
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۳۵
۱
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
۲
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
۳
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی
۴
سلطان من خدا را زلفت شکست ما را
تا کی کند سیاهی چندین درازدستی
۵
در گوشهٔ سلامت مستور چون توان بود
تا نرگس تو با ما گوید رموز مستی
۶
آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
۷
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
تصاویر و صوت








نظرات
بلال رستمی
مهدی
mohammadsadeq nosratlu
مهدی-م
رسول
مجتبی ژولانژاد
محیّ
امین کیخا
مصطفی قلاوند
آذر دیماهی
امیر
محمد صادق
فرهاد
نیما رحیمی
شهریار۷۰
امیر مسگرانی
مهناز محمدی
محمد شاملو
شیما
چنگیز گهرویی
چنگیز گهرویی
مسلم علینژاد طیبی
هادی
پاسخی دارند :آن روز دیده بودم این فتنهها که برخاست * کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی
ناشناس
حسین
ثنا
زیبا
محسن
بابک چندم
ali
رامین
روفیا
روفیا
نادر..
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
جمشید فولاد
حسین،۱
محمد امین
هومن
hamun
رضا ساقی
یکی (ودیگر هیچ)
قاسم
مصیب مهرآشیان مسکنی
نوید
ایمانباقری
کیوان کاظمی
مجید مصطفوی (ماجد)
علی
محمد
تابش
تابش
کیوان پارسائی
برگ بی برگی
بهروز صفاییان حقیقی
در سکوت
رضا س
vafa
حسین غنجی فشکی
محمد مقدم
Mahya Javadi
شهاب کریمی