حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۴۱۱

۱

تاب بنفشه می‌دهد طرّهٔ مشک‌سای تو

پردهٔ غنچه می‌درد خندهٔ دلگشای تو

۲

ای گل خوش‌نسیمِ من بلبلِ خویش را مسوز

کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو

۳

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالَمی می‌کشم از برای تو

۴

دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار

گوشهٔ تاج سلطنت می‌شکند گدای تو

۵

خرقهٔ زهد و جام مِی گرچه نه درخور همند

این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو

۶

شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر

کاین سر پُر هوس شود خاک در سرای تو

۷

شاه‌نشین چشم من تکیه‌گه خیال توست

جای دعاست شاه من بی‌تو مباد جای تو

۸

خوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسن

حافظ ِخوش‌کلام شد مرغِ سخن‌سرایِ تو

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 414
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 184
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 201
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 229
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 277
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۸۶
دیوان حافظ بر اساس سه نسخه کامل کهن مورخ به سالهای ۸۱۳ و ۸۲۲ و ۸۲۵ هجری قمری به تصحیح اکبر بهروز و رشید عیوضی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۸۲
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۵۶
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۸۲۴
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (براساس نسخه مورخ ۸۲۴ هجری) به کوشش سید محمدرضا جلالی نائینی و نذیر احمد - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۴۴
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۳۹۱
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۹۰۳
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۴۹
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
مریم فقیهی کیا :
محمدرضا کاکائی :
فاطمه زندی :
محسن لیله‌کوهی :
محمدرضا مومن نژاد :
عندلیب :
افسر آریا :
شاپرک شیرازی :

نظرات

user_image
آناهیتا
۱۳۸۹/۰۲/۱۵ - ۱۱:۵۴:۵۲
با عرض ادب و احترامبه نظر می‌رسد در بیت هفتم شاه‌نشین درست‌تر از شاهنشین باشد. منظور آن است که بین دو بخش "شاه" و "نشین" از نیم‌فاصله استفاده شودبا تجدید احتراماز گنجینه‌ی شعر و موتور جستجویی که در اختیار علاقه‌مندان قرار داده‌اید بی‌نهایت سپاس‌گذارم
پاسخ: با تشکر، مطابق پیشنهادتان عمل شد.
user_image
محسن
۱۳۸۹/۰۳/۳۱ - ۰۴:۵۴:۲۰
سلام به نظر من حق با اناهیتاستاونطوری درست تره
user_image
احسان
۱۳۸۹/۰۸/۲۳ - ۰۱:۴۶:۱۷
ایجاد چنین سایتی، واقعا جای تشکر و تقدیر داره.از یک استاد بررگ شنیدم که زیباترین تعبیر و مصراع دیوان حافظ همین مصراعشاه‌نشین چشم من تکیه گه خیال توستضمن اینکه بهترین نوع نگارش کلمه شاه‌نشین، همینه که دوستان گفتند.
user_image
سعید
۱۳۸۹/۰۹/۱۰ - ۰۵:۳۱:۰۹
در بیت چهارم "از سر فخر و احتشام" درسته
پاسخ: با تشکر، در تصحیح قزوینی/غنی «فقر و افتخار» آورده، تغییری اعمال نشد.
user_image
سروش الدین
۱۳۹۱/۱۱/۰۹ - ۰۵:۳۱:۲۶
الله اکبر من وقتی این شعرومیخونم این شعرحافظ رومثل یک پری دریایی میبینم که داره به بدنش پیچ تاب میده ودردریاشنامیکنه
user_image
مجید
۱۳۹۱/۱۱/۱۲ - ۰۱:۰۹:۲۶
با تقدیم ادب واحترام . سالهاست که به نظرم مصراع اول این غزل بهتر است اینطور باشد : تاب بنفشه می برد طره مشکسای تو . علتش هم این است که میبرد با میدرد هم وزن و قافیه است و تاب بردن یعنی تاب و توان از کسی یا چیزی بردن و در نهایت یعنی طره مشکسای تو تاب از بنفشه میبرد و بی طاقتش میکند و به پیچ و تابش می اندازد . .... این موضوع را با بعضی اساتید ادب فارسی از جمله مرحوم دکتر سادات ناصری در سال 66 اولین کنگره انجمن خوشنویسان در میان گذاشته ام و دلایل خود را توضیح داده ام . ایشان پرسیدند آیا در نسخه ای دیده اید ؟ که
پاسخ منفی بود . با این همه از ادب دوستان تقاضا دارم در این مورد تحقیق بیشتری بفرمایند . با تجدید احترام مجید
user_image
سعید
۱۳۹۲/۱۰/۰۲ - ۱۰:۳۶:۵۲
با سلام در مورد نظر آقا مجید اگرچه این مصرع با روش کنونی غلط به نظر نمی رسد اما با توجه به مصرع دوم همین بیت نظرایشان صحیح تر به نظر می رسد و به این شیوه با معتی مصرع دوم نزدیکتر است.اگرچه بنده نیز در هیچ نسخه ای این را ندیده ام
user_image
چنگیز گهرویی
۱۳۹۳/۰۳/۰۳ - ۰۹:۳۱:۰۸
اقای مجید .با سلام .تاب دادن و تاب برداشتن وتاب داشن در ادبیات حتی عامه امروزی نیز رواج دارد و به معنی نامیزان بودن وبه همریختن و از قلق درامدن.ودر مصرع منظور یعنی بنفشهبه هم میریزد و از میزان بودن و راستی بیرون میشود در جای دیگر حافظ میگوید .زبنفشه تاب دارم که زند ز زلف او دم ....ارتباط گل بنفشه با طره و زلف در شعر حافظ جالب است
user_image
چنگیز گهرویی
۱۳۹۳/۰۳/۰۳ - ۰۹:۴۱:۴۴
با معذرت .ضمنا تاب انداختن در وضعیت ظاهری صدق میکند و بی تابی یعنی بی طاقتی و بی حو صلگی . در مورد گل بنفشه اولی صدق میکند بیفشه بی حوصله نمیشود ولی چون بسیار راست قامت میباشد اگر تابش بدهید از حالت راستی بیرون میشود تاب بنفشه میدهد .و گلبرگهای سیاه و شفقی بنفشه شباهت با زلف دارد .
user_image
چنگیز گهرویی
۱۳۹۳/۰۳/۰۳ - ۱۰:۱۵:۴۶
در مصرع اول بیت چهارم . بدین صورت امده ...ازسر فقر و افتخار که به نظر بدین صورت صحیح تر است ...ازسر فقر افتخار./.هم از نظر معنایی و هم از نظر روانی در خواندن و وزن ./.منتظر نظرات
user_image
روفیا
۱۳۹۳/۱۲/۰۱ - ۱۳:۳۲:۴۴
سلام اقای چنگیز گهرویی گرامیدر مورد پرسش اخرتان باید فقر و افتخار درست باشد .تلمیحی است از سخن پیامبر اسلام :الفقر فخری و به افتخر به نظر میرسد افتخار او از تبعات فقر اوست نه فقر او از تبعات افتخار او
user_image
اورنگ
۱۳۹۴/۰۱/۰۶ - ۰۳:۲۳:۱۶
اگر در بیت سوم :من که ملول گشتمی از نفس فرشتگانقال و مقال عالمی می‌کشم از برای تواکلمه را با قرار دادن سکون روی ف تلفظ نماییممعنی متفائت تر و ملموس تری برداشت میشودیعنی ما انسانها بخاطر خواهش نفسانی فرشته ای مانند ابلیس ملول یبه زحمت افتاده ایم و دچار و مجبور به زندگی در کره خاکی شده ایم .....
user_image
اورنگ
۱۳۹۴/۰۱/۰۶ - ۰۳:۴۲:۰۰
در بیت سوم :من که ملول گشتمی از نفس فرشتگانقال و مقال عالمی می‌کشم از برای تواگر کلمه نفس با قرار دادن سگون روی جرف ف بخوانیم ، معنی جالب تری بدست میاید :من بخاطر خودخواهی نفسانی فرشته ای مانند ابلیس و بطور ناخواسته به این دردسر و قال و مقال و کشمکش بین خدا و شیطان و .... کشیده شده امزندگی انسان روی کره خاکی با همه مشکلات آن نتیجه کل کل شما بوده و من قربانی کشمکش بین خیر و شر شده ام
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۵/۱۰ - ۰۷:۴۷:۵۱
گفته می شود بعضی از حافظ شناسان با خواندن بعضی از غزل های خاجه شیراز بیهوش می شدند. این غزل چقدر زیبا است شکوه غزل فارسی است.....
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۲۶ - ۱۱:۳۷:۲۱
********************************************************************************............................. آن نفَسم روَد ز سرکاین سر پُرهوس شود خاک در سرای توشور شراب و سوز عشق: 10 نسخه (801، 803{شور سراب}، 813، 814- 813، 824 و 5 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) عیوضیشور شراب و شور عشق: 1 نسخه (818)شور و شرار و سوز عشق: 1 نسخه (822)شور شراب عشق تو: 11 نسخه (827، 843 و 9 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاویدشور و شراب عشق تو: 3 نسخه (یکی متأخّر: 849 و 2 نسخۀ بی‌تاریخ)شور شراب سوز عشق: 1 نسخۀ متأخّر (858)شور و شراب و سوز عشق: 1 نسخۀ بی‌تاریخشور شراب و عاشقی: 1 نسخۀ بی‌تاریخشور شراب عشق او: 1 نسخۀ بی‌تاریخ35 نسخه غزل 403 را دارند و بیت فوق در 6 نسخه نیست: 819، 821، 823، 825، 834، 889.**************************************************************************
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۲۷ - ۰۳:۵۵:۲۷
خرقۀ زهد و جام می گرچه نه درخور هم‌انداین همه نقش می‌زنم ...........................از جهت جفای تو: 9 نسخه (801، 803، 824 و6 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) جلالی نائینی- نورانی وصالاز جهت رضای تو: 8 نسخه (827، 843 و6 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاویداز جهت وفای تو: 3 نسخه (818، 1 نسخۀ بسیار متأخّر: 894 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ)در طلب لقای تو: 3 نسخه (819،821، 823)در طلب رضای تو: 2 نسخه (822، 855)بر حسب وفای تو: 1 نسخه (867)در طلب هوای تو: 2 نسخه (893، 874؟)از تعب و جفای تو: 1 نسخۀ بی‌تاریخاز 35 نسخه 6 نسخه بیت فوق را ندارند: 813، 814- 813، 825، 834، 854، 889.****************************************************************************
user_image
مسعود
۱۳۹۵/۰۱/۲۲ - ۰۲:۵۳:۳۲
سلامبه نظر مرسد در بیت دوم "ای گل خوش شمیم من" صحیح تر باشد چون خوش نسیم صفت گل نیست.
user_image
علی اصغر یوسفی
۱۳۹۵/۰۶/۱۳ - ۰۵:۵۶:۰۲
با عرض سلام و ادب در مورد بیت من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان ...........قال و مقال عالمی میکشم از برای تو بایستی بگویم که ما انسانها طبق نشانه هایی که در قرآن آمده در ابتدا در کنار فرشتگان بوده واز هم صحبتی با آنها لذت میبرده و شامل لطف پروردگار بوده ایم ولی بعد از فرود آمدن به زمین تا الآن همه کار میکنیم (قال و مقال)تا اینکه به آن مقام برسیم .
user_image
سیدعلی ساقی
۱۳۹۵/۰۸/۲۴ - ۱۱:۴۹:۳۹
تـاب بـنـفـشـه مـی‌دهـد طـُــرّه‌ی مُـشک ســای تـو پــرده‌ی غـنـچــه مـی‌درد خـنـــده‌ی دلـگـشــــای تـوتاب : پیچ دادن - تابیدن - پرتو افکن -نور افشان -گرمی پیچ وخم که درریسمان وزلف وامثالِ آن بیافتد. ، طاقت و تحمّل وتوانایی ، داغ کردن و سرخ کردن (تابه : داغ کننده) دراینجا علاوه برمعانیِ یادشده، "خشم و عتاب" نیز موردِ نظر ومقصودِ شاعراست."تابِ بفشه می‌دهد" تقریباًهمه یِ معناهای فوق الذکرراشامل می شود.به بیانی ساده تر : بنفشه از حسادتِ طُرّه یِ تو پیچ و تاب پیدا کرده است. بنفشه از رَشکِ‌زلفت پُرتاب و پیچ شده. زلفِ توبنفشه را خجالت زده و اندوهگین می‌کند،اوراعصبی کرده ومی رنجاند،بنفشه ازدرد به خودمی پیچد.به بازارِبنفشه رونق وگرمی می بخشدو.... (بنفشه = نوعی گل ؛ البته نه این گل بنفشه‌ای که امروزه در چند رنگ در باغچه‌ها و گدانها می‌کاریم ، "دکتر شفیعی کدکنی" در کتاب "مفلس کیمیاگر" می‌گوید : این بنفشه های امروزی را در افغانستان گل "آدم‌چهره" می‌گویند [از آن جهت که اگر دقت کنیم به شکل چهره‌ی آدمی است] بنفشه‌ای که در ادبیات ما از قدیم آمده ، گلی بوده است فقط به رنگ بنفش که پشتش خمیده و دارای طرّه‌ای (میله‌های پرچم گل) پیچ در پیچ بوده مانند مفتولهایی که دور هم پیچیده باشند : بنفشه طـرّه‌یِ مفتولِ خود گره می‌زد صـبـا حکایت زلـف تـو در میان انـداختطرّه:بخشی از زلف که برپیشانی ریخته شود.مُشک: ماده‌ی سیاه رنگ و بسیار خوشبـویی است که از نافه‌یِ نوعی آهو که زیستـگاهش در چین است (معروف به آهوی ختن) به دست می‌آیـد ، کیسه‌ای (غده‌ای) در زیر ناف آهوی مشکین قرار دارد (نافـه) که در بهار از مشک پـر می‌شود ، وقتی نافه پر از مشک شد شروع به خارش می‌کند و آهو شکم خود را بر سنگهای تیز می‌کشد و نافه پاره می‌شود و بر سنگ می‌ریزد و دشت سرشار از بوی خوش می‌گردد ، مردم در سراسر صحرا می‌گردند و این مشک ها را جمع آوری می‌کنند و آن را می‌سایندتاعطرِآن درآید.سـا:1-ساینده(مشک هنگامی که ساییده شود معطّرمی شود) زلفت گویی که هرلحظه مشک می سابد.2- : پسوندِ شباهت است مثلِ: "مـهـ سـا " مانند مـاه" در این صورت "مُشک سا" به معنایِ " مانندِمشک" هم سیاهست ، هم خوشبوست.پـرده دریـدن : الف : حجاب را پاره کردن و پرده راکنار زدن ،گلبرگهای غنچه را پاره و پرپر می‌کند ، ب : هتاکی کردن ، کسی را بی آبروکردنغنچـه : 1- گلی که هنوزنشکفته 2-استعاره از دهانِ تنگخنده هایِ توکه سببِ گشایشِ دل می شود، الف):غنچه رابی آبروکرده وازارزشِ اوکاسته است یعنی پرده یِ ناموسِ او را می درد.ب): خنده هایِ توبادریدنِ پرده های گلی که هنوزنشکفته،باعثِ شکوفاییِ غنچه وظهورِگل می گردد.در مصرع اول : زلف تـو از زلف بنفشه پر پیچ و تاب‌تـر و زیباتـر است.در مصرع دوم : لب تـو از غنچه زیباتـر است.طرّه یِ سیاه و خوشبویِ تـو آنچنان پر پیچ و تاب است که بنفشه در برابرش خجالت می‌کشد و خشمگین می‌شود ،خنده‌یِ دلگشایِ تـو آبرویِ غنچه را می‌برد و او را خجالت زده می‌کند.حاصل اینکه:وقتی که باغنچه یِ لبانت می خندی(تنگ دهانی)،دهانت که شکفته می شودگل ظهورپیدامی کند.سرگهم چه خوش آمدکه بلبلی گلبانگبه غنچه می زد ومی گفت درسخنرانیکه تنگدل چه نشینی زپرده بیرون آیکه درخُم است شرابی چولعل رمّانیای گـلِ خـوش نـسـیـمِ مـن بـلـبـلِ خـویش را مسوزکـز سـرِ صـدق می‌کنـد شب همه شب دعـــای تـوگل : استعاره از معشوق است.همچنین دراینجا با توّجه به "مسوز" گل استعاره از شمع هم هست و شمع نیزاستعاره از خودِمعشوق است. ضمنِ آنکه درقدیم در شمع را با مشک مخلوط می‌کردند تا هنگام سوختن فضا رانیز معطّر سازد.بـلـبـل : استعاره از عاشق است. "پروانه" هم استعاره از عاشق است و در اینجا "بلبل" همان پـروانه است که در آتشِ عشق شمع می‌سوزد."از سرِ صدق" : از صمیمِ قلبای معشوقِ زیبا و خوش بـویِ من ؛ همانندِ شمع، پروانه‌ی عاشقی را که تمامِ شب به دعاگویی تـو مشغول است،مسوزان.سوختم درچاهِ صبرازبهرِ آن شمعِ چگلشاهِ ترکان فارغست ازحالِ ما کورستمی مـن کـه مـلـــــول گـشتـمـی از نـفـسِ فـرشـتــگـانقـال و مـَقـــــــــالِ عـالـَمـی مـی‌کـشـم از بـرای تـومـلـول : دلتنگ ، دل آزرده ، افسردهقال و مقال : سر و صدا ، هـیـاهـومن که در خاموشی وسکوتِ مطلق خوش بوده وهستم ودرخلوتـم حتا از نفسِ لطیفِ فرشتگان هم آزرده خاطر می‌شـوم تنهابه خاطرِ تـوست که ناگزیرم هـیـاهـویِ جهانی را تحمّل می‌کنم. عارفان عشرت رادرخاموشی وعاشقان آرامش را درسکوت می جویند.تاچندهمچوشمع زبان آوری کنیپروانه یِ مرادرسیدای محب خموش مهرِ رخت سرشت من ، خاکِ درت بهشت منعشقِ تو سرنوشت من ، راحتِ من رضای تـومهرِرویِ تودرفطرت و محبّتِ رخسارتو درسِرشتِ من است. ازازل خاکِ وجودم باآبِ مهرت آغشته شده است.عشق تو سر نوشت من است از اوّل چنین مقدّرم شده که عاشق توباشم. خاک‌ِ کوی تو بهشت من است. تنهاچیزی که اهمیّت داردرضایتِ خاطرِ توست،رضایتِ توسعادت و راحتیِ من است.دردایره یِ قسمت مانقطه یِ تسلیمیملطف آنچه توفرمایی حکم آنچه تواندیشیدولـتِ عشـق بـیـن که چـون از سـرِ فـقـر و افـتـخارگـوشـه‌یِ تـاجِ سلـطـنـت مـی‌شـکـنـد گــــــدای تـودولت عشق : عشق به دولت تشبیه شده است.فـقـر : نیاز مندی ، تهیدستی ، در فرهنگِ عرفانی به درویشی که سالکِ طریقِ الی الله است "فـقـیـر" گـویـنـد ، این فقر همراه با قناعت ، نزد "حـافـــظ" بسیار ستودنی وباارزش است وحاضرنیست به هیچ روی آبرویِ فقر راببرد :ما آبــرویِ فـقـر و قـنـاعت نمی‌بریمبا پادشه بگوی که روزی مـقـدّرستچون : چگونه،باچه غرور ومناعتِ طبعیگوشه یِ تاج شکستن : یعنی تاج را ازرویِ از غرور کج گذاشتن ، کلاه را ازرویِ ناز کردن کج گذاشتن ، نشانه‌ و رسم بزرگی و کلاه داری (پادشاهی) و سروری است :به باد دِه سر و دستار عالمی یعنیکـلاه گوشه به آئـیـن سـروری بشکن بـبـیـن که چگونه گدایِ تو،به میمنتِ دولتِ عشق، درعینِ حالی که درفقر بسرمی برد،امّابا افتخار ومناعتِ طبع ،نسبتِ به سلطنت و پادشاهی،دهن کجی کرده وبی اعتنایی می‌کند. وازمنظری دیگر:ببین که چگونه ،فقیرِکویِ توبه یمنِ دولتِ عشقت به سروری و بزرگی رسیده تاآنجاکه ازروی ناز وافتخار،گوشه یِ تاجِ سلطنت شکسته وآن راکج برسرنهاده است.برتختِ جم که تاجش معراج آسمانستهمّت نگر که موری باآن حقارت آمدخـرقـه‌یِ زهـد و جـامِ مـی گـر چه نـه درخـورِ هـم‌اندایـن هـمـه نـقـش مـی‌زنــم از جـهـت رضــــــای تـو "خرقه ی زهـد" در شعر "حـافــظ" نشانه‌ی سالوس و ریاوتزویرست و "جـامِ مـی" نشانه‌یِ خلوص و پاکیِ قلب است. این دو با هم در تقابل وتضـادهستند، شاعرخطاب به معشوق می‌فرماید :به منظورِ جلبِ توّجه وکسبِ رضایتِ تو چه کارهاکه نمی کنم!گاه به این سو (زهدوریاوتظاهر) روی می‌آورم ، گاه به آن سو(اخلاص وبی ریایی و...) هرکاری لازم باشدوازدستم برآیدبرای به دست آوردنِ توانجام می دهم.به قولِ "نشاط اصفهانی":دردلِ دوست به هرحیله رهی بایدکرد/طاعت ازدست نیایدگنهی بایدکرد."نقش" معانیِ بسیاری دارد.دراینجا نقش بازی کردن، کنایه از "فریبکاری" به معنایِ انجام دادنِ کارهایست که یک بازیگر در هنگامِ نمایش وایفایِ نقش انجام می‌دهـد.به بیانی دیگر: اگر چه پارسایی و شرابخواری با هم سازگار نیستند امّـا من این هر دو نقش را بازی می‌کنم تا رضایت و تـوّجـه تـو را به دست آورم .فراق و وصل چه باشدرضایِ دوست طلبکه حیف باشد از او غیرِ او تمنّاییشـورِ شـــراب عـشـق تــو آن نـفـسـم رود ز ســــرکـایـن ســر پـرهـوس شــــود خـاک در سـَــرای تـوهیجان و شور وسرمستیِ عشق تو آن زمان از این سر پرهوس ولبریز ازآرزو بیرون خواهد رفت که من بمیرم و خاک درِدرگاهِ خانه‌ی تـو شوم.حال که شاعر دردورانِ زندگانی به وصالِ یار نرسیده، امیدواراست که پس ازمرگ،خاکِ آستانه یِ معشوق گردد،البته درصورتی که بخت مساعدباشدوناگاه بادی جابجایش نکند.ذرّه یِ خاکم ودرکویِ توام جای خوشستترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهمشـاه‌نـشـیـنِ چشـمِ مـن تـکـیـه‌گهِ خـیـالِ تــوستجـایِ دعــاست شـــاهِ مـن بی تـو مـبـــاد جایِ تـوشاه نشینِ چشم : بهترین نقطه یِ چشم ، چشم را به کاخی تشبیه کرده و بهترین جایِ آن را برایِ شاه(معشوق) اختصاص داده است.جای دعاست : جای آن است که دست به دعابرداریم، شایسته دعا کردن است.ازمنظری دیگر:به حرمتِ حضورِوجودِ مبارکِ تو(شاه)،چشمِ من قداست پیداکرده وحریمِ حرم ِیار شده است.محلِّ رازونیازشده است.الهی که هرگز این نقطه(شاه نشینِ چشمِ من) بی حضورِ تونباشد. جایـگاهِ تـو از تـو خالی نشود ، در این جایگاه جاودان بمانی. از چشمِ من که جایِ تو است هرگزنـروی ، از من دور نـشـوی. نکته یِ حافظانه اینکه:گرچه بظاهرشاعر معشوقِ خویش را دعا می کند، امّا در اصل بااجابت شدنِ این دعا،مقصودِدلِ شاعربرآورده می گرددومنافعِ این دعابرایِ خودشاعر بیشترازشاه است !.می کندحافظ دعایی بشنو آمینی بگوروزیِ ما باد لعلِ شکّرافشانِ شماخوش چمنی‌ست عارضت خاصه که در بهارِ حسنحــافــــــظ خوش کلام شد مرغِ سخن‌سـُرای تـوعـارض : چهره ، رخسارچمنِ عارض : موهایِ نرم و لطیف گرداگردِصورت معشوق به چمنی خرّم تشبیه شده است.سخن سـُرای : سخن سـُراینده ، ترانه خوان وسُراینده یِ شعر وآوازچهره‌یِ زیـبـای تـو همانـنـدِ چمنی باصفاوخرّم و زیباست بـه ویـژه ابنکه در بهارِزیباییِ تو ، حـافــظِ خوش لحجه وخوش آواز، در باره یِ زیباییهایِ تو شعرمی سرایدوآوازمی خواند. (رندانه وحافظانه می‌گوید که شعرِ حافـظ بر زیبایی هایِ تو افزوده است.اگرچه حُسنِ تو ازعشقِ غیرمستغنیستمن آن نیم که ازاین عشقبازی آیم باز
user_image
صادق
۱۳۹۵/۱۲/۱۳ - ۰۳:۴۹:۱۳
محسن نامجو این شعر رو خونده توصیه می کنم حتما گوش کنید
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۳/۰۷ - ۰۹:۰۳:۲۹
این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو..
user_image
فرخ مردان
۱۳۹۶/۰۶/۱۳ - ۰۶:۱۶:۰۹
@مجید:علیرغم توضیحات دوستان، فکر کنم اگر حافظ زنده بود حتما پیشنهاد شما رو می پذیرفت:تاب بنفشه می بَرَد طره مشکسای تو.... پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای توچقدر قشنگتر می شد...
user_image
فرخ مردان
۱۳۹۶/۰۶/۱۳ - ۰۶:۲۶:۵۸
@ سید علی ساقی:ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوزضمن تشکر از توضیح های همیشه مفید شما، نفهمیدم اینباردر شرح شما چجور بلبل شد پروانه یهویی! ((:در هر حال این فعلِ سوختن هم برای بلبل خیلی عجبیه، نیست؟ باید منظور "سوزاندن دل بلبل" باشه.
user_image
حبیب
۱۳۹۶/۰۸/۲۴ - ۰۰:۰۰:۰۷
در بیت اول دوستان نوشتنند که تاب بنفشه می برد ولی اگر به هر دو مصرع دقت بکنیم تاب بنفشه می دهد بوده منظور شاعر، بنفشه را تاب می دهد طره مشک سای تو غنچه را پرده می درد خنده دلگشای تو
user_image
میثم
۱۳۹۶/۱۱/۲۸ - ۲۳:۲۵:۴۷
با سلامضمن تشکر و قدر دانی بابت راه اندازی این سایت عرض بنده این هست که در مصرع دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار به جای "فقر و افتخار" بهتر نیست بگیم فخر و افتخار؟ دقیقا مثل "قال و مقال" که تاکید در گقتگو داره اینجا هم تاکید به مفتخر بودن داشته باشه.
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۶/۱۲/۰۶ - ۰۹:۲۵:۵۲
تابِ بنفشه می دهد طرهٔ مُشک سایِ تو پردهٔ غنچه می درد خندهٔ دلگشای تو غزل در بارهٔ انسانی ست که بعنوانِ هُشیاریِ اصیل پای در این جهان می گذراد و چنانچه در بیتِ بعد حافظ او را گُل می‌نامد مخاطبِ غزل نیز هم اوست. بنفشه نمادِ انسان‌ هایی ست که بنفشه وار زانویِ غم در بغل گرفته و سر افکنده اند اما با دیدنِ طُرِّه مُشک سایِ غنچه ای نو شکفته که بتازگی پای در این جهان گذاشته است و هر کجا پای می گذارد عطرِ طُرِّهٔ او همهٔ توجه ها را بسویِ خو معطوف می کند، پس بنفشه ها و انسانهایِ غمگین نیز تکان و تابی به خود می دهند، سخنی در زیبایی‌های طفل بر زبان می آورند و چهرهٔ آنان نیز برای لحظاتی هم که شده باز و متبسم می شود، در مصراع دوم حافظ این بار همان وضعیتِ بنفشه های سردرگریبان را غنچه هایی فروبسته توصیف می کند که آنان نیز می توانند تعالی یافته، باز و تبدیل به گُل شوند، پس خنده هایِ شیرین و دلگشایِ طفل همچنین می تواند انگیزه ای برای شکوفاییِ دیگر غنچه های باغِ زندگی شود. ای گُلِ خوش نسیمِ من، بلبلِ خویش را مسوز کز سرِ صدق می کند شب همه شب دعای تو در اینجا آن طفلی که با خنده هایِ دلگشایِ خود موجبِ زدودنِ غم از بنفشه و البته تبسم و شکوفاییِ غنچه ها می شود، اکنون خود نیز از لحاظِ جسمانی رشد نموده و تبدیل به گُل شده است، پس‌ حافظ خود را بلبلِ عاشقِ دلباختهٔ این گُلِ نوشکفته می داند، بلبلی که از سرِ صدق و با خلوص یا نیتِ پاک شب همه شب، یا لحظه به لحظه دعاگویِ این گُلِ نوشکفته می شود، درواقع این گُل که از عالمِ غیب و معنا پاکِ پاک پای در این جهان می گذارد ناگزیر است خویشتنی بر مبنای ذهن و عقل بر رویِ خویشِ اصلی که هشیاریِ محض است تنیده تا امورِ مادی و جسمانیِ خود را تامین کند، و طرحِ زندگی چنین است که‌ این خویشِ تنیده شدهٔ جدید تا مدتی کوتاه گُلِ نوشکفته را با جهانِ جسمانی آشنا کند و پس از آن او بارِ دیگر با همان دیدِ خویشِ اصلی یا بعبارتی بر مبنایِ صفاتِ خداوندی و با چشمِ نظر جهان را مشاهده کند، حافظ هر لحظه و از سرِ صدق با ابیات و غزلهایِ نابِ خود که همگی دعا هستند امیدوار است که این گُلهایِ نوشکفته یا نوجوانان و جوانان دلِ حافظ را نسوزانند و خویش را در چاهِ ذهن گرفتار نکنند. درواقع همهٔ بزرگان و عارفان دلسوزِ گُلهایِ باغِ این جهان هستند و عُمرِ خود را صرفِ این منظورِ متعالی کرده اند. من که ملول گشتمی از نفسِ فرشتگان قال و مقالِ عالمی می کشم از برای تو گفتار و نَفَس فرشتگان در هنگامِ خلقتِ انسان این بود که او در جهان فسادِ بسیار می کند و البته خداوند به آنان فرمود او به چیزی علم دارد که فرشتگان از آن بی خبرند، این گفتار و نَفَس فرشتگان بر حافظ گران آمده و از آن ملول گشته است، پس‌ در مصراع دوم می فرماید او قال و مقالِ عالَمی را می کشد و ملالت هایِ بسیاری از بنفشه ها و غنچه هایِ فروبسته ای که در چاهِ ذهنِ خویشتنِ خود گرفتار شده اند را می پذیرد از برایِ گُلهایِ نوشکفتهٔ این جهان به این امید که خلافِ نَفَسِ فرشتگان را چنانچه خداوند فرموده است به اثبات رسانده و موجبِ رسیدنِ انسان به تاجِ سلطنتِ خود در همین جهان گردد. دولتِ عشق بین که چون از سرِ فقر و افتخار  گوشهٔ تاجِ سلطنت می شکند گدای تو حافظ این اشتیاقِ خود را برای اینکه گُلِ خوش نسیمِ زندگی پس از مدتی کوتاه بارِ دیگر به خویشِ اصلیِ خود باز گردد و بار دیگر جهان را از عطرِ طُرِّهٔ مُشک سایِ خود بهرمند کند، همه را از دولتیِ سرِ عشق می داند،‌ پس‌ ببین با وجودِ فقرِ حافظ و افتخاری که به این فقر دارد و او که خود گدایِ عشق است چگونه گوشهٔ تاجِ سلطنت را برای تو می شکند. حافظ خود را فقیری می داند که به اندازهٔ وُسعِ معنوی که دارد در این راه می کوشد، شکستنِ گوشهٔ تاجِ سلطنت یعنی برداشتنِ انحصارِ سلطنت برای تعدادِ معدودی از گُلهای باغِ زندگی، آنانی که به عشق زنده شدند و تاجِ سلطنت را بر سر گذاشتند، بزرگانی چون فردوسی و عطار و مولانا و حافظ، یعنی امکانِ این سروری و پادشاهی برای همهٔ گُلها و غنچه ها و حتی بنفشه ها وجود دارد و اینهمه از دولتیِ سرِ عشق میسر می شود. خرقهٔ زهد و جامِ مِی گرچه نه در خورِ همند این همه نقش می زنم از جهتِ رضایِ تو حافظ ادامه می دهد که او خود می داند خرقهٔ زُهد و جامِ شرابی که به کرّات در غزلهای خود به آن اشاره می کند در خورِ یکدیگر  نیستند و سنخیتی با هم ندارند، پس او با علمِ به این مطلب اینهمه نقش هایِ مختلف را بازی می کند، هرچند برخی او را ملامت می کنند و در مقامِ قال و مقال با او بر می خیزند، اما برای او آنچه اهمیت دارد رضایِ تو گُلِ خوش نسیمِ حافظ است،‌ رضا دادن به اینکه بار دیگر با خویشِ اصلیِ خود بازگردی پیش از اینکه چون بنفشه سر در گریبان افکنده و غمگین شوی. شورِ شرابِ عشقِ تو آن نفسم رود ز سر کاین سرِ پر هوس شود خاکِ درِ سرای تو حافظ در ادامهٔ بیتِ قبل می فرماید البته که منظور از شراب در ابیات و غزلهایِ او شرابِ عشق است و آن نفس و آن وقتی شورِ این شراب از سرِ حافظ بیرون می رود و او آرام می گیرد که تو ای گُلِ خوش نسیم، بارِ دیگر به مقامِ سلطنتِ خود باز گردی، و آن هنگامی خواهد بود که سرِ پر هوسِ حافظ خاکِ درِ سلطانی چون تو شود، سری که هوس و آرزویِ آن را دارد که همهٔ گُلها و جوانان و حتی بنفشه ها به چنین مرتبه ای برسند که اگر چنین شود و او بتواند سر بر آستانِ چنین پادشاهانی بساید، آن روز روزِ آسودگیِ حافظ است. شاه  نشینِ چشم من تکیه‌گهِ خیالِ توست جای دعاست شاهِ من،‌ بی تو مباد جایِ تو شاه نشین یعنی بالاترین مرتبهٔ منزل و حافظ آن را به چشمِ نظر یا بینشِ خود تعمیم داده و خطاب به گُل می فرماید که تکیه گاهِ خیالِ تو شاه نشینِ چشمِ حافظ است،‌ یعنی از بالاترین مراتبِ نظر که دیدِ خداوندی ست  در خیال و اندیشهٔ گُل و جوانان است چنین جا و مرتبه ای جایِ شاهِ حافظ است و تو می توانی همان شاهِ حافظ باشی، پس انتظار این است که جایِ تو نیز باشد و چنین جا و مرتبهٔ سلطنتی خالی از تو گُلِ خوش نسیم مباد.  خوش چمنیست عارضت، خاصه که در بهارِ حُسن حافظِ خوش کلام شد مرغِ سخن سرایِ تو عارض و رخسارِ نوجوانان و جوانان خوش و خُرَّم و باطراوت است بویژه که در بهارِ حُسن و پاکی و زیبایی حافظِ خوش کلام بلبل و مرغِ سخن سرایِ چنین گُل هایی باشد، یعنی بشرطِ اینکه جوانان در اوجِ بهارِ زندگی دعا و پندهای حافظ را به گوشِ جان بشنوند البته که عارض و رخسارشان بسیار زیباتر و خوش و خُرَّم تر و مانندِ دشت و چمن همیشه سبز خواهد بود.
user_image
علی
۱۳۹۷/۱۰/۲۰ - ۰۱:۴۰:۴۱
این شعرو شاملو خونده. گوش میکردم دو سه تا بیت هم میخونه که اینجا نیس یکیش اینه اون یکی رو یادم رفته.مهر رخت سرشت من خاک درت بهشت منعشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو
user_image
پدرام
۱۳۹۸/۰۱/۱۰ - ۰۵:۱۸:۲۷
بانو پریسا این غزل حافظ را در تصنیفی به زیبایی اجرا نموده اند
user_image
مجتبی
۱۳۹۸/۰۲/۱۹ - ۱۳:۳۲:۵۲
درخصوص تاب بنفشه فکرمی کنم ممدوح شاعربرای تزئین وآرایش تعدادی گل را (به رسم اکثر دختران جوان درهمه جای دنیا) لای موهای خودقرارداده بوده است که ازقضا گل بنفشه بوده اند. وهنگامی که راه می رفته ویا سر خود را تکان میداده این گلها همراه با طره مو،تاب می خورده اند.شاعر با دیدن صحنه فی البداهه این مصرع را سروده که به آرایش زیبا ودلفریب موهای معشوق اشاره دارد.
user_image
علی امینی
۱۳۹۸/۰۲/۲۹ - ۲۳:۲۸:۰۵
حضرت حافظ اینجا در حال راز و نیاز عاشقانه و مستانه با خالق خویش است
user_image
محمد فخار زاده جهرمی
۱۳۹۹/۰۲/۲۲ - ۱۵:۱۰:۲۱
تاب به معنی رنگ هست پس اینکه می فرماید تاب بنفشه می‌دهد طره مشکسای تو یعنی زلف خوشبوی تو مثل بنفشه تیره رنگ است. پس می‌دهد درست است نه می‌برد که بعضی دوستان گفته اند. حافظ جواهرتراش زبده ای است و کلمات را با دقت فراوان انتخاب می‌کند.
user_image
محمد فخار زاده جهرمی
۱۳۹۹/۰۲/۲۲ - ۱۵:۲۳:۲۰
جور دیگری هم می شود مصراع اول را معنی کردطره مشکسای تو بنفشه را به تاب می اندازد و رنج می‌دهد همانطور که خنده دلگشای تو پرده غنچه را پاره می کند در واقع خنده و طره تو رونق غنچه و بنفشه را از بین می‌برد.
user_image
محمد فخار زاده
۱۳۹۹/۰۲/۲۲ - ۱۵:۲۵:۴۲
تجور دیگری هم می شود مصراع اول را معنی کردطره مشکسای تو بنفشه را به تاب می اندازد و رنج می‌دهد همانطور که خنده دلگشای تو پرده غنچه را پاره می کند در واقع خنده و طره تو رونق غنچه و بنفشه را از بین می‌برد
user_image
نادر
۱۳۹۹/۰۴/۲۱ - ۰۲:۵۱:۳۴
با عرض سلام و احترام ،در بیت :تاب بنفشه می دهد اگر بنفشه یا مشک بر زخم ریخته شود باعث سوزش می گردد
user_image
آزاده
۱۳۹۹/۱۰/۱۹ - ۰۹:۵۲:۴۵
با سلام و تشکر به دلیل ایجاد این سایت وزین و جذاب، من هم در تایید نظر کاربر " برگ بی برگی" تقاضا دارم سایر نسخ این شعر را بررسی فرمایید. چون من هم نسخه ای که در اختیار داشتم بیت ذکر شده وجود داشت. متاسفانه نسخه مذکور اکنون در دسترس بنده نیست تا مشخصات آن را ارائه کنم.
user_image
آزاده
۱۳۹۹/۱۰/۱۹ - ۱۰:۰۱:۱۹
با سلام مجدد. من در نسخه دیوان حافظ با تصحیح سید علی محمد رفیعی هم بیت زیر را یافتممهر رخت سرشت من خاک درت بهشت منعشق تو سرنبشت من راحت من رضای تو
user_image
فرهاد
۱۳۹۹/۱۱/۲۸ - ۱۳:۴۴:۱۰
دوستانی که با "میدهد" مشکل دارند و آن را بی سلیقگی و غلط میدانند، گوش بدن!پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
محسن
۱۴۰۰/۰۴/۲۵ - ۰۵:۲۰:۰۹
این غزل را استاد مهدی نوریان خیلی خوب شرح کرده‌اند: https://shaareh.ir/jamejahannama12/
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۶/۰۸ - ۰۷:۴۹:۵۲
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
محمدعلی افشارفر
۱۴۰۲/۰۸/۲۲ - ۲۱:۰۳:۱۹
چرا شاه بیت این غزل را ( عشق تو سرنوشت من خاک درت بهشت من ...) حذف کرده اید؟                                                                                                           م.افشار .
user_image
نون الف
۱۴۰۳/۰۳/۲۶ - ۱۰:۳۷:۳۹
من احساس می‌کنم این غزل خطاب به امام رضا (ع) سروده شده. از زبان حافظی که دست به دعا برداشته‌.