
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۹۳
۱
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
۲
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقتِ ما کافریست رنجیدن
۳
به پیرِ میکده گفتم که چیست راه نجات ؟
بخواست جامِ می و گفت عیب پوشیدن
۴
مرادِ دل ز تماشای باغِ عالم چیست ؟
به دستِ مردمِ چشم از رخِ تو گل چیدن
۵
به میپرستی از آن نقشِ خود زدم بر آب
که تا خراب کنم نقشِ خود پرستیدن
۶
به رحمتِ سرِ زلفِ تو واثقم ور نه
کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن ؟
۷
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
که وعظ بیعملان واجب است نشنیدن
۸
ز خطّ یار بیاموز مِهر با رخِ خوب
که گرد عارضِ خوبان خوش است گردیدن
۹
مبوس جز لبِ ساقی و جامِ می حافظ
که دستِ زهدفروشان خطاست بوسیدن
تصاویر و صوت










نظرات
حمیدرضا
حمیدرضا لبافان
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
ملیحه رجائی
Peter.y
م
م
رحمت ا..نجفقلی از آمل
رحمت ا..نجفقلی از آمل
روفیا
محمد ادیب
تماشاگه راز
هادی
بهزاد افتخار
عباس ، ن
موژان آرین شکوه
نادر..
نادر..
محمد باقر عطاری
اوات سیف
اوات سیف
اوات سیف
sal
Elen
فرزین پرهام
nabavar
رضا ساقی
پاسخ روشن داده واندکی گوشه ی پرده را بالابزند تاهمگان ازموضع ابهام برانگیزاوباخبر گردند.بنابراین به جرات می توان ادّعاکرد که بادرک مفاهیم ومعانی این غزل تاحدود زیادی می توان به حریم اعتقادات وباورهای رندِ شیراز نزدیک تر شد.شُهره: مشهور ومعروفبد دیدن: از سر بدبینی به پیرامون خویش نگاه کردن، از روی هواو هوس وهرزگی نگریستن معنی بیت: چنانکه پیش ازاین نیز بارها باصدای بلند فاش گفته وازگفته ی خویش نیز دلشاد بوده ام همیشه پیشه ی من عاشقی بوده ودرشهردرمیان مردم به عشق ورزیدن شهرت دارم. آری حقیقت من این است من عاشق هستم وهرگزبه پیرامون خویش ازسر هوا وهوس نگاه نکرده ام من به همه چیز ازورای شیشه ی آبی عینک عشق می نگرم.عاشق ورند ونظربازم می گویم فاشتا بدانی که به چندین هنرآراسته ام وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیمکه در طریقتِ ما کافریست رنجیدنوفا کردن: پایبندی به عهد و پیمان ملامت کشیدن: توان شنیدن نکوهش وسرزنش دیگران را داشتن وتحمّل کردن. بعضی ها با استناد به همین بیت چنین نتیجه گیری می کنند که حافظ پیر فرقه ی ملامتیّه بوده است!پیروان ملامتیه سعی میکردند به عمد کارهایی انجام دهند تامردم آنهارا سرزنش ونکوهش کنند. آنها براین عقیده بودند که ازاین طریق غروروتکبّردروجودشان سرکوب شده وازبین می رود! بنابراین با اشتیاق وباآغوش باز سرزنش خلق رابر خود می پذیرفتند وخوبی های خود را آشکارنمی کردند تامبادا درآن ریایی بوده باشد! مهمّترین شعار ملامتیه این بوده که: (اگرنیک باشند ومردم آن ها را "بد" بدانند بهترازآن است که "بد"باشندومردم آن هارا"خوب" بدانند)چنانکه پیش ازاین نیزمفصلاً دراینباره توضیح داده شده، حافظ به نه تنها به فرقه ی ملامتیّه بلکه به هیچ فرقه ومسلک ومذهبی تعلّق نداشته وندارد. اندیشه های ناب او فراترازهرگونه فرقه گرائیست. اودرمسیرکشف حقیقت آنقدربیتاب وبیقراربود که نمی توانست درپشت هیچ مرزی متوقف ومنتظربماند. اوبااشتیاقی که برای نزدیک شدن به حقیقتِ زندگانی دردل داشت بی مهابا همه ی مرزهای عقیدتی را یکی یکی پشت سرمی گذاشت وباسرعت به پیش می تاخت. اوبا آنکه درمکتب قرآنی پرورش یافته بود لیکن درگذرزمان(بااستنادبه غزلیّات وبانظرداشت کلّیات دیوان) دچارتحوّلات فکری شد و خیلی زود به یک نوع آزاداندیشی ورهایی ازبندِ تعلّقاتِ دُنیی ودینی بامحوریت عشق ومحبّت وانسانیّت دست یافت ومسیر خودرا ازهمه ی فرقه ها ومذاهب ومسالک جدانمود. حافظ وقتی به مدد هوش ونبوغ خویش کاملاً دریافت که مذاهب ره افسانه پیش گرفته اند خودرادرگیرجنگ مذاهب نکرد بلکه همه راعذرنهاد و به عشق ومحبّت وانسانیّت درمحدوده ی جهانی گرائید ودیری نکشید که خود به تنهایی تبدیل به یک مسلک ویک تفکّر بنیادین گردید ازهمین رو نمی توان اورا در چارچوب یک فرقه ومذهب خاص طبقه بندی نمود.درشرایطی که تک تک بیت های غزلیّات اوبیت الغزل معرفت ومرام هستند ویک دنیاسخن ازاخلاقیّات وانسانیّت درسطح جهانی دردل آنهانهفته، انتساب کردن اوبه فرقه هایی مثل ملامتیه یا طریقت وغیره جفایی نابخشودنی درحق اوست. هم او که به همه ی ادیان وفرقه ها تعلّق دارد امّا درچارچوب هیچکدام جای نمی گیرد.بهترآن است که درموردِ مذهب وفرقه ی او به همین بسنده کنیم که حافظ فقط "حافظ"است وبس همین."ملامت" حدودچهارده باردرغزلهای خواجه بکارگرفته شده وتماماً به معنای لغوی سرزنش ونکوهش آمده وهیچ ارتباطی به فرقه ی ملامتیّه ندارد."طریقت" نیز دراین بیت به معنای راه و روش و مسلک آمده وهیچ ارتباطی به فرقه ی طریقتی ها ندارد.کافری : ناشکری وناسپاسی. معنی بیت: ما (رندان ووارستگان از بندِ تعلّقات دُنیی ودینی) هیچ اِبایی ازاینکه شایدموردِسرزنش دیگران قرارگیریم نداریم وازاینکه دیگران چه قضاوتی درمورد ماخواهندکرد نمی هراسیم عشق می ورزیم وبه پیمان خویش وفادارباقی می مانیم نکوهش هاراتحمّل می کنیم وهمیشه راضی وخشنودهستیم. درمرام ما، رنجیدن وآزردگی ازرفتاردیگران به معنای ناشکری وبی معرفتیست ماهیچ رنجشی ازهیچ کسی به دل نمی گیریم.درطریقت رنجش ِ خاطرنباشدمِی بیارهرکدورت راکه بینی چون صفایی رفت رفتبه پیرمیکده گفتم که چیست راهِ نجاتبخواست جام می و گفت عیب پوشیدنحافظ دراغلب غزلها باورها واعتقادات خود را اززبان "پیرمیکده" مطرح وعرضه کرده است دراین بیت نیزهمین اتّفاق تکرارشده است. "پیرمیکده" یک شخصیّت خیالی در کارگاهِ پرنیانی اندیشه ی حافظ است که هرازچندگاهی همچون غول چراغ جادو ازمیان غزلها سربرمی کند وبه پرسش ها وتردیدهای حافظ (به عنوان نماینده ی انسانهای پرسشگر وکنجکاو) به زبانی شیرین وشیوا
پاسخ می دهدواصول کلیدی وبنیادی مسلکِ حافظانه را گوشزدمی کند. حافظ باابداع این روش منحصربفرد،بستری مناسب فراهم ساخته تا مخاطبین غزل ،
پاسخ سئوالات را مستقیماً اززبان پیرروشن ضمیرمیکده دریافت نموده وآن راچون گوهری گرانبها آویزه ی گوش جان نمایند. "پیرمیکده و باده فروش" : باده فروش بودن ِ این پیر وشخصیّت خیالی، بسیارهوشمندانه ورندانه طرّاحی شده ودو نکته ی ظریف حافظانه دردل خود دارد.اوّل آنکه وقتی آدمی اززبان "باده فروش ِ به ظاهرگناهکار" فضایل اخلاقی مانند؟ "رازداربودن، عیب خَلق پوشیدن وغیره" رامی شنود به مصداق هر چه ازدل برآید..... بردل می نشیند وتاثیربیشتری نسبت به کلام واعظ وزاهد دارد برای اینکه "باده فروش" هیچ نفع شخصی دربیان لطایف اخلاقی ندارد اما واعظ منافع شخصی خودرانیزبابیان لطایف اخلاقی دنبال می کند چراکه معاش وگذران زندگیِ واعظ ازطریق فروش مفاهیم اخلاقیست وقطعاً سخنان اونیزبرآمده ازدل نخواهد بود. دوم اینکه: حافظ با نسبت دادن "باده فروشی" به پیرفاضل خیالی خود، می خواهد اورا درست درنقطه مقابل واعظِ ریایی و زاهدِزُهدفروش قراردهد و با نقل قول مفاهیم اخلاقی اززبان او درواقع خوش قلبی وفرهیختگی ِ باده فروش را به رُخ زاهدِ زُهدفروش می کشد ودرگوش دلش فرومی خواند که:"ببین که پیرمیکده به رغم باده فروشی وارتکاب گناه، صاحب چه صفت نیک و چه مرام پسندیده ای هست؟ توبا زُهدفروشی وتقوای ظاهری، به بدبینی وعیب خَلق دیدن رسیده ای امّا اواگرچه مِی فروش است وازنظر تو گناهکار، لیکن به "اهمیّت عیب پوشی دیگران ونیک بینی" نایل شده وبراین باوراست که عیب پوشیدن ازفضایل اخلاقیست !! دلیل دیگری که حافظ سعی دارد اخلاقیّات واصول مسلکِ حافظانه را اززبان "باده فروش" مطرح سازد این است که اساساً بخشی از رسالتِ حافظ، راهنمایی وهدایتِ ره گمکردگان، دین گریزان ودلشکسته گانیست که بنابه دلایل گوناگون دچار سرخوردگی شده،امیدازکف داده ویا ازآغوش اجتماع به خرابات رانده شده اند. بی تردید برای چنین قشردردمند و زیان دیده، "باده فروش ِ" خوش بین وعیب پوش درقیاس با واعظ وزاهدریایی، یک شخصیّت محبوب ودوست داشتنیست.رازبی ریایی ِ" باده فروش" دراین است که او هیچ نیازی به تقلّب وریاکاری ویا وانمودکردن به تقوی وپرهیزکاری ندارد چراکه اوازهمان آغازکارباده فروشی، پیه ی آتش دوزخ را بر جان خویش مالیده وهمانند قمارباز پاکباخته ایست که دست ازهمه چیزشسته و تنها به امید لطف وکرم واحسان خداوندی نشسته است. بنابراین چنین شخصیّتی خودبخود عاری از ریاکاریست ومسلماً کلام او برای رندان باده نوش وخراباتیان دلپذیر ودلنشین ترازکلام واعظ ریاکاراست.معنی بیت: ازپیرمیخانه سئوال کردم که راه رستگاری ونجات کدام است؟جام باده ای طلب کرد و
پاسخ داد آنچه که مایه ی سعادت وعاقبت به خیری آدمیست فضولی نکردن در کار دیگران، پوشاندن اسرار وعیب های دیگران است.مرابه رندی وعشق آن فضول عیب کند که اعتراض به اسرارعلم غیب کندمُراد دل ز تماشای باغ عالم چیست؟به دست مردم چشم ازرخ توگل چیدنمراد: منظور، مقصودباغ عالم: دنیا به باغی تشبیه شده است.مردم چشم: مردمک دیدهگل چیدن ازرخ: کنایه ازرسیدن به محبوب خود، تماشای صورت زیبای او،بوسیدن وکامیابیست.معنی بیت: آیا می دانی که مقصود ومنظوراز به دنیا آمدن وسیر و سیاحت در باغ این جهان چیست؟ وخود
پاسخ می دهد: ماازآن روی به این دنیا آمده ایم که چشمان خود رابررخ زیبای توبازکنیم ازجاذبه وکیفیّت رخسارتولذت ببریم وبه دست مردمک دیده گلی ازگلشن روی توبچینیم.مرا به کار جهان هرگز التفات نبودرخ تودرنظرمن چنین خوشش آراست.به می پرستی از آن نقش خود زدم برآبکه تا خراب کنم نقش خود پرستیدنمی پرستی : پیوسته باده نوشیدن و به باده علاقه واشتیاق داشتن"نقش برآب زدن": چیزی رابی اثر کردن، کاربیهوده کردن. امّا دراینجا به دومعنی متفاوت بکارگرفته شده:1- حافظ درغزلیّاتش از "شراب" سخن فراوان گفته ونیزشراب فراوان نوشیده است وبه همین اندازه نیزازدست مردم نادان ومتشرّعین متعصّب بابت این می پرستی خسارت وزیان دیده است یعنی بع جایگاه اجتماعی اَش لطمه خورده است اشاره به این مطلب است .2- اگرنقش رابه معنای قیافه وشمایل بگیریم دراینصورت آب نیز معنای شراب به خودمی گیردومعنی نقش برآب زدم چنین می شود: تمام وجودم را به شَط ِ شراب زدم چنانکه خودرا به دریامی زنند. خود پرستیدن: خودبینی و مَنیّت معنی بیت: برداشت اوّل:با باده نوشی های پیوسته به این دلیل جایگاه اجتماعی اَم رابه خطرانداختم که توانسته باشم به این وسیله منیّت وخودخواهی اَم راازبین ببرم.برداشت دوّم: باتمام وجودبه باده نوشی روی آوردم وخودم رابه شط شراب زدم بدان امیدکه بتوانم برخوپرستی ومنیّت غلبه کنم وآن راازبین ببرم.دربَحرمایی ومنی افتاده ام بیارمِی تاخلاص بخشدم ازمایی ومنیبه رَحمت سرزلف تو واثقم ور نهکشش چونبُوَدازآن سوچه سود کوشیدنرحمت: مهربانی عنایت. واثقم: اطمینان دارم، امیدوارممعنی بیت: به لطف ومرحمت گیسوان توبسیارامیدوارم از سوی توسوسوی امیدی به چشم من می خورد ومرا مشتاق تر می سازد اگرعنایت ازسوی تونباشد تلاش وکوشش من هیچ ثمری نخواهد داشت.باسرزلف تومجموع پریشانی ماکومجالی که سراسرهمه تقریرکنم؟عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلسکه وَعظ بی عملان واجب است نشنیدنعنان: افسار عنان تافتن: مَرکب افسار به سمت دیگرگرفتن کنایه ازروی برگردانیدنوعظ: سخن بی عملان: کنایه ازواعظان که به آنچه که می گویند عمل نمی کنند.معنی بیت: مجلس واعظان راترک کرده وبه سوی میکده خواهیم شتافت به حُکم آنکه نشنیدن سخنان بی عملان واجب است.دورشو ازبَرم ای واعظ وبیهوده مگویمن نه آنم که دگرگوش به تزویرکنمزخطّ یاربیاموزمِهربارخ خوبکه گِردعارض خوبان خوش است گردیدنخطّ: موهای ریز ولطیف درهنگام بلوغ برگِرگردادچهره می روید وسبب زیبای وجذابیّت بیشترمی شود. حافظ خوش ذوق بانگاهی شاعرانه به این موضوع نگریسته ورویش موها به گِردصورت رابه معنی مهرومحبت آنها گرفته وبه مخاطبین نیزگوشزدمی کند که عاشق باید مثل آنها گِرد رخسارخوب بگردد.عارض: رخسار.معنی بیت: ببین که خطّ یار چگونه ازروی اشتیاق ودلداگی به زیبایی گِرد رخ یارمی گردد ازاو مِهرورزیدن بیاموز که گِرداگرد صورت زیباگردیدن درکل فرح بخش وزیباوخوش است. برآن نقّاش قدرت آفرین بادکه گرد مَه کشد خطّ هلالیمبوس جز لب ساقی و جام می حافظکه دست زُهدفروشان خطاست بوسیدن"ساقی" به معنی شراب دهنده، دربسیاری ازغزلها ساقی درجایگاه معشوق نشسته است چراکه خودمعشوق نیزبه نوعی ساقی هست که عاشقان خویش راسرمست می کند. بنابراین ساقی ازشخصیّت های درجه یک ومحبوب حافظ است وبوسیدن لب او چه درمقام مِی دهنده وچه درمقام معشوق کنایه ازارادت قلبی حافظ به اوست.معنی بیت: ای حافظ تامی توانی لب ساقی ولب جام راببوس امّاهرگزبردست زاهد وواعظ زُهدفروش بوسه مزن که بوسیدن آنها خطا محسوب می گردد ونشانه ی خودفروختگیست. بنوش جام صبوحی به ناله ی دف وچنگببوس غبغب ساقی به نغمه ی نی وعود
امیرحسین
سید محمد حسینی
شهره
Mohammad Your King
تماشاگه راز
عباس
ناصر
رسول
برگ بی برگی
پاسخ میدهد آنگاه که من یا انسان دیدگانِ خود را با بد دیدن آلوده نسازد، یعنی انسان با هر چشم و دیدگاهی بجز نظر و دیدِ خداوند که به جهان بنگرد، آن نگاهی بد و بد دیدن محسوب میشود، پس آن وقتی انسان به عشق زنده میگردد و جهانیان نیز میتوانند از ثمرهٔ این عشق برخوردار شوند که انسان جهان را از منظر و چشم خدا بنگرد، در اینصورت دروغ، ترس، خشم، حسادت، کینه توزی، خود بزرگ بینی، انتقام جویی و سایر صفات رذیله از وجود انسان رخت برخواهد بست و جای آنها را عشق و مهرورزی و عطوفت و سایرِ صفاتِ خداوندی پر خواهد نمود و بنظر میرسد این گونه دیدن، خوب دیدنِ موردِ نظرِ حافظ و دیگر بزرگان است . وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن در ادامه بیت قبل میفرماید انسان با عهد و پیمانِ روز الست به این عشقورزی متعهد شده و حافظ و هر انسان عاشقی که میخواهد به عهدِ خود وفا کرده و مهرورزی را در جهان کارِ اصلیِ خود قرار دهد، قطعآ باید ملامتِ انسانهایی که عهد با خداوند را فراموش کرده و بجایِ عشق، در حالِ درد پراکنی در جهان هستند را با مسرت بپذیرد، ملامت هایی که تمامی نداشته و به انواعِ شیوه ها نثارِ عاشقان و سالکان میشوند اما حافظ و انسانِ عاشق از این ملامت کشیها نه تنها رنجیده خاطر نمی شوند، بلکه احساسِ سرخوشی کرده و به حقانیتِ راهِ عاشقیِ خود بیش از پیش اعتماد میکنند، در مصرعِ دوم کافری به معنی پوشاندن آمده و اگر انسانِ عاشق یا سالکِ طریقت از این ملامت و سرزنش ها رنجیده خاطر شود به مثابهٔ این است که حقیقتِ عشق و مهرورزی بر او پوشیده و پنهان گردد، مَخلصِ کلام اینکه حفظِ رنجش از هر نوع و بویژه در موردِ زخمِ زبان و ملامت های دیگران در خصوصِ راه عاشقی موجبِ بازماندنِ سالک از طریقتِ عشق و بیراهه رفتنِ او خواهد شد . به پیرِ میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن پس حافظ میفرماید بمنظورِ پیشگیری از بیراهه رفتن، سالک باید از پیر میکده یا مرشد و راهنمایِ معنویِ خود و بزرگانی همچون فردوسی، عطار، مولانا و حافظ جویایِ راه نجات شود که چگونه میتوان بسلامت طیِ طریق نموده، به مقصدِ نهایی و رسیدن به وحدت با هستیِ مطلق یا زندگی رسید، البته که
پاسخِ این بزرگان و عرفا درخواستِ جامِ میِ خردِ ایزدی برای اهلِ طریقتِ عاشقی ست تا ضمنِ برخورداریِ هر چه بیشتر از این شرابِ معرفتِ الهی عیب پوشی پیشه کند، منظور از عیب پوشی نیز علاوه بر معنیِ معمولِ آن، فضا گشایی و باز کردن هر چه بیشتر سینه یا همان شرحِ صدر است، با وسعت بخشیدن و باز نمودنِ سینه است که انسان از خشم، کینه توزی و انتقام جویی، حرص و طمع، حسادت و سایر صفاتِ پست دوری جسته و به بینهایت خداوندی زنده شده، در زمرهٔ نجات یافتگان قرار گرفته ،به رستگاری و خوشبختی ابدی میرسد انسانِ عاشقی که سینهٔ خود را تا بینهایتِ خدا بسط داده است از سرزنش و ملامت یا اتهام بدعت گذاریِ باورمندانِ سطحی نگر غمگین نشده و بلکه عیب آنان را پوشانده و در مقامِ بحث و مشاجره با آنان بر نمی آید . در برخی از نسخه ها راز پوشیدن آمده است که اگر آن را صحیح بدانیم به معنیِ پوشاندنِ رازّ عاشقی می باشد که در نتیجه سالک از ملامتِ ملامت گران در امان مانده و نجات می یابد. مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست ؟ به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن این همان پرسشی ست که بزرگان دیگر نیز به اشکال مختلف مطرح نموده اند و واقعآ هدف از آمدن انسان در این جهان فرم و ماده چیست؟ باغِ عالم این هستی زیبا و عالمِ امکان است، دل یا جانِ آدمی در این جهان در پیِ چیست و مرادِ او از تماشای این باغِ شگفت انگیز چه میباشد؟ تنها حافظ میتواند
پاسخ این سوالِ اساسی را در یک مصرع به زیباییِ هرچه تمامتر و شاعرانه ترین وجهِ ممکن بیان کند، پس میفرماید انسان به این منظور پای به عرصه وجود نهاده است تا با دیدن از منظرِ چشمِ خداوند به جهان بنگرد که در آن صورت بجز رخسار حضرتش چیز دیگری نمی بیند، سپس با این دید یا نظر از رخ زیبای حضرت معشوق گلی بچیند، یعنی صفاتی مانندِ بینهایت و بزرگی، رحمانیت، گذشت، سخاوت، کرامت و بخشندگی ، عشق ورزی، خلاقیت، شادیِ ذاتی و سایر صفاتِ بیشمارِ خداوندی در انسان متجلی شود که در صورتِ موفقیت در چیدنِ گل از رخ حضرتش، اصطلاحن چنین انسانی به عشق یا خداوند زنده شده، با او به وحدت رسیده و یکی میشود، آنچنان کهه در پیامبران و اولیایِ خدا و بزرگان تجلی یافت و این غایتِ هدفِ انسان است در این باغِ عالم و بر همین اساس است که عهدِ موسوم به الست را با رَبِّ خویش به امضا رسانید . به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن اما پرسش دیگری مطرح میشود و این که پس از توصیهٔ پیرِ میکده مبنی بر عیب پوشیدن و فضا گشایی و چیدنِ گل از رخِ حضرتِ معشوق، چه کارِ دیگری برای منظور فوق به انسانِ عاشق کمک می کند؟ حافظ میفرماید مِی پرستی و اشتیاقِ انسان برای دریافتِ می و شرابِ عشق و خردِ ایزدی، یعنی طلب با شور وشوق در حد پرستش است که موجب آن میشود تا انسانِ عاشق نقش و صورتِ خویشتنِ ذهنی و جعلی اش را بر جریانِ آبِ زندگی زند تا آنچه بر جای ماند خویشِ حقیقی و خداییِ او باشد و با این کار نقش(صورت) پرستیدنِ خویشتنِ کاذب و توهمی که سرشار از خواستن هایِ نفسانی ست و چهار بعدِ وجودیِ انسان را برای برآورده نمودنِ این خواسته ها استثمار کرده است بر هم زده و خراب کند، خواسته هایی که بی انتها بوده و با برآورده شدنِ یکی از آنها، خویشتنِ ذهنی خواستهٔ دیگری را طلب میکند و این پروسه تا پایانِ عمر جسمانیِ انسان ادامه می یابد، اما حافظ شیوهٔ خراب کردن این نقش خود پرستی را بخوبی به ما می آموزد و این کارِ معنوی نیز از الزامات رسیدن به حضور میباشد . به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه کشش چو نبود از آن سو ، چه سود کوشیدن میفرماید با وجود همه کوشش های معنوی ذکر شده که انسان باید برای وفای به عهد ، یا یکی و زنده شدن به خدا انجام دهد ، مسئله مهمتری نیز وجود دارد و آن خواست و طلب و رحمت حضرت حق تعالی ست و حافظ به این نکته مهم واثق است زیرا اگر کششی از سوی حضرتش نبوده و انسان را شایسته این حضور و وحدت ندانسته و سر زلف را برای رسیدن به رخسار در دست انسان نگذارد ، کوشش انسان برای چیدن گل هیچ سودی برای او در بر نخواهد داشت و البته که به هیچ روی دست از طلب ندارد . جای دیگر در غزل ۲۸۴ میفرماید : گرچه وصالش نه به کوشش دهند هر قَدَر ای دل که توانی بکوش عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن بیت اشاره به این مطلب دارد که کارِ معنوی با لفاظی به سرانجام نمیرسد و اینکه ما این ابیات را معنی کرده و یا صرفآ بخوانیم تاثیری بر رویِ ما نداشته و بلکه این عمل کردنِ مو به مویِ دستوراتِ پیرِ میکده است که میتواند نتیجه بخش بوده و انسان را به سر منزلِ مقصود برساند، وعظ فقط مربوط به واعظانِ مذهبی نبوده و نقلِ قول از بزرگان و عارفان نیز پند محسوب میشود که اگر بازگوکننده خود به آن عمل نکرده و تاثیری بر او نگذارد بطورِ قطع بر دیگران نیز مؤثر واقع نخواهد شد و بهتر است انسانِ طالب شرابّ زندگی بخشِ الهی سخنانِ او را نشنیده گرفته، بدون درنگ از این مجلسِ گفتگو بسویِ میکده بشتابد تا بدونِ واسطه از فیضِ شرابهای روحانی بهرمند شود.مولانا نیز واعظانِ بی عمل را به خاموشی دعوت کرده میفرماید ؛ انصتو یعنی که آبت را به لاغ هین تلف کم کن که لب خشک است باغ ز خطِ یار بیاموز مِهر با رخِ خوب که گردِ عارضِ خوبان خوش است گردیدن دایرهٔ محیط بر گردیِ صورت را خط گویند که تمثیلی ست از زیباییِ رخِ حضرت معشوق، اصولأ زیبا رویان به دلیلِ اینکه خود بر زیباییِ خود واقف بوده و تابِ اظهارِ توجه بمنظورِ خودنماییِ دیگران را ندارند بی مهر هستند و یا لااقل خود را اینگونه می نمایند، حافظ میفرماید از حضرتِ معشوق مهرورزی با رخ زیبا را بیاموز، یعنی عارف پس از طیِ طریق و رسیدن به مراتبِ عالی ست که به زیباییِ درون می رسد و این رشد و زیبایی مریدانی برای او به همراه خواهد داشت و البته که چه خوش و نیکوست که سالکِ عاشقِ طالبِ معرفت گردِ عارض خوبان بگردد، اما شایسته است که این خوب یا عارف همانندِ یار و معشوقِ ازلی مهرورزی را فراموش نکرده و با انسانها از هر مرام و مسلکی با رویِ خوش و عطوفت رفتار کرده، خود را برتر از دیگران نبیند یا پندار کمال نداشته باشد و اجازه ندهد مریدان و سالکان با القاب و عناوین فریبنده که موجب وهن است او را خطاب کنند که در بیت بعد به آن می پردازد . مبوس جز لبِ ساقی و جامِ می حافظ که دستِ زهد فروشان خطاست بوسیدن پس میفرماید طلب کامیابی از هر چیز بیرونی خطا بوده و تنها لب ساقی ست که واجب و سزاوارِ بوسیدن است و همچنین لب و بوسه زدن برجامهای عشق و خردِ ایزدی که از دستِ حضرتش باشد، زهد فروشان انسانهایی هستند که دانشِ معنوی را کسب کرده اند اما عالمِ بی عمل هستند و همین که با هر توجیهی اجازهٔ دست بوسی داده و تملق پذیری دارند نشانه زهد فروشیِ آنان است و توصیهٔ حافظ برای پرهیز از دست بوسی و بزرگ کردنِ چنین انسانهایی ست که اگر این پند را نپذیرند و چنین کنند آنرا خطا و اشتباه مشتاقان معرفتِ الهی میداند، مولانا در این رابطه میفرماید : هر که بستاید تو را، دشنام ده سود و سرمایه به مفلس وام ده
رضا س
بابک بامداد مهر
بابک بامداد مهر
حامد سلیمی
در سکوت
احسان چراغی
حمیدرضا
سیّد محس سعیدزاده
مجید کاظم زاده