
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۲۱
۱
در سرای مغان رفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده
۲
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کله چتر بر سحاب زده
۳
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده
عذار مغبچگان راه آفتاب زده
۴
عروس بخت در آن حجله با هزاران ناز
شکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زده
۵
گرفته ساغر عشرت فرشتهٔ رحمت
ز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
۶
ز شور و عربدهٔ شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده
۷
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده
۸
که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای
ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده
۹
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفتهای تو در آغوش بخت خواب زده
۱۰
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
۱۱
فلک جنیبه کش شاه نصرت الدین است
بیا ببین ملکش دست در رکاب زده
۱۲
خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف
ز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده
تصاویر و صوت















نظرات
....
جمشید پیمان
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
سانیکا
سانیکا
اناهیتا
شکوه
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
بهروز
عسگری
روفیا
علی علی
احمد مصدق
مهدی عرفانی
روفیا
روفیا
گمنام-۱
فراهانی
سرمد
منوچهر بسحاق
رضا ساقی
پاسخ داد وگفت: ای شراب زداه وای کسی که ازشرابخواری مداوم به حالت دلزدگی افتادی، ای خراب وخُمار، وای تهیدست بیچاره ....که این کندکه توکردی به ضعف همّت ورای؟ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زدهبه ضعف همت و رأی: بر اثر سستی اراده و وتصمیم نادرست"گنج خانه" کنایه ازسرای مغان است.زگنج خانه شده: سرای مغان را رها کرده ورفتهخیمه برخراب زده: چادردرویرانه زدیمعنی بیت: پیرخطاب به من گفت: چراباخودچنین کردی؟ چه کسی این ستم درحق خودش می کند که توکردی؟ تومتعلّق به سرایِ مغان بودی قدرنعمت ندانستی ناشکری نمودی ازاصل خویش رویگردان شدی خانه ای که پرازگنج وجواهربودراترک کرده وبرویرانه ها خیمه زدی!صلاح کار کجا ومن خراب کجا؟ببین تفاوت ره ازکجاست تابه کجادلم زصومعه بگرفت وخرقه ی سالوسکجاست دیرمغان وشراب ناب کجا؟وصال دولت بیدار ترسمت ندهندکه خفتهای تودرآغوش بخت خواب زدهوصال: وصلت،دسترسی دولت بیدار: دولت آگاهی ومعرفت، دراینجا کنایه از رسیدن به معشوق است.بخت خواب زده: بختی که در خواب غفلت ونادانی فرو رفته است. اشاره به پشت کردن به گنج خانه(سرای مغان) ازروی غفلت وروی کردن به ویرانه هامعنی بیت: پیردرادامه ی سخن گفت: بیم آن دارم توکه درآغوش غفلت ونادانی خفته ای به سرمنزل مقصود نخواهی رسید. مگرآنکه به خودبیایی وبنگری که چه داشتی وچه ازدست دادی(سرای مغان) ودرمقابل به چیزی رسیدی(خیمه درویرانی)ازآستان پیرمغان سرچراکشی؟دولت دراین سرا وگشایش دراین دراست.بیابه میکده حافظ که برتوعرضه کنمهزار صف ز دعاهای مستجاب زدهبر تو عرضه کنم: به تو نشان دهم تابه چشم خویش ببینی هزار صف: بی شماردعاهای مستجاب زده: دعاها ی به اجابت رسیده.معنی بیت: ای حافظ برگرد به میکده(سرای مغان - گنج خانه) وبه چشم خود ببین که دراین میکده چگونه دعاهای بیشماری ازدلهای پاک برخاسته واجابت می شوند! برگرد به اصل خویش حیف است که تودر ویرانه ساکن باشی.زکوی میکده برگشته ام زراه خطامرا دگر زکرم با رهِ صواب اندازفلک جنیبه کشِ شاه نصره الدین استبیا ببین مَلَکش دست در رکاب زدهجبینه کش: یدک کش، اسب نوبتی و آن اسبی است که پیش از آنکه به کارباشد درنوبت نگاهدارند تا آن را به جای اسب گم شده یا تباه شده بکارگیرند. دراینجا به این معنیست که فلک باآنهمه شکوه وعظمت،اسب مطیع ورامی هست که کجاوه ومحمل شاه نصرت الدین رایدک می کشد.شاه نصرت الدین یاهمان شاه یحیی حاکم وقت یزد که باحافظ نیزروابط دوستانه ای داشته وحافظ درچندغزل ازاونام برده است."دست دررکاب زده" کنایه از اشتیاق ملایک برای خدمتگزاری یا همراه شدن باشاه است.مَلکش: فرشته اش. معنی بیت: چرخ فلک هماننداسبی یدک کش، درخدمت شاه نصرت الدّین است وکجاوه ی اوراحمل می کند بیا ببین چگونه فرشتگان وملایک دررکاب اوکمرخدمت بسته ومشتاق اویند!نصرت ادین شاه یحیی آنکه خصم مُلک راازدم شمشیرچون آتش درآب انداختیخرد که مُلهم غیب است بهرکسب شرفزبام عرش صدش بوسه برجناب زدهمُلهِم: الهام شده، کسی که امری به دل او الهام شده باشد.بهرکسب شرف: به منظورکسب افتخارزبام عرش: ازاوج آسمانجناب: درگاه. معنی بیت: خرد وعقل که خود ازغیب خبرهایی دریافت می کند ومقام والایی دارد ببین چگونه ازاوج آسمان باشتاب خودرابه آستان بارگاه شاه رسانیده تا بابوسه زدن برخاک این آستان افتخارکسب کند؟تعظیم توبرجان وخرد واجب ولازمانعام توبرکون ومکان فایض وشامل
اسمر
علی امینی
ایمان ملک محمدی
حسام بیگ مرادبیگ
دکتر محمد ادیب نیا
امید
رضا س
مهدی ضیایی
در سکوت
یزدانپناه عسکری
برگ بی برگی
پاسخ می دهد؛ ای کسی که در میخانه ای بجز این میخانه ای که شاهد هستی شراب زده ای اما هنوز هم در حالِ خُماری هستی و از آن شراب ها بهره ای نبرده و چیزی عایدت نشده است و همچنان خود را نیازمندِ شراب می دانی؛ که این کند که تو کردی به ضعفِ همت و رای؟ ز گنج خانه شده، خیمه بر خراب زده پس پیر ادامه می دهد این میخانه ای که مشاهده می کنی همتِ بلند می خواهد و ارادهٔ قوی تا شایستگیِ حضور و مِی نوشی و سپس خدمت در آن را بیابی و از ثمراتی که به چشم دیدی برخوردار گردی، پس ای حافظ یا درواقع سالکی که میخانه هایی بجز چنین سرایی را برای میگساری برگزیدی و گمان می کردی شراب می نوشی، اما هنوز تهیدستی و بهره ای از آن نبرده ای و در خماری بسر می بری، آخر چه کسی به چنین کاری مبادرت می ورزد که تو انجام دادی؟ آخر هیچ آدمِ عاقلی گنج خانه را رها می کند و بسویِ خرابه ها می رود و خیمه اش را در آنجا بپا می کند به امید آنکه گنجی در آنجا بیابد؟ و می بینم که نیافته ای و هنوز هم خمار کش هستی، در حالیکه میخانه ای با ویژگی هایی که به چشم دیدی خود بدونِ تردید گنج خانه است اما شرطِ حضور در میخانهٔ توصیف شده ارادهٔ ای قوی و همتی بلند است تا با پایداری در آن بتوان به وصالِ شاهد یا عروسِ بخت رسید و سعادتمند شد. وصالِ دولتِ بیدار ترسمت ندهند که خفته ای تو در آغوشِ بختِ خواب زده پس پیرِ میخانهٔ عشق ادامه می دهد می ترسم که وصالِ دولتِ بیدار را در آن خرابه ها به تو ندهند، یعنی بدون تردید نخواهند داد، زیرا که تو در آغوشِ بختِ خواب زده که همان خیالات بر مبنایِ شانس و اقبال است به خواب ذهن فرو رفته ای، درواقع حافظ مکاتبِ انحرافی و عرفان هایِ جعلی و همچنین مکاتبِ گوناگونِ فلسفی را با میخانهٔ عشقِ حقیقی مقایسه می کند، خرابه هایی که در ورودیِ آنها پاکیزگی دیده نمی شود و شلختگی و برخوردِ عبوسِ شوپنهاوری یا پیرِ آن مکان و نبودنِ هیچکدام از لطافت و زیبایی هایی که در میخانهٔ عشقِ حافظ دیده می شود، همگی دلالت می کند بر بطلالتِ خرابه هایی که میخانه اش نام نهاده اند. بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم هزار صف ز دعاهای مستجاب زده هزار عددِ کثرت است و صف یعنی با ردیف و نظم،( استعاره از هزاران بیت و غزلی که توسطِ شاهدانِ شیرین کاری چون حافظ و دیگر بزرگان به نظم در آمده اند)، دعاهای مستجاب زده یعنی دعاهایی که استجابت شده اند، پس حافظ میکده را همچنین مکانی برای دعا معرفی می کند تا تداعی کنندهٔ اماکنِ مذهبیِ باورهایِ مختلف نیز باشد، و البته که دعا در فرهنگِ عرفانی به معنیِ پیغامهای معنوی ست که بر زبانِ بزرگان و عارفان جاری می شود و با تاثیرِ خود موجبِ رشد و شکوفایی دیگر عاشقان می گردد، پسحافظ از زبانِ پیرِ سرایِ مغان بار دیگر همهٔ عاشقان را به میکدهٔ توصیف شده دعوت کرده و میفرماید نتیجه و خروجیِ این میخانه را ببین که به تو عرضه می کنم و آن شاهدانِ زیبا رویی چون فردوسی، نظامی، عطار، سعدی، مولانا و حافظند که هزاران دعا و غزلهای نابی سروده اند که مستجاب شده و موجبِ در آغوش گرفتنِ عروسِ بختِ عاشقان در تمامی اعصار گردیده و می گردد، پس همین شاهدان گواهِ حقیقی بودنِ شرابِ این میخانه هستند، به این میخانه درآ و به خرابه های مکاتبِ انحرافی، عرفانهای دروغین و جعلی یا نحلههای فلسفی نرو که سرانجام خود را شراب زده ای مفلس خواهی یافت که عمر بر باد داده ای و ثمری برداشت نکردی. فلک جبینه کشِ شاه نصرت الدین است بیا ببین ملکش دست در رکاب زده دو بیتِ پسین ابیات الحاقی بمنظورِ مدح است اما حافظ رندانه این دو بیت را نیز در راستایِ معنای کلیِ غزل سروده است، جبینه کش که به اسبِ کمکی برای حرکتِ سریعتر اطلاق می شود در اینجا یعنی استمداد و یاری رساندن به عاشقِ پویندهٔ راهِ عاشقی، شاه نصرت الدین در اینجا استعاره و تمثیلی از عاشقان است، پس حافظ ادامه می دهد حضورِ عاشقان در میخانهٔ مورد نظر بلافاصله با مساعدتِ فلک و کُلِّ کائنات همراه خواهد شد چنانچه خواهی دید ملک و فرشته رکابِ اسبِ سالکِ طریقت را بمنظورِ عدمِ اتلافِ وقت در دست می گیرند تا سوارکار هرچه زودتر پا در رکاب کرده و در راهِ عاشقی بتازد. خرد که ملهمِ غیب است بهرِ کسبِ شرف زبامِ عرش صدش بوسه بر جناب زده حافظ اینچنین تاختن در طریقتِ عاشقی را عینِ خردورزی و از الهاماتِ عالمِ غیب می داند که منظورِ غایی اش کسبِ پادشاهی، شرف و عزتِ اولیهٔ انسان است، شرفی که خرد و عقل از بامِ عرش صد بوسه بر جناب یا آستانِ چنین شاهی می زند.