
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۸۴
۱
میسوزم از فِراقت روی از جَفا بگردان
هجران بلایِ ما شد، یا رب بلا بگردان
۲
مَه جلوه مینماید بر سبز خِنگِ گَردون
تا او به سر درآید، بر رَخش پا بگردان
۳
مَرغول را بَرافشان یعنی به رَغمِ سنبل
گِردِ چمن بَخوری همچون صبا بگردان
۴
یغمایِ عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بِشکن در بَر قَبا بگردان
۵
ای نورِ چشمِ مستان در عینِ انتظارم
چنگِ حزین و جامی بِنواز یا بگردان
۶
دوران همینویسد بر عارضش خطی خوش
یا رب نوشتهٔ بد از یارِ ما بگردان
۷
حافظ ز خوبرویان بختت جز این قَدَر نیست
گر نیستت رضایی حُکمِ قضا بگردان
تصاویر و صوت










نظرات
bi naam
محمد حسن پور
کمال
کسرا
حسین
رضا ساقی
پاسخ به شیرین می گوید:مهین بانو جوابش داد کای ماهبه جای مُرکبی صدملک برخواهوگربروی نشستن ناگزیراستنه شب زیباترازماه منیراست؟مهین بانوکه شیرین رابسیاردوست می داشت ضمن آنکه تقاضای او رابا رغبت می پذیرد ، شیرین را به ماه روشن و اسب سیاهش رابه شبِ تاریک تشبیه کرده ومی گوید: چرا نباید اسب خودرا به توبدهم؟ اسب من به برکتِ زیبایی ِماهی چون تو، به مانندِ شبیست که ازفروغ رخسارتوزیباترمی گردد. یعنی اگرتوکه مثل ماه هستی سواربراسب من بشوی اسب من زیباتر وچشم نوازمی گردد.خلاصه اینکه شیرین سواربر شبدیزمی شود وبه سمت تیسفون محل قرارگاه خسرو می شتابد.برون آمد برآن "رَخش" خُجستهچو آبی بر سر آتش نشستهبه آیین غلامان راه برداشتپی شبدیز شاهنشاه برداشتودرادامه اتّفاقاتی رخ می دهد که پرداختن به آنها درحوصله ی این مقال نمی گنجد. غرض ازبیان این مطالب این است که تمام واژه هایی که حافظ دراین بیت بکارگرفته به منظور بازیادآوریِ بخش هایی ازداستان خسرو وشیرین است وهرگزاتّفاقی انتخاب نشده اند.چنانکه می بینیم نظامی برای توصیفِ آسمان وگردون از" سبزخنگ" استفاده کرده وحافظ نیز عیناً همان ترکیب رابکارمی گیرد تا حس وحال داستان شورانگیزنظامی را به معشوق خویش ومخاطبین غزل منتقل کند. امّا همانگونه که می بینیم حافظ به رغم نظرداشتِ ظرایف ولطایفِ داستان نظامی، دست به آفرینشی منحصربفرد زده و مضامینی نغز، ناب ونوخَلق می کند تااحساسات وعواطفِ شخصی خودراابرازنماید:مَه جلوه مینماید برسبزخِنْگ گردونتا او به سردرآید بر رَخْش پا بگردانمَه جلوه می نماید: یادآور سخنان مهین بانو به شیرین که گفت: توکه مثل ماه روشن هستی اگربه اسب سیاه من سوارشوی به جلوه ی اوفزونی می بخشی. امّا دراینجا به گونه ای حافظانه تربکارگرفته شده ومضمونی متفاوت خلق شده است.خِنْگ: اسب سفیدسبزِخِنگ:اسب سبزسبزِخنگِ گردون: آسمان سبز به اسب تشبیه شده است. ضمن آنکه ناگفته نماند درقدیم به رنگ "آبی" سبزگفته می شد هنوز هم دربسیاری ازنقاط کشورمان به ویژه نقاط مرزی به رنگ آبی "سبز" می گویند.تااوبسردرآید: تا اوجلوه ی شکوه وجلال توراببیند وازشرمندگی از میدان به دررَود وغروب کند."بررخش پابگردان" یادآورسوار شدن شیرین براسب شبدیز. حافظ رندانه بااین یادآوری، معشوق خودرابه هوس می اندازد تابه نازی که شیرین برشبردیزسوارشد اونیزبررخش سوارشود.معنی بیت: خطاب به معشوق، ببین که ماه بر پشتِ اسبِ سبز رنگ آسمان چگونه به جلوه درآمده وجولان می دهد خرامان خرامان بر رخش سوار شو تا ماه با دیدن فروغ رخسارتو ازشرمندگی غروب کند ومیدان رابه توبسپارد. توکه چون ماه روشنی وبرزیبایی شب فزونی می بخشی.بی تردید معشوقِ حافظ وقتی درعالم خیال به قلمروداستان ِخسرو وشیرین کشیده می شود بهترازهرکسی می داند که حافظ باچه شورواشتیاقی سخن می گوید وباچه احساسی از او دعوت به عشقبازی می کند. بی گمان احساسات اوبرانگیخته شده، خرامان خرامان به سبک شیرینِ خسرو بر رخش پاخواهد گردانید وباجلوه ی رخسارهمچون ماهِ خویش، تاریکی شب حافظ راخواهدشکافت.درادامه ی داستان،نظامی دربیرون آمدنِ شیرین از خرگاه می سراید:"بُخور" عطروآنگه روی زیبادل از شادی کجا باشد شکیبافرو مانده ز بازیهای دلکشدر آب و آتش اندر آب و آتشچو آمد در کف خسرو دل دوستبرون آمد ز شادی چون گل از پوستبه مژگان دیده را در ماه میدوختمگر بر مجمر مَه عود میسوختگهی میسود نرگس بر پرندشگهی میبست "سنبل" بر کمندشگهی بر نار سیمینش زدی دستگهی لرزید چون سیماب پیوستگهی "مرغول" جعدش باز کردیز شب بر ماه مشکانداز کردیکه از فرق سرش معجر گشادیغلامانه کلاهش بر نهادیکه از گیسوش بستی بر میان بندکه از لعلش نهادی در دهان قنددراین بخش ازداستان،خسرو وشیرین سرمست وشنگول مشغول عشقبازی هستند.خسروگاهی ازسر شوخی، گاهی دست برنار سیمین شیرین می زند وگاه سنبل زلف اورابه بازی گرفته وحلقه های آن رامی گشاید.....حافظ بادرنظرداشتن این لحظات حسّاس داستان، در بیت ِ پیش رو، چنان با مهارت وزیبایی، صحنه هایی از داستان رادرپس زمینه ی کلام خویش جای می دهدکه با خوانش آن، همزمان صحنه ی بیرون آمدنِ شیرین ازخرگاه وبرافشاندن گیسووسپردن آن به دست نسیم صبادرپرده ی خیال مخاطب به تصویر کشیده شود.(البته برای کسانی که این قصّه رااززبان نظامی شنیده ویاخوانده اند) مَرغول را برافشان یعنی به رَغم سُنبلگِردِ چمن بخوری همچون صبا بگردانمَرغول: زلف پیچیده، گیسوی مجعّدبَرافشان: افشان کن، پریشان کن.به رغم سنبل : یعنی بااینکه سنبل اینکارراکرده ولی تونیزانجام بده که انجام دادن توتفاوتها دارد. بُخُور: آنچه بدان بوی دهند وبوی خوش بپراکنند. بعضی ازادویه جات خوشبو که درآتش ریزندتابوی خوش منشرکنند.معنی بیت: گیسوان بسته وپیچیده شده ی خودرابگشای وبه دست نسیم پریشان کن تا بوی خوش زلف تو وجلوه ی گیسوان تو، برجلوه ی سنبل وبوی خوش آن که درچمن پراکنده هست غلبه کند وآن راازرونق بیاندازد. گیسوان خودرا بگشا وگِرداگردِ باغ را بوی خوش منتشرکن چنانکه صبا به باغ می وزد وهمه جارامعطّرمی کندتونیزباشمیم زلف خود چمن رابیارای ومعطّرکن.یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمستدر سر کلاه بشکن در بر قبا بگردانیغمای عقل و دین را: به منظور غارت عقل و دینبیرون خرام : با ناز ووقاربیرون بیاکلاه بشکن: گوشه ی کلاه را به ازروی فخرفروشی خم کن ، کلاه رابرسرخودکج بگذار.قبا بگردان: جامه راعوض کن ولباس مبدّل بپوشچومردان بَرنشین براسب شبدیزبه نخجیرآی وازنخیربگریزمعنی بیت: به منظوردلبری وغارت کردن دل ودین عاشقان خود، مست ومغرور بیرون بیا، لباس مبدّل برتن کن وگوشه ی کلاه خویش رابرشکن تاازخطر شناخته شدن وخطرات راه درامان باشی.درداستان نظامی دربخش پشیمان شدنِ شیرین ازرفتارتندی که باخسرو داشته، می بینیم که شیرین برای دلجویی ازخسرو سواربرشبدیز شده وبه سمت بارگاه خسرومی تازد وخسرو بامشاهده ی آثارپشیمانی دررفتارشیرین،جشنی به شادمانیِ این پیروزی برپامی سازد وبانواخت چنگ وارغنون،جامهای شراب به گردش درمی آیند:لبالب کردساقی جام چون نوشپیامی کرده مطرب نغمه درگوشنکیسا"چنگ" راخوش کرده آوازفکنده ارغنون رازخمه برسازبه آواز "حَزین" چون عذرخواهانروان کرد این غزل را در سپاهانوحافظ بازبانی دیگرضمن اشاره به مجلس بزم خسرو ونواختن "چنگ" و"گردش جام های شراب" درمضمونی نو، ازساقی دعوت می کند تا چنگی بنوازد ویاجامی بگردش درآورد:ای نور چشم مَستان در عین انتظارمچنگ حَزین و جامی بنواز یا بگردان"مستان" ایهام دارد: 1-کنایه ازچشمها 2- میخواران"نورچشم مستان": نورچشمی،عزیز ودوست داشتنی، دراینجا کنایه از"ساقی" هست. ساقی گاه به معنی مِی دهنده گاه کنایه ازخودمعشوق است دراینجا هردومدّنظربوده است.عین: هم به معنی چشم که بااین معنی واژه ها باهمدیگرخویشاوندی دارند. هم به معنی اصل ،کامل ،ذات درعین انتظارم: یعنی باهمان حس وحالی که خسرو درسراپرده ی خویش انتظارمی کشیدتاشیرین بازگردد من نیز درانتظارم تا شیرین واربازگردی.چنگ:آلت موسیقیحَزین:ملایم و اندوهناک حافظ باهنرمندی ودقّت فوق العاده ای که درانتخاب واژه ها دارد بابکارگیری "ساقی، چنگ،حزین و گردش جام" لحظات انتظارکشیدن خسرو رادرپس زمینه ی این بیت بازیادآوری کرده ومی فرماید:معنی بیت:ای ساقی ای معشوق وای نورچشم من، سخت درانتظارم (به سختی انتظارخسرو) ساکت منشین یا باچنگْ، آهنگ ملایم واندوه بخشی بنوازتا درغم واندوه فراق فروروم یا جام شرابی به گردش درآورتابه عیش وعشرت بپردازیم.نظامی دربخش رفتن خسروبه سوی قصرشیرین به بهانه ی شکار، رخسار شیرین راچنین توصیف کرده است:مرصّع پیکری در نیمه ی دوش"کلاه" خسروی بر گوشه ی گوشرُخی چون سرخ گل نوبردمیده"خطی" چون غالیه گردش کشیدهگرفته دسته ی نرگس به دستشبه خوشخوابی چونرگسهای مستشوحافظ عزیزنیز درتوصیف رخسار معشوق می فرماید:دوران همینویسد برعارضش خطی خوشیارب نوشته ی بد از یار ما بگرداندوران: روزگار وگذشت زمانعارض: رخسارنوشته ی بد: قضاوقدرناخوشایند، حوادث بد وشوم"خط" ایهام دارد : 1- موهائی که به هنگام بلوغ برگِرداگرد رخسار می روید وسبب جاذبه وگیرایی می شود. 2- خط وخطوطی که دراثرگذشت زمان برپیشانی وگرداگردچشم می افتد.معنی بیت: روزگارباهرچرخی که می زند خطی بررخسارمعشوق می کشد که زیبائی اورافزونی می بخشد خدا یا روا مدارکه قضاوقدرناگوار درسرنوشت معشوق من باشد.حافظ ز خوبرویان بختت جز این قَدَر نیستگر نیستت رضایی حکم قضا بگردانجز این قَدَر: بیش از این. بخت: اقبال ،نصیب و بهره. گرنیستت رضایی:اگررضایت نداری حُکمِ قضا: حُکمی که برای تو تعیین شده، سرنوشت معنی بیت:ای حافظ بپذیرکه سهم تو ازبابت دسترسی به معشوق همین قدرهست بیش ازاین خون دل مخور ورضا به داده بده اگرنمی توانی راضی باشی این گوی واین میدان، تلاش کن وسرنوشتت راتغییربده.ازمصرع دوّم این بیت دوجورمی توان برداشت کرد: یکی اینکه حافظ به خودش به طنز می گوید که بفرما تغییربده! یعنی تغییرناپذیراست وکسی نمی تواند سرنوشتی راکه برایش تعیین شده عوض کند باید بسازد وبسوزد.بشنواین نکته که خودرازغم آزاده کنیخون خوری گرطلب روزی ننهاده کنیدوّم اینکه: ای حافظ توصاحب اختیار واراده هستی اگراین سرنوشت ووضعیتی که داری را نمی پسندی آستین بالا بزن وسرنوشت خودرا آنگونه که دوست داری بنویس وتغییربدهدر کوی نیک نامی ما را گذر ندادندگر تو نمیپسندی تغییر کن قضا رااینکه ما درتعیین سرنوشت صاحب اختیارهستیم یا هیچ اراده واختیاری نداریم؟ هردو نظریاتی هستند که موافقان ومخالفان سرسختی دارند وازحمایت فیلسوفان ونظریه پردازان بزرگی برخوردارهستند. امّا بنظرمی رسد حافظ راه بهتروحافظانه تری برگزیده است. او دربخشی ازامورات زندگانی، مارا دارای اختیار واراده دانسته وتشویق به تلاش وکوشش نموده تاآنجاکه چرخ برهم زنیم ومُراد دل خودرا برآوریم ودربخشی دیگر توصیه فرموده که رضابه داده بدهیم وگِره ازپیشانی بگشائیم چراکه دربخشی ازامورات زندگانی برمن وتو در اختیارنگشوده اند.چرخ برهم زنم اَرغیرمرادم گرددمن نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک
شیرین
علی پارسا
گیو
شراره
سمیع الله
تماشاگه راز
شیرین
برگ بی برگی
پاسخ به انتقادِ تند و تیزی از دوستِ گرانسنگی که چرا پس از آنهمه سیرِ آفاق در مخزن الاسرار حال به سرودن و کتابتِ داستانِ تکراریِ عشقی زمینی پرداخته است در مقدمهٔ داستانِ خسرو و شیرین آن مبحث را چنین به نظم در آورده است : ابتدا آن دوستِ منتقد با عتاب زبان به سرزنشِ نظامی می گشاید : چو داری در سنان نوکِ خامه کلید قفل چندین گنج نامه چرا چون گنجِ قارون خاک بهری نه استاد سخن گویانِ دهری؟ درِ توحید زن کاوازه داری چرا رسم مغان را تازه داری ؟ و ابیات دیگری در نکوهشِ نظامی، تا اینکه نظامی سرانجام
پاسخِ او را با خوشرویی داده و شمه ای از معانیِ نهفته در این داستانِ عشقی را برای دوستش بیان میکند ؛ ز شورش کردنِ آن تلخ گفتار ترشرویی نکردم هیچ در کار ز شیرین کاریِ شیرینِ دلبند فروخواندم به گوشش نکته ای چند چو صاحب سنگ دید آن نقشِ ارژنگ فرو ماند از سخن چون نقش بر سنگ پس از دریافت معانیِ عرفانی که در پس این منظومه قرار دارد آن دوستِ یگانه پی به قدرتِ اندیشهٔ نظامی برده، چنان از نظامی تمجید میکند که موجب واکنش و اعتراض وی میگردد. مولانا نیز در رابطه با داستانهایی از این دست میفرماید: ای برادر قصه چون پیمانه ایست معنی اندر وی مثالِ دانه ایست دانهٔ معنی بگیرد مردِ عقل ننگرد پیمانه را گر گشت نقل پس با توصیهٔ مولانا و با عنایت به اینکه برخی الفاظ و اصطلاحاتِ این غزلِ آسمانی میتواند تلمیحی به داستانِ ذکر شده باشد اما بنظر می رسد معنایِ غزل سخنِ دیگری با ما دارد، پس باکسبِ اجازه از بزرگواران به شرحِ معنایِ نهفته در غزل می پردازم. می سوزم از فِراقت، روی از جفا بگردان هجران بلای ما شد، یا رب بلا بگردان فِراق یعنی جدایی و در اینجا دور افتادنِ انسان از اصلِ خویش، جفا که عکسِ وفاست یعنی بی مهریِ یار، خطاب به اصلِ ماه رویِ انسان است که سوزش و دردی عمیقتر و بزرگتر از فراق و جدایی انسانِ عاشق از این یار قابل تصور نیست، و حافظِ عاشق بیشتر از هر شاعر دیگری از جفای یارِ مورد نظر با ما سخن میگوید که با نگاهی به بیتِ دیگری از او معنایِ جفایِ یار که نقطه مقابل وفاست برای ما باز و روشنتر خواهد شد : حاشا که من از جور و جفای تو بنالم بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت به عقیده عرفا انسان در بدو ورود به این جهان هشیاری خالص خدایی بوده و اصلِ وی که از جنس عشق است به عنوان یار و همراهِ جسم او پای به این جهان فرم میگذارد، اما این یارِ زیبا روی که از جنسِ معنا و جان است با این جهان مادی بیگانه و نا آشنا بوده و در اداره امور و تامین نیازهای جسمی و مادیِ انسان ناتوان، پس اجالتن جایِ خود را به خردی دیگر که از جنسِ ماده و جسم است میدهد تا چند صباحی به اداره انسان بپردازد و عرفا تن دادن به این فِراق را بی وفاییِ یار نامیده اند، حافظ میفرماید این جور و جفا نیز از لطف و کرمِ خداوند است وگرنه که انسان بدون هشیاریِ جسمی قادر به ادامهٔ حیات در این دنیایِ فُرم نمی بود، اما تدبیرِ خداوند یا زندگی این است که پس از گذشتِ چند سالی، عشق یا آن یارِ ماه روی بنا بر درخواست و طلبِ انسان بار دیگر بازگشته و همهٔ ابعادِ وجودیِ انسان را در اختیار و کنترلِ خود بگیرد، انسانهایی که در اوانِ جوانیِ خود یار و همراهِ خویش یعنی عشق را شناسایی کرده، و بخواهند به اصل خدایی خود بازگردند غمِ هجران و دردِ فراقِ آن یار زیبا روی را حس کرده و این سرآغاز عاشقی چنین انسانی خواهد بود، هرچه این هجران بیشتر بطول انجامد انسان رنج و درد بیشتری را متحمل خواهد شد، در مصرع دوم حافظ با بکارگیریِ ضمیرِ " ما"به مصیبت و بلاهایی که از این هجران بر ما انسانها بصورتِ جمعی وارد می شود سخن می گوید، مصیبت هایی مانندِ جنگهایِ جهانیِ ویرانگر و تخریبِ تنها زیستگاهِ انسان بمنظورِ ساختِ جنگ افزارهای پیشرفته و افزودن بر ثروتِ گروهی اندک از انسانهای حریص، و حافظ می فرماید تنها با بازگشتِ آن یار یا عشق است که اینچنین بلاهایِ بیشمار از بشریت گردانده می گردد و البته که خواستِ خداوند است که می تواند این بلاها را از انسان بگرداند. یعنی بازگشتِ یار به این سادگی ها نیست که در وهلهی اول منوط به مشیت و ارادهٔ اوست، چنانچه در غزلِ بعدی می فرماید؛ "ماه و خورشید به منزل چو به امرِ تو رسند یارِ مَه رویِ مرا نیز به من باز رسان"، مَه جلوه می نماید بر سبزِ خنگِ گردون تا او به سر در آید ، بر رخش پا بگردان معنایِ اصلیِ خِنگ در اینجا گوشه است که البته با عنایت به رَخش در مصراعِ بعد ایهامِ تناسب ایجاد نموده و حافظ معنایِ اسب را نیز برای آن لحاظ می کند، گردون کنایه از آسمان است اما آسمانی سبز، یعنی استعاره از آسمانِ یکتایی که همواره سبز و خُرَّم است و درد و غم در آن جایی ندارد بلکه سراسر برکت است و شادی، پس می فرماید ماه با تمامِ زیبایی در خِنگ یا گوشهٔ آسمانِ سبز جلوه می کند، یعنی اصلِ ماه روی و زیبای انسان هر لحظه با خود نمایی و جلوه گری مشتاقانه می خواهد تا با اشاره و طلبِ انسان بسویش بازگردد، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد این اشتیاق بقدری در آن ماهِ زیبا روی زیاد است که با اشاره ای از سویِ انسان با سَر باز می گرد و غمِ هِجران به پایان می رسد مشروط بر اینکه انسان رستم گونه و با پهلوانی رخشِ خود را پا بگرداند، حافظ که در جای دیگری نیز رسیدنِ به کامِ دل را در خلاف آمدِ عادت می بیند و همچنین از ماه می خواهد که ماهِ او شود( گفتم که ماهِ من شو، گفتا اگر برآید) در اینجا نیز می خواهد تا در خلافِ جهتی که امروزه نیز انسان بدونِ ماهِ خود یا عشق به تاخت بسویِ ناکجا آباد میرود رخشِ خود را باز گردانیده و در مسیرِ درستِ زندگی به پیش رفته و از آن نگاهِ جسمانی به جهان، به بینشِ ماه گونهٔ خود که اصلِ عشق است باز گردد تا ماهش را ببیند که در او بر آمده است. َمرغول را برافشان، یعنی به رَغمِ سُنبل گِردِ چمن بَخوری همچون صَبا بگردان مرغول یعنی زلف، طره و گیسو، مخاطب در اینجا همان یارِ ماه رویی ست که در گوشهٔ آسمانِ سبزِ یکتایی جلوه گری می کند، پس حافظ که اشتیاقِ آن یار را می بیند که در انتظار است تا با اشاره ای به سَر باز گردد از او می خواهد حال که انسان بیناییِ لازم را ندارد تاحضورِ این ماه را که در گوشهٔ آسمان خود نمایی می کند ببیند، برغمِ ناخوشنودیِ سُنبُل گیسوی خود را برافشاند تا عطر دل انگیزش جهان را سراسر معطر کند، باشد تا مشامِ انسان که بصورتِ فردی و جمعی گرفته و زکام است باز شود و توجهش به ماه معطوف گردد، سُنبل تمثیلِ بوهایی از جنسِ جسم و جذابیت هایِ این جهانی ست که نمی خواهد توجهِ انسان به عطری ورا زمینی معطوف شود و او از رونق بیفتد، در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد اگر با برافشانیِ مرغول نیز انسان به خود نیامد و حضورت را احساس نکرد، پس این بار همچون صبا عطرِ دلانگیزِت را گرداگردِ چمنِ این جهان بگردان باشد تا بوسیلهٔ بَخورِ آن عطر مشامِ انسانها باز شده و اگر چشمِ عدم بین ندارند لااقل با شامهٔ خود این بار وجودت را حس کنند. یغمایِ عقل و دین را بیرون خرام سَرمست در سر کلاه بشکن ، در بر قبا بگردان اما چرا ما انسانها چشمی نداریم تا ماهی به این زیبایی را که در گوشهٔ آسمانِ سبزِ زندگی جلوه می کند بینیم و همچنین شامه ای نداریم تا عطرِ دل انگیزِ گیسوانِ یار یا جلوه هایِ خداوند در جهان را احساس کنیم و بشنویم؟ و حافظ
پاسخ می دهد توهمِ داشتنِ عقل و دین اینچنین نابینا و ناشنوایمان کرده است، پس از همهی ما می خواهد تا عقل و دینی را که ما انسانها گمان می بریم بسیار ارزشمند است و آنرا به یغما برده و از جهان ربوده ایم با سرمستی از بادهٔ عشق به آرامی و خرامان از خود دور و بیرون کنیم تا چشممان برای دیدنِ ماهِ زیبایمان باز شود و همچنین زکامِ ما برطرف شده، عطرِ گیسوانش را بشنویم، از نگاهِ حافظ عقلی که برایِ برطرف ساختنِ نیازمندی هایمان لازم است به همراهِ دین یا باورهایِ کهنه و عاریتی یا مکاتب و ایسم ها دو مانعی هستند که ماهِ تمامِ خود را نمی بینیم و همچنین بجز عطرِ سُنبل یا عطرِ باورهایِ خود، عطرِ گیسوانِ معشوقِ ازل را که در جهان پراکنده است احساس نمی کنیم، پسحافظ راهِ چاره را دور کردنِ خرام و آرامِ این دو مقوله از انسان می داند، و امر می کند به شکستنِ کلاهِ عقل که در سَر است و گرداندنِ باورها و اعتقاداتی که همچون قبا بر تن نموده ایم، که باید از تن بیرون و از خود دور کنیم تا بتوانیم ماهِ خود را ببینیم. ای نور چشم مستان ، در عین انتظارم چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان نورِ چشم مستان همان یار ماه روی است، یعنی چشمان عاشقان کویِ عشق بوسیله نور وجود تو بینا شده و اکنون با شکستنِ کلاهِ عقل در سر و بیرون کردنِ قبایِ باورها از تن، جهان را از منظر چشم خداوند به نظاره می نشینند، پس ای نور و روشنایی دیدگانِ عاشقان، کارها و پیش نیازهای حضور و بازگشت تو به انجام رسید و سرا پای وجود در انتظار بازگشت تو بسر می برد، یا چنگِ حزین و آهنگِ غمگین عدم بازگشت را بنواز و یا جامی را به نشانه و میمنت حضور و بازگشت خود دور بگردان و به عاشقانت بچشان، اختیار با توست. دوران همی نویسد بر عارضش خطی خوش یا رب نوشتهٔ بد از یارِ ما بگردان میفرماید بر آوردن شروط ذکر شده برای بازگشت آن یار سفر رفته بر عهده و وظیفه انسان است ،اما هنوز یک شرط دیگر برای بازگشت یار برجای مانده است و آن خواست و مشیت دوران یا چرخ هستی و خدا ست و البته که رسم و شیوه آن خطاط ازل خوش نوشتن بر عارض و رخسار کل هستی ست و بر چهره و روی یار یا اصل خدایی چنین انسانی که همه شروط را برآورده است نیز قطعآ خوش خواهد نوشت و سرنوشتی نیکو برای او رقم خواهد خورد ، خط پادشاه به معنی فرمان و در اینجا فرمان الهی ست به کائنات برای خوش نوشتن ، یعنی همراهی و کمک به سالک راه عشق ، اما تنها کار دیگری که انسان برای وصال به معشوق و اصل خدایی خود باید و میتواند که انجام دهد دست بر دعا برداشتن است و از خدا و رب جهانیان بخواهد سرنوشت بد را از یار و یا درواقع از انسان بگرداند یعنی سرنوشت و عاقبتی خوش را برای او رقم بزند تا با بازگشت یار ماه روی او ، کلیه امور مادی و معنوی و تمامی ابعاد وجودی او را در اختیار گرفته و انسان را به حد اعلای رشد یعنی به مقام برساند . دعاهای حافظ برای بازگشت آن یار ماه روی یا اصل خدایی انسان در غزل بعد (385) نیز ادامه می یابد . حافظ ز خوبرویان بختت جز این قَدَر نیست گر نیستت رضایی ، حکمِ قضا بگردان میفرماید ای حافظ یا انسانی که همه کارهای معنوی لازم ذکر شده را برای بازگشت یار و زنده شده به خدا انجام دادی ، بیشتر از این مقدار کاری از تو ساخته نیست ، اگر آخر الامر به خواسته خود نرسیده و رضایت تو بدست نیامد قضا و کن فکان الهی صلاح ندانسته و یا شاید کارهای معنوی تو به اندازه کافی نبوده است تا به وصال حضرتش برسی ، پس با سعی و کوشش دوباره کاری کن که قضای الهی بگردد و تو به مراد خود برسی . گرچه وصالش نه به کوشش دهند / هر قدر ای دل که توانی بکوش
آرمان وکیلی صادقی
در سکوت
جانعلی سوادکوهی