
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۳۲
۱
مخمور جام عشقم، ساقی بده شرابی
پُر کن قدح که بی می، مجلس ندارد آبی
۲
وصف رخ چو ماهش، در پرده راست نآید
مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی
۳
شد حلقهْ قامت من، تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند، ما را به هیچ بابی
۴
در انتظار رویت، ما و امیدواری
در عشوهٔ وصالت، ما و خیال و خوابی
۵
مخمور آن دو چشمم، آیا کجاست جامی؟
بیمار آن دو لعلم، آخر کم از جوابی
۶
حافظ چه مینهی دل، تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد، از لمعهٔ سرابی؟
تصاویر و صوت





نظرات
فرهاد
رسول
Sad Sweetheart
مرتضی بیرانوند
علی مرادپور
سعید
سینا
مهدی ابراهیمی
حسین رضایی
۷
رضا ساقی
فرشید
امیرحسین
پاسخ به رسول که گفته بود:«“”تا بعداز این رقیبت ” زیاد جالب نیست و بی نعنی میزنه»شد حلقه قامت من، تا بعد از این رقیبت / زین در دگر نراند، ما را به هیچ بابیاین بین کاملاً معناداره. احتمالاً رقیب رو درمعنای «رقیب عشقی» در نظر گرفتی که به نظرت بیمعنا جلوه کرده. درحالیکه اینجا «رقیب» یعنی «نگهبان / محافظ». قامتِ من حلقه شد (تبدیل به کوبۀ در شد // یا اینکه به حالت سجده و تضرع دراومد) تا بعد از این دیگه نگهبان نتونه من رو از درِ تو بیرون برونه.
احمد
nabavar
سپید
حسین
در سکوت
برگ بی برگی
پاسخی بشنود، در اینجا استعاره از خم شدن و تسلیم است، یعنی کلیدِ برخاستنِ خود از میان بمنظورِ حضورِ معشوق خم شدن و تسلیم است، رقیب چنانچه می دانیم مراقبینِ زیبا رویان بودند تا در هنگامِ عبور از کوچه و بازار مانعِ نزدیک شدنِ عشاقِ سینه چاک و یا مزاحمین به آنان شوند، اما رقیب در اینجا کنایه از خویشِ تنیده شده توسطِ ذهن است که با قرار گرفتن در مرکزِ انسان حجاب و پرده ای شده است تا خویشِ اصلی یا معشوقِ الست دیده نشود، حافظ می فرماید اگر انسان عاشق و خمیده نشود این رقیب یا خویشتنِ توهمی او را از درگاهِ معشوق به هر درِ دیگری می راند و آدرسی عوضی به عاشق می دهد که همهٔ درهایِ چیزهای بیرونی و ذهنی از قبیلِ ثروت و مقام و اعتبار را شامل می شود. در انتظارِ رویت، ما و امیدواری در عشوهٔ وصالت، ما و خیال و خوابی پس در ادامه می فرماید با دریافتِ قدح های شرابِ عشق از ساقی و بزرگانی چون حافظ و مولانا جای امیدواری ست که عاشق در انتظارِ دیدارِ رویِ معشوقِ الست بر درگاهش حلقه زند چنانچه سی مرغ نیز پس از رهنمود های هدهد با ریاضت و کوششِ بسیار چون به درگاهش بار یافتند آیینه ای در برابرِ خود دیدند و دانستند که سیمرغ هم ایشانند، در مصراع دوم عشوه یعنی فریب و این کاری ست که هدهد نیز به آن مبادرت ورزید و به مرغان وعدهٔ دیدار و وصالِ سیمرغ را داد تا ترغیب شوند برای این راهِ سخت، پسحافظ می فرماید وعدهٔ وصالی که ساقی و عارف می دهد نیز عشوه ای ست تا عاشقان دشواری های راهِ عاشقی را بجان خریده و در راه بمانند وگرنه وصالِ معشوقِ الست خواب و خیالِ شاعرانه است چرا که اصولن راهیابی به ذاتِ اقدسش امکانپذیر نیست. مخمورِ آن دو چشمم، آیا کجاست جامی؟ بیمارِ آن دو لعلم، آخر کم از جوابی؟ مخمور چنانچه بیان شد عاشقی ست ک پیش از این دو چشمِ معشوق را دیده است و اکنون بار دیگر خمارِ لحظه ای ست تا او را ببیند، ضمنِ اینکه انسان به عنوانِ خویشِ اصلی تا پیش از حضور در جهانِ فرم چشم و بینشی چون چشمِ معشوق داشت و عاشقی چون حافظ خمارِ آن دو چشمِ سیاه است تا دوباره به عشق بینا گردد، پس جامی دیگر از ساقی طلب می کند تا باز هم به دیدارِ آن دو چشم نائل شود، در مصراع دوم یکی از دو لعل شرابِ لعل گونِ الست است که در یادِ حافظِ عاشق مانده و دیگری لبِ لعلگونِ معشوقِ الست که تأییدِ ربوبیتِ خود را از او گرفت، پس حافظِ که مخمور خمار و بیمارِ این دو لعل است در طلب جامی از آن شراب بر می آید، یا عبدالرحمن جامی را که عارفی ست وارسته جستجو می کند تا
پاسخی در بارهٔ وقتِ دیدار از او دریافت کند، که با جوابی بر این پرسش و تقاضا چیزی از ساقی( جامی) و یا ساقیِ الست کم نمی شود. حافظ چه مینهی دل، تو در خیالِ خوبان کِی تشنه سیر گردد، از لمعهٔ سرابی؟ حافظ با فروتنی این نجواهای عاشقانه را لفاظی می داند که بوسیلهٔ آنها خیالِ خوبان و زیبارویان را در دل می گذارد، یعنی به لفظ خیالِ همانندی با ساقیانی چون مولانا و سعدی و جامی را دارد که به دیدارِ معشوق الست زنده و با او به یگانگی رسیده و زیبا و خوب رو شده اند، حافظ میفرماید با لعمه و آبی که در سراب دیده می شود کی و کجا تشنه ای می تواند سیراب شود، یعنی عاشق باید دل به دریا زده و قدح قدح شرابِ این بزرگان را بنوشد تا سیراب و اندکی شبیه آن خوبان شود.