
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۲۲
۱
ای که با سلسلهٔ زلف دراز آمدهای
فرصتت باد که دیوانهنواز آمدهای
۲
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمدهای
۳
پیش بالای تو میرم چه به صلح و چه به جنگ
چون به هر حال برازندهٔ ناز آمدهای
۴
آب و آتش به هم آمیختهای از لب لعل
چشم بد دور که بس شَعبدهباز آمدهای
۵
آفرین بر دل نرم تو که از بهر ثواب
کشتهٔ غمزهٔ خود را به نماز آمدهای
۶
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمدهای
۷
گفت حافظ دگرت خرقه شراب آلودهست
مگر از مذهب این طایفه باز آمدهای
تصاویر و صوت











نظرات
سپهر
احمد
مسعود
رضا ساقی
علی امینی
برگ بی برگی
میثم
جواد
تماشاگه راز
در سکوت
زهیر
مریم هندی
مریم هندی