
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۲۳
۱
دوش رفتم به در میکده خوابآلوده
خرقه تر دامن و سجّاده شرابآلوده
۲
آمد افسوسکنان مغبچهٔ بادهفروش
گفت بیدار شو ای رهرو خوابآلوده
۳
شست و شویی کن و آنگه به خرابات خِرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده
۴
به هوای لب شیرین پسران چند کنی
جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده
۵
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
۶
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی
که صفایی ندهد آب ترابآلوده
۷
گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست
که شود فصل بهار از می ناب آلوده
۸
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
۹
گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش
آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
تصاویر و صوت











نظرات
سینا
پاسخ: با تشکر، نقل تصحیح قزوینی همین است.
امین
ملیحه رجایی
جمشید پیمان
جمشید پیمان
مصطفی علیزاده
می گسار
می گسار
سعیدمحمودیان
سید معین
علیرضا منتظر
دکتر ترابی
محمد۹۶
آرش طوفانی
آرش طوفانی
آرش طوفانی
شهریار۷۰
پاسخ به سه پرسش آقای دکتر آرش طوفانی : نکته اساسی و مهم این است که دیوان مصحح استاد شاملو ، صرفا ضبطی ذوقی و قیاسی است و نشات گرفته از میل ادیبی مسلط بر ادب کهن و مستولی بر زبان و ادب حال. همان گونه که خود استاد در مقدمه دیوان مصححشان بیان میکنند این دیوان از شیوه علمی تصحیح به دور است و صرفا ابیات بنا به طبع و ذوق و التفات به سایر ضبط ها نگاشته شده است. پیرامون تفاوت شماره غزل ها نیز باید توجه داشت منبع این سایت دیوان مصحح علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی است و این تصحیح از دیرپاترین تصحیحات آثار خواجه حافظ بوده و شماره غزل ها صرفا بر اساس تقدم «حرف رَوی»های هر غزل چیده شده است (میتوان به بیانی سادهتر اولین حرف قافیههای غزل را همان حرف روی پنداشت) و میان مصححان مختلف اندک تفاوتی در شماره به چشم میخورد که این ناشی از شک و تردید مصحح در انتساب چند غزل به خواجه حافظ است. اما پیرامون دو بیت مورد توجهتان نخست به بیت 4 می پردازم که بیتی محوری در این غزل است : متاسفانه یک سنت ناخوشایند از سدههای 5 و 6 به بعد وارد فرهنگ جامعه ایران میشود و از قضا دامنهی آن به ادب و شعر نیز کشیده و از بد حادثه اوج آن در عصر خواجه حافظ ما در حال روی دادن. (برای اطلاعات دقیقتر به کتاب «شاهدبازی در ادبیات فارسی» به قلم دکتر سیروس شمیسا مراجعه کنید. ) حال خواجه حافظ در این غزل روی سخناش به پیروان و عاملان چنین اعمالی است و اتفاقا بیت چهارم اوج این موضوع است که با لحنی عتاب آلود اینان را برحذر میدارد از آنچه که میکنند. اکثر نسخ قدیمی همانند ضبط موجود در سایت روایت داشته اند ، منتها تنی چند از بزرگان نظیر استاد شاملو برای آن که به نوعی غزل و بیت را از سخن ناپسند به دور دارند روی به جایگزینی «شیرین دهنان» آورده اند. البته این ضبط دارای پشتوانه های کهن اندکی هم هست ولی به هر روی با توجه به مضمون کلی غزل سخن مستندتر ، ضبط علامه قزوینی است. در رابطه با بیت پایانی نیز باید گفت که ضبط علمی و دقیق همانی است که روانشادان علامه قزوینی و قاسم غنی روایت داشته اند و در این جا نیز استاد شاملو ضبطی قیاسی و ذوقی انجام دادهاند. به نقل از برنامهی تماشاگه راز با اجرای حسین آهی (همراه با اضافاتی از این کمترین)
ناشناس
کاظم
مرتضی
جاوید مدرس اول رافض
سمیرا
حمید
محمد
علی
محمد
روفیا
بی سواد
روفیا
بی سواد
روفیا
۷
بی سواد
۷
کامران منصوری جمشیدی
محمدرضا روشنی
امیر
HS
رضا ساقی
پاسخ به مُغبچه ای که مرا سرزنش ونصیحت می کرد) گفتم: ای عزیزتراز همه ی جهانیان، اینها که گفتی وشنیدم درست، امّا ایرادی هم ندارد که درموسم بهار باده ی ناب بنوشی جرعه ای نیزبه گلها بپاشی واوراق گل را با شراب خیس کنی تاطرب انگیزتروشاداب ترگردند. گل به جوش آمد وازمِی نزدیمش آبی لاجرم زاتش حرمان وهوس می سوزیم.آشنایان ره عشق در این بَحر عمیقغرقه گشتند و نگشتند به آب آلودهبَحرعمیق: دنیا،علایق و وابستگیهای دنیوی به دریایی بیکران وعمیق تشبیه شده است.دریایی که خیلی ازآدمیان حتّا اغلب زاهدان وپرهیزگاران رابه کام خویش کشیده ودرنهایت غرق کرده است. لیکن حریفِ آشنایان رهِ عشق نشده ونتوانسته آنهارابه وسوسه بیاندازد یا دامنشان راتَرکند. حافظ دراین گفتگوی زیبای خیالی، وقتی می بیند مغبچه ی جوان باپند واندرزهای کنایه دار اوراتحت فشارقرارداده، بارندی حافظانه ای که ازاوسراغ داریم ابتدا ازلطفِ باده نوشی دربهار وخیس کردن دفترگل سخن می راند وسپس قدرتِ اعجاب انگیز عشق رابه رُخ می کشد ومغبچه ی جوان رابرسرجای خویش می نشاند. غرقه گشتند ونگشتند به آب آلوده: با اینکه دردریای عمیق تعلّقات دنیوی غرقه شدند لیکن به قدرت اعجاب انگیزعشق حتّا مویی ازآنها نیزترنگشت. کنایه ازکارغیرممکن کردن، کاری که فقط دردنیای عشق ممکن می گردد. دنیای عشق دنیای عجایب وشگفتیهاست. عشق اگرباشد هیچ چیزی محال نیست ازعشق ومحبّت خاک زر می شود خار گل، آتش به گلستانی مبدّل می شود وآهن به موم و.....معنی بیت: آنهاکه عشق رامی شناسند ودرطریق عشق قدم برمی دارند باعجایب و شگفتیهای عشق آشنایی دارند آنهابه رغم آنکه در دریای بیکران علایق و وابستگیهای دنیوی فرو می روند لیکن به لطف قدرت عشق حتّا به اندازه ی مویی آلوده نمی شوند!یکدم غریق بحرخداشو گمان مبرکزآب هفت بَحربه یک موی ترشویگفت حافظ لُغَز و نکته به یاران مفروشآه ازاین لطفِ به انواع عتاب آلودهلُغَزْ: چیستان، معمّا،مَتلکنکته: سخنان معنادار، پرمایهعتاب: سرزنشمصرع اوّل این بیت پایانی اززبان،مُغبچه ی باده فروش ومصرع دوّم اززبان خود حافظ است. مُغبچه ی جوان وقتی سخنان شگفت انگیز حافظ را می شنود وبامنطق ومرام رندانه ی اوآشنا می شود دیگر حرفی برای گفتن ندارد بهترآن می بیند که گفتگوراخاتمه دهد!معنی بیت: مغبچه گفت: ای حافظ ختم کن اینقدرمعمّا ونکات معنادار وکنایه آمیز به رخ دوستان خودمکش! حافظ دوباره به کنایه آهی ازسردردمی کشد (البته به مزاح وشوخی) و می فرماید: سخنانت سرشار ازلطایف وظرایف است فریاد از لطف ومحبّتِ کنایه داروملامت بار! امان ازلطف ومحبّت هایی که به سرزنش های مکدّرکننده آلوده هستند!مکن عتاب ازاین بیش وجور بردل ما مکن هرآنچه توانی که جای آن داری
ع.رهی
ع.رهی
ع.رهی
برگ بی برگی
پاسخگویِ همهٔ ابهامات و سؤالاتِ ذهنِ انسانِ جستجوگر نیست، پس هر کسی از ظن و گمانِ خود به آن پرداخته که بسیار هم زیبا و در خورِ ستایش است، چنانچه حافظ فرموده است؛ در رَهِ عشق نشد کس به یقین محرمِ راز / هر کسی بر حسَبِ فکر گمانی دارد پس بر حسبِ گمانِ نگارندهٔ این متن بنظر می رسد حافظ در این غزلِ مهم و زیبا قصدِ پرداختن به این مطلب را دارد که شرطِ اولیه برای خودشناسی و حضور در میخانهٔ عارفان بمنظورِ برخورداری از شرابِ عشق و پیغامهای معنویِ این بزرگان شستشویِ خرقهٔ باورها و اعتقاداتِ شخصِ سالک یا راه رویِ طریقتِ عاشقی ست، اما آیا چنین شرطی سخنِ پیشینِ حافظ را که "هرچه کرده از دولتِ قرآن کرده است" نقض نمی کند؟ بدون تردید تناقضی درکار نیست چرا که عارفان از هر منبع و منشأ که سخنی خردمندانه را در راستایِ خود شناسی بیان کرده اند بهره می برند و البته که حافظ بدلیلِ فراگیریِ قرآن و از بر کردنش در چارده روایت از همان سالهای نوجوانی بیشترین دسترسی را به این سرچشمهی خرد داشته است و البته چنانچه حافظ شناسان بیان کرده اند علاوه بر این او از نکاتِ خردمندانه و سودمندِ سایرِ ادیان و از جمله آموزه های زرتشتیان و دیگر ادیان نیز تا اندازه ای بهرمند شده است اما این امر هرگز موجبِ تعصب و وابستگیِ حافظ به هیچ یک از آن ادیان و باورها بویژه آنجایی که با خرافه پرستی درآمیختند نشد یا به تعبیری شرابِ صافی و زلالش را بر گرفت و دُردِ آنرا برای زاهد و واعظانِ آن ادیان برجای گذاشت. دوش در ادبیاتِ عارفانه غالبن به معنیِ دَم و لحظه است، میکده به استنادِ فحوایِ غزل بدون تردید میکدهٔ عشق است که در زمان و مکان نمی گنجد، و خواب آلوده یعنی نیمه بیدار و کنایه از انسانی ست که با چشمانی نیمه باز در خوابِ ذهن است. فاعل سالکِ طریقتِ عاشقی ست که با ویژگی های ذکر شده یعنی شب گذشته و یا در دَم پای بر درِ میخانه گذاشته است در حالی که دامن یا پایینِ خرقه اش تر شده و چنانچه پیرِ مغان (حافظ) در همان غزلِ ابتدای دیوان به او امر کرده، سجاده اش را نیز به می رنگین کرده است، یعنی در حالیکه نماز می گزارد یا فرایضِ خود را انجام می دهد از مِی و شرابِ بزرگان و عارفان نیز بهرمند می گردد، بسیاری از متدین ها با عنوانِ شیخ و آیت الله در عصر و دورانِ معاصر نیز چنین کرده اند تا جایی که فیلسوفانِ معاصر استاد محمد تقی جعفری و علامه طباطبایی خود شارح و از مریدانِ حافظ شدند. اما بنظر می رسد خرقه ای که دامان و چینِ پایینش تر شده است حکایت از تعلقِ خاطرِ سالکِ راه داشته باشد به باورهایِ خود که از گذشتگان به او رسیده است که این شیفتگی از نظرِ حکیمان و عارفان گناه محسوب می شود چنانچه حافظ پیشتر خود را از تر کردنِ دامن منع و بر حذر می دارد؛ گرچه گرد آلودِ فقرم شرم باد از همتم / گر به آبِ چشمهٔ خورشید دامن تر کنم و چنین بنظر می رسد که نقل کنندهٔ ماجرا یا سالکِ طریقت نیز خود به این موضوع آگاهی دارد و از همین روی خود را خواب آلوده می نامد و به درِ میخانه آمده است تا چاره جویی کند. آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده مغبچگان را که می دانیم پسرانِ زیبا رویِ دیرِ مُغان یا میکده هایِ زرتشتیان هستند و در اینجا استعاره از همان ساقی ست که میتواند عارف و یا میفروشی مانند حافظ باشد، پس مُغبچه ای که زیبا روی و به عشق زنده شده است و تنها اوست که مجاز به عرضه و نوشانیدنِ شراب به تشنگان و مشتاقان است به استقبال آمده و با اظهارِ تأسف تایید می کند که سالک در خوابِ ذهن است اما نه بطورِ کامل، چرا که او خود اقرار می کند با این امر و می داند که نباید دامنِ خرقه اش تر می شد، درواقع همین که سالکی احساسِ طلب و نیازمندی به میکده و شراب می کند نشانهٔ بیداریِ نسبی اوست. پس در مصراعِ دوم مغبچهٔ زیبا روی از سالکی که راه رو است و در طریقتِ عاشقی گام گذاشته می خواهد تا بطورِ کامل از خوابِ ذهنِ خود بیدار شده و از هم هویت شدگی با باور و اعتقادات خود بویژه هنگامِ حضور در چنین مکانِ پاکی رها گردد تا شرابِ دریافتی مؤثر واقع شود. شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده حافظ میفرماید برای بیداریِ کامل ضروری ست تا سالکِ مشتاق به بهرمندی از شرابِِ عشق خرقهٔ تعلقات و همچنین دامن و سجاده باورهای خود را شستشو دهد، اعتقاداتی تقلیدی که از آنها قصد کشیدن شرابِ خوشبختی و جاودانگی در بهشت و یا تایید دیگران را دارد رها کند تا دامنش پاک و بدون گناه و آلایش شده و سپس به میخانهٔ عشق بخرامد، درواقع حضور در میخانهٔ حافظ با حفظِ باورها و تعصباتِ بی مورد در بارهٔ دین و مذهب آلودگی ست چرا که پس از حضورِ انسان در این جهان است که او وارثِ دین و کیشِ والدین خود می شود و این امر در اختیارِ او نبوده و نیست، چنانچه یهودیِ متعصبی که اکنون از مسلمانان تنفر دارد اگرچند صد متر آنطرف تر و در خانواده ای مسلمان زاده می شد اکنون او هم خود مسلمان بود و همچنین عکسِ این مطلب نیز صحت دارد، درواقع سالکی دامنِ باورهایش تر و آلوده نمی شود که نگاهی نو به دین و مذهبِ موروثیِ خود داشته باشد و با تأمل در حقیقتِ هر دین و آیینی که به آن باور دارد در آبِ جاریِ دین و باورِ خود قدم بردارد یا حتی غواصی کند اما مراقب باشد دامانش تر و آلوده نگردد، یعنی بجای خداپرستی آیین پرست نشود، پس حافظ که در مصراعِ دوم میخانهٔ عشقِ خود را پاک و عاری از هرگونه آلودگی توصیف می کند، تاکید می کند منظورِ حقیقی از دِیر یا مکانِ عبادت در هر دین و آئینی این است که انسانهای مشتاق و عاشق را به خویشتنِ ذهنی و دروغینشان خراب کند تا به اصلِ خداییِ خویش آباد شوند، پسدر چنین میکده ای جایی برای باور پرستی و تعصباتِ جاهلانه وجود ندارد و اولین شرط برای سالکِ طریقتی که قصدِ ورود به خرابات را دارد تا در چنین مکانِ پاکی گنجِ حضور را از زیرِ خرابه ها بدست آورد شستشویِ خرقهٔ آلوده به تعصباتِ دین و باورِ خود است تا این دیرِ مست و خراب، به مباحثِ بیهودهٔ باورها آلوده نگردد. بسیاری اوقات ناباوری نیز نوعی باور محسوب می شود و موجبِ آلودگیِ شرابخانهٔ حافظ، چنانچه بکرات می بینیم در همین میخانه ای که گنجور تدارک دیده است هم باورها و هم ناباوری ها فضا را مسموم و آلوده می کنند. به هوای لب شیرین پسران چند کنی جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده شیرین پسران یا شیرین سخنان که هر دو می توانند درست باشند همان مغبچگانند و استعاره از عارفان و بزرگانی چون نظامی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ، که چون به عشق زنده شده اند برنا و جوان گشته اند، پس هرچه بر لبانِ این بزرگان جاری شود شیرینی و برکت است، حافظ معتقد است حضور در میخانهٔ عشق به هوایِ بهرمندی از لبِ شیرین پسران ( ابیات و غزلیاتِ زندگی بخشِ بزرگان و عارفان) است و راه رو یا سالکِ مورد نظر در حالی در چنین مکانِ پاکی حضور یافته است که دامانِ خرقهٔ باورهایش همچنان تر است و تمثیلِ او که نمی تواند و نباید جز با رهایی و فارغ از دین و آئینِ موروثی خود قدم در میخانهٔ عشق بگذارد به مانندِ این است که سالک اصرار داشته باشد جوهرِ روح یا جانِ اصلیِ متصل به جانانِ خود را به یاقوتِ مذاب یا همان شرابِ انگوری آلوده کند، پس همچنان که این دو با یکدیگر سنخیتی ندارند شرابی که از لبانِ شیرین پسران و عارفان جاری می گردد نیز با اعتقاداتِ موروثی و باورها و تعصباتِ سالک تناسبی ندارند و نمی توانند درهم آمیزند، حافظ خود به گواهِ غزلهایش با اینکه در بحرِ دین و آیینِ اجدادیِ خود بسیار غواصی کرده است (چنانچه در مقدمه بیان شد) می بینیم حتی قطره ای از آن دریا بر گوشهٔ دامانش ننشسته بگونه ای که چگونگیِ کیش و باورهایش در اشعار و غزلهای او قابلِ تشخیص نیست. به طهارت گذران منزلِ پیری و مکن خلعتِ شیب چو تشریفِ شباب آلوده بطورِ معمول جوانان خیلی زود نسبت به چیزهای این جهانی تعلق خاطر پیدا می کنند، برای مثال دلبسته و عاشقِ کسی میشوند که گمان می برند بدون او قادر به ادامهٔ زندگی نیستند، و حتی دلبستهٔ اتومبیل و یا شغل و هنرِ خود می شوند اما بتدریج با افزایشِ سن احساساتِ زود گذر و تعلقات و دلبستگی ها رنگ می بازند و چشمِ پیرِ سرد و گرم چشیده به حقایقی روشن و باز می گردد و در می یابد زندگی آنچنان هم که پیش از این گمان می کرد جدی نیست و این که روزی گمان می کرد با بدست آوردنِ چیزها به سعادتمندی می رسد توهمی بیش نبوده است، پس حافظ ضمنِ اشاره به همین مطلب می فرماید در منزلِ پیری و سالخوردگی بعید است که کسی اینچنین دلبسته و شیفتهی باورها و اعتقاداتِ موروثیِ خود باشد و با تعصباتِ کور حاضر نباشد حتی وقتی در محضرِ حافظ و مولاناست خرقهٔ تعلقِ خاطر به اعتقادات خود را بیرون از میکدهٔ عشق بیاویزد و یا چنانچه پیشتر گفته شد در رهن و گروِ مِی بگذارد. این کار از شباب و جوانان قابلِ انتظار است چرا که جوان خیلی زود با هر چیزی اصطلاحن هم هویت می شود و تشریفِ پاکی را که خداوند در الست برازندهٔ او دید و بر تنش کرد آلوده می کند، اما از شیب و انسانِ سالخورده ای که در راه است دیگر انتظار نیست که اینچنین نسبت به باورها و اعتقاداتِ خود تعصب داشته باشد و آنرا وحیِ مُنزل و تنها راهِ رسیدن به حقیقت بداند بنحوی که برای لحظاتی هم نتواند این خلعتِ توهمی را از تنِ خود بیرون بیاورد. پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی که صفایی ندهد آب تراب آلوده چاه طبیعت در اینجا کنایه از افتادن انسان در دام چاه ذهن است که در بدو ورود به جهان و آغاز طفولیت بمنظور شناخت این جهان مادی ضرورتی ست برای ادامه حیات انسان بر روی زمین و این امری طبیعی ست چرا که انسان از عالم معنا و یکتایی پای به این جهان گذاشته و به همین دلیل با این جهان ماده کاملاً بیگانه است و لذا پس از شناخت این جهان مادی و استفاده از مواهب طبیعت که لازمه بقای انسان است ، پس از مدت کوتاهی باید از این چاه طبیعت بیرون بیاید تا مجدداً به اصل خدایی خود باز گشته و زنده شود اما اکثریت ما انسانها در این چاه ذهن برای سالیان بسیار زیاد و چه بسا تا آخر عمر باقی مانده و با دوختن وصله های رنگارنگِ چیزهای این جهان مادی و از جمله باورها به تشریفِ خدادادیِ خود، خویشِ ذهنی تنیده شده را با خویشِ اصلی و خدایی خود اشتباه گرفته و گمان میبریم همین خودِ ساخته ذهن هستیم، پسحافظ میفرماید انسان باید پس از آشنایی با جهان فرم به منظور بهره بردن از مواهب این جهان ، پاک و صافی شده و از این چاه بیرون آمده و برای منظور اصلی حضورش در این جهان بپا خیزد ، حافظ در مصرع دوم از چیزهای این جهانی به عنوان آب گل آلود نام میبرد که نمیتواند به انسان آن صفا و زلالی لازم برای زنده شدن به اصل خود را عطا کنند . برای صافی شدن به آب زلال و پاکی که از میخانه عاشقی جاری میشود نیاز است ، مولانا میفرماید؛ اهل عالم زین سبب اعمی دلند شاربِ شورابه آب و گلند گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست که شود فصل بهار از می ناب آلوده مغبچگان یا پسرانِ شیرین دهن که با خداوند به وحدت و یگانگی رسیده اند همان جانِ جهان هستند ، دفتر گل یعنی دفتر زندگی همه انسانها، و فصل بهار کنایه ای ست از دوران جوانی و بهار زندگی، پس حافظ از زبانِ سالکِ ره رو به جانِ جهان یا مغبچهٔ معترض میگوید مگر نه اینکه بنا بر طرحِ خداوند و دفترِ نگارشِ ازلی جوانان می توانند و عیبی نیست که دلبستهٔ چیزهای این جهانی شوند، که اگر چنین نبود و برای مثال عاشق نمی شدند که بقای انسان در زمین بخطر می افتاد، و اگر خواستنهایِ نفسانی نبود که اینهمه پیشرفتِ مادی و رفاه حاصل نمی شد، پس در دفترِ زندگیِ انسان در فصلِ بهار یا دورانِ جوانی چنین نگارش شده است که می تواند و باید که از چیزهایِ این جهانی شرابِ ناب بنوشد و بر این کارِ انسان در فصلِ بهارِ زندگیش عیب یا خطا و گناهی وارد نیست. درواقع سالک قصد دارد این مطلب را مستمسکی قرار دهد برای توجیهِ درآمیختنِ اعتقاداتِ موروثیِ خود با عرفان و عاشقی. آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده سالک ادامه می دهد چه بسیار آشنایانِ راهِ عاشقی که در دریای عمیقِ باورها و اعتقادات شنا کردند و در آن غرقه یا غوطهور شدند و به غواصی پرداختند اما به آب آلوده نشدند و آثارِ ارزشمندی هم از خود بیادگار گذاشتند، مثالِ چنان شناگرانِ آشنا با عشق ممکن است عارفانی چون ابوسعیدِ ابوالخیر باشند که در عینِ آشنایی با عشق، پس از غواصی در دریایِ عمیقِ دین و باورهای گذشتگان دامنِ خرقهٔ آنان تر و آلوده نشد و باور پرست نشدند. پس سالک با چنین توجیهی می گوید این احتمال وجود دارد که او هم یکی از آنان باشد و ضمنِ بهرمندی از حضور در میخانهٔ عشقِ و برخورداری از لبِِ شیرین پسری چون حافظ در کارِ دین و اعتقاداتِ خود نیز غوطه ور شود اما دامن تر یا وابسته به اعتقاداتش نگردد. گفت حافظ لَغُز و نکته به حافظ مفروش آه از آن لطفِ به انواعِ عِتاب آلوده در دو بیتِ پیش از این در می یابیم سالکِ خواب آلودهٔ مورد نظر در واقع خود را به خواب زده است و او که وانمود می کند برای برخورداری از شرابِ مغبچگان به درِ میکده آمده است اکنون با گستاخی اینچنین در مواجهه با بزرگان سخن گفته و نکته فروشی می کند، درواقع سالکِ حقیقی باید در برابرِ شیرین دهنان در فقرِ کامل بوده و خاموشی اختیار کند چرا که اگر خود به رموزِ عاشقی آگاه است پس به چه منظوری و برای چه به در میکده آمده است؟ حافظ این توجیهاتِ سالک را لَغُز خوانی و نکته فروشی تشخیص داده و خطاب به او می فرماید ای سالکی که قصدِ درآمیختنِ عرفان و عشق را با باورهای خود داری، لَغُز و نکته به مغبچگانِ زیبا روی که از یارانِ خداوند یا ساقیِ الست هستند مفروش آنهم به شیرین دهنی چون حافظ که خود سرآمدِ نکته پردازان است، دریغ و افسوس از سالکی که به بزرگان و حافظِ شیرین دهن اظهار لطف می کند اما نسبت به او عِتاب و سرزنش هم دارد، چنین سالکی که عتاب دارد و ناز می کند با این خواب آلودگی هرگز به نمی تواند به ادامهٔ راه امیدوار باشد.
علی امینی
امیرحسین فردی
عارف
دکتر محمدداودی
ناصر
تماشاگه راز
رضا عباسی
سحر پرستش
جهن یزداد
جهن یزداد
م ج
در سکوت
امیرالملک
محمد مقدم
سید حسین اخوان بهابادی
سید حسین اخوان بهابادی