
حافظ
غزل شمارهٔ ۳۹۸
۱
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
چون ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن
۲
در راه عشق وسوسهٔ اهرمن بسیست
پیش آی و گوشِ دل به پیام سروش کن
۳
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند
ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن
۴
تسبیح و خرقه لذّت مستی نبخشدت
همّت در این عمل طلب از میفروش کن
۵
پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت
هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن
۶
بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق
خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن
۷
با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست
صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن
۸
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دردنوش کن
۹
سرمست در قبای زرافشان چو بگذری
یک بوسه نذر حافظ پشمینهپوش کن
تصاویر و صوت





نظرات
حمید
امید مددی
رضا ساقی
تماشاگه راز
Haleh
زهیر
محمد مقدم
محمد مقدم
برگ بی برگی