
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۸۰
۱
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من دلشده این ره نه به خود میپویم
۲
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم
۳
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که او میکشدم میرویم
۴
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
۵
گرچه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا میشویم
۶
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
میسرایم به شب و وقت سحر میمویم
۷
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن میبویم
تصاویر و صوت









نظرات
سرشک
مهرداد
عادل مجدی
بهرام مشهور
ایزدجو
ایزدجو
دکتر ترابی
سیدعلی ساقی
پاسخ به این سئوال بایدیادآورشدکه گرچه آدمی ازنعمتِ ارزشمندِ" اختیار واراده" بهره منداست ومی تواند قضا وسرنوشتِ خویش راچنانکه حافظ نیزبه صراحت فرموده (گرخودنمی پسندی تغییرده قضا را) تغییردهدلیکن حقیقت این است که این تغییر درشرایطِ خاصی امکانپذیربوده ودربعضی جوانب تغییردادنِ اوضاع ممکن نمی باشد.آدمی دررخدادِبسیاری ازوقایع دخیل نیست وهیچ اختیاری ندارد.هیچکس قادرنیست محلِّ جغرافیاییِ تولّد،پدر ومادر وشکل وشمایلِ جسمیِ خودراقبل ازتولّد،انتخاب وسپس واردِ این دنیاشود. بسیاری ازشرایط چه خوب وچه بد به ماتحمیل شده وما ناچاریم که آنهاپذیرفته وباآنهاکناربیاییم.بسیاری ازشرایط مانندِ مکانِ تولّد-پدرمادر-برادرخواهر-امکاناتِ مالی-زبان وحتّادین ومذهبِ همه یِ انسانها،قبل ازتولّدرقم خورده وفردِنورسیده ناگزیربه پذیرشِ آنهامی باشد.همه یِ ماتحتِ تأثیرِآداب ورسومِ جامعه ودین ومذهبِ پدرانمان رشدونمو کرده ونسبت به آنها تعصّب پیدامی کنیم وپیش ازآنکه تواناییِ تمیزِحق وباطل رابه دست آوریم جامعه وخانواده برایِ مامذهب ودین تعیین می کنند.درست است که هرکسی پس ازبلوغ مختار است روشِ زندگی ِ خاصی درپیش گرفته ودرموردِهرچیزی حتّا دین ومذهب، دست به انتخابِ جدید بزند،امّاآیااین امکان برای همه میسّراست؟باتوّجه به فراوانیِ دین،تنّوعِ مذهب،تکثّرِمسلک وگوناگونیِ اعتقاداتِ فکری،آیااصلن امکانِ تحقیق وکاوش وسپس انتخابِ صحیح برایِ یکایکِ مردم وجوددارد؟پرواضح است که من وشمامخاطبِ محترم که درحالِ حاضر مسلمان وشیعه هستیم چنانچه درکشورِدیگری مثلِ اسرائیل یاآمریکابه دنیامی آمدیم یایهودی بودیم یامسیحی. بنابراین بایدپذیرفت که انسان دربرزخِ "جبر واختیار" زندگی می کندوبسیاری ازشرایط تحمیلی بوده وبسیاری دیگراختیاری.ازهمین روست که حافظ باتیزبینی ودیدگاهیِ جهانشمول، آنجاکه خودرادرورطه یِ شرایطِ تحمیل شده گرفتارمی بیند فریادِ: "چنانکه پرورشم می دهند می رویم " وآنجاکه احساس می کندامکانِ تغییر میسوراست ندای:"طریقِ رندی وعشق اختیارخواهم کرد" سرمی دهد.دوستـان ! عـیـب مـنِ بـیـــدل حـیـران مـکـنـیـدگـوهـــــری دارم و صـاحـبنــظــری مـیجـویـمحافظ ازدوستانِ خویش درخواست می کند که :مرابه سببِ داشتنِ این اعتقادات (عاشقی- رندی)،سرزنش نکنیدو ایـراد نگیـرید،چراکه مـن متاعِ ارزشمندی چون عـشـق پیداکرده ام. دلِ عاشقی دارم وعشق پیشه کرده ام ، ونظریاتی هـمـچـون گـوهـر وجواهر دارم و بـه دنـبـال شخصِ کارشناس وخـبـرهای که قدرِ این متاع را بـدانـد میگـردم کـه بـه او عرضـه کنم.کسی گیردخطا برنظمِ حافظ کههیچش لطف درگوهرنباشدگر چه بـا دلـق مـُلـَمـّع مـی گلـگون عیب ستمـکـنـم عـیـب ؛ کــز او رنــگ ریـــا مـیشـویـماگـر چـه بـا ایـن خـرقـهی رنگین همراه داشـتـنِ شـرابِ سرخ رنگ تنـاسبی ندارد ، خرده برکارِ من نـگـیـریـد قصددارم بـا این شراب، رنـگِ ریـا و تظاهروفـریـب را از رویِ خـرقـه پـاک کـنـم وساده وبی رنگ باشم."دلق ِمـُلـَمـّع" : خرقه یِ رنـگـیـن که اشخاصِ مهم وصاحبِ جاه ومقام می پوشیدندورنگ رنگ بودنِ آن، نـشـانـهی این بودکه صاحبِ خرقه،درصـوفـیگری و زهـدوپرهیزگاری به درجاتِ بالا رسیده است .امّاروشن است که پوشیدنِ چنین خرقه ای، خود ریاکاری وتظاهر محسوب می گردد،لیکن حافظ با پوشیدنِ این لباس هدفِ دیگری دارد. اودرحالی که این لباس رابه تن کرده ،درحالِ حملِ شراب است!اومی خواهدبـا وارد ساختنِ "اتـّهـامِ ریاکاری به خود" ، بـه زاهدوصـوفـیِ ملمّع پوش که خودراصاحبِ عقل وفضلیت می پندارد طـعـنـه بزنـد وبه اوبفهماندکه کـه رنگِ خـرقـهای که به تن کرده ای رنگِ ریـاکاری و تـظـاهـر است .وتنهاراهِ پاکسازیِ آن نوشیدنِ شرابِ آگاهی ومعرفت است،ازاین متاعِ ارزشمند بـنـوش تـا از رنـگ و ریـا پـاک شـوی.(مستی وراستی)تافضل وعقل بینی بی معرفت نشینییک نکته ات بگویم خود رامبین که رستیخـنــده و گـریــهی عـشـّـاق ز جایی دگر ستمیسـُـرایـم بـه شب و وقت سحـر میمـویـممنشاءِخـنـده و گـریـهی عاشـقـان (تمام واکنش هایِ عاشقان) ، تجلّیِ حُسنِ معشوق ونازوغرورِ او می باشد.درخلوت وسکوتِ شب شعر میسُرایـم و آوازِشادی ونشاط میخوانـم وبه هـنـگام سحـر گـریـه و نـالـه سـر میدهـم. چگونگیِ شب وروزِ عاشق،ارتباطِ مستقیم به رفتارِ معشوق دارد.معشوق اگربرسرِ لطف وعنایت باشد عاشق خندان ودرسازوسرور واگربرسرِعتاب وقهر باشدگریان ودرسوز وگداز خواهدبود.برخودچوشمع خنده زنان گریه می کنمتاباتوسنگدل چه کند سوزو سازمن"خـنـده" و "گـریـه" و "شب" و "سحـر" نمونه ی زیبایِ آرایـه یِ تـضـاد و"مـُراعات النـظیـر" می باشندکه دارایِ پیوندِ معنایی وارتباطِ ظاهری هستند.حـافـــــظ ام گفت که خاک در میخانه مـبـویگـو؛ مکـن عیب که من مُشک خُتـن میبـویـم "حافظ" کنایه از یک انسان معمولی هست که به شاعر ایرادگرفته و گفته: چراسربرخاکِ میکده نهاده ای؟این کار چه سودی برای تودارد؟ شاعر(حافظِ واقعی) در
پاسخ می فرماید: برمن خرده مگیر من باساییدن پیشانی برخاکِ آستانه یِ میخانه ،عطروبویِ دل انگیزی چون مشک ختن استشمام می کنم وروح وروانِ خویش راکه دراثرِعاشقی ودلدادگی پریشان شده آرام می کنم.خـاک در میخانه را بـه مُشک خـُتـن تـشبـیـه کرده است.تا ابدبویِ محبّت به مشامش نرسدهرکه خاکِ درِمیخانه به رخساره نرفت
حسین علیزاده hossaynalizadeh@yahoo.com
محمدرضا جلالی
امیر
علی قضایی
محمدامین
پریا
تک بیت
تماشاگه راز
خسرو
خسرو
خسرو
خسرو
خسرو
لاذن توسل
برگ بی برگی
پاسخی ست به آن گروه که حافظ را شادی خوار و عشرت طلبِ این دنیای دون میدانند. حافظ میفرماید او پیش از این در ابیات بسیاری بارها به این مطلب اشاره کرده است از جمله " مرا روزِ ازل کاری بجز رندی نفرمودند" و اکنون نیز بارِ دیگر تاکید میکند که حافظِ دل از دست داده و عاشق، این راهِ رندی و عاشقی را به اختیار و اراده خود نمی پیماید ، بلکه این خداوند یا زندگی ست که او را به این راهِ معنوی سوق میدهد، راه او دریافتِ می و شرابِ عشق و معرفت است تا خود از آن بهره برده و سپس در قالبِ غزلیاتِ نابِ عارفانه و عاشقانه، آنرا در اختیار بشریت گذارد تا در هر عصر و زمانی از آن بمنظورِ بهبودِ کیفیتِ زندگی و رشد و تعالی فردی و جمعی استفاده کنند . در پسِ آینه طوطی صفتم داشته اند آن چه استادِ ازل گفت بگو می گویم حافظ میفرماید همانطور که طوطی را برای یادگیریِ کلماتِ تقلیدی در روبروی آیینه قرار داده و در پس یا پشت آیینه شخصی با آن طوطی سخن میگوید، پس خداوند یا هستیِ مطلق نیز در پشتِ آئینهٔ زندگی او را همچون طوطی (طوطی صفت) در نظر گرفته و کلماتی را برایِ وی بیان میکند، پس هرآنچه حافظ میگوید همان چیزهایی ست که استادِ ازل و خالق یکتا بیان میکند، حافظ در اینجا نیز نفس شکنی می کند چرا که طوطی معانیِ سخنان تقلیدی را نمی داند و تنها از سرِ تقلید کلماتی را بیان میکند و با شناختی هرچند اندک از حافظ میدانیم که آوازهٔ شخصیتِ آسمانیِ او آفاق را در نوردیده و اندیشمندانِ جهان را به اندیشیدن در بارهٔ اندیشه های او وا میدارد . من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست که از آن دست که او می کشدم می رویم خار کنایه از وجه فرعونی و خویشتنِ دروغینِ انسان است و گل نماد انسان زنده شده به خداوند که خانهٔ دل را از غیرِ دوست خالی کرده باشد، پس حافظ میفرماید اگر انسانها او را بصورت خار یا کسی که از روی منیت خود این ابیات را سروده است شناسایی و قضاوت کنند و یا او را گُل بدانند که تمامی ابعاد وجودی او تبدیل و مسِ وجودش طلا شده است و سپس این مطالبِ معنوی را بصورت غزل بیان میکند، هر طور که تصور کنند، بدانید که چمن آرا و باغبانی هست که هرطور او کشت کند و مرا به آن سوی که خواست اوست کشانده، روییده و رشد میکنم . دوستان عیبِ منِ بی دلِ حیران مکنید گوهری دارم و صاحب نظری می جویم حافظ همهٔ انسانها را دوستانِ خود میداند، او با هیچ کسی سرِ عناد و ستیزه ندارد، پس حتی منتقدانِ خود را نیز دوستان خطاب کرده، میفرماید او عاشقی دل از کف داده است که در حیرت بسر میبرد، چگونگی شکل گیری هستی، شناخت ابعاد مختلفِ وجودیِ انسان و جایگاه و نقشِ او در هستی، هدف از آفرینش انسان و چگونگی رابطهٔ او با خالق از جمله حیرانی های او و سایر عرفا در این جهان است ، حافظ رمز گشایی از اسرار هستی را که واقعآ موجبِ حیرانیِ هر انسانِ پرسشگری هستند گوهری کمیاب میداند، گوهری که صاحب نظران قدر آن را دانسته و بهای آن را میدانند، گوهری که
پاسخ تمامیِ سوالاتِ منطقیِ انسانِ پرسشگر است و این گوهرِ معانی نزد حافظ و سایر بزرگان بوده و آنان سعی کرده اند در قالب آثار ارزشمند خود این گوهر را به رایگان تقدیم صاحب نظر و گوهر شناسان کنند تا موجبِ رشد و تعالیِ آنان و در نتیجه تحولِ اجتماع شود . گرچه با دلقِ ملمع میِ گلگون عیب است مکنم عیب کز او رنگِ ریا می شویم ممکن است شخصی از حافظ علتِ در پرده و رمز گونه سخن گفتنش را جویا شده، سوال کند چرا این مطالب و گوهرِ گرانبها را به وضوح و بدونِ کنایه و استعاره به انسانها عرضه نکرده و منظورِ خود را صریح بیان نمیکند، چرا سخن از مِی و ساقی، شاهد و مویِ میان، خال و ابرو، لب و زلف رانده و از واژگان و اصطلاحاتی اینچنین بهره میبرد که ممکن است اشخاصی را به ذهن برده و بر مبنایِ معانیِ معمول و روزمره این واژگان اثر را معنی و در نتیجه ترویجِ فسق شود ، حافظ
پاسخ میدهد او واقف است که سخن از می و شرابِ قرمز و سایر اصطلاحاتِ عرفانی با دلقِ مُلَمَّع که نمادِ خداشناسی و دینداری ست همخوانی نداشته و عیبی برای اینگونه سخن گفتن است، اما از محاسنِ این شیوهٔ بیانِ مطالبِ عارفانه این است که او رنگِ ریاکاری را از دلقِ خود شسته و همچنین خود را از اتهام ریا کاری مبرا میکند، بسیاری به دلیلِ اینگونه سخن گفتن حافظ را از فرقهٔ ملامتی ها میدانند که خطا می کنند، چرا که احوالِ ملامتی ها در آن زمان بر همگان آشکار است که پیوسته خود را سرزنش می کردند و عامداً به خود ریاضت و سختی میدادند ولی حافظ که عاشقِ زندگی و زیبایی های آن بوده و بر برخورداری از نعمتهای این جهان تاکید میکند صرفاََ نمیخواهد انسانی معنوی و عارف معرفی شود، بگذار مردم گمان کنند او شراب میخورد و یا اهل عشرت و خوشی های زودگذرِ این جهان است، صاحب نظران و گوهر شناسان که باید حافظ و اندیشه های او را شناخته و قدر بدانند برای او کفایت میکند. دلق ملمع یا رنگارنگ کنایه از اعتقادات و باورهای مذهبی با رنگها و اشکال گوناگون است که هدفِ نهاییِ آنها یکی بوده و آن رسیدن به وحدت و یگانگی انسان با خداوند است. مُلَمَّع به شعرِ مرکب از مصراعِ عربی و فارسی نیز گفته می شود که با اتحادشان موجبِ انتقالِ بهتر و روانترِ مفهومِ مورد نظرِ شاعر می گردد. خنده و گریهٔ عشاق ز جایی دگر است می سرایم به شب و وقتِ سحر می مویم شادی و غم و سایرِ احساساتِ انسانها بواسطۀ هیجانات و برآمده از فکر و ذهن آنهاست ، اما در باره عشاق به گونه ای دیگر است، شادی و خندهٔ آنان درونی، ذاتی و بدون عوامل بیرونی بوده و گریه و غم آنان نیز از جنس دیگری میباشد، غم و غصه را به درونِ انسانِ عاشق راهی نیست و تنها غم او غمِ دوری از اصلِ خود یا معشوقِ ازلی ست، پس سرودنِ این ابیات نیز احساسی و بر مبنای هیجاناتِ طبیعیِ انسان نیست، حافظ در شب هنگام که میتواند هر لحظه باشد آنچه از سوی استادِ ازل بر قلب و فکرِ او جاری میشود را در قالبِ ابیات و غزلها بر زبان آورده و در هنگامِ سحر یعنی وقتی حقایق برای او روشن شد مویه و زاری میکند زیرا هرچه حقیقت بر عاشق آشکار شود او بیشتر پی به غربتِ خود در این جهان برده و غمِ فِراق و جدایی از اصلِ خود را که عشق است عمیق تر حس میکند . حافظم گفت که خاکِ در میخانه مبوی گو مکن عیب که من مشکِ ختن می بویم حافظم یعنی کسی که مرا حفظ میکند، این صیانت میتواند از معرفت و گوهری باشد که حافظ به آن دست یافته است، یعنی بدون لطف و عنایاتِ حضرتِ دوست امکانِ از دست دادنِ گوهرِ حضور بسیار است، پس حافظ از حافظِ خود پیغامی دریافت میکند که کمتر از میخانه و می سخن بگوی و یا اینکه آیا به اندازه کافی از شراب روحانی بهره نبردی؟ تا کی قصدِ طلبِ می داشته و خاکِ در میخانه را می بویی ؟
پاسخ حافظ از جنسِ عشق بوده و از در میخانه مشک ختن یا خود حضرت معشوق را طلب میکند، یعنی تا وصل کامل به حضرتش از میخانه دست نمی کشد و این کارِ اصلی انسان است در جهان، حافظ عیبی بر این کار متصور نیست یعنی که عاشق باید بر این طلب اصرار ورزد تا به منظورِ نهایی و زنده شدن به عشق یا خداوند برسد .
در سکوت
یزدانپناه عسکری
آینه