
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۰۷
۱
مزرعِ سبزِ فلک دیدم و داسِ مه نو
یادم از کِشتهٔ خویش آمد و هنگامِ درو
۲
گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید
گفت با این همه از سابقه نومید مشو
۳
گر رَوی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از چراغِ تو به خورشید رسد صد پرتو
۴
تکیه بر اخترِ شبدزد مکن کاین عیار
تاجِ کاووس ببرد و کمرِ کیخسرو
۵
گوشوارِ زر و لعل ار چه گران دارد گوش
دورِ خوبی گذران است نصیحت بشنو
۶
چشمِ بد دور ز خالِ تو که در عرصهٔ حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو
۷
آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمنِ مه به جُوی خوشهٔ پروین به دو جو
۸
آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت
حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو
تصاویر و صوت















نظرات
حمیدرضا
علی
یحیی
شاهدی علی آباد
سعید
ناشناس
حسین
حسین
ناشناس
روفیا
ناشناس
محمد
محمد
ایرمان
سراج
جاوید مدرس اول رافض
بنی
عامی
مصطفی مستوری
مصطفی مستوری
محمد
محمد ایرانی
حاجی سیسی
علی سالک
علی سالک
nabavar
ندیمی
رضا
پاسخ داد که درست است درخواب غفلت وبی خبری ماندیم ولی نگران ونومید مباش که هرچقدرهم گناهکار وخطاکاربوده باشیم لطف و مرحمتِ خداوند بی پایانست وازجُرم ِ ما بسیاربیشتراست.لطفِ خدابیشترازجُرم ِ ماستنکته ی سربسته چه دانی خموشگررَوی پاک ومجـّردچومـسیحا به فلکاز چراغ تـو بـه خورشیـدرسدصد پرتو"مـُجـرّد" : چند معنا دارد : 1- تـنـهـا ، مردی که ازدواج نکرده 2- روح بدون جسم ، فرشتگان ، عالم فرشتگان را عالم مُجرّدات گویند.3- از بندتعلّقات ِدنیا رسته"مسیحا" : حضرت "عیسی مسیح"، حافظ به عیسی به سببِ افکار ِ خاصّی که درمحبّت وَرزی وپرهیزازجنگ و خشونت داشته، ارادت وعلاقه ی قلبی نشان داده است .چندین بارازاونام برده ودرهمه جا بااحترام یادکرده است. داستانهاوافسانه های زیادی اززمانهای قدیم درموردِ ارتباطِ عیسی باخورشید وجود دارد. خورشیدی که سال های متمادی به عنوانِ خدا موردِ پرستش مردم بوده است. پرداختن به این داستانها دراین مقال نمی گنجد. حافظ دراین بیت، بادستآویزقراردادن ِ یکی ازباورهای پیشینیان ،مضمون سازی کرده تاارزشِ پاک باطنی ونتیجه ی آن رابیان کند. پرداختن ِ اینچنینی شاعر به داستانهای کهن واعتقادات ِ گذشتگان، تایید یا رَدِّ آنهاازسوی شاعرنیست بلکه اشاره ای گذرا وپنهانی به یک موضوع وبسترسازی جهتِ بیان ِ موضوعی دیگراست که ازجهاتی با این داستانها پیوندِ معنایی دارد.مثلِ نام بُردن ازلیلی ومجنون،وخَلق ِ یک مضمونِ تازه وبِکرعاشقانه، که درصنعتِ ادبی به آن تلمیح گویند.در این بیت که "حـافــظ" به مسیح و خورشید اشاره کرده، تلمیح به یکی ازاین به بـاورهای قـدمـاست که عقیده دارند آسمان ِچهارم دو ساکن مهّم دارد : "خورشید و حضرت عیسی."مـعـنـی بـیـت : اگر مانند حضرت عیسی،عاشقانه، پاک باطن ،تنها و وارسته ازبندِ تعلّقات دنیوی، دنیاراترک و به سوی آسمان رِحلت کنی، نه تنها مثلِ عیسی وخورشید درآسمان ِ چهارم ساکن می شوی،بلکه از نوروصفای ِ روح وروان ِتو صدهاپرتو به خورشید می رسد. دراینجاحافظ دست به غلّوومبالغه زده وخواسته تا اثرپاک باطن ازدنیا رفتن رابیان کند.مَسیحای مُجرّد رابَرازدکه باخورشیدسازد هم وثاقیتکیه بـر اختـرشـبگردمکن کایـن عـیـّارتـاج کـاووس بـبـُـرد و کمر کـیخـسـرو"اخـتـر" : سرنوشت،بخت،ستاره، دراینجا معنای کلّی تر دارد ومعنای چرخ فلک را نیزمی رساند."شبگرد" : شبگردی صفت است برای اختر ، چراکه ستاره ها در هنگام شب طلوع میکنند وسرنوشتِ مردم رارقم می زنند! قدما راباوربراین بودکه ستارگانِ شبگرد در سرنوشتِ بشر تأثیر مستقیم دارند. حافظ دراینجا ضمن ِ ردِّ این خرافات، تاکید دارد که برستاره وطالع وشانس تکیه مکن که چرخ ِ فلک قابل اعتمادنیست وچه تاج وکمرهای شاهنشاهی فراوانی را ازچنگ ِچه کسانی که درنیاورده است!"عـیـّار" : معانی مختلفی دارد :جوانمرد، تـنـد رو ، حیله گر ، چابک وچالاک ، دزد و طرّار، دراینجا باتوجّه به مصرع بعدی به معنی ِ دزدِ تندرووچابک وحیله گراست."تـاج" و "کـمـر" ازلوازماتِ پادشاهی و ونشانه و نـمـاد قدرت و شکوه است."کـاووس" : کیکاووس از پادشاهانِ کیانیست که بعد از"کـیـقـبـاد" به پادشاهی رسید. "کیخسرو" نیز یکی از فرزندانِ سیـاووش است که بعد از کیکاووس به پادشاهی رسید. هردواز پادشاهان پـر آوازهی شاهنامه هستند.مـعـنـی بـیـت : به خوش یُمنی وبَدیُمنی ستاره وبخت وطالع دل خوش مکن (اعتمادمکن) نگاه کن ببین درگذشته سرنوشت با مردم چه کرده! این دزدِ حیله گر ومکّار(سرنوشت،چرخ فلک،طالع) تاج شاهی ِکیکاووس و کمربندِ فرّوشکوهِ کیخسرو را به چشم برهم زدنی دزدید! (قدرت وعظمتِ به ظاهرپایدارآنها رادرهم شکست ونابودساخت).! حافظ سخن رابه گونه ای پیش می برد وچنان ماهرانه وروانکاوانه فضاسازی می کند که ما به این نتیجه ی اخلاقی رهنمون شویم:پس حال که روزگارچنین است، حال که هیچ چیزپایدار نیست، دراین اوضاع وانفسا، فقط بایدعشق ورزید، محبّت کرد وازمردم آزاری ودروغ وفریب وریا پرهیزنمود.تنها راهِ نجات یکیست وآن حافظانه زندگی کردنست.بگیرطُرّه ی مَه چهره ایّ وقصه مَخوانکه سَعد ونَحس زتاثیر زُهره وزُحل است!گـوشـوار زَرو لـَعـل اَر چـه گران دارد گـوشدورخوبـی گـذران اسـت نـصـیـحت بـشنـو"لَـعـل" : یاقوت ، از سنگهای زینتی- قیمتی و گرانبها به رنگِ سرخ"گوشوارهی زَر و لَعل" گوشوارهی طلا که درآن نگین هایی از یاقوت به کار رفته است. نماد ثروت و زیبایی است."گران داردگوش" : ایهام دارد هم به معنیِ "گوش را گرانقیمت وارزشمند می کنداست" هم به معنی ِگوش را سنگین و ناشنوا میکند البته مانعی برای شنیدن ِ پند واندرزمی گردد. هردومعنی مدِّ نظرخواجه بوده تامعنا ژرف تر وعمیق گردد."دور" :نوبت، دوران ، زمان و دوره ، فرصتمعـنی بـیـت : اگر چه گوشواره وزیورآلات ِ قیمتی، زیبائیهایی به تومی بخشد وتوراازآنچه که هستی زیباترنشان می دهد،نصیحتِ مرابشنو و بدان که این زیبائی چندان وپایدارنخواهدماند وموقّتیست.برداشتی دیگر: بااینکه زیورآلاتِ قیمتی. وگوشواره های ساخته شده ازلعل وجواهراتِ تو،گوشهایت راسنگین وناشنوا کرده،وتوسخت بدانهاپرداخته ای وازحقیقت غافل وبی خبرافتاده ای، امّا توجـّه داشته باش که دورانِ زیبایی های ظاهری بسیار زودگذر است پس پـنـد و اندرز مرارا بشنو و بیاندیش. غالبِ انسانها ذاتاً بگونه ای هستند که نصیحت پذیرنیستند ومعمولاً دربرابر پندواَندرزمقاومت نشان می دهند! امّا نمی دانم چه رازی درنصایح وپندهای رندِ فرهیخته ی شیرازنهفته،که برای اغلبِ مردم،شنیدنی،دلپذیروشیرین هستند!شاید دلیل ِپذیرش ِ نصایح ِ حافظ شیرین سخن ازسوی عامه ی مردم، درنوع نصیحت کردن نهفته باشد. حافظ برخلافِ واعظ عمل می کند.واعظ مردم راجاهل ونادان فرض کرده ووتهدیدمی کند،می ترساند،می گریاند وبرفرازمنبر،ضمن آنکه خودرامنزّه وپاک نشان می دهد به وعظ ونصیحت می پردازد واَمر ونهی می کند. امّا حافظ خودراگناهکار،رندِ شرابخوار،بی قیدوبند ولااُبالی(البته ازدیدگاهِ واعظ وزاهد) معرفی می کند، برفرازمنبرفریادنمی کشد، مخاطب رابه عیش وعشرت وشادیخواری تشویق می کند ومهمّترازهمه، مُخاطب را درپیشبردِ سخن شریک می پندارد نه جاهل واحمق! حافظ به جای ترسانیدن وگرانیدن وتهدیدکردن ِ مخاطب، هرگاه پندی می دهد تکمیل کردنِ ِبخش ِپایانی ِپند رابه عهده یِ مُخاطب می گذارد ومسئولانه ودلسوزانه، اورادعوت به اندیشیدن وپیداکردن ِآن بخش ِ دیگرپند واَندرزمی کند.درهمین چندبیتی که موردِ ملاحظه قرارگرفت، دیدیم که مخاطب بامیل ورغبت به جستجوی ادامه ی مطلب می پردازد وبااشتیاق دنبالِ
پاسخ معمّامی گردد. دراین بیت نیز حافظ به همین روش پند می دهد. او گوشواره ها را باعثِ زیبائی ناپایدارمعرّفی می کند تامخاطب درناخودآگاهِ خویش به دنبال ِزیبائی های پایداربگردد وبه این نتیجه رهنمون شود که پایه ومایه ی زیبائیهای پایدار، روحانی واخلاقی بوده وخارج ازدایره ی مادِّیات واسبابِ دنیویست.جمشیدجزحکایتِ جام ازجهان نبردزینهاردل مَبند براسبابِ دنیویچشم ِ بـَد دور زخال تو که درعرصهی حـُسنبـَیـْدَقی راند که بُرد ازمَـه و خورشیـد گِـرو"چشم بـَد دور" :دعاست. چشم شور وبدنظردورباد."عرصهی حُسن" : جایی که مصادیق ونمادهای زیبایی مثل چشم (خورشید) ابرو(ماه) خال(مُهره ی سرباز) به رقابت می پردازند.شاعرنکته بین ونکته پرداز، رُخسار معشوق را چونان صفحه ی شطرنج (عرصه ی حُسن)دیده که مُهره ها(چشم وابرو وخط وخال و....) درحالِ رقابت وبازی هستند. خال که به رنگِ سیاه و به شکل مُهره ی سرباز(بیدق)است دریک سو وماه(ابرو) وخورشید(چشم) درسوی دیگر، درحال ِ نبرد هستند وزیبائیهای خودرا به رخ یکدیگر می کشند. "خال" گرچه نسبت به چشم وابرو، ازلحاظ فیزیکی وشکل ظاهری وباطنی چیزی برای گفتن ندارد وساده تر ازسایر اعضای صورت است، لیکن بعضی اوقات درنقطه ای ازرخسار چنان خوش ودلپذیر می نشیند که جلوه های چشم وابرو ولب و...تحت تاثیرقرارداده وکانونِ زیبایی می شود. همانگونه که سرباز دربازی شطرنج نسبت به سایر مُهره ها ازارزش کمتری برخورداراست، لیکن دربعضی اوقات سرباز با یک حرکتِ ماهرانه پیروزی را رقم زده وباعث ِ شکست ِ رقیب می شود. حافظِ خوش ذوق دراین بیتِ، این نکته را باهنرنمایی پرورانده ویک مضمونِ زیباساخته است."بـیـدق" : "پـیـاده" ، مُهره ی سرباز دربازی شطرنج .گِروبُردن: دربازی به ویژه شطرنج، چیزی یامبلغی به عنوان گِرو دروسط می گذاشتند وهرکس که پیروز میدان می شد گِرو ازآن اوبود.مـعـنـی بـیـت : چشم بَد از خال ِ دلکش ِ تـو به دور باد که درعرصه ی رقابتِ زیبایی(چهرهی زیبای تـو) با حرکتی کوچک(حرکت ِسرباز) ماهِ ابرو و خورشیدِ چشم تو را باآن همه شکوه وجلال شکست داد ومات کرد. همانندِ حرکتِ سرباز درعرصه ی شطرنج که یک خانه به جلو رفتن است ونسبت به حرکاتِ سایرمُهره هابسیارمحدوداست امّا گاهی اوقات شاه ووزیر را مات کرده ازآنها گِرو می برد.ای که درزنجیرزلفت جای چندین آشناستخوش فتادآن خال ِ مشکین دررخ ِ رنگین غریب آسمان گو مـفـروش ایـن عظمت کانـدر عشقخرمن مـَه بـه جوی خوشهی پـروین به دو جو"عظمت": جلال و بزرگی ، شکوه "خوشه پروین" : مجموع هفت ستاره که به صورت خوشه انگوری دیده میشود.به جوی:به یک جو،درحقیقت نوعی تحقیراست چراکه" یک جو" درقدیم حداقل وزن و به عنوان چیزناقابل مَثل زده می شد. یک مَنْ (معادل شش کیلوگرم) مساوی است با چهارصد درم و هر درم مساوی شش دانگ و هر دانگ مساوی دو قیراط و هر قیراط مساوی دو طسوج و هر یک طسوج مساوی دو جو می باشد.مـعـنـی بـیـت : به آسمان بـگوئید که این همه فخر وافاده وناز به شکوه و بزرگی خـودنـکـند، زیراکه درفرهنگِ عشق، این گونه شکوه وجلال وعظمت،هیچ ارزشی ندارد. دراین فرهنگ عشق ومحبّت والاترین وشکوهمندترین پدیده هاست ودردنیای ِعشق، زیبائیهایی وجود دارد که زیبائیهای ماه وستارگانش را درسایه فرومی برد وآنهارا ازنظرها می اندازد. ازهمین رودرمصرع دوّم می فرماید:درنظرگاه ِ عاشق ،قیمت ِخرمن ماه (باهمه ی فروغ وپرتو ومهتابش)به اندازه دو جو و خوشهی پروین به یک جـو هم نمیارزنـد! چراکه شکوه وجلال وزیبایی ِ زلف ورُخسار وچشم وابروی یاربسیارافسون کننده تر، دلکش تر وخیال پرورترازآنهاست.درجای دیگر درهمین زمینه می فرماید:اَفروغ ِ ماه دردنیای عشق ازشرم ِ خورشیدِ رخسار ِ یار روبردیوارمی کند!فروغ ماه می دیدم زبام قصراوروشنروازشرم ِ آن خورشیدبر دیوار می آورد. آتـش زهـد و ریـا خرمـن دیـن خواهــد سوختحافظ این خرقه ی پشمینه بینداز وبرو "آتش زهد" :زهد به آتش تشبیه شده است."خرمـن دیـن" : دیـن به خرمن تشبیه شده است."خرقه پشمینه" : لباس صوفیان است و در نظرگاهِ "حـافـــظ" نشانهی ریاکاری است.چراکه درحقیقت، صوفی یاهرکسی دیگر،باپوشیدن ِ لباس خاص وانگشت نماکردن ِ خود فریادمی زند که من پاکدامن هستم، من پرهیزگار و باایمان هستم، من حق هستم وبه حقیقت رسیده ام! وبدنبال این فریاد، انتظار دارد خَلق نیز اوراپذیرفته وبرسرشان گذاشته وحلوا حلواکنند.!مـعـنـی بـیـت : زُهـدِ ریـایـی، اَعمالی مثل ِخرقه پوشی وجداسازی خودازمردم که توسطِّ صوفی ،زاهد وعابد برای پاک نمایاندن ِ خویش وفریبِ خَلق انجان می گردد،همانند آتشی سوزنده، دیـن و ایـمان را میسوزاند و خاکستر میکند و بر بادش میدهـد! ای حافـظ این خرقه ی پشمینه نمادِ زُهدِ ریاییست ازپوشیدن ِ آن خودداری کن.درنظرحافظ، عبادت وبندگی بابوق وکرنا وتظاهر نتیجه ی معکوس دارد. عبادت وبندگی باید بی ریا،خالص وفقط برای خالق باشد نه فریبِ خلق. فضولی،دخالت درکار دیگران،سوء استفاده ازسادگی خلق، وحفظ ِمنافع شخصی تنها گوشه ای ازتَبَعاتِ زُهدِ ریائیست که متاسّفانه درهمه ی دوره وجود داشته استغلام ِ همّتِ آن نازنینمکه کارخیربی روی وریاکرد
فرخ مردان
فرخ مردان
حمید بی مقدار
حمید بی مقدار
حمید بی مقدار
حمید بیمقدار
نیکومنش
نیکومنش
بهنام
رحمان
سیدمسعود
شاهین
شاهین
۸
یحیی
یاسر رحمانی
قاسم
بهاره
مهرداد فیلی
داریوش
محمد تدینی
محمد تدینی
برگ بی برگی
پاسخ می دهد با این همه "از سابقهٔ لطفِ ازل" نومید مشو، که اگر لطفِ او باشد همین پشیمانیِ تو می تواند محصول و توشهٔ راهت باشد، سابقه یعنی سبقتِ لطفِ ایزدی بر قهرش، پس لطفِ او به نیت و درونِ انسانها بستگی دارد و نه کارهای بیرونی و چیزهای ذهنی که انسان بعنوانِ توشه راه می کارد و انتظارِ محصول از آن دارد. گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک از چراغِ تو به خورشید رسد صد پرتو مجرد یعنی عقلِ محض، عاری از هرگونه آلایش و خالی از ذهن، پس حافظ ادامه می دهد اگر با توشهٔ راهی که با لطفِ خداوند بدست آورده ای همچون مسیح پاک و با مرکزِ عدم به آسمان عروج کنی، آنگاه از چراغِ تو که همان عقل است صدها پرتوِ نور به خورشید یا عقلِ کُل میتابد. یعنی انسان نیز می تواند با چراغِ عقل که بهترین راهنماست همچون مسیح تعالی یابد و با عروج به آسمانِ یکتایی و بینهایتِ خداوندی و پیوستن به خورشید همچون خضر سبز و جاودانه شود. تکیه بر اخترِ شب دزد مکن کاین عیار تاجِ کاووس ببرد و کمرِ کیخسرو حال که صحبتِ افلاک و ماه و خورشید شد بهتر است سخنی هم در بارهٔ اختر یا ستارهٔ اقبال به میان آید، پسحافظ می فرماید در زندگی امکانِ اینکه ستارهٔ اقبالت طلوع کند و به ثروت یا مقام و منصبی برسی و یا اوضاعت بر وفقِ مراد پیش رود، اما بدان که این ستاره شب رو است و عیار، یعنی اگر در شبِ ذهن و در خواب باشی هُشیاریِ اصیلت را می رباید، پس به این اختر تکیه مکن که او همچون عیاران تاجِ پادشاهیِ کاووس و کمربندِ پادشاهانی چون کیخسرو را برده است، پس تردید نکن که مقام و منصب یا ثروتِ تو را نیز به تاراج خواهد برد. گوشوارِ زر و لعل ارچه گران دارد گوش دورِ خوبی گذران است نصیحت بشنو در امتدادِ بیتِ قبل است، گرانیِ گوش در اینجا ایهام داشته و پس از آویختنِ گوشواره از جنسِ زر و لعل ارزشمند می نماید اما موجبِ سنگین شدنِ گوش نیز می شود، پسنصیحتِ بزرگان را نمی شنود که دورهٔ زیبایی و خوبی گذران است، پس همان بهتر که از زر و لعل و سنگهایِ قیمتی و هر جیزِ بیرونی که انسان گمان می کند به او زیباییِ ظاهری و شکوه می بخشد دوری گزیند تا گوشش پندِ حکیمان و بزرگانی چون حافظ را بشنود، کنایه از اینکه زر و زیورهای دنیوی مانعی هستند برای شنیدنِ حرفِ عاشقی. چشمِ بد دور ز خالِ تو که در عرصهٔ حُسن بیدقی راند که برد از مَه و خورشید گرو خال همان نقطهٔ وحدتِ ذات و زیباییِ محضِ عشق است که در بدوِ تولدّ هر انسانی با او به این جهان می آید، بیدقی مهرهٔ پیاده را در شطرنج گویند که از ویژگی هایِ آن حرکتِ مستقیم یا راندنِ رو به جلو و بدونِ بازگشت است، گرو در اینجا یعنی یک دست بازی که همراه با باخت است، پس حافظ خطاب به عاشقی که پندهای مذکور در غزل را بکار بسته است و خالِ وحدت بخش و زیبایِ او نمایان و برجسته شده ادامه می دهد امید اینکه چشم زخمی به این زیباییِ خالِ تو نخورد که در عرصه و ساحتِ حُسن و زیبایی، اگر این زیباییِ حاصل شده همچون مهرهٔ شطرنج حرکتش رو به جلو و بدونِ بازگشت یا انحراف به جهات باشد بدون شک از ماه و خورشید که نمادِ زیبایی هستند دستِ بازی را خواهد برد یا بعبارتی باخت را به زیبایی های افلاک تحمیل نموده و تاجِ زیبایی را بر سر می گذارد، یعنی آن خالِ زیبا پرورش یافته و تبدیل به خورشیدِ بینهایتِ خداوندی می شود. بعدها ملاصدرای شیرازی این حرکتِ رو به جلو و پرورشِ تدریجیِ خالِ زیباییِ ازلی را حرکتِ جوهری نامگذاری کرد. آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق خرمنِ مَه به جوی، خوشهٔ پروین به دو جو پس از پرورشِ خالِ وحدت و زیبایی و بر سر گذاشتنِ تاجِ زیباییِ جهان است که چنین انسانی به آسمان و افلاک می گوید عظمت و زیبایی فروشی نکند چرا که اندر راهِ عشق و کسی که به عشق زنده شده است خرمن و هالهی زیبایِ ماه را به یک جو و خوشهٔ پروینِ زیبا رو را هم به دو جو بیشتر نمی خرد، کنایه از اینکه زیبایی و جذابیت هایِ این جهانی نزدِ چنین عاشقی که به زیبایی و کمالِ حقیقی رسیده هیچ ارزشی ندارد. آتشِ زهد و ریا خرمنِ دین خواهد سوخت حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز و برو آنشِ زهد و ریا این است که انسان این معانی و مضامینِ عاشقانه را بداند اما عمل نکند، پسحافظ با فروتنی خود را مثال می زند که همچون صوفیانِ ریا کار خرقهٔ پشمینه پوشیده است و به اینچنین مفاهیمِ معرفتی آگاهی دارد اما فقط واعظ و متکلم است، و می فرماید اینچنین ریاکاری ها خرمنِ دین را خواهندسوخت، دین در اینجا راهِ عاشقی ست، پس ای حافظ خرقهٔ پشمینه را بینداز و برو در راهِ عاشقی وارد شو، یعنی دوصد گفته چون نیم کردار نیست.
Arman
تورج رامان
عظیم
در سکوت
حمزه حکمی ثابت
مهدی آرایی
محمد مقدم