
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۰۰
۱
بالابلند عشوهگر نقشباز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
۲
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیدهٔ معشوقهباز من
۳
میترسم از خرابی ایمان که میبرد
محراب ابروی تو حضور نماز من
۴
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غمّاز بود اشک و عیان کرد راز من
۵
مست است یار و یاد حریفان نمیکند
ذکرش به خیر، ساقی مسکیننواز من
۶
یا رب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامهٔ کرمش کارساز من
۷
نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
۸
بر خود چو شمع خندهزنان گریه میکنم
تا با تو سنگدل چه کند سوز و ساز من
۹
زاهد چو از نماز تو کاری نمیرود
هم مستی شبانه و راز و نیاز من
۱۰
حافظ ز گریه سوخت بگو حالش ای صبا
با شاه دوستپرور دشمنگداز من
تصاویر و صوت













نظرات
محمد
علی عباسی
نادر..
شیرازی
عارف
گیومرد ریاضی
مسعود هوشمند
رضا ساقی
سید علی موسوی رومشکانی
برگ بی برگی
حامد زرین قلمی
مزتضی
در سکوت
رند تشنه لب