حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۳۹۸

۱

ای نور چشم من سخنی هست گوش کن

چون ساغرت پُر است بنوشان و نوش کن

۲

در راه عشق وسوسهٔ اهرمن بسیست

پیش آی و گوشِ دل به پیام سروش کن

۳

برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماند

ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن

۴

تسبیح و خرقه لذّت مستی نبخشدت

همّت در این عمل طلب از می‌فروش کن

۵

پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت

هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن

۶

بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق

خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن

۷

با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست

صد جان فدای یار نصیحت نیوش کن

۸

ساقی که جامت از می صافی تهی مباد

چشم عنایتی به من دردنوش کن

۹

سرمست در قبای زرافشان چو بگذری

یک بوسه نذر حافظ پشمینه‌پوش کن

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 405
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 173
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 196
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 212
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 274
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
زهرا بهمنی :
محسن لیله‌کوهی :
فاطمه زندی :
عندلیب :
محمدرضا مومن نژاد :
افسر آریا :
شاپرک شیرازی :
محمدرضاکاکائی :

نظرات

user_image
حمید
۱۳۹۱/۰۷/۰۹ - ۱۵:۵۷:۳۸
مصرع دوم در بیت اول بهتر است به صورت زیر باشد::تا ساغرت پر است بنوشان و نوش کناز لحاظ معنی استفاده از تا به جای چون صحیح تر است.
user_image
امید مددی
۱۳۹۶/۰۶/۲۶ - ۰۱:۱۸:۰۰
برگ نوا تبه شد و ساز طرب نماندای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کندر این بیت شور آفرین، حافظ فریاد برخاستن و حرکت کردن سر می‌دهد و برای القای پیام خود، آشنایی خود با هنر موسیقی را تمام و کمال به کار بسته است. اینجا "نوا" به معنای آهنگ و نغمه و "طرب" به معنای شادمانی و شور است اما از سوی دیگر "نوا" یکی از مقامهای موسیقی ایرانی است که در ایهام به آن اشاره رفته است. همینطور "خروش" نیز علاوه بر معنای فریاد و غوغا می‌تواند اشاره به "خروش مغان" داشته باشد که از دستگاه‌های بسیار کهن پهلوانی است و در شاهنامه به همراه دستگاههایی چون "دادآفرید"، "پیکارگرد" و "سبز در سبز" به آنها اشاره شده است:زن چنگ‌زن چنگ در بر گرفتنخستین خروش مغان درگرفت"خروش" را به همراه "جوش" زیاد شنیده‌ایم اما ترکیب شاعرانه "خراش و خروش" نیز بسیار جالب توجه است که کمتر استفاده می‌شود.
user_image
رضا ساقی
۱۳۹۷/۰۸/۰۳ - ۱۴:۳۰:۵۰
ای نور چشم من سخنی هست گوش کنچون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن"چون ساغرت پراست" کنایه ازداشتن دارایی وثروت ،سلامت جسمی ودرنازونعمت بودن است. لیکن مطابق روال همیشگی، حافظ دراینجا نیز که سخن پیرامون خیررساندن به خود ودیگران است منظور خودرابا ادبیّات مورد علاقه ی خویش که همان ادبیّات شیرین،بی ریا وصادقانه ی میکده ایست بیان می کند والحق که چه زیبا ولطیف ازعهده ی اینکاربرمی آید.معنی بیت: ای عزیز سخنی باتو دارم این سخن بشنو وبکارگیر که رستگاری وسعادت دراین است: تازمانی که صاحب دولت وثروت هستی هم خودت استفاده کن هم نیازمندان ومستمندان راتحت حمایت خویش قراربده ودرراه خیر ونیکی قدم بردار. بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زَرکه جز نکویی اهل کرم نخواهد مانددر راه عشق وسوسه ی اهرمن بسیستپیش آی و گوش دل به پیام سروش کناهرمن: شیطان، وسوسه های نفس آدمی برای پرداختن به شرّ وبدیسروش: ندای آسمانی، ندایی که ازدرون آدمی برمی خیزد وبه خیر ونیکی تشویق می کندمعنی بیت: اگرطریق عشق برگزیدی بدان وآگاه باش که نفس ِشیطان صفت تورابه وسوسه های زیادی خواهدانداخت تاتوراگمراه سازد بنابراین آمادگی داشته باش وبرای خنثی کردن وسوسه ها، به ندای درونی خویش گوش جان بسپارکه تورابه عشق ومحبّت وخیر راهنمایی می کند. ازفضای جان ودل آدمی گرچه دوندای متضاد (گاه ندای رحمانی وگاه ندای شیطانی)بگوش می رسد لیکن شرایط بگونه ایست که همزمان هردو نمی توانند به تبلیغ خیروشرّبپردازندچراکه دراین فضا یک تریبون بیشترتعبیه نشده وفقط یکی ازاین نداها می تواندپشت تریبون قرارگرفته وبه تشویق ما به خیر یاشربپردازد. خوشبختانه اختیاراین تریبون البته تاحدودی دردست خودانسان هست وهرکس می تواند بنابه اراده ی خویش تریبون را به یکی ازاین دوسپرده وخود نیزبه پای موعظه ی آن بنشیند وبدان عمل کند یابی توجّهی نشان دهد. هستندبسیاری که به نفس ِ وسوسه گراصلاًفرصت جولان دادن نمی دهند ورفتاروکردارخود رابا ضوابط ومعیارهای ندای رحمانی تطبیق وتنظیم می کنند. حافظ به ما توصیه می کند که باید بااراده وایمان، ندای اهریمنی را سرکوب وخاموش کرد تا ندای سعادت بخش ِ سروش فرصت جولان پیداکند. ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموعبه حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمدبرگ نوا تَبه شد و ساز طَرب نماندای چنگ ناله برکش و ای دَف خروش کنبرگ: ساز و نوا؛ سامان؛ اسباب؛ توشه،میل ورغبت؛ دوستداری؛ توان و طاقت، نغمه و آهنگ.نوا: آواز، آهنگ، دستگاه، سرود، لحن، موسیقی، نغمه ثروت، دارایی، مال، هستی آذوقه، برگ، توشه، معیشت تبه: تباه، ازبین رفتنطرب: شادمانیساز: آلت موسیقی، اسبابچنگ: آلت موسیقیدف: آلت موسیقیخروش: بانگ وفریاد، "خروش مُغان" نیزخود آهنگی ازموسیقیست. چنانکه ملاحظه می شود حافظ به مدد نبوغ خارق العاده ی خویش ،باکنارهم قرار دادن واژه هاو مصطلحات موسیقیایی، یک مضمون آهنگین، ناب ونغز آفریده است. ضمن آنکه تمام معانی واژها نیزمدّنظر بوده وتنها به یک وجهِ معنی لغات بسنده نکرده است.معنی بیت:آوای خوش زندگی ازضرب آهنگ خویش خارج شده(اسباب معیشت ازبین رفته بیخ طرب خشک شده وتباهی رخ نموده است) سازی که نوای شادمانی داشت شکسته ومیل ورغبتی برای عشرت نمانده است. ای چنگ برسوگِ این مصیبت ناله ای برآر یا(ای چنگ بانگ برآرومارابه عیش وعشرت دعوت کن) ای دف به آهنگ مغانی خروش کن تا مگراحساساتمان برانگیزد شایدتوانسته باشیم دوباره برخیزیم وبراین تباهی غلبه کنیم.خشک شد بیخ طَرب راه خرابات کجاستتادرآن آب وهوا رشدونمایی بکنیمتسبیح و خرقه لذّت مستی نبخشدتهمّت در این عمل طلب از می فروش کن"تسبیح" معنای زیادی دارد وهمه ی معانی دراینجا مدِّ نظرنمی باشد دراینجا مجازاً بمعنی یکصد دانه که دریک رشته کشیده شده باشد وسیله ای برای شمارش ذکر وصلوات.خرقه: لباس مخصوص صوفیگری"تسبیح وخرقه" دراینجا نشان دهنده ی این است که روی سخن دراین بیت بازاهد وصوفیست.همّت: عزم، اراده،خواهش "میفروش" دراینجا به هیچ عنوان نمی تواند فروشنده ی شراب انگوری بوده باشد بدان دلیل که سخن دراین بیت پیرامونِ خشک وبی روح بودنِ روش ِ عبادت شیخ وزاهدهست وحافظ می خواهد اوراازخواب گران بیدار کرده وراهکاری به اونشان دهد که بتواند عبادت باطراوت داشته باشد. باشراب انگوری نوشیدن که نمی توان عبادت کرد!حافظ که به شیخ وزاهد خُرده گرفته وبه طعنه می فرماید: با این روشِ بندگی وعبادتِ خشک نمی توانی درخود حس وحال ناب برانگیزانی، قطعاً می باید راهکاری مناسب تروبهترپیشنهاد کند که زاهدبتواند عبادتِ با طراوتی داشته باشد بی شک راهکار حافظ، طریق عشق است و"میفروش" نیزکنایه از رهبر وراهنمائیست که به ترویج عشق مشغول است و باده عشق می فروشد نه باده ی انگوری! شاید برای کسی که غمگین وافسرده حال است بتوان نوشیدن شراب راپیشنهاد داد تا غبارغم واندوه ازدل بزداید امّا دراینجا که صحبت درباره ی طریقِ بندگیست ابداً مستی نمی تواند مستی شراب انگوری بوده باشد. معنی بیت: ای صوفی وای شیخ، تسبیح وخرقه وعبادت خشک، نمی تواند تورااز خود بیخود کرده وبه شعف وشادی و مستی برساند باید برای رسیدن به این حس وحال ناب، طریق عشق برگزینی،دست به دامن میفروش عشق شوی و باده ی عشق بنوشی تاازلذّت نابِ مستی محظوظ وکامیاب گردی. زان باده که درمیکده ی عشق فروشندمارادوسه ساغربده وگورمضان باششراب انگوری رانمی توان درماه رمضان نوشید امّا باده اگرباده ی عشق باشد درهمه حال می توان نوش جان کرد هم درماه رمضان هم ماه محرّم هم درحین عبادت وبندگی.پیران سخن ز تجربه گویند گفتمتهان ای پسر که پیر شوی پند گوش کنمعنی بیت: به هوش باش ای پسر که سخنان پیران وکهنسالان ازروی تجربیّاتیست که با آزمون وخطا درگذرزمان کسب کرده اندوهیچ شکی درصحّت آنها نیست سخنان بزرگان را آویزه ی گوش کن تا به سلامتی ایّام جوانی راپشت سرنهاده وباعاقبت به خیری به پیری برسی.چنگِ خمیده قامت می خواندت به عشرتبشنوکه پندپیران هیچ اَت زیان نداردبرهوشمند سلسله ننهاد دست عشقخواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن"هوشمند" دراینجا آن عاقلیست که محافظه کاراست وباعقل مصلحت اندیش ضرروزیان خودرامحاسبه وبا آن به پیش می رود. درطریق عشق، عقل محاسبه گر ومصلحت اندیش جایی ندارد بامحاسبه ی سود وزیان نمی توان عشقبازی کرد باید دل به دریا زد ودودست ازجان شُست تابه سرمنزل مقصودرسید.سلسله: زنجیر، دردنیای عشق سلسله وزنجیر وسیله ای برای به بندکشیده شدن نیست بلکه هرکس به زنجیرعشق بسته شودبه آزادی ورهایی نایل می گردد. "زلف یار کشیدن" کنایه ازوصال ودسترسی به یار وعشقبازی باگیسوان معشوق است. معنی بیت:آب عشق باآب عقلِ محافظه کاربه یک جوی نمی رود عشق زنجیررهایی بخش را به هرکسی هدیه نمی دهد اگرمی خواهی زنجیرزلف یاربرگردنت باشد بایدخرد وهوش به دریاریزی ودلدادگی تاحدّ دیوانگی کنی تاشایستگی ِ به زیر سلسله ی عشق رفتن راپیداکنی.عقل اگرداندکه دل دربندزلفش چون خوشستعاقلان دیوانه گردند ازپی زنجیر مابادوستان مضایقه درعمرومال نیستصدجان فدای یارنصیحت نیوش کنمضایقه: دریغ کردننصیحت نیوش: کسی که پند پیران را آویزه ی گوش جان می کندمعنی بیت: دردنیای عشق، کسی جان ومال خویش راازیاران و همدمان دریغ نمی کند وقتی طریق عشق راانتخاب کردی در صورت لزوم صدجان نیز داشتی نثارکسی کن که به پندهای بزرگان گوش فرامی دهد وآنهارا بکارمی گیرد.نصیحت گوش کن جانا که ازجان دوست تر دارندجوانان سعادتمند پند پیر دانا راساقی که جامت از مِی صافی تُهی مبادچشم عنایتی به من دُردنوش کنمِی صافی: مِی زلال ونابدُرد نوش: کسی که ازتهیدستی نمی توانست شراب زلال تهیّه کرده وبنوشد ناچار ازشرابهای آلوده مصرف می کرد.معنی بیت: ای ساقی ازخدا می خواهم که هیچ وقت جام وپیمانه ی تو ازباده خالی نگردد لطف کن توجّهی نیزبه من بکن به من که به دُرد هم قانع هستم عنایتی بفرما وجام شرابی به من بدهبه دُرد وصاف توراحُکم نیست خوش درکشکه هرچه ساقی ماکرد عین الطافستسرمست درقبای زَرافشان چوبگذرییک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کنسرمست: مست و مغرور زَرافشان: زربافت، پارچه ای که در آن تارهای طلا بافته شده باشد "پشمینه پوش": کسی که ازتهیدستی لباس پشمین و ضخیم که ارزانتربود می پوشید، لباس درویشان ،نقطه مقابل قبای زرافشان احتمالاً مخاطب غزل پادشاهی جوان وجویای نام است که به تازگی به تخت نشسته وهنوزسردوگرم روزگارنچشیده است. حافظ اصولاً میلی به نصیحت واندرزدیگران نداشته وهرگاه که قصدنموده فضایل اخلاقی رابه دیگران گوشزد کند معمولاًخودراخطاب قرارداده وبه خود تذکّرمی دهد. دراینجا نیزهمین اتّفاق افتاده وحافظ بازبانی شیرین درحال تلنگرزدن به پادشاهیست که نیازبه راهنمایی دارد حافظ روانشناس وفیلسوفی زبردست است ومی داند که باپادشاه چگونه سخن گوید تا بیشترین تاثیرراداشته باشد. معنی بیت: ای محبوب، آن هنگام که سرخوش ومغرور بالباس زرافشان به تن می گذری به شکرانه ی این نعمت که توانگر وسالم هستی یک بوسه برای حافظ تهیدست ودرویش نذرکن. نیل مُراد برحَسَب فکروهمّت استازشاه نذرخیر وزتوفیق یاوری
user_image
تماشاگه راز
۱۴۰۰/۰۱/۰۳ - ۰۳:۰۷:۵۲
سپاس جناب رضا ساقیشرحهای شما بر تمام غزلیات حافظ در سایت گنجور چونان شرابی گوارا تشنگان را سیراب کرده ، سرمستی و نشاط می بخشدسپاس از مهر بیکران شما که از شراب شعر حافظ مست شده اید و ما را شریک الاذواق خویش می نمایید
user_image
Haleh
۱۴۰۰/۰۱/۳۰ - ۰۸:۱۹:۵۶
چون ساغرت پراست بنوشان ونوش کنواژه ی "چون"بسیاردرست وهماهنگ با بنوشان ونوش کن می باشدنگاه وپیام حافظ بزرگ براین استواراست که هرآن که چنین تواناییدرانسان باشدبه بخشندگی وشادی بخشی به دیگران بپردازدکسانی که می گویند واژه ی "تا" مناسب تراست نمی دانندکه دراین واژه، گونه ای بریدگی ومحدودیت زمانی ایجادمی شوددرحالی که نگرش حافظ بر درک اکنون است. اکنون ،حلقه ی گم شدهدرزندگی بشرامروزاست،حافظ،پزشک زبردستی است که درمانگرایندردجانکاه است.
user_image
زهیر
۱۴۰۲/۰۳/۱۳ - ۰۷:۱۹:۰۲
در این غزل شاهد بهترین ترسیمِ «گذر از راهِ صعب‌العبور و خطرناک عشق» توسط حضرت حافظ هستیم. پند گوش کن!
user_image
محمد مقدم
۱۴۰۳/۰۱/۱۳ - ۰۱:۰۰:۵۷
در بیت ۲ :  وسوسه اهرمن  همون  « فضول نفس»  هستش  که « حدیث نفس » ها  داره . گاهی حتی ممکنه به من بگه  حاشیه بنویس بر  ابیات بزرگان ، مردم به راهنمائی تو نیاز دارن و... گاهی میگه قرآن بخون ( که اگه گوش کنی  از قرآن خونهائی میشی که حتی خود  دیو و اهریمن  از فرط خباثتت ازت فرار میکنن)
user_image
محمد مقدم
۱۴۰۳/۰۱/۱۳ - ۰۱:۲۰:۱۷
برای بیت ۲  محبت نموده در صورت امکان به حاشیه بیت ۸ غزل بعدی هم مراجعه فرمائید . اون کاملتره ( نظرهای چند روز قبل از این تاریخ)
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۳/۰۵/۰۶ - ۱۰:۲۱:۰۰
ای نورِ چشمِ من سخنی هست گوش کن چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن حافظ همهٔ انسان‌ها و بویژه نوجوانان و جوانان را از جنسِ زندگی می بیند و آنان را نورِ چشم خطاب می کند، "چون" در اینجا از اداتِ شرط است، پس‌حافظ می فرماید لازم است سخنی را با جوانان در میان بگذارد و از آنان می خواهد تا این پند را گوش کنند، در مصرع دوم سخن این است که اگر ساغر و پیمانه ات پر است آنگاه از آن مِی به دیگران بنوشان و خود نیز بنوش، امروزه هم به لطفِ تکنولوژی و با سهل الوصول شدنِ ارتباطات جمعی می بینیم بسیاری با حضور در فضای رسانه قصدِ آموزشِ معنوی به دیگران را دارند درحالیکه ساغرِ اغلبِ آنان تهی ست و چه بسا خود نیز در دامِ عرفانهایِ جعلی و نوظهور افتاده و آموزشهایِ خطا و نیم بندی را که فرا گرفته اند به سایرین می فروشند، حافظ نورِ چشمان و جوانان را مادام که ساغرشان پر از مِیِ بزرگان و عارفان نشده است از این کار برحذر می دارد. در راهِ عشق وسوسهٔ اهرمن بسیست پیش آی و گوشِ دل به پیامِ سروش کن حافظ با نیک اندیشی جوانی را که در راهِ عشق قرار دارد و به این کار مبادرت می ورزد مخاطب قرار داده و او را از وسوسه‌های اهریمن یا خویشتنِ توهمی که پندارِ کمال دارد و خود را مکلف به آموزش و تغییرِ دیگران می داند برحذر می دارد، در مصراع دوم حافظ ابیات و غزلهایِ خود را پیغامِ سروش می داند که از عالمِ غیب بر او نازل می گردد، پس از او و دیگر سالکانِ راهِ عشق می خواهد تا نزدِ وی آمده و به گوشِ دل و جان به این سروشِ آسمانی گوش فرا دهند، درواقع می فرماید تا وقتی زبانِ خداوند نشده ای سراسر گوش باش و به سخنانِ بزرگان و عارفان بپرداز. یا بفرمودهٔ مولانا؛ " انصتوا را گوش کن خاموش باش    چون زبانِ حق نگشتی گوش باش". برگِ نوا تبه شد و سازِ نوا نماند ای چنگ ناله برکش و ای دف خروش کن در این بیت حافظ به علتِ نهی از شروعِ آموزش با ساغرِ تهی یا کم مایه پرداخته و می فرماید سالک و کسی که در راهِ عاشقی قرار دارد با این کارِ خود اندک نوا و توشه ای را که اندوخته است و همچنین ساز وکاری را که لازمه‌ی ادامهٔ راهِ عاشقی ست را تباه کرده و از کف خواهد داد، باز هم بفرمودهٔ مولانا؛ "انصتوا یعنی که آبت را به لاغ   هین تلف کم کن که لب خشک است باغ"، پس حافظ در مصرع دوم ادامه می دهد با این تلف شدنِ نوا و ساز وکارِ راه ( آبِ زندگی) که با همکاریِ آهنگِ چنگ و دفِ زندگی بدست آمده بود و با این خطایِ سالکِ عاشق اکنون بر باد رفته است اگر چنگ ناله سر دهد و دف خروش برآورد جایِ شگفتی نیست. تسبیح و خرقه لذّتِ مستی نبخشدت همت در این عمل طلب از مِی فروش کن تسبیح و خرقه از اسباب و نشانهٔ واعظ و زاهد است و حافظ در ادامه به پویندهٔ راهِ عشقِ مورد نظر می فرماید همچون واعظان با اسبابِ ذهنیِ تسبیح و خرقه یا ظاهرسازی هایِ خود مقلدانه به این کار مپرداز چرا که اگر این کار می توانست به کسی مستی دهد به واعظان می داد، پس‌ تردید نکن که ادایِ ساقیان را درآوردن بدونِ آنکه ساغری مملو از مِی داشته باشی به تو نیز مستی نمی بخشد، پس‌از این کار حذر کن و در عملِ لذَّتِ مستی، آنرا از مِی فروشانی چون حافظ طلب کن که ساغر و خُمخانه ای پر از شراب دارند. حافظ در غزلِ ۲۷۳ به همین مضمون پرداخته و می فرماید؛ زبورِ عشق نوازی نه کارِ هر مرغی ست/ بیا و نوگلِ این بلبلِ غزلخوان باش پیران سخن ز تجربه گویند گفتمت هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن پیران علاوه بر معنیِ معمولِ سالخوردگان در اینجا معنیِ پیرِ معنوی را نیز تداعی می کند که خود راهِ عاشقی را طی کرده اند و چنین مراحلی را تجربه کرده اند، پس هان و آگاه باش ای پسر که تو هم روزی پیر  خواهی شد، پس‌ پندِ حافظ را گوش کن و نگو که پیر از نسلِ امروزی نیست و چیزی نمی تواند به من بیاموزد، درواقع امروزه هم می شنویم که برخی با عناوینِ استاد و دکتر سخنانِ پیری چون حافظ را در راستایِ آموزشِ معنوی نمی دانند و چه بسا در جهتِ بزم و عشرتِ دنیوی تلقی می کنند، و حتی می گویند حافظ و مولانا که صدها سال پیش از این می زیسته اند چه چیزی می توانند به انسانِ قرنِ بیست و یکمی و در اوجِ تکنولوژی یاد دهند؟ پس‌حافظ می فرماید ای جوان بدان که تو هم روزی پیر خواهی شد و آنچه امروز تو در آینه می بینی پیر در خشتِ خام می بیند و آن هنگام است که به این سخنِ حافظ خواهی رسید. بر هوشمند سلسله ننهاد دستِ عشق خواهی که زلفِ یار کشی ترکِ هوش کن حافظ رشتهٔ سخن را رها نکرده و در ادامه بجز دلیلِ اهریمنِ درونی به علتِ مهمِ دیگری می‌پردازد که موجب شده سالک با ساغر تهی می خواهد به دیگران مِی بنوشاند،‌ و آن هم داشتنِ هوشیاریِ جسمی ست، پس‌می‌فرماید عشق هرگز بر کسی که هوشیار است زنجیرِ عشق نمی‌گذارد، پس ای جوان اگر قصدِ آن داری که زلفِ یار کشی و معشوقِ ازل را به دیگران معرفی کنی باید ابتدا این هوشیاریِ جسمانی را ترک کنی و عاشق شوی، زیرا زنجیر را بر دیوانه می نهند، و تا دیوانه نگردی از رموزِ عشق آگاهی نخواهی یافت و در نتیجه ساغرت تهی خواهد بود. با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست صد جان فدایِ یارِ نصیحت نیوش کن پس حافظ که با صرفِ عُمرِ پر برکت و مالِ خود چنین مجموعه ای از پیغامهایِ بی نظیرِ معنوی را فراهم کرده و به رایگان در اختیارِ دوستان و محبانِ خود و همگان قرار داده است می فرماید نه تنها از در اختیار قرار دادن حاصلِ عُمر و مالِ خود به سالکان و عاشقان دریغ نمی ورزد و مضایقه نمی کند، بلکه صد جانِ عزیر را نیز فدایِ یار و عاشقانی که به پند و نصیحت هایِ حافظ گوش فرا دهند می کند، قابلِ توجهِ اساتیدِ امروزی که با داعیه‌ی آموزشِ معنوی از متقاضیان تقاضایِ ثبت نام و پرداختِ هزینه می کنند. ساقی که جامت از مِیِ صافی تهی مباد چشمِ عنایتی به منِ دُردنوش کن ساقی در اینجا معشوقِ ازلی ست که هیچگاه جامش از مِیِ صافی و اصل خالی نیست و حافظ از او می خواهد که با چشمِ عنایتش به حافظِ دُرد نوش سهمیهٔ شرابِ ناب را که بینهایت اما به نسبتِ ساغر و ظرفِ هر کسی متغیر است عطا فرماید، اشاره دیگری مبنی بر اینکه " دوش چیزی خورده ام افسانه است   هرچه می آید ز پنهانخانه است"، ضمنِ اینکه حافظ خود را دُرد نوش می نامد از این لحاظ که خداوند شرابِ صافی و بدونِ ذره ای رسوب را عطا می کند و حافظ یا هر عارفی با ذهنِ خود آنرا دُرد آلود کرده و می نوشد، یعنی هرچقدر هم که شارحِ عشق عارف و بزرگ باشد شرابِ  عالمِ الست و غیب را که به لفظ و کلام تبدیل کند از صافی و زلالیِ آن کاسته می شود. سرمست در قبای زرافشان چو بگذری یک بوسه نذرِ حافظِ پشمینه پوش کن قبایِ زرافشان در برابرِ خرقهٔ واعظ آمده است که برازنده تنِ پادشاهان است، پس‌حافظ که پیش از این در غزل ۲۷۳ فرموده است؛ " طریقِ خدمت و آیینِ بندگی کردن    خدای را که رها کن به ما و سلطان باش" در اینجا نیز می فرماید وقتی سالکِ عاشقِ موردِ نطر به نصیحتِ او و پیامِ سروش با گوشِ دل گوش کند و خرقه ای را که مستی به او نمی بخشد از تن بیرون کند آنگاه خداوند در ازایِ آن او را به قبایِ زرافشان و مقامِ پادشاهی مفتخر خواهد کرد، پس ای نورِ چشمِ حافظ چون با این قبا بر او می گذری بوسه ای هم نذرِ حافظِ پشمینه پوش که صوفیِ حقیقی ست کن، با فروتنی و به زیبایی می فرماید یعنی با شرایطی که ذکر شد چه بسا مرتبهٔ تو متعالی تر از حافظ خواهد شد.