حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۴۲۳

۱

دوش رفتم به در میکده خواب‌آلوده

خرقه تر دامن و سجّاده شراب‌آلوده

۲

آمد افسوس‌کنان مغبچهٔ باده‌فروش

گفت بیدار شو ای رهرو خواب‌آلوده

۳

شست و شویی کن و آن‌گه به خرابات خِرام

تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده

۴

به هوای لب شیرین پسران چند کنی

جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده

۵

به طهارت گذران منزل پیری و مکن

خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده

۶

پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی

که صفایی ندهد آب تراب‌آلوده

۷

گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست

که شود فصل بهار از می ناب آلوده

۸

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

۹

گفت حافظ لغز و نکته به یاران مفروش

آه از این لطف به انواع عتاب آلوده

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 423
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 208
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 233
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 310
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 285
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۴۰۸
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (براساس نسخه مورخ ۸۲۴ هجری) به کوشش سید محمدرضا جلالی نائینی و نذیر احمد - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۶۱
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۶۰
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۹۲۷
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۶۷
دیوان حافظ بر اساس سه نسخه کامل کهن مورخ به سالهای ۸۱۳ و ۸۲۲ و ۸۲۵ هجری قمری به تصحیح اکبر بهروز و رشید عیوضی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۹۳
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
مریم فقیهی کیا :
عبدالحمید ضیایی :
فاطمه زندی :
محسن لیله‌کوهی :
محمدرضا مومن نژاد :
عندلیب :
افسر آریا :
شاپرک شیرازی :

نظرات

user_image
سینا
۱۳۸۹/۰۷/۱۶ - ۰۱:۳۷:۴۸
سلام, حقاً خسته نباشید.فکر کنم در مصراع دوم بیت 6 به جای تراب شراب است, لطفأ برّسی کنید.
پاسخ: با تشکر، نقل تصحیح قزوینی همین است.
user_image
امین
۱۳۸۹/۰۷/۲۵ - ۰۹:۲۵:۴۹
آدم رو از زمین جدا میکنه.
user_image
ملیحه رجایی
۱۳۸۹/۱۰/۱۳ - ۰۷:۳۵:۳۹
دوش = دیشب خرقه، تردامن = لباسم که به شراب خیس شدهسجاده شراب آلوده = جانمازم آلوده به شرابافسوس کنان = طعنه زنان، استهزاکنان ( قید حالت )مغبچه = خادم میکدهرهرو = رهگذرخراب آلوده = غافل ، بی خبر‌شست و شو کن = اول پاک شویاقوت مذاب = شراب سرخ رنگشِیب = پیریشَباب = جوانیتشریف = خلعت، لباسلُغَز = تکه ، نکتهمفهوم بیت 3: عاشق بایست از هوای نفس، پاک باشد تا میخانه عشق را از هوس آلوده نکند.معنی بیت 5: خادم میکده گفت دوران پیری را به پاکی سپری کن و خدمت پیری را با لباس جوانی آلوده مکن و پیری را از جوانی جدا کن.معنی بیت 6: از چاه طبیعت خودخواهی و هوس بیرون بیا و پاک شو زیرا آب خاک آلوده صفا نمی بخشد.معنی بیت 8: اهل علم و معرفت در دریای ژرف عشق غرق گشتند اما نسبت به تعلقات مادی آلوده دامن نشدند.
user_image
جمشید پیمان
۱۳۸۹/۱۱/۰۶ - ۰۳:۲۹:۱۳
جمشید پیمانشب فرو ماند و نشد راهِ سحر ،پیمودهعمر بگذشت و به جا ماند تنی فرسودهسازِ مطرب همه ناساز و طربخانه خرابنیست جاری به لبش جز سخن بیهوده جز به افسانه نرویید گلی در گل زارخاطری نیست زتشویشِ خزان آسودهجای سر و سمن افراشته بین بر سرِ دارپیکر پاکِ «زبان در رهِ حق بگشوده»لقمه ی شبهه خورَد شیخ ،سرِ سفره ی دینمذهب صدق و صفا کرده به ریب آلودهمسجد و خانقه و کعبه و دیرند سرِ مایه ی اوهمه را یکسَره با رنگِ ریا اندودهدیدم آن را که زنَـد ساغر می بر سرسنگ« خرقه تر دامن و سجّاده شراب آلوده » *بی فروغ است جهان زین همه نیرنگ و دروغمگرش تابشِ خورشید کُند پالوده
user_image
جمشید پیمان
۱۳۸۹/۱۲/۰۳ - ۰۲:۵۶:۳۵
درغزلی که در حاشیه آوردم این بیت ایراد وزنی داشتمسجد و خانقه و کعبه دیرند سرِ مایه ی اوهمه را یکسره با رنگ ریا اندودهآن را به اینصورت تصحیح می کنم:مسجد و خانقه و کعبه دیرند ازوهمه جا یکسره با رنگِ ریا اندوده
user_image
مصطفی علیزاده
۱۳۸۹/۱۲/۰۷ - ۱۳:۰۴:۴۳
سلام حرف خاصی ندارم فقط خواستم بگم که این شعر آدمو آسمونی می کنهمخصوصا بیت های:پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به درآیکه صفایی ندهد آب تراب آلوده___آشنایان ره عشق در این بحر عمیقغرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
user_image
می گسار
۱۳۸۹/۱۲/۰۸ - ۱۲:۵۲:۳۸
این شعر حافظ دیوانه کنندست.توجه به بیت اول کنید که میگه "سجاده شراب آلوده".بعد که افسوس کنان مغبچه میاد و نصیحتش میکنه ، حافظ به زیبایی تمام بیت آخر جوابشُ میده.
user_image
می گسار
۱۳۸۹/۱۲/۰۸ - ۱۲:۵۴:۱۴
راستی بیت آخر مصرع اول اینگونه ست :گفت حافظ برو و نکته به عاقل مفروش
user_image
سعیدمحمودیان
۱۳۸۹/۱۲/۲۲ - ۱۷:۱۳:۲۳
با سلام به ترکیب یاقوت مذاب که استعاره از شراب سرخ رنگ است با لب شیرین پسران در همین بیت توجه کنید که چه تناسب زیبایی برقرار کرده است
user_image
سید معین
۱۳۹۰/۰۹/۲۰ - ۱۱:۵۲:۰۲
با سلامطبق دیوان حافظ نسخه قزوینی-غنی به اهتمام جهانگیر منصور در بیت 4 این گونه آمده است:به هوای لب شیرین دهنان چندکنیدر سایر نسخه های دیوان هم کلمه شیرین دهنان مورد تایید استبا تشکر
user_image
علیرضا منتظر
۱۳۹۱/۱۰/۲۳ - ۱۸:۱۷:۳۴
لطفا دقت شود در مصرع دوم بیت نخست بعد از ((تر)) فاصله الزامیست تا شان شعر حافظ بخوبی حفظ شود
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۲/۱۲/۰۵ - ۱۰:۳۹:۴۲
راه و ره ، و زیبایی زبان فارسی، راهرو و رهرو که مسافر است، رهرو منزل عشقیم و.....و مسافر مقصدی دارد به یقین که رهگذر شاید نداشته باشد. و راهبر و رهبر که اولی جانشین مناسبی از برای جی پی اس می تواند باشد!!!! راهبر
user_image
محمد۹۶
۱۳۹۳/۰۲/۱۵ - ۱۴:۵۳:۳۳
واقعاً شعر اسرار آمیزی استانگار در همان فضا قرار گرفته ایدفوق العاده است این شعرجوهر روح به یاقوت مذاب آلوده .... !!
user_image
آرش طوفانی
۱۳۹۳/۰۴/۳۰ - ۱۸:۱۱:۴۵
درود بر عزیزاندر مجموعه غزلیّات تصحیح شده توسّط استاد احمد شاملو، این غزل شماره ی 422 است!
user_image
آرش طوفانی
۱۳۹۳/۰۴/۳۰ - ۱۸:۱۶:۲۴
سلامبه نظر می رسد در بیت آخر این غزل یک اشتباه املایی وجود دارد! بر اساس نسخه ی دیوان حافظ به تصحیح استاد احمد شاملو، بیت اخر این غزل به ترتیب ذیل است:گفت: حافظ! برو و نکته به یاران مفروش!آه از این لطف به انواع عتاب آلوده
user_image
آرش طوفانی
۱۳۹۳/۰۴/۳۰ - ۱۸:۲۰:۰۳
بیت چهارم این غزل در دیوان حافظ به تصحیح استاد احمد شاملو به صورت ذیل آمده است:به هوای لب شیرین دهنان چند کنیجوهر روح به یاقوت مذاب آلوده؟
user_image
شهریار۷۰
۱۳۹۳/۰۴/۳۰ - ۱۹:۵۲:۳۳
با سلام در
پاسخ به سه پرسش آقای دکتر آرش طوفانی : نکته اساسی و مهم این است که دیوان مصحح استاد شاملو ، صرفا ضبطی ذوقی و قیاسی است و نشات گرفته از میل ادیبی مسلط بر ادب کهن و مستولی بر زبان و ادب حال. همان گونه که خود استاد در مقدمه دیوان مصحح‌شان بیان می‌کنند این دیوان از شیوه علمی تصحیح به دور است و صرفا ابیات بنا به طبع و ذوق و التفات به سایر ضبط ها نگاشته شده است. پیرامون تفاوت شماره غزل ها نیز باید توجه داشت منبع این سایت دیوان مصحح علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی است و این تصحیح از دیرپاترین تصحیحات آثار خواجه حافظ بوده و شماره غزل ها صرفا بر اساس تقدم «حرف رَوی»های هر غزل چیده شده است (می‌توان به بیانی ساده‌تر اولین حرف قافیه‌های غزل را همان حرف روی پنداشت) و میان مصححان مختلف اندک تفاوتی در شماره به چشم می‌خورد که این ناشی از شک و تردید مصحح در انتساب چند غزل به خواجه حافظ است. اما پیرامون دو بیت مورد توجه‌تان نخست به بیت 4 می پردازم که بیتی محوری در این غزل است : متاسفانه یک سنت ناخوشایند از سده‌های 5 و 6 به بعد وارد فرهنگ جامعه ایران می‌شود و از قضا دامنه‌ی آن به ادب و شعر نیز کشیده و از بد حادثه اوج آن در عصر خواجه حافظ ما در حال روی دادن. (برای اطلاعات دقیق‌تر به کتاب «شاهدبازی در ادبیات فارسی» به قلم دکتر سیروس شمیسا مراجعه کنید. ) حال خواجه حافظ در این غزل روی سخن‌اش به پیروان و عاملان چنین اعمالی است و اتفاقا بیت چهارم اوج این موضوع است که با لحنی عتاب آلود اینان را برحذر می‌دارد از آن‌چه که می‌کنند. اکثر نسخ قدیمی همانند ضبط موجود در سایت روایت داشته اند ، منتها تنی چند از بزرگان نظیر استاد شاملو برای آن که به نوعی غزل و بیت را از سخن ناپسند به دور دارند روی به جایگزینی «شیرین دهنان» آورده اند. البته این ضبط دارای پشتوانه های کهن اندکی هم هست ولی به هر روی با توجه به مضمون کلی غزل سخن مستندتر ، ضبط علامه قزوینی است. در رابطه با بیت پایانی نیز باید گفت که ضبط علمی و دقیق همانی است که روان‌شادان علامه قزوینی و قاسم غنی روایت داشته اند و در این جا نیز استاد شاملو ضبطی قیاسی و ذوقی انجام داده‌اند. به نقل از برنامه‌ی تماشاگه راز با اجرای حسین آهی (همراه با اضافاتی از این کمترین)
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۲/۰۱ - ۰۰:۲۹:۴۶
شست‌وشویی کن و آنگه به خرابات خرام...پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
کاظم
۱۳۹۴/۰۵/۱۹ - ۱۵:۱۶:۰۵
سلام ممنون بابت سایت کامل و با ارزش گنجور خلیل عالی نژاد این شعر رو خیلی خوب خونده اگه بدست آوردید گوش کنید خالی از اطف نیست
user_image
مرتضی
۱۳۹۴/۰۵/۲۵ - ۱۲:۳۹:۳۴
دوستانمیشه در باره بیت اخر توضیح بفرماید.
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۲۱ - ۱۱:۱۲:۴۴
************************************************************************شست و شویی ...... به خرابات خرامتا نگردد ز تو این دَیرِ خراب آلودهکن و آنگه: 21 نسخه (801، 816، 821، 824، 827 و 16 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاویدبکن آنگه: 15 نسخه (803، 813، 814- 813، 819، 822، 823، 825، 843 و 7 نسخۀ متأخّر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضیکن و سرخوش: 1 نسخه (818)37 نسخه از جمله تمام نسخِ کاملِ کهنِ مورّخ غزل 414 و بیت فوق را دارند.********************************************************************************
user_image
سمیرا
۱۳۹۵/۰۱/۲۳ - ۱۲:۳۷:۰۷
دروددر بیت 4 در متن های مختلف شیرین دهنان به جای شیرین پسران خوانده ام. در بیت آخر هم نغز و نکته به جای لغز و نکته لطفن بررسی کنید و به بنده هم اطلاع بدید. سپاسگزارم
user_image
حمید
۱۳۹۵/۰۸/۲۷ - ۰۶:۰۸:۰۷
من نمی دانم چرا برخی میخواهند حضرت حافظ و سعدی و .. را تا این حد پایین بیاورند که حافظ و سعدی مثل جوانان ارازل سر کوچه نشین امروزی بوده اند که سر کوچه می نشسته اند و هر دختر و زنی که رد می شده اینان برای لب و دهن و خوی و عرق بدن آنها ( خوی به دامان از بناگوشش بگیر- تا بگیرد جامه‌ات بوی گلاب)شعر می گفته اند. استغفرالله مگر حافظ و سعدی بی ناموس و بی غیرت بوده اند که به ناموس دیگران اینگونه تغزل کنند. هر جا هم که موردی بر خلاف نظرشان در شعر می بینند ( لب شیرین پسران) سعی در عوض کردن و تغییر آن دارند تا غزل های حافظ را نیز با ذهن بیمار و هواپرست و زن پرست خودشان همسو کنند. شماها معتقید عشق یعنی همین عشق پست دنیوی که برخی شاعران زن پرست معاصر در غزل هایشان با ولع و حرص بسیار به زن تغزل کرده اند و بلهوسی و بیماری جنسی افراطی خود نسبت به زنان را در قالب شعر بروز داده اند حال آنکه مقام شعرای بزرگ ما حافظ سعدی مولوی و... بسیار بسیار رفیع تر و بالاتر از این حرفاست که شاهکارهای شعری آنان را بخواهیم با عشق های پست خیابانی امروزی تفسیر کنیم و مقام آنها را تا سرحد برخی شعرای مبتذل و بیمار جنسی معاصر تنزل دهیم و آنها را جوانک های سر کوچه نشین مقایسه کنیم که به زن و دختری که از کوچه و خیابان رد میشده تغرل کرده اند... کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی را حتما بخوانید و نیز آقای مطهری نیز تفسیری در این رابطه درباره حافظ دارند که بسیار جالب است حتما بخوانید زیرا با وجود اینکه مطهری روحانی و مذهبی بوده ولی صادقانه و رک و روراست حق مطلب را درباره معشوق در شعرهای حافظ ادا کرده و خط بطلانی بر تمامی تفسیرهای مهمل و پوچ کشیده است با سند و مدرک قوی و منطقی
user_image
محمد
۱۳۹۵/۱۰/۰۶ - ۱۷:۵۵:۵۰
کتاب شمیسا فاقد ارزش تاریخی و اسنادی استارزش علمی نداره
user_image
علی
۱۳۹۵/۱۰/۱۸ - ۱۲:۰۵:۴۸
ببخشید میشه بگید چجوری فهمیدید کتاب شمیسا ارزش تاریخی و اسنادی نداره؟؟؟؟ اصلا کتابو خوندید؟؟ تمام بخش های کتاب بر اساس شعرهای کاملا مستند از دیوان شعرای همین مملکت است که همه جا موجود است و هرکس بخواهد می تواند به آنها دسترسی پیدا کند و اصل شعر را بخواند. چیزی را می گویند ارزش تاریخی و اسنادی نداره که طرف مطلبی را از خودش عنوان کند که در هیچ نوشتار و سند تاریخی عنوان نشده و هیچ منبع و مرجع معتبری نداره ولی تمامی حکایات و اشعاری که در کتاب شمیسا آمده عین همان اشعار و حکایات تاریخی از کتب مختلف است که ایشان گردآوری کرده . ایشان تاریخ نویس نبوده اند که بخواهد از خودش چیزی سرهم بندی کند و به عنوان تاریخ به خورد ما دهد بلکه اصل اشعار و حکایات ادبیات فارسی را در کتابش آورده . بهتر است کورکورانه و از روی بغض در مورد یک اثر تحلیل ارائه ندهیم و همین جوری بدون دلیل و برهان و چون خلاف باور و عقیده ماست بیاییم بگوییم فلان اثر فاقد ارزش اسنادی است .واقعا از برخی حرفها به قول ظریفان مرغ پخته هم خنده اش میگیرد
user_image
محمد
۱۳۹۶/۰۴/۲۶ - ۰۳:۳۱:۱۷
خوبه وقتی در حوزه ای تخصص و آگاهی نداریم زبان به کام گرفته و اظهار فضل بی جا و دفاع بی محل از دیگران ننماییم. بله! ایشون به اشعار شعرا استناد کرده اند ولی چند مطلب اینجا مطرح است که ظاهرا شما از آنها اطلاعی ندارید:اولا در خصوص نسخ مختلف و معتبر شعرا و مثلا همین جناب حافظ لسان الغیب چقدر مناقشه و مجادله هست(ارجاعتان می دهم به نسخه فاقد اعتبار احمد شاملو و نقد بر حق بهاء الدین خرمشاهی بدان) و ثانیا بررسی اشعار کهن ما که آمیخته با ادبیات عرفانی و صوفیانه است بدون اطلاع دقیق از ادبیات و سنبلیسم خاص این حوزه کاری عبث و به غایت خطاست و شمیسا به واقع در این خصوص ابدا هیچگونه دانشی ندارد.ثالثا ایشان بدون آگاهی از عرفان اسلامی و ادبیات عارفانه صرفا برداشت های نازل و مستهجن خود از اشعار شعرا و حکمای ما را اراده کرده و در واقع اشعار مذکور را مصادره به مطلوب نموده! دقت کنید اینجا سخن از تفسیر متن است و نه نص صریح و بی پیرایه متن! و آنهم متن تاریخ مند و عمیق و ذوبواطن و نه متن امروزی و مثلا محاوره ای! هر کس کمترین آشنایی با علم تفسیر و هرمنوتیک داشته باشد می داند که پژوهش های تاریخی در این حوزه چقدر اهمیت دارد و راهگشاست و نفی ارزش پژوهش های تاریخی جهت راستی آزمایی تفاسیر مستهجن ایشان صرفا می تواند ناشی از بی ارزش بودن آن تفاسیر و جهت دست پیش گرفتن عنوان می شود. در واقع شما چون می دانید تفاسیر ایشان از پایه چرند و پرند و خود ساخته و بافته هستند پیشاپیش پنبه تاریخ و مورخین را زده اید تا کسی مدعی تان نشود که این تفاسیر مبتذل آیه قراین تاریخی هم دارد!؟ و آیا اصولا شخصیت این افراد به همین شکل در تاریخ ذکر شده و آیا از این شخصیت های فقیه و حکیم و عارف اینچنینی، چنین اراجیفی که شمیسا مدعی شده انتظار می رود!؟از اینها گذشته توصیه می کنم خود را با ایشان شریک جرم ننمایید و در این جنایت فرهنگی و تخریب میراث ادبی و فرهنگی و عرفانی مان شراکت ننمایید.
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۴/۲۷ - ۱۰:۴۶:۵۴
آشنایان ره عشق در این بحر عمیقغرقه گشتند و نگشتند به آب آلودهشنا بلد بودند، وارد این بحر عمیق شدند، آخرالامر غرق هم شدند ولی خیس نشدند! فقط حافظ می تواند این همه تضاد را به گونه ای یکجا جمع کند که شما بی چون و چرا بپذیرید!
user_image
بی سواد
۱۳۹۶/۰۴/۲۷ - ۱۱:۴۲:۵۷
به آحتمال بسیار زیاد لباس ویژه غواصی به تن کرده بودند.ور نه بحر باید از شراب آگنده بوده باشد چه خواجه سابقه این گونه شناوری ها در پرونده شعری دارد بیا و کشتی ما در شط شراب انداز ........
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۴/۲۷ - ۱۳:۱۸:۲۸
(:بامزه بود! یکدم غریق بحر خدا شو گمان مبرکژ آب هفت بحر به یک موی تر شوی
user_image
بی سواد
۱۳۹۶/۰۴/۲۷ - ۱۳:۴۸:۰۲
بحر خدا گمان می برم آن بحری که مانای دریا دارد نیست مراد شاعر این بوده است که از یاد خدا غافل مشویدکه ار چنین کنید گرد هفت بیابان بر دامنتان نخواهد نشست و آب هفت دریا بر گیسویتان .
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۰۴/۲۷ - ۱۴:۵۳:۵۰
گمان می کنم بحر خدا باید خطرناک تر و حماسی تر از یاد خدا باشد! هر چه باشد خاصیت غرق کردن دارد، دست کم باید راه حق و حقیقت پوییدن باشد، که منزلش بس خطرناک و مقصدش بس بعید است!گرچه،گرچه پویش راه او از تبعات ضروری براستی یاد کردنش است! به یاد آن دهاتی مثنوی افتادم که پس از سالها آمد و شد به خانه شهری هنگامی که قرار بود پذیرای میزبان چندین و چند ساله اش باشد هیچ وی را به یاد نمی آورد، ولی صدای کره خر خود را در میان صاعقه و طوفان شبانه را خوب می شناخت! راستی دفتر چندم بود؟
user_image
۷
۱۳۹۶/۰۴/۲۷ - ۱۵:۱۲:۵۷
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلودهبه آب وابسته و آموخته نشدند.به پسران آلوده نشدند چون پاکروان بودند.
user_image
بی سواد
۱۳۹۶/۰۴/۲۷ - ۱۵:۱۳:۲۳
به یاد نمی آورم دفتر چندم بود، اما نیک به یادم مانده است که توفانی در میان شهریان و روستاییان بر پای شد؛!! و به گمانم شما بودید که سرانجام در خواست " کفایت مذاکرات"دادید و توفان فرو نشاندید. دلتنگ باران شده اید!!؟؟
user_image
۷
۱۳۹۶/۰۴/۲۷ - ۱۵:۱۷:۱۳
در نظربازی ما بیخبران حیرانندمن چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
user_image
کامران منصوری جمشیدی
۱۳۹۶/۱۲/۱۷ - ۰۶:۵۳:۱۹
من این حروف نبشتم چنان که غیر ندانستتو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی با پوزش از اساتید این بحث نظر حقیر بصورت کاملا ذوقی و دردمندانه ابراز میشود : نخست آنکه نه مرحوم شاملو چندان تسلطی در مقابل علامه قزوینی و شمیسا و زرین کوب و بهار و ابتهاج ... داشت که نسخه اش منبع و مرجع باشد و نه هر چه بنظر ما جالبتر باشد میتوان در کتاب دیگران وارد نمود . در باب ترکیب پارادوکسی و متناقض نما و متضاد عرفان اسلامی نیز بنظر میرسد از ترکیبات تنک مایه چون تمدن اسلامی و معماری اسلامی باشد مگر اسلام دستور و منشی برای شعر و معماری دارد ؟ عرفان اتفاقا مشی دیگری از مسیر ایمان است ادیان ایمان و تکلیف و تقلید دارند عرفان اما راهی و مشی کاملا اجتهادی و کشفی است با مرام و روش قرب جویی و خداجوی خاص هر عارف عرفان حافظ و .. حائز شک و تدبر و کشف و راز و گشایش و ...است و این خود تقریبا خود نوعی دین و طریقت است شاید با استمداد از دین محمد رسول الله اما جدا و منفک و مستقل از اوست دین حافظی دارای تکالیف و اصول خاص خود است مثلا می گویدنباش در پی آزار و هرچه خواهی کن ...که در طریقت ما جز این گناهی نیست ... خب گناه نماز نخواندن ترک روزه شراب خواری ، قمار و رابطه با نامحرم همه گناه و مناهی و ملاهی اسلام است. و بعد بنظر میرسد یاقوت مذاب جدا از معنی شراب به لب شیرین دهنان نیز نظر دارد .به هر روی هرچند گفته اندمعشوق چون نقاب ز رخ نمی کشد ، هر کس حکایتی به تصور چرا کنند لیکن لذت زندگی به این امعان نظر هاست . جدی نگیرد نظر حقیر را
user_image
محمدرضا روشنی
۱۳۹۷/۰۳/۰۹ - ۱۱:۰۲:۵۰
بس است هرچه تا حالا در توهم بودید و برای خوش اومدن و یا ژست حافظ شناسی و عرفانی نمودن برخی مطالب حافظ هر چرندیاتی را به خورد همگان میدهید . 1- حافظ یک انسان ساده با تخصص در خصوص تغزل وبرخی مضامین عرفانی که با تکلف فوق تصور بیان می نموده ، او را بشناسید 2- در این که حافظ تغرل را به حد اعلا رساند بحثی نیست ، در حالی که هر چه فردوسی در این سال سی زحمت کشید، ایشان زحمات فردوسی را کن فی یکون کرد . 3- مگه بچه بازی و همجنس گرایی شاخ و دم می خواهد که مغبچه زردشتی با سرزنش حافظ، او را برای اینکه خرقه تردامن (عمل خلاف شرع کرده و جنوب شده و با انزال ریخته به قسمت پایین خرقه) بوده منع می کند ، چیز دیگری می تواند باشد ، آخه در یک مصرع برای چی از دوبار آلوده شدن به سراب ' خرقه و سجاده که با هم تناسبی ندارد اشاره داشته باشد ' 4- برای چه یک شاعر یا یک فیلسوف و هر هنرمند دیگری برای به تصویر کشیدن و تشبیه خالق خود از هر اراجیفی برای رازآلود شدن آثار خود استفاده کند. احمقانه است والا 5- آیا شما می دانید گوهر مذاب آلوده در این غزل یعنی چه ؟!؟!؟! بنده فکر کردم تا کنون ایرانی ها دنبال دانش و علم بودند ، نگو آب در هاون کوبیدن بوده است . مخاطبین محترم بخدا اون چیزی که فکر می کنید نیست حافظ یک شخصیت عادی با تمام امیال انسانی بوده ، اگه الآن همجنسبازی هست آن زمان هم بوده یا بیشتر یا کم تر و با اشکال مختلف . آنقدر غزل بالا تابلو و هویدا است که نیازی به تفسیر و ترجمه و تحلیل ن د ا ر دددد . کمی بیشتر و بدون قضاوت های دگماتیسم اعلام نظر فرمایید .r46.roshani30@yaoo.com
user_image
امیر
۱۳۹۷/۰۳/۲۷ - ۱۴:۴۳:۰۲
لطفا به چند نکته باریک در معنی شعر توجه کنیددر بیت اول شخصی تصور شده که کاملا خلاف عادات جا افتاده جامعه عمل کرده و توسط مغبچه مورد عتاب قرار میگیرد و نکته باریک اینکه توسط روحانی یا شخص ظاهر الصلاح مورد عتاب نیست بلکه توسط مغ که مظهر بارز و مشوق خروج از عرف و صلاح هست مورد عتاب قرار گرفته و در ابیات بعدی این مغ اصلاح رویه این شخص را برای برگشت به "خرابات" و نه برگشت به مسجد خواهان میشود و از او به عنوان رهرو ولی خواب آلوده نام برده میشود در واقع میخواهد بگوید خروج از عرف کلاسیک جامعه نباید به معنی پذیرش هر نقص و عیبی باشه و در واقع این کار هم برای خودش محدود و مرزهایی داره که آشنایان به آن اگرچه کاملا و جدا در انجام آن اقدام کرده اند ولی به آفات آن اگاه بوده و دچار نشده اند و این یعنی اصلاح طلبی بدون قبول مفسده که باید مراقب ان بود
user_image
HS
۱۳۹۷/۰۸/۱۱ - ۰۷:۱۶:۰۹
دکتر سروش در سخنرانی "جامعه حافظی" این شعر را به زیبایی خوانده و درباره آن صحبت میکند.
user_image
رضا ساقی
۱۳۹۷/۰۸/۱۵ - ۱۸:۰۶:۵۱
دوش رفتم به در میکده خواب آلودهخرقه تردامن و سجّاده شراب آلودهاین غزل نغزوزیبا تقریباً با غزل نابِ " درِسرای مُغان رُفته بود وآب زده" دریک راستا وپیرامون یک موضوع سروده شده ورساننده ی یک پیام هستند. درهردوغزل حافظ درجلدِ خرقه پوشی متظاهرفرورفته تاراحت ترتوانسته باشد تصویری عبرت انگیز از شکست خوردگی ، خواری وبیچارگی گمراه شدگانِ ازجاده ی حقیقت را ترسیم ودرمعرض دیدجویندگان حقیقت قرار دهد. هردوغزل ازیک جنس هستند و یک زبان ویک لهجه ی مشترک دارند هردو دربستر گفتمان خیالی پرورده شده است تنها تفاوت بارزی که دراین دوغزل مشاهده می شود صرفنظرازوزن وقافیه، دراین غزل طرفِ گفتگو "مغبچه" ودرآن یکی "پیرباده فروش یاهمان پیرمغان" می باشد که بازهردو دریک میکده مشغول بکارهستند. داستان این خرقه پوش ریاکار که حافظ ایفای نقشِ اورادراین غزل به عهده گرفته است ازاینجاشروع می شود که او درطریق زهد وپرهیزگاری قدم گذاشته، قبای زهد به تن کرده،سجّاده ی تقوابه دوش انداخته و دراین مسیرتاحدودی پیش رفته است. لیکن ازآنجاکه ،انگیزه،ایمان وتوان کافی نداشته و باهدفِ فریب دیگران وکسب جاه ومقام اجتماعی، در این طریق گام نهاده،سرانجام دچارناکامی وسرخوردگی شده است. در این غزل خواهیم دید که خرقه پوش ناکام، درمانده ووامانده،تنها راه نجات ورهایی ازوادادگی را در روی کردن به اصل خویش می بیند وباروی سیاه وشرمگین،به منظور جبران مافات وارد میکده می شود. "میکده" : باتوجّه به واژه های "مُغبچه" و"شیرین پسران" در بیتهای پیش رو، میکده همان میخانه های متعلّق به زردتشیان است که درآن روزگاران (البته در بعضی ازدوره ها) فعّال بوده وبه زرتشتیان خدمات ارایه می دادند. بعضی از بظاهرمسلمانان وحتّازاهدانی که باخرقه پوشی وانمود به تقوا و پرهیزگاری می کردند نیزبارجوع به این مکانها شراب تهیّه نموده و مخفیانه می نوشیدند. ازهمین روست که حافظ می فرماید: "خرقه تردامن وسجّاده شراب آلوده"! یعنی بااینکه خرقه ی زهد برتن وسجّاده به دوش افکنده ام پنهانی مرتکب گناهانی شده ام که دامن خرقه ام ترشده وسجّاده ام به شراب آلوده هست!"خواب آلوده" نیزکنایه ازهمین قماش کسانیست که درخواب غفلت فرورفته اند. یعنی گمان می کنندکه باحمل پنهانی شراب وارتکاب گناه درپوشش خرقه ی زهد وپرهیزکاری، دیگران رافریب می دهند! درحالی که غافل هستند ودرحقیقت خودرا فریب داده اند. دراینجا "خواب آلوده به درمیکده رفتن" به معنای این نیست که شاعراز خواب طبیعی نیمه بیدارشده یااز روی عادت درخوابگردی به میکده رفته است بلکه کنایه ازگیجی ِسرخوردگی وبه ستوه آمدن ازدروغ وریای پی درپی ومداوم است.معنی بیت: دیشب دلزده و درمانده، به میخانه رجوع کردم دلزده ازاینکه دامن خرقه ی پرهیزگاری اَم ازفراوانی گناه ترشده وسجّاده ی عبادت اَم آلوده به شراب است.درنظرگاه حافظ رجوع کردن به میخانه به معنی قدم اوّل بیدارشدن ازخواب غفلت و رهایی ازدرماندگیست. وقتی که زاهد وسالکِ خرقه پوش،به علّت ناهمگونی ظاهر وباطن، وتیره شدن درون ازریا ودروغ به بن بست می خورد وازادامه ی راه بازمی ماند بشدّت سرخورده شده وازاعمال خویش شرمنده وپشیمان می گردد درچنین شرایطی به فتوای حافظ تنهاچاره ی کاراو مراجعت به میخانه وشستشوی دلِ زنگاربسته به شراب نابِ راستی وبی ریاییست. چنین شخصی بامراجعه به میخانه واقدام به شرابخواری، درعالم مستی، "راستی" راتجربه کرده ودرخواهدیافت که مستی هرچند باشرابِ انگوری، هزار بار بهتراززُهدفروشی با حقّه بازیست وبه روشنی خواهد دید که درعالم مستی هیچ نیازی به ریاکاری ودروغ ونیرنگ نیست و این سرخوشی، بسیار خوشآیندترازسرمستی ِ غرور وخودخواهیست. زخانقاه به میخانه می رود حافظ مگرزمستیِ زُهدریابه هوش آمد!آمد افسوس کنان مُغبچه ی باده فروشگفت بیدار شو ای رَه روِ خواب آلودهمُغبچه: ساقیان میکده های زرتشتیان که اغلب ازپسران خوش سیما بودند.رهرو: سالک،کسی که گام به جاده ای گذاشته وقصد دارد راهی رابپیماید. کسی که خرقه برتن می کند درواقع چنین وانمودمی کند که قصد تزکیه ی نفس وپرداختن به سیروسلوک رادارد.معنی بیت: (وقتی باخرقه وسجّاده ی آلوده به میکده رجوع کردم( ساقی ِ گلچهره درحالی که به حال وروزمن تاسّف می خورد به استقبالم آمد وازروی دلجویی ودلسوزی گفت: ای سالک وای رهرو، ای که به ظاهر وانمودبه سیرو سلوک می کنی امّادرباطن به آن کاردیگرمشغولی! ازخواب غفلت بیدارشو!!تاکی می خواهی خود ودیگران رابه فریبی؟ باخود روراست باش وتکلیف خویش رامعیّن کن. ازیک سو ادّعای سیروسلوک وتهذیب نفس می کنی ازسوی دیگردرزیرخرقه چه کارها که نمی کنی! سجّاده ی زهد بردوش داری ودرآستین خرقه شراب حمل می کنی! وصالِ دولت بیدارترسمت ندهندکه خفته ای تودرآغوش بخت خواب زدهشست و شویی کن و آن گه به خرابات خرامتانگرددزتواین دیر خراب آلودهشست و شویی کن: دل وجانت رااززنگارها وآلودگیها(دروغ، ریا،منیّت،خدعه ونیرنگ وحسادت و‌کینه) پاک کن"خرابات" دراینجاکنایه از میکده هست چراکه مُغبچه درحال گفتگوباشاعرورهنمایی کردن اوست."دیرخراب" نیزکنایه از خرابات(میکده) هست . معنی بیت:( مُغبچه درادامه ی سخن گفت): برای رسیدن به بیداری وآگاهی باید اوّل دل وجانت را ازآلودگیها شستشو دهی سپس پاک وبی ریا گام به میکده بگذاری اگرباآلودگیها وارد شوی ممکن است میکده رانیزآلوده کنی.بوی یکرنگی ازاین نقش نمی آیدخیز دلق آلوده ی خودرابه می ناب بشوییبه هوای لب شیرین پسران چند کنیجوهرروح به یاقوت مذاب آلوده؟به هوای: درهوس"شیرین پسران" کنایه ازمغبچگان خوش سیما"جوهر" ایهام دارد:1- اصل وذات هرچیزی 2- سنگهای گرانبها،یاقوت وزمّرد والماس"یاقوتِ مُذاب" ایهام دارد:1- شراب سرخ وآتشین 2-بانظرداشتِ "لب شیرین پسران" درمصرع اوّل، کنایه ازلبهای سرخ وآبدارونوشین است. معنی بیت: ای خرقه پوش متظاهر، تاکی می خواهی درهوس کامگیری ازلبهای نوشین پسرانِ زیباروی، ذات واصلِ روح خویش راآلوده کنی؟ روح توخودالماسی اصیل، حقیقی وگرانبهاست درحالی که لب سرخ پسران(یاشراب آتشین) یاقوت مجازی وفرعیست چرا ازروی هوسرانی، اصل وحقیقت(روح) راکه ارزش والایی دارد با جنس فرعی ومجازی که هیچ ارزشی ندارد قرین وهم نشین می کنی وروح خویش رامی آزاری؟! چاک خواهم زدن این دلق ریایی چکنم؟ روح راصحبت ناجنس عذابیست الیمبه طهارت گذران منزل پیری و مکنخلعتِ شَیب چو تشریفِ شباب آلودهطهارت: پاکیمنزل پیری: دوران پیری.خلعت: جامه ای که معمولاً ازطرف شخص یامقام بزرگ به کسی به عنوان هدیه وانعام می دهند. شَیْبْ: پیری. خَلعت شیب: شیب به خلعت تشبیه شده است. تشریف: خلعتشباب: جوانیتشریف شباب: جوانی به خلعت تشبیه شده است. معنی بیت: (درادامه ی سخن) .....حال که به دوران کهنسالی رسیده ای سعی کن این خلعتی که ازطرف خداوندبه توهدیه شده پاک نگاه داری وپاکیزه زندگی کنی کاری مکن که خلعتِ پیری هم مانند خلعتِ جوانی به ناپاکیها آلوده گردد.تادررهِ پیری به چه آیین روی ای دلباری به غلط صرف شد ایّام شبابتپاک وصافی شو وازچاه طبیعت به درآیکه صفایی ندهد آب تُراب آلودهصافی: خالص ،بی غش، ناب پاکیزه، زلال، فیلتر تُراب: خاک "آب" دراینجا کنایه ازروح وروان آدمیستآب تُراب آلوده: آب گِل آلود.چاه طبیعت: کنایه ازوابستگی به تعلّقات دنیاییمعنی بیت: دل وجانت راازآلودگیها پاک کن صاف وبی غش همچون آب زلال باش که ازچاه بدرمی آید خودراازتعلّقات دنیوی آزاد کن که آب آلوده هیچ لطف وصفایی ندارد زلال وبی رنگ وبی ریا می باش تابتوانی علاوه برخود به پیرامونت نیزطراوت وتازگی وفیض ببخشی.گوهرپاک بباید که شودقابل فیض ورنه هرسنگ وگِلی لولومرجان نشودگفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیستکه شود فصل بهار از می ناب آلودهجان جهان: ای عزیز دل، ای که برای من به اندازه همه هستی ارزش داری"دفترگل" کنایه ازبرگها و اوراق گُل است. معنی بیت: )در
پاسخ به مُغبچه ای که مرا سرزنش ونصیحت می کرد) گفتم: ای عزیزتراز همه ی جهانیان، اینها که گفتی وشنیدم درست، امّا ایرادی هم ندارد که درموسم بهار باده ی ناب بنوشی جرعه ای نیزبه گلها بپاشی واوراق گل را با شراب خیس کنی تاطرب انگیزتروشاداب ترگردند. گل به جوش آمد وازمِی نزدیمش آبی لاجرم زاتش حرمان وهوس می سوزیم.آشنایان ره عشق در این بَحر عمیقغرقه گشتند و نگشتند به آب آلودهبَحرعمیق: دنیا،علایق و وابستگیهای دنیوی به دریایی بیکران وعمیق تشبیه شده است.دریایی که خیلی ازآدمیان حتّا اغلب زاهدان وپرهیزگاران رابه کام خویش کشیده ودرنهایت غرق کرده است. لیکن حریفِ آشنایان رهِ عشق نشده ونتوانسته آنهارابه وسوسه بیاندازد یا دامنشان راتَرکند. حافظ دراین گفتگوی زیبای خیالی، وقتی می بیند مغبچه ی جوان باپند واندرزهای کنایه دار اوراتحت فشارقرارداده، بارندی حافظانه ای که ازاوسراغ داریم ابتدا ازلطفِ باده نوشی دربهار وخیس کردن دفترگل سخن می راند وسپس قدرتِ اعجاب انگیز عشق رابه رُخ می کشد ومغبچه ی جوان رابرسرجای خویش می نشاند. غرقه گشتند ونگشتند به آب آلوده: با اینکه دردریای عمیق تعلّقات دنیوی غرقه شدند لیکن به قدرت اعجاب انگیزعشق حتّا مویی ازآنها نیزترنگشت. کنایه ازکارغیرممکن کردن، کاری که فقط دردنیای عشق ممکن می گردد. دنیای عشق دنیای عجایب وشگفتیهاست. عشق اگرباشد هیچ چیزی محال نیست ازعشق ومحبّت خاک زر می شود خار گل، آتش به گلستانی مبدّل می شود وآهن به موم و.....معنی بیت: آنهاکه عشق رامی شناسند ودرطریق عشق قدم برمی دارند باعجایب و شگفتیهای عشق آشنایی دارند آنهابه رغم آنکه در دریای بیکران علایق و وابستگیهای دنیوی فرو می روند لیکن به لطف قدرت عشق حتّا به اندازه ی مویی آلوده نمی شوند!یکدم غریق بحرخداشو گمان مبرکزآب هفت بَحربه یک موی ترشویگفت حافظ لُغَز و نکته به یاران مفروشآه ازاین لطفِ به انواع عتاب آلودهلُغَزْ: چیستان، معمّا،مَتلکنکته: سخنان معنادار، پرمایهعتاب: سرزنشمصرع اوّل این بیت پایانی اززبان،مُغبچه ی باده فروش ومصرع دوّم اززبان خود حافظ است. مُغبچه ی جوان وقتی سخنان شگفت انگیز حافظ را می شنود وبامنطق ومرام رندانه ی اوآشنا می شود دیگر حرفی برای گفتن ندارد بهترآن می بیند که گفتگوراخاتمه دهد!معنی بیت: مغبچه گفت: ای حافظ ختم کن اینقدرمعمّا ونکات معنادار وکنایه آمیز به رخ دوستان خودمکش! حافظ دوباره به کنایه آهی ازسردردمی کشد (البته به مزاح وشوخی) و می فرماید: سخنانت سرشار ازلطایف وظرایف است فریاد از لطف ومحبّتِ کنایه داروملامت بار! امان ازلطف ومحبّت هایی که به سرزنش های مکدّرکننده آلوده هستند!مکن عتاب ازاین بیش وجور بردل ما مکن هرآنچه توانی که جای آن داری
user_image
ع.رهی
۱۳۹۷/۱۰/۰۱ - ۱۷:۳۴:۴۱
جناب رضا صادقی باعرض سلام وتحیتامروز بنده توفیق یافتم که تمامی تفاسیرونظرات عزیزان حاضردر این غزل رامطالعه کنم. بعضی ازآنهاتاحدی راضی کننده وبرخی متاسفانه آلوده به تعصبات شخصی بودند.که باطن بنده نمی توانست پذیرای آنها باشد.هنگامیکه به تفسیر حضرتعالی رسیدم ،معانی ابیات وتبیین عرفانی باطن غزل را دیدم دلم لبریزاز شعف وخرسندی زایدالوصفی شد، جراکه شیرینی وحلاوت موجود دربیان شماباطن شیرین غزل را آشکار کرده ودلچسبی غزل حضرت لسان الغیب رادو چندان نمود.بنده درحین سپاسگزاری ازشما بدیوان حضرتشان تفال نمودم این مطع غزل را بیان فرمودند.چوآفتاب می ازمشرق پیاله برآیدزباغ عارض هزارلاله برآیدواین خود نشانهء عنایت ورضایت حافظ ازاهتمام شماست.پیالهء دلتان لبریزازشراب عشق حضرت خقوباغ عارضتان پراز لاله های خوشرنگ وصالحق یارتان ع. رهی از ارومیه
user_image
ع.رهی
۱۳۹۷/۱۰/۰۱ - ۱۷:۴۵:۳۹
چوآفتاق می ازمشرق پیاله یرآیدزباغ عارض ساقی هزار لاله برآید
user_image
ع.رهی
۱۳۹۷/۱۰/۰۱ - ۱۷:۵۰:۱۸
جناب آقی رضا ساقی مد نظرم بود که باشتباه صادقی نوشته شد پوزش میطلبم
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۷/۱۰/۰۶ - ۰۴:۳۳:۱۴
دوش رفتم به در میکده خواب آلوده خرقه تر دامن، و سجاده شراب آلوده  غزلی ست زیبا و با استعاره و تمثیل های مثال زدنی، و هرچند شارحان در شرحِ آن بسیار کوشیده اند اما شرح و تفسیرهای عرضه شده به هیچ روی
پاسخگویِ همهٔ ابهامات و سؤالاتِ ذهنِ انسانِ جستجوگر نیست، پس هر کسی از ظن و گمانِ خود به آن پرداخته که بسیار هم زیبا و در خورِ ستایش است، چنانچه حافظ فرموده است؛ در رَهِ عشق نشد کس به یقین محرمِ راز / هر کسی بر حسَبِ فکر گمانی دارد پس بر حسبِ گمانِ نگارندهٔ این متن بنظر می رسد حافظ در این غزلِ مهم و زیبا قصدِ پرداختن به این مطلب را دارد که شرطِ اولیه برای خودشناسی و حضور در میخانهٔ عارفان بمنظورِ برخورداری از شرابِ عشق و پیغامهای معنویِ این بزرگان شستشویِ خرقهٔ باورها و اعتقاداتِ شخصِ سالک یا راه رویِ طریقتِ عاشقی ست، اما آیا چنین شرطی سخنِ پیشینِ حافظ را که "هرچه کرده از دولتِ قرآن کرده است" نقض نمی کند؟ بدون تردید تناقضی درکار نیست چرا که عارفان از هر منبع و منشأ که سخنی خردمندانه را در راستایِ خود شناسی بیان کرده اند بهره می برند و البته که حافظ بدلیلِ فراگیریِ قرآن و از بر کردنش در چارده روایت از همان سال‌های نوجوانی بیشترین دسترسی را به این سرچشمه‌ی خرد داشته است و البته چنانچه حافظ شناسان بیان کرده اند علاوه بر این او از نکاتِ خردمندانه و سودمندِ سایرِ ادیان و از جمله آموزه های زرتشتیان و دیگر ادیان نیز تا اندازه ای بهرمند شده است اما این امر هرگز موجبِ تعصب و وابستگیِ حافظ به هیچ یک از آن ادیان و باورها بویژه آنجایی که با خرافه پرستی درآمیختند نشد یا به تعبیری شرابِ صافی و زلالش را بر گرفت و دُردِ آنرا برای زاهد و واعظانِ آن ادیان برجای گذاشت. دوش در ادبیاتِ عارفانه غالبن به معنیِ دَم و لحظه است، میکده به استنادِ فحوایِ غزل بدون تردید میکدهٔ عشق است که در زمان و مکان نمی گنجد، و خواب آلوده یعنی نیمه بیدار و کنایه از انسانی ست که با چشمانی نیمه باز در خوابِ ذهن است. فاعل سالکِ طریقتِ عاشقی ست که با ویژگی های ذکر شده یعنی شب گذشته و یا در دَم پای بر درِ میخانه گذاشته است در حالی که دامن یا پایینِ خرقه اش تر شده و چنانچه پیرِ مغان (حافظ) در همان غزلِ ابتدای دیوان به او امر کرده، سجاده اش را نیز به می رنگین کرده است، یعنی در حالیکه نماز می گزارد یا فرایضِ خود را انجام می دهد از مِی و شرابِ بزرگان و عارفان نیز بهرمند می گردد، بسیاری از متدین ها با عنوانِ شیخ و آیت الله در عصر و دورانِ معاصر نیز چنین کرده اند تا جایی که فیلسوفانِ معاصر استاد محمد تقی جعفری و علامه طباطبایی خود شارح و از مریدانِ حافظ شدند. اما بنظر می رسد خرقه ای که دامان و چینِ پایینش تر شده است حکایت از تعلقِ خاطرِ سالکِ راه داشته باشد به باورهایِ خود که از گذشتگان به او رسیده است که این شیفتگی از نظرِ حکیمان و عارفان گناه محسوب می شود چنانچه حافظ پیشتر خود را از تر کردنِ دامن منع و بر حذر می دارد؛ گرچه گرد آلودِ فقرم شرم ‌باد از همتم / گر به آبِ چشمهٔ خورشید دامن تر کنم و چنین بنظر می رسد که نقل کنندهٔ ماجرا یا سالکِ طریقت نیز خود به این موضوع آگاهی دارد و از همین روی خود را خواب آلوده می نامد و به درِ میخانه آمده است تا چاره جویی کند. آمد افسوس کنان مغبچه باده فروش گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده  مغبچگان را که می دانیم پسرانِ زیبا رویِ دیرِ مُغان یا میکده هایِ زرتشتیان هستند و در اینجا استعاره از همان ساقی ست که میتواند عارف و یا می‌فروشی مانند حافظ باشد، پس مُغبچه ای که  زیبا روی و به عشق زنده شده است و تنها اوست که مجاز به عرضه و نوشانیدنِ شراب به تشنگان و مشتاقان است به استقبال آمده و با اظهارِ تأسف تایید می کند که سالک در خوابِ ذهن است اما نه بطورِ کامل، چرا که او خود اقرار می کند با این امر  و می داند که نباید دامنِ خرقه اش تر می شد، درواقع همین که سالکی احساسِ طلب و نیازمندی به میکده و شراب می کند نشانهٔ بیداریِ نسبی اوست. پس در مصراعِ دوم مغبچهٔ زیبا روی از سالکی که راه رو است و در طریقتِ عاشقی گام گذاشته می خواهد تا بطورِ کامل از خوابِ ذهنِ خود بیدار شده و از هم هویت شدگی با باور و اعتقادات خود بویژه هنگامِ حضور در چنین مکانِ پاکی رها گردد تا شرابِ دریافتی مؤثر واقع شود. شست و شویی کن و آنگه به خرابات خرام  تا نگردد ز تو این دیر خراب  آلوده  حافظ می‌فرماید برای بیداریِ کامل ضروری ست تا سالکِ مشتاق به بهرمندی از شرابِِ عشق خرقهٔ تعلقات و همچنین دامن و سجاده باورهای خود را شستشو دهد، اعتقاداتی تقلیدی که از آنها قصد کشیدن شرابِ خوشبختی و جاودانگی در بهشت و یا تایید دیگران را دارد رها کند تا دامنش پاک و بدون گناه و آلایش شده و سپس به میخانهٔ عشق بخرامد، درواقع حضور در میخانهٔ حافظ با حفظِ باورها و تعصباتِ بی مورد در بارهٔ دین و مذهب آلودگی ست چرا که پس از حضورِ انسان در این جهان است که او وارثِ دین و کیشِ والدین خود می شود و این امر در اختیارِ او نبوده و نیست،‌ چنانچه یهودیِ متعصبی که اکنون از مسلمانان تنفر دارد اگرچند صد متر آنطرف تر و در خانواده ای مسلمان زاده می شد اکنون او هم خود مسلمان بود و همچنین عکسِ این مطلب نیز صحت دارد، درواقع سالکی دامنِ باورهایش تر و آلوده نمی شود که نگاهی نو به دین و مذهبِ موروثیِ خود داشته باشد و با تأمل در حقیقتِ هر دین و آیینی که به‌ آن‌ باور دارد در آبِ جاریِ دین و باورِ خود قدم بردارد یا حتی غواصی کند اما مراقب باشد دامانش تر و آلوده نگردد، یعنی بجای خداپرستی آیین پرست نشود، پس حافظ که در مصراعِ دوم میخانهٔ عشقِ خود را پاک و عاری از هرگونه آلودگی توصیف می کند، تاکید می کند منظورِ حقیقی از دِیر یا مکانِ عبادت در هر دین و آئینی این است که انسانهای مشتاق و عاشق را به خویشتنِ ذهنی و دروغینشان خراب کند تا به اصلِ خداییِ خویش آباد شوند، پس‌در چنین میکده ای جایی برای باور پرستی و تعصباتِ جاهلانه وجود ندارد و اولین شرط برای سالکِ طریقتی که قصدِ ورود به خرابات را دارد تا در چنین مکانِ پاکی گنجِ حضور را از زیرِ خرابه ها بدست آورد شستشویِ خرقهٔ آلوده به تعصباتِ دین و باورِ خود است تا این دیرِ مست و خراب، به مباحثِ بیهودهٔ باورها آلوده نگردد. بسیاری اوقات ناباوری نیز نوعی باور محسوب می شود و موجبِ آلودگیِ شرابخانهٔ حافظ، چنانچه بکرات می بینیم در همین میخانه ای که گنجور تدارک دیده است هم باورها و هم ناباوری ها فضا را مسموم و آلوده می کنند. به هوای لب شیرین پسران چند کنی  جوهر روح به یاقوت مذاب آلوده  شیرین پسران یا شیرین سخنان که هر دو می توانند درست باشند همان مغبچگانند و استعاره از عارفان و بزرگانی چون نظامی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ، که چون به عشق زنده شده اند برنا و جوان گشته اند، پس هرچه بر لبانِ این بزرگان جاری شود شیرینی و برکت است، حافظ معتقد است حضور در میخانهٔ عشق به هوایِ بهرمندی از لبِ شیرین پسران (  ابیات و غزلیاتِ زندگی بخشِ بزرگان و عارفان) است و راه رو یا سالکِ مورد نظر در حالی در چنین مکانِ پاکی حضور یافته است که دامانِ خرقهٔ باورهایش همچنان تر است و تمثیلِ او که نمی تواند و نباید جز با رهایی و فارغ از دین و آئینِ موروثی خود قدم در میخانهٔ عشق بگذارد به مانندِ این است که سالک اصرار داشته باشد جوهرِ روح یا جانِ اصلیِ متصل به جانانِ خود را به یاقوتِ مذاب یا همان شرابِ انگوری آلوده کند، پس همچنان که این دو با یکدیگر سنخیتی ندارند شرابی که از لبانِ شیرین پسران و عارفان جاری می گردد نیز با اعتقاداتِ موروثی و باورها و تعصباتِ سالک تناسبی ندارند و نمی توانند درهم آمیزند، حافظ خود به گواهِ غزلهایش با اینکه در بحرِ دین و آیینِ اجدادیِ خود بسیار غواصی کرده است (چنانچه در مقدمه بیان شد) می بینیم حتی قطره ای از آن دریا بر گوشهٔ دامانش ننشسته بگونه ای که چگونگیِ کیش و باورهایش در اشعار و غزلهای او قابلِ تشخیص نیست. به طهارت گذران منزلِ پیری و مکن  خلعتِ شیب چو تشریفِ شباب آلوده  بطورِ معمول جوانان خیلی زود نسبت به چیزهای این جهانی تعلق خاطر پیدا می کنند،‌ برای مثال دلبسته و عاشقِ کسی می‌شوند که گمان می برند بدون او قادر به ادامهٔ زندگی نیستند، و حتی دلبستهٔ اتومبیل و یا شغل و هنرِ خود می شوند اما بتدریج با افزایشِ سن احساساتِ زود گذر و تعلقات و دلبستگی ها رنگ می بازند و چشمِ پیرِ سرد و گرم چشیده به حقایقی روشن و باز می گردد و در می یابد زندگی آنچنان هم که پیش از این گمان می کرد جدی نیست و این که روزی گمان می کرد با بدست آوردنِ چیزها به سعادتمندی می رسد توهمی بیش نبوده است، پس حافظ ضمنِ اشاره به همین مطلب می فرماید در منزلِ پیری و سالخوردگی بعید است که کسی اینچنین دلبسته و شیفته‌ی باورها و اعتقاداتِ موروثیِ خود باشد و با تعصباتِ کور حاضر نباشد حتی وقتی در محضرِ حافظ و مولاناست خرقهٔ تعلقِ خاطر به اعتقادات خود را بیرون از میکدهٔ عشق بیاویزد و یا چنانچه پیشتر گفته شد در رهن و گروِ مِی بگذارد. این کار از شباب و جوانان قابلِ انتظار است چرا که جوان خیلی زود با هر چیزی اصطلاحن هم هویت می شود و تشریفِ پاکی را که خداوند در الست برازندهٔ او دید و بر تنش کرد آلوده می کند،‌ اما از شیب و انسانِ سالخورده ای که در راه است دیگر انتظار نیست که اینچنین نسبت به باورها و اعتقاداتِ خود تعصب داشته باشد و آنرا وحیِ مُنزل و تنها راهِ رسیدن به حقیقت بداند‌ بنحوی که برای لحظاتی هم نتواند این خلعتِ توهمی را از تنِ خود بیرون بیاورد. پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی که صفایی ندهد آب تراب آلوده چاه طبیعت در اینجا کنایه از افتادن انسان در دام چاه ذهن است که در بدو ورود به جهان و آغاز طفولیت بمنظور شناخت این جهان مادی ضرورتی ست برای ادامه حیات انسان بر روی زمین و این امری طبیعی ست چرا که انسان از عالم معنا و یکتایی پای به این جهان گذاشته و به همین دلیل با این جهان ماده کاملاً بیگانه است و لذا پس از شناخت این جهان مادی و استفاده از مواهب طبیعت که لازمه بقای انسان است ، پس از مدت کوتاهی باید از این چاه طبیعت بیرون بیاید تا مجدداً به اصل خدایی خود باز گشته و زنده شود اما اکثریت ما انسانها در این چاه ذهن برای سالیان بسیار زیاد و چه بسا تا آخر عمر باقی مانده و با دوختن وصله های رنگارنگِ چیزهای این جهان مادی و از جمله باورها به تشریفِ خدادادیِ خود، خویشِ ذهنی تنیده شده را با خویشِ اصلی و خدایی خود اشتباه گرفته و گمان میبریم همین خودِ ساخته ذهن هستیم، پس‌حافظ می‌فرماید انسان باید پس از آشنایی با جهان فرم  به منظور بهره بردن از مواهب این جهان ، پاک و صافی شده و از این چاه بیرون آمده و برای منظور اصلی حضورش در این جهان بپا خیزد ، حافظ در مصرع دوم از چیزهای این جهانی به عنوان آب گل آلود نام میبرد که نمیتواند به انسان آن صفا و زلالی لازم برای زنده شدن به اصل خود را عطا کنند . برای صافی شدن به آب زلال و پاکی که از میخانه عاشقی جاری می‌شود نیاز است ، مولانا می‌فرماید؛ اهل عالم زین سبب اعمی دلند       شاربِ شورابه آب و گلند گفتم ای جان جهان دفتر گل عیبی نیست که شود فصل بهار از می ناب آلوده مغبچگان یا پسرانِ شیرین دهن که با خداوند به وحدت و یگانگی رسیده اند همان جانِ جهان هستند ، دفتر گل یعنی دفتر زندگی همه انسانها، و فصل بهار کنایه ای ست از دوران جوانی و بهار زندگی، پس حافظ از زبانِ سالکِ ره رو به جانِ جهان یا مغبچهٔ معترض می‌گوید مگر نه اینکه بنا بر طرحِ خداوند و دفترِ نگارشِ ازلی جوانان می توانند و عیبی نیست که دلبستهٔ چیزهای این جهانی شوند، که اگر چنین نبود و برای مثال عاشق نمی شدند که بقای انسان در زمین بخطر می افتاد، و اگر خواستنهایِ نفسانی نبود که اینهمه پیشرفتِ مادی و رفاه حاصل نمی شد، پس‌ در دفترِ زندگیِ انسان در فصلِ بهار یا دورانِ جوانی چنین نگارش شده است که می تواند و باید که از چیزهایِ این جهانی شرابِ ناب بنوشد و بر این کارِ انسان در فصلِ بهارِ زندگیش عیب یا خطا و گناهی وارد نیست. درواقع سالک قصد دارد این مطلب را مستمسکی قرار دهد برای توجیهِ درآمیختنِ اعتقاداتِ موروثیِ خود با عرفان و عاشقی. آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده  سالک ادامه می دهد چه بسیار آشنایانِ راهِ عاشقی که در دریای عمیقِ باورها و اعتقادات شنا کردند و در آن غرقه یا غوطه‌ور شدند و به غواصی پرداختند اما به آب آلوده نشدند و آثارِ ارزشمندی هم از خود بیادگار گذاشتند، مثالِ چنان شناگرانِ آشنا با عشق ممکن است عارفانی چون ابوسعیدِ ابوالخیر باشند که در عینِ آشنایی با عشق،‌ پس از غواصی در دریایِ عمیقِ دین و باورهای گذشتگان دامنِ خرقهٔ آنان تر و آلوده نشد و باور پرست‌ نشدند. پس سالک با چنین توجیهی می گوید این احتمال وجود دارد که او هم یکی از آنان باشد و ضمنِ بهرمندی از حضور در میخانهٔ عشقِ  و برخورداری از لبِِ شیرین پسری چون حافظ در کارِ دین و اعتقاداتِ خود نیز غوطه ور شود اما دامن تر یا وابسته به اعتقاداتش نگردد. گفت حافظ لَغُز و نکته به حافظ مفروش آه از آن لطفِ به انواعِ عِتاب آلوده  در دو بیتِ پیش از این در می یابیم سالکِ خواب آلودهٔ مورد نظر در واقع خود را به خواب زده است و او که وانمود می کند برای برخورداری از شرابِ مغبچگان به درِ میکده آمده است اکنون با گستاخی اینچنین در مواجهه با بزرگان سخن گفته و نکته فروشی می کند، درواقع سالکِ حقیقی باید در برابرِ شیرین دهنان در فقرِ کامل بوده و خاموشی اختیار کند چرا که اگر خود به رموزِ عاشقی آگاه است پس به چه منظوری و برای چه به در میکده آمده است؟ حافظ این توجیهاتِ سالک را لَغُز خوانی و نکته فروشی تشخیص داده و  خطاب به او می فرماید ای سالکی که قصدِ درآمیختنِ عرفان و عشق را با باورهای خود داری، لَغُز و نکته به مغبچگانِ زیبا روی که از یارانِ خداوند یا ساقیِ الست هستند مفروش آنهم به شیرین دهنی چون حافظ که خود سرآمدِ نکته پردازان است، دریغ و افسوس از سالکی که به بزرگان و حافظِ شیرین دهن اظهار لطف می کند اما نسبت به او عِتاب و سرزنش هم دارد، چنین سالکی که عتاب دارد و ناز می کند با این خواب آلودگی هرگز به نمی تواند به ادامهٔ راه امیدوار باشد.
user_image
علی امینی
۱۳۹۸/۰۲/۳۱ - ۲۳:۵۳:۵۸
چه مکاشفه زیبا و رویایی که حضرت حافظ در حال تجربه آن است ، شک و تردید های عارفانه ، باید و نباید های شخص سالک که در ابتدای راه است و بلند پروازیهای ایشان چه طیف لطیفی از الوان دارد وهمه این مکاشفه از سجاده بعنوان مکان و وسیله پرواز یاد می کند.
user_image
امیرحسین فردی
۱۳۹۸/۰۳/۰۷ - ۰۸:۲۰:۳۱
سلام این غزل زیبای حافظ رو عزیر دل ما استاد آقا سید خلیل عالی نژاد در آلبوم "شوق وصل" خونده که خواستم به قسمت موسیقی ها اضافه کنم و این آلبوم جز آلبوم های پیشنهادی سایت نبود. لطفا این آلبوم رو هم در کنار سه آلبوم دیگه ی آقا سید اضافه بفرمایید اجرکم عند الله
user_image
عارف
۱۳۹۸/۰۴/۰۸ - ۲۳:۵۱:۰۵
دم رضا جان عزیز گرم.
user_image
دکتر محمدداودی
۱۳۹۸/۰۷/۰۱ - ۰۲:۵۳:۴۵
بادرود به دوستان عزیز این سایت ارزشمند علاوه براگاهی بیشتربه ادبیات پربار ایران صحنه ای برای تمرین دمکراسی است که متاسفانه پس ازقرنها ملت ایران موفق به کسب ان نشده است اولین قدم رابایدفرهیختگان بردارند دردرجه اول برای نظرات یکدیگر احترام قائل باشند اگرموردی رانپسندیدند باآرامش وعفت کلام نظرخودرابیان کنند توهین به دیگران(ازشاعر گرفته تاتحلیل گران وخواننده) دیکتاتوری است وتاریخ شاهداست که هیچ دیکتاتوری موفق ومحبوب نبوده است امیدوارم ازین به بعد یکدیگررابهتر وادیبانه تر تحمل کنیم
user_image
ناصر
۱۳۹۹/۰۵/۲۶ - ۰۰:۰۹:۵۲
باسلام خدمت دوستان گنجورصمیمانه بابت محبت هایتان تشکرمیکنم وازآقارضاساقی که به زیبایی ابیات را به روایت خودتوضیح دادندممنونم شادوسرافرازباشید
user_image
تماشاگه راز
۱۴۰۰/۰۵/۱۹ - ۰۸:۰۹:۵۱
سپاس جناب رضا ساقی شرحهای شما بر تمام غزلیات حافظ در سایت گنجور چونان شرابی گوارا تشنگان را سیراب کرده ، سرمستی و نشاط می بخشد سپاس از مهر بیکران شما که از شراب شعر حافظ مست شده اید و ما را شریک الاذواق خویش می نمایید
user_image
رضا عباسی
۱۴۰۰/۰۷/۲۹ - ۰۸:۳۳:۲۶
غزل خوانی شماره 423 حافظ را از اینجا گوش دهید
user_image
سحر پرستش
۱۴۰۱/۰۳/۰۴ - ۰۹:۰۷:۰۸
بخشی از این غزل را در "زین قند پارسی" ببینید و بشنوید.
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۱/۰۵/۰۲ - ۱۶:۴۹:۵۰
چرا در فهرست ها در فهرست ی  امده و در ه نیست
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۱/۰۵/۰۳ - ۰۴:۴۹:۵۰
میگویند خواجه  چنین گفته است و نویسه کاران هرجایی در ان دست برده اند  دوش رفتم دل خونین  لبِ آب الودهخرقه چرکین و سر و کله تراب آلودهامد افسوس کنان مغبچه باده فروش گفت بیدار شو ای رهرو خواب الوده ششت وشوری کن و انگه به  خرابات  خرامتا چو در شیخ نگردد لب آب آلوده-خواجه مر مغبچه را   فرمود  : وی رود  بشورمت  شو  و روز -گویند پسان  مغبچه را بدیدند دودش از کله برامدی   همی برفتی  و گفتی همیشه مردم چشمم ز گریه بیتاب است وکن  بگردد هر ان خانه  بر لب ابست -لب اب - درشیخ  -  بخشهایی  از شیراز کهن  تا کنون است وکن= واکن = ویران - مغبچه اش به گلبانگ  پهلوی  میگفته ششت و شور بوده وبه پهلوی میانه شود است  ششتم ششتی ششتششتیم ششتین ششتند میشورم میشوری میشورد /میشورهمیشوریم میشورین میشورند-
user_image
م ج
۱۴۰۱/۰۶/۲۰ - ۱۶:۵۲:۲۹
جناب آقای ساقی : «به یک دو قطره که ایثار کردی ای خواجه  بسا که بر رخ دولت کنی کرشمه و ناز» افتخار آشنایی با گنجی بنام «گنجور» و مواجهه با گوهر گرانمایه ای چون شما که: «سلطان جهان هم؛ به چنین روز غلام است». «ساقیا» ، لطف نمودی قدحت پر می باد  گرچه صلاح ندانستید بر برخی از فرمایشات ناموس زبان فارسی، حاشیه بگذارید شاید هم: « گویی از صحبت ما سخت به تنگ آمده بودید». صمیمانه امیدوارم همواره خداوند، احوالپرستان باشد و : «جهان فانی و باقی؛ فدای ساغر و ساقی» !
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۶/۲۲ - ۰۴:۵۹:۰۸
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
امیرالملک
۱۴۰۲/۰۴/۲۵ - ۱۶:۵۶:۱۲
آشنایان ره عشق... از سن سیلوان، عارف مسیحی، نقل است: ذهنت را در جهنم دار اما ناامید نشو‌.
user_image
محمد مقدم
۱۴۰۳/۰۱/۰۹ - ۱۸:۲۲:۲۲
۱- مرحله اول رشد : مغبچه و  شاهد عهد شباب و شیرین پسران  نمادهای خداوند می‌توانند باشند  اونجا که سهراب عزیز میگه :  دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتیست ... هم مغبچه این غزل هم سهراب عزیز تاکید بر شستشوی ذهنی و چشمی دارند (چشمها را باید شست ). ولی سودای برخورداری از یاقوت مذاب آلوده کننده است ۲-  مرحله دوم ، مرحله خدمتکاریست : کیمیائیست عجب بندگی پیر مغان  خاک او گشتم و چندین درجاتم دادند ۳-مرحله سوم رشد که نماد دیگر خداوند است پیرمغان  هست ۴- مرحله چهارم رشد . قرار گرفتن در آغوش پناه پناهجویان هست تا آنجا که خود  ، حافظ مردم شوی  
user_image
سید حسین اخوان بهابادی
۱۴۰۳/۰۵/۰۷ - ۱۰:۰۹:۵۷
پالوده دوش رفتم به درِ میکده خواب آلودهساقی آورد برایم قدح فالودهگفتمش پس می و مغبچه کجا شد ساقیگفت بیدار شو ای رهرو خواب آلودهشستشویی بنما قلب و دلت را آنگاهدهمت من قدحی از مِی ناب آلودهمی در اینجا نبود محضِ شرابِ انگوربا میِ عشقِ خدا روح شود پالوده(از جلد دوم کتاب خندپند از سروده های محمد دانشی)پیوند به وبگاه بیرونی 
user_image
سید حسین اخوان بهابادی
۱۴۰۳/۰۵/۰۷ - ۱۰:۲۷:۳۸
فرهنگ دهخدا تردامن. [ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از فاسق و فاجر و بدگمان و عاصی و مجرم و گناهکار و آلوده معصیت و ملوث باشد. تردامنان چو سر بگریبان فروبرند سحر آورند و من ید بیضا برآورم.خاقانی فرهنگ دهخدا زیر عنوان واژه یاقوت: - یاقوت مذاب ؛کنایه از شراب لعلی. ( برهان ) ( آنندراج ). شعرا آن رامشبه به شراب قرار دهند : دولت میر قوی باد و تن میر قوی بر کف میر می سرخ چو یاقوت مذاب. فرخی. خون خصم و آب رز در خنجر و در ساغرت همچو در مینا و لؤلؤ لعل و یاقوت مذاب. معزی.