
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۲۰
۱
ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه؟
مست از خانه برون تاختهای یعنی چه؟
۲
زلف در دست صبا، گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساختهای یعنی چه؟
۳
شاهِ خوبانی و منظور گدایان شدهای
قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه؟
۴
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه؟
۵
سخنت رمزِ دهان گفت و کمر سِرّ میان
وز میان تیغ به ما آختهای یعنی چه؟
۶
هر کس از مُهرهٔ مِهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باختهای یعنی چه؟
۷
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداختهای یعنی چه؟
تصاویر و صوت













نظرات
ناشناس
امیر
ابولفضل
شکوفه
محمدرضا خلجی
حمیدعمی
کیان
مرتضی
ناشناس
mehrbod
الهه
مهدی رضائی
امیررضا
امین
حسین
Bahram Hosseinzadeh
ا.ج
مریم
آرش جباری
فرخ مردان
reyh
عظیم ملکی
ناشنااااس
سپهر
Almost blue
۸
Almost blue
۸
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
رضا ساقی
ارسطو
مه نو
علی امینی
اشکان
محمدداودی
پاسخم ده به نگاهی که میان من وتست) کمرت.... پیچ وتابهای عشوه گرانه بدن معشوق برای عاشق خیلی زیبا ودلچسب است مخصوصآاگرازناحیه کمرباشد که بسیاردلبرانه است شایداگراین شعرراحافظ در جوانی گفته باشد کامآاحساس او قابل درک باشد
دکتر محمدداودی
فراز
مریم
برگ بی برگی
پاسخِ خداوند این است که فرشتگان به چیزی که خداوند می داند آگاه نیستند، از آنجایی که عرفا معتقد به وحدت وجودند آدم (انسان) را بطور ذاتی دارای صفات خداوند می دانند که دارای قابلیتِ به فعل درآوردنِ آن صفات در این جهانِ مادی است، مست انسانی را گویند که از خود بیخود شده و سرخوش از بادهٔ الست و عاری از عقل جزوی اما هشیار به زندگی و اصل خدایی خود میباشد و این هشیاری اصیل مستِ مِیِ الست و به تاخت از خانه یا جایگاه خود که پرده یا عدم و عالمِ معنا میباشد در این کرهٔ خاکی فرود آمده است، پس علاوه بر فرشتگان و غیر یا هر بیگانه با عشقی، برای هر انسانِ پرسشگری نیز جای سؤال دارد که به چه منظور این اتفاق افتاده است؟ و آیا اگر انسانی که بقولِ فرشتگان در زمین بسیار فساد می کند پای به این جهان نمی گذاشت آیا به عظمت و مقامِ کبریاییِ خداوند خللی وارد می شد؟ اما میلادِ اقبال لاهوری میلادِ انسان را به گونه ای دیگر تصویر میکند : نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حُسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیباینچنین با همه درساختهای یعنی چه ؟رقیب در اینجا همان غیر یا بیگانهٔ با عشق و یا شیطان است که بر آدم سجده نکرد و هنگامی که خداوند علت را از او جویا شد بهانه آورد که او از آتش است و آدم از جنسِ خاک و جسم، اما پس از رِدِّ باب و رانده شدنش از ملکوتِ خدا گفت که تو مرا گمراه کردی، بفرمودهٔ مولانا؛ "گفت شیطان که بما اغویتنی کرد فعلِ خود نهان دیوِ دَنی" یعنی او اختیارِ خود را پنهان کرد و گفت مگر نه اینکه برگی نیز به اختیارِ خود از درخت نمی افتد ؟ پساین عدمِ تمکینِ او نیز به خواستِ خداوند بوده که با اغوا آنرا به گردنِ شیطان انداخته است، پس به جزای آن چند صد هزار سال عبادت از خداوند مهلت گرفت که تا هستی برقرار است او نیز انسان را فریب داده و گمراه کند، زلف استعاره از وجهِ جمالیِ خداوند و زیبایی های بینهایتِ او در این جهان است، پس پرسشِ دیگر این است که پس از اغوایِ شیطان که منجر به اغوا و در نتیجه نافرمانیِ انسان و هبوطش بر روی زمین شد، خداوند از سویی زلف را در دستِ باد داده و با جلوه گری اینهمه جذابیت و مواهبِ این جهان را در معرضِ دیدِ انسان قرار می دهد و از سویی گوش به درخواستِ شیطان کرده و با او در می سازد تا او به گمراهیِ انسان بپردازد و با وسوسهٔ او این غیر جایِ خداوند را در دلِ انسان پر کند. پس حافظ یا درواقع انسانی که خانه را از غیر نپرداخته است سؤال می کند که معنی و منظور از این طرح و برنامه ریزی چیست؟ درواقع رقیبِ مجرم کیست که بخواهد در این ماجرا و در جایی که فقط خداوند است که بر جهان فرمان می راند مهلت بگیرد و فرمان براند، پس این طرح و پذیرشِ شرط و درخواستِ شیطان بطور کلی خواستِ و تدبیرِ خداوند بوده است. اما نه تنها خویشتنِ حافظ و یا شیطان، بلکه آدم نیز به این امر واقف بود و البته که خداوند نیز، چنانچه مولانا عُذر خواهیِ آدم از خداوند را پساز گناهِ خوردنِ میوهٔ ممنوعه چنین تصویر می کند؛ گفت آدم که ظلمنا نفسنا او ز فعلِ حق نبُد غافل چو ما در گُنَه او از ادب پنهانش کرد زین گنه بر خود زدن او بَر بِخَورد بعدِ توبه گفتش ای آدم نه من آفریدم در تو آن جرم و مَحَن؟ نه که تقدیر و قضای من بُد آن چون به وقتِ عُذر کردی آن نهان؟ گفت دانستم ادب بگذاشتم گفت من هم پاسِ آنت داشتم یعنی آدم از این روی آدم شد که اختیار و گناهِ خود را پذیرفت و بر خلافِ غیر و شیطانِ بی ادب با علمِ به تدبیر و ارادهٔ خداوند در ماجرای هبوط مسؤلیت خود را بر عهده گرفت چرا که با اختیارِ خود می توانست فریبِ شیطان و میوهٔ ممنوعه را نخورد. شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای قدر این مرتبه نشناختهای یعنی چه؟ شاهِ خوبانِ دو عالم کسی نیست جز خداوندِ غنی و بی نیاز که مراد و منظورِ باقیِ جهانیان است که همگی فقیر هستند و عینِ نیاز، در مصراع دوم قدر نشناختن یعنی کم پنداشتن و ناسپاسی کردن ، پس خویشتنِ برآمده از ذهنِ انسان یا همان غیر همانندِ فرشتگان اما گستاخ تر به خداوند عرضه می دارد آیا اینکه پادشاهِ همهٔ جهانیان و کائنات هستی و همهٔ باشندگانِ عالم نیازمندِ تو و قائم به ذاتِ تو هستند کافی نیست؟ پسدلیلِ آفرینش و حضورِ انسان در جهانِ مادی که فتنه و فساد می کند و جنگهای خانمان سوز براه می اندازد و ظلم و تعدیِ فراوان می کند چیست و چه معنی دارد؟ نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی بازم از پای درانداختهای یعنی چه ؟ مطلبِ و مسئله دیگر مگر نه اینکه در اول( الست) یا ازل تو خود سرِ زلف را به دستِ انسان دادی و با اقرار گرفتن از او مبنی بر اینکه رَبِّ او هستی و او امتدادِ تو در زمین است، با زبانِ تکوینی گفتی جایِ نگرانی نیست زیرا پس از حضورِ انسان در جهانِ فرم، بارِ دیگر در سرایِ جان و معنا به تو یعنی به اصلِ خود خواهد پیوست؟ پس اینکه زلف در باد داده و با جاذبه های این جهانی بارِ دیگر او را دلبستهٔ این مواهب و لذات می کنی و باز همچون وقتی در بهشت بود با خوردنِ میوه ای ممنوعه اورا از پای می اندازی یعنی چه و چه منظوری پشتِ این کار است؟ میبینیم که چنین انسانی باز هم با نفسِ دیو صفتش از خود رفعِ مسؤلیت و اختیار کرده و در حالیکه با اختیارِ خود می تواند از لذاتِ این جهانی بهرمند شود و دلبسته و گرفتارِ آن (که همان میوهٔ ممنوعه است) نشود، پس همهٔ اختیار را بر عهدهٔ خداوند گذاشته و مسؤلیتِ از پای افتادنِ دوباره اش در این جهان را نیز برعهده نمیگیرد، در حالیکه باید همچون آدم عذر خواهی می نمود. سخنت رمزِ دهان گفت و کمر سِرِّ میان وز میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟ از بهانه جویی و ایرادهایِ دیگری که نفس یا غیر و دیوِ درونیِ انسان میگیرد این است که خداوند با برگزیدنِ پیامبران سخنش را بوضوح و صراحت بیان نکرده است و با پنهان کردنِ آن در قالبِ داستان و تمثیل جایِ هرگونه تأویل و تفسیری را باز گذاشته است، درنتیجه رهنمودهایِ رمز گونهٔ دهان و کلامیِ خداوند برای نشان دادن راهِ حقیقت که به کمر یا وصالش منتهی شود نیز موثر نیست، درواقع سِرِّ کمر و وصالش را نیز بروشنی بیان نکرده است که از چه راهی می توان به آن دست یافت، پس لاجرم هر کسی از ظنِ خود یارِ او گشته و بر مبنایِ فهم های متفاوت جنگ هفتاد و دو ملت بنا نهاده شد. با همهٔ این اوصاف تیغ و شمشیر از میان کشیده و انسان را به دار و درفش و دوزخ می ترساند، معنیِ این کار و فلسفهٔ آن چیست؟ واقعاََ سخنانی ست سخت و گران که فقط نفس و غیر جرأتِ بیانش را دارد. هر کس از مُهرهٔ مِهرِ تو به نقشی مشغول عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه؟ هر کس یعنی همهٔ انسانها، پس حافظ از زبانِ رقیب یا غریب کُلِّ این داستان را یک بازی میداند که خداوند یا زندگی برایِ هر کسی یک نقشی در آن در نظرگرفته است، و این نقش را از رویِ مِهر و عشق که ذاتِ خداوندی ست به مُهره های خود تفویض کرده است، نقشِ پدر و مادری، نقشِ معلمی، نقشِ هندمند، زاهد و محتسب، نقشِ شاهی و گدایی، نقشِ ثروتمندی، نقشِ دانشمندی و نقش هایِ فراوانی که همگان را مشغولِ خود کرده است. در مصراع دوم کج باختن یعنی راست بازی نکردن و حقه زدن در بازی، درواقع پیش از شروعِ بازی انسان گمان می بَرَد اگر بازی بر همین روالِ معمولِ خود باشد او می تواند برندهٔ این بازی باشد اما هرچقدر هم که انسان نقشِ خود را در این بازی خوب بازی کند سرانجام دستِ تقدیرِ روزگار با کج باختن موجبِ ناکامیِ انسان می شود، نقشِ پدر و مادری موفق را تصور کنیم که از همهٔ خواسته هایِ خود برای موفقیتِ فرزندانِ خود می گذرند و به نتیجه هم می رسند اما این امر الزامن موجبِ سعادتمتدیِ آنان نخواهد شد، نقشِ همسری فداکار نیز سرانجامی بهتر نخواهد داشت، پس نفوس و انسانهای بسیاری و از جمله اهلِ اندیشه پس از عمری معنایِ زندگی را بی معنایی دیده و از این کج باختنِ روزگار که گوش بفرمانِ خداوند است سر در نمی آورند. حافظا در دلِ تنگت چو فرود آمد یار خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟ دلِ تنگ در اینجا یعنی دلی که گشاده نیست، بعبارتی انسانِ محدودیت اندیش دلش نیز محدود و بسته است، حافظ میفرماید یار یا خداوند هر لحظه در چنین دلی فرود می آید اما خداوند که بینهایت است در دلِ بسته نمی گنجد، پس اگر هر انسانی با هر نقشی که در بازیِ این جهان بر عهده دارد دلِ تنگِ خود را وسعت بخشیده و امکانِ حضورِ یار را در آن فراهم کند نه تنها در نقشِ خود موفق و به خوشبختی مورد نظر در همین جهان خواهد رسید بلکه سوالاتِ بر آمده از خویشتنِ توهمی را مطرح هم نمی کند، یعنی انسان باید عاشقانه و بدور از ذهنِ خود به کارِ باده نوشیِ خود پرداخته و خانه را هرچه بیشتر از غیر یا رقیب خالی کند تا یار در آن حضور یابد و با این حضور است که دیگر پرسشی برای انسان باقی نمی ماند بلکه او نیز همچون آدم ادب را پیشهٔ خود کرده و با پذیرشِ مسؤلیت از خداوند عذرخواهی می کند.
هادی
یکی (ودیگر هیچ)
Dr Gharib
باران
حامد شیخ پور
حسین غریب
حسین غریب
آدام
مهدی
سعید
علی
ع م
احمدکریمی
در سکوت
عبدالرضا خادم زاده