
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۱۰
۱
ای قبای پادشاهی راست بر بالای تو
زینتِ تاج و نگین از گوهرِ والای تو
۲
آفتاب فتح را هر دم طلوعی میدهد
از کلاهِ خسروی رخسارِ مهسیمایِ تو
۳
جلوهگاهِ طایرِ اقبال باشد هر کجا
سایه اندازد همایِ چترِ گردونسایِ تو
۴
از رسومِ شرع و حکمت با هزاران اختلاف
نکتهای هرگز نشد فوت از دلِ دانای تو
۵
آب حیوانش ز منقارِ بلاغت میچکد
طوطیِ خوشلهجه یعنی کلک شکّرخای تو
۶
گرچه خورشیدِ فلک چشم و چراغ عالم است
روشناییبخشِ چشم اوست خاک پای تو
۷
آن چه اسکندر طلب کرد و ندادش روزگار
جرعهای بود از زلالِ جام جانافزای تو
۸
عرضِ حاجت در حریم حضرتت محتاج نیست
راز کس مخفی نمانَد با فروغِ رایِ تو
۹
خسروا پیرانهسر حافظ جوانی میکند
بر امیدِ عفوِ جانبخشِ گنهفرسایِ تو
تصاویر و صوت











نظرات
امین کیخا
جهانگیر
م.ح.خسروی
م.ح.خسروی
جلال
سیدعلی ساقی
علی
سعید
علی امینی
هابیل احمدی
علی مشکسار
در سکوت