
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۰۲
۱
نکتهای دلکَش بگویم خالِ آن مَهرو ببین
عقل و جان را بستهٔ زنجیرِ آن گیسو ببین
۲
عیبِ دل کردم که وحشیوضع و هرجایی مباش
گفت چشمِ شیرگیر و غنجِ آن آهو ببین
۳
حلقهٔ زلفش تماشاخانهٔ باد صباست
جانِ صد صاحبدل آن جا بستهٔ یک مو ببین
۴
عابدانِ آفتاب از دلبرِ ما غافلاند
ای ملامتگو خدا را رو مبین آن رو ببین
۵
زلفِ دلدزدش صبا را بند بر گردن نهاد
با هوادارانِ ره رو حیلهٔ هندو ببین
۶
اینکه من در جستوجوی او ز خود فارغ شدم
کس ندیدهست و نبیند مثلش از هر سو ببین
۷
حافظ ار در گوشهٔ محراب مینالد رواست
ای نصیحتگو خدا را آن خمِ ابرو ببین
۸
از مرادِ شاه منصور ای فلک سر برمتاب
تیزیِ شمشیر بنگر قوّتِ بازو ببین
تصاویر و صوت






نظرات
امین کیخا
روفیا
مرتضی
مرتضی
م ، س
رضا
پاسخ داد: عشوه ها وحرکاتِ دلبرانه ودل ستاننده ی آن دلبرآهووَش راببین که چگونه وسوسه انگیز وفریبنده اند! گیرایی ِچشمان آن دلبر آهووَش رانگاه کن که قدرتِ شکارکردنِ شیر وازپای درآوردنِ او را هم دارند!حافظ رندانه
پاسخی ازجانبِ دل به خودش می دهد که دلیلِ هرجایی بودنِ دل را بپذیرد وقانع گردد.اورانکوهش نکندو به دل حق بدهد واورا بیشتر ازپیش درک کند.به آهـوان نــظـر شیـر آفـتــاب بـگیـربه ابروان دوتا قوس مشتـری بشکنحـلـقـهی زلـفـش تـمـاشـاخـانـهی بـاد صـبـاستجان صـدصـاحـب دل آنـجـا بستهی یک مو ببیـنمعنی بیت: حلقه های توبرتوی گیسوی یارتماشاگه نسیم سحرگاهی ِ صباست. بادصبا هرروزصبحگاهان،مشتاقانه به این تماشاگهِ خیال انگیز سرمی زند ازعطروبوی ِ آن سرمست شده ودرمیانِ حلقه های معطّربه سیروسیاحت می پردازد،باتارها وحلقه های گیسوی یاربازی می کند.حافظ بگونه ای ماهرانه صبا رادر این تماشاخانه جای داده که گویی صبانیز عاشق این تماشاگه شده ونمی تواند روزی ازسرزدن به این جلوگاهِ رویایی خودداری کند.درهرحلقه ای جانِ صدها عاشقِ شیداراببین که چگونه به بندکشیده شده اند! تردیدی نیست که همه ی این جانهایی که به بندکشیده شده اند عاشقانه ومشتاقانه پای به این تماشاخانه گذاشته اند! اصلاًتماشاخانه معمولاً جائیست که تماشاگران از روی اشتیاق وعلاقه می روند نه ازروی اجبار وبی میلی. ضمن ِ آنکه ازلحاظ فیزیکی وساختمانی نیزتماشاخانه باحلقه های گیسو تناسبِ زیبایی دارد. به استنادمستنداتِ تاریخی، در قدیم تماشاخانه ها واَماکن عمومی را گرد و حلقوی میساختهاند. هنوزهم تماشاخانه های پهلوانان و معرکه گیران وشاهنامه خوانان خیابانی وکلاًتئاترخیابانی بصورتِ گردهم آیی شکل می گیرد. حقیقتاً عملکردِ حافظ درانتخابِ واژه هاوخَلقِ مضامین ِ بکروخیال انگیز تماشائیست.گفتی که حافظادل سرگشته ات کجاست؟درحلقه های آن خم ِگیسونهاده ایم.عابدان آفتاب از دلبـر ما غافلندای ملامتگـوخـدارا رومـبـیـن آن رو بـبـیـنعابدان آفتاب: خورشیدپرستان استعاره ازظاهربینانرومبین: ظاهر رامبینآن روببین: آن روی سکّه راببینمعنی بیت: خورشیدپرستان که به مذهبِ خویش می نازند وچنین می پندارند که معبود ومحبوبِ آنها چون منبع ِ نور وروشنائیست ازهمه ی معبود ها برتراست،آنها ازمحبوب ومعشوق ِ ما غافل وبی خبرهستند. ای سرزنش کننده ی ِ طریق عشق، ظاهرمبین مباش وآن روی سکّه رانیزببین. معبودِ ما همان کسیست که نورخورشید وماه وستارگان وهمه ی کائنات ازجانبِ اوست. اوجانِ همه ی هستیست وآفتاب وهمه ی سیّارات وستارگان که اینچنین نورافشانی می کنند تنها یک فروغ ِ رویِ منوّر اوهستند.شهسوارمن که مَه آئینه دار روی اوستتاج ِخورشیدِ بلندش خاکِ نَعلِ مَرکب استزلـف دل دزدش صـبــا را بــنــد بـر گــردن نهادبـا هـــواداران رهـرو حـیـلـهی هندو بـبـیـنهندو: مردسیاه، درآن روزگاران، راهزنان راهندو می گفتند. حافظ به جهتِ دل دزدبودن، زلفِ سیاه راهندوگفته است. کنایه از زرنگی وچابکی درربودن دل است.معنی بیت: زلفِ دلستاننده ی دلبرچه جادو وچه جاذبه ای دارد که صبا رانیز اسیر وشیدای خودکرده است.جادویی که اَمرمَحال راممکن می سازد. بستن ِ گردنِ نسیم درحقیقت غیرممکن است! امّا جادوی زلفِ دلبرحافظِ محال اندیش، ازعهده ی آن برآمده وبندِ تعلّق برگردنِ صبا افکنده است. پس بی دلیل نیست که هرروزبه تماشاخانه ی حلقویِ زلفِ یارمی پیچد وسردرکمندش می نهد.ترفند وحیله گری این زلفِ سیاه راببین که بادوستدارانش چگونه رفتارمی کند وچه راحت آنهارااسیروگرفتارمی کند!.هم جان بدان دونرگس جادونهاده ایمهم دل بدان دوسُنبل گیسونهاده ایماین که من در جست و جوی او ز خود فارغ شدمکس ندیدهست و نبیند مثـلش از هر سـو بـبـیـناین بیت اشاره مستقیم به شاه منصوراست.دلیل اینکه من این همه من سنگِ اورابه سینه می زنم وبه دنبالِ پیداکردنش، ازخودبیخودشده وعاشق وشیفته ی اوشده ام بیجانیست.ازهرطرف که اورانگاه کنی، ازهریک ازویژگیهای اوسخن بگویی،هرطورکه اورا قضاوت کنی،هیچکس را (دروطن پرستی،شجاعت وجنگجویی) همانندِ اونخواهی یافت.حـافـــظ اَر در گوشهی محراب مینـالـد رواستای نـصـیـحـتگـو ! خـدا را ؛ آن خــم ابــرو بـبـیـنمحراب : جائی در مسجد که سقف آن قوسی وکمانی شکل است و امام جماعت در آنجا نـمـاز میگزارد.معنی بیت:حافظ اگر درگوشه ی محراب به دعا وزاری پرداخته وشب وروزناله وافغان می کند بی سبب نیست ای نصیحت گو که مراازاین کار منع می کنی محض رضای خدا کیفیّتِ کمانِ ابروانِ اوراخوب نگاه کن،آیا توبه من حق نمی دهی؟ جاذبه وکشش ِ محراب گونه ی آن ابرو، مرا وادارساخته که به گوشه ی محراب پناه بیاورم وبه تضرّع وناله بپردازم؟ بااین کارآلام درونی ام اندکی تسکین می یابد!حافظ با بست درنشستن درگوشه ی محراب، آتش اشتیاق به ابروان معشوق را دردل فرومی نشاند وبادیدن ِ قوس وکمانِ محراب،خاطره ی کیفیّت ابروانش رادرجان ودل خویش زنده نگاه می دارد.درنمازم خم ابروی توبایادآمدحالتی رفت که محراب به فریادآمداز مـراد شاه مـنـصـور ای فـلـک سـر بـرمـتــــابتـیــزی شـمـشـیـر بـنـگـــر ، قوّتِ بازوببینمـُراد : خواسته ، آرزو ، کـاممـعـنـی بـیـت : ای چرخ فلک ای آسمـان، خواسته ها وآرزوهای شاه منصوررابرآورده کن وازاین اَمرسرپیچی مکن که اوشایستگی ِ دستیابی به آرزوهایش رادارد، تیزی وبُرندگیِ شمشیـر و زور بازوی ِ فوق العاده یِ اورا نـگاه کن.سپهردورخوش اکنون کند که ماه رسیدجهان به کام دل اکنون رسدکه شاه رسید
معین آهنگ
سینا
در سکوت