حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۴۴۰

۱

سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

۲

دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است

بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی

۳

قلم را آن زبان نَبوَد که سرِّ عشق گوید باز

ورای حد تقریر است شرح آرزومندی

۴

الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور

پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی؟!

۵

جهان پیر رعنا را ترحم در جِبِلَّت نیست

ز مهر او چه می‌پرسی؟! در او همت چه می‌بندی؟!

۶

همایی چون تو عالی‌قدر حرص استخوان تا کی؟!

دریغ آن سایهٔ همت که بر نااهل افکندی

۷

در این بازار اگر سودی‌ست با درویش خرسند است

خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی

۸

به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند

سیه‌چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 436
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 210
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 215
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 253
دیوان حافظ به خط محمدرضا ابن عبدالعزیز مورخ ۱۲۱۶ هجری قمری » تصویر 395
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در مورخ ۱۹ رجب ۱۲۰۲ هجری قمری در هند » تصویر 462
امضا: محمدمهدی منصوریسحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندیخطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندیدعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود استبدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
شب آبی :
مریم فقیهی کیا :
رحمان خان احمدی :
محسن لیله‌کوهی :
فاطمه زندی :
عندلیب :
شاپرک شیرازی :
افسر آریا :

نظرات

user_image
بزرگمهر وزیری
۱۳۸۷/۰۳/۰۴ - ۲۱:۰۴:۵۵
آخرین بیت این غرل را حافظ در آغاز به شکل زیر سروده بود :«به خوبان دل نده حافظ ، ببین آن بی وفایی هاکه با خوارزمیان کردند، ترکان سمرقندی»که منظور وی ستم هایی بود که امیر تیمور سمرقندی بر خوارزمیان روا داشت. گویا بعدها به دلیل تاختن سپاهیان تیمورلنگ به پارس ، وی ناچار از عوض کردن این بیت شد.
user_image
راهی
۱۳۸۹/۰۹/۱۳ - ۲۳:۵۲:۲۵
با درود . پیدا کردن معانی با روشی که گفتید سخت است وباید عضو شد .این مصرع را دوستان معنی کنندجهان پیررعنا را درجبلت نیستبا تشکر
user_image
حسین مامانی
۱۳۸۹/۱۰/۱۵ - ۰۷:۰۴:۲۷
جبلت: یعنی سیرت و ذات:در ذات جهان پیر ولی جوان نما هیچگونه لطف و ترحمی نیست/////پس برای چه به آن دل می بندی و برای رسیدن به آن تلاش می کنی
user_image
همایی از قروه در جزین
۱۳۹۰/۰۹/۲۰ - ۱۶:۰۲:۳۳
...................................................................................................................................وشعر با مطلع : سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی...................................................................................................................................سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندیخطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندیسحر داستان عشق وشوق خودرا برای باد حکایت می کردم-تا پیام مرابه محبوب برسانددر جواب ندا آمد که به لطف خداوند امیدوار باش وبه آن اعتماد کنواثق :مطمئن.........................................................................................................................................دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود استبدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی دعای صبح وراز ونیاز شبانه کلیدی است که گنج مقصود با آن گشوده می شود پس این راه روش راانتخاب کن تا به محبوب برسی...................................................................................................................................قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید بازورای حد تقریر است شرح آرزومندیقلم چنان زبانی ندارد که سر عشق را شرح دهد،شرح عشق وآرزومندی از قدرت بیان بیرون است.ورای:آن سوی ،بالاتراست...........................................................................................................................الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرورپدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندیهان ای یوسف مصری که سلطنت مغرورت ساخته ،حال پدر را بپرس ،آخرمهر فرزنی کجا رفته؟تلمیح ویا اشاره به داستان حضرت یوسف دارد.چو ن وقتی عزیز مصر شد بخاطر مشغولیت امور مملکتاز خبر دادن به پدر غافل شد.جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیستز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندیدرفطرت وسرشت جهان پیر خوش ظاهر رحم عطوفت نیست،از علاقه به جهان چه می خواهو چرا همت وتلاش خودرا صرف کارهای آن می کنی؟رعنا: خود پسند ،خوش صورت جبلت :فطرت ،سرشت.................................................................................................................................... همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کیدریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندیجای تاسف دارد که همای مثل تو که مقام عالی وبلند مرتبه داری که خود را به تکه استخوانی قانع کرده ای - حیف بر آن ساسه ی همت که بر نا اهل انداخته ای .منظور حافظ شاید این باشد که دنیا را یک جیفه ی پست می داند و خود را مرغ همای که به استخوان نا چیز دنیا قانع کرده است. ...........................................................................................................................در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند استخدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندیاگر در این دنیای پست اگر فایده و سودی دارد مال آن درویش قانع و راضی به روزی حق ات خدایا نعمت درویشی به من عطا کن تا احساس توانگری کنم اشاره به حدیث حضرت رسول که فرمود:دوست ترین بندگان نزد حق تعالی درویشی است که به آنچه حق تعالی داده است قانع می باشد وخدای تعالی روزی که می دهدقانع است...............................................................................................................................به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازندسیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندیسیاه چشمان کشمیری وترکان سمرقندی به شعر حافظ می رقصند و می نازند .......................................................................................................
user_image
امین کیخا
۱۳۹۱/۰۸/۲۸ - ۲۱:۵۷:۵۳
خوش ندارم شعر پیر مغان را به پزشکی بیالایم اما یک بیماری بنام bone hunger هست که دقیقا با حرص استخوان می خواند
user_image
مصطفی
۱۳۹۲/۱۰/۱۱ - ۰۵:۱۷:۱۴
همه اشعار و غزلیات لسان الغیب زیباست اما این بیت را باید از طلا نوشت و در مکانی وزین نهاد :جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیستز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی
user_image
ابوالفضل
۱۳۹۳/۰۱/۰۲ - ۰۰:۲۵:۲۲
بنده در دیوان حافظ به تصحیح سید علی محمد رفیعی ای غزل را به شکل زیر مشاهده کرده‌ام:سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندیخطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندیدعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود استبدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندیقلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید بازورای حد تقریر است شرح آرزومندیدل اندر زلف لیلی بند و کار از عقل مجنون کنکه عاشق را زیان دارد مقالات خردمندیالا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرورپدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندیبه سحر غمزه فتان دوابخشی و دردانگیزبه چین زلف مشک افشان دلارامی و دلبندیجهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیستز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندیهمایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کیدریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندیدر این بازار اگر سودیست با درویش خرسند استخدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندیبه خوبان دل مده حافظ ببین آن بیوفاییهاکه با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندیبه شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازندسیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
user_image
ناشناس
۱۳۹۳/۰۵/۰۷ - ۰۱:۱۷:۵۴
منظور از رعنا در این بیت زیبا جهان پیر سست بنیان و یا جهان سست و گول است. معنای اول رعنا که همانا سست و گول و بی پایه و اساس باشد در اینجا منظور است نه خوش نما و خوش سیما!
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۳/۰۵/۱۷ - ۱۱:۳۴:۴۸
تضمین این غزلتو بـا آن قـامـت والا چو بردل سایه افکـنـدیمرا این عشق آتش شد،میانش دل چو اسپندیاگـر صـبرم روا باشـد خدایـا صبر تا چـنـدیسـحـر بـا بـاد میـگفـتم حـد یـث آرزومـنـدی خطاب آمد که واثق شو بالطاف خداوندی..........................................اگر عاشق دلش تارست ،معشوقش وَرا پودستزداغ هـجردر دیده مدامم اشک چـون رودستبـراه عشـق ودلـداری دل عـاشق نـیاسـودسـت دعـای صـبح و آه شـب کـلـید گـنج مقـصودست بد ین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی.........................................مـرا پـند سـت از پیرم که با دشمن نگویم راززشهر آشوبی جانان که دارد صد هزاران نازخـداونـد دل و دینـست با نـازش شـوم دمسازقـلم را آن زبـان نـبود کـه سـرّ عشق گوید باز ورای حد تقریرست شرح آرزومندی.........................................جَـلائی ده دل از زنـگش که بـینی نـورغَرق نور به صبر از پاکی دل عشق را آخر شوی منصوربشـاهی گـر بود لایـق ، پدر جان دل بکن از پورالا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فر زندی.......................................مـقـام و مـال دنیـا دوسـت ،را بـرعشـق همـت نیسـتدلا با عشق خوش می زی که دنیا جای حسرت نیستدل عشـاق دریـائـیـسـت کـا نـرا کـُنج عُزلـت نـیـسـتجــهان پـیـر رعـنـا را تـَرّحُـم در جّـَـبـَلت نـیـســت زمهر او چه میپرسی در او همت چه میبندی......................................بجانان سر توان دادن ،مرید تن ز جان تا کیبدنیا اهل ایمان را سرشک خون روان تا کیبرندی عشق را دریاب این زهد گران تا کیهمائی چون توعالی قدرحرص استخوان تا کی دریغ آن سایه همت که بر نا اهل افکندی .........................................زتـاب آتـش عشـقـش دل عشـاق اسـپـند ســتعتاب وپند درویشان مریدان را چُنان قـندستهمای همتِ ایشان به رضوان سایه افکند ست درین بازار گر سودیست با در ویش خرسند ست خدا یا منعمم گردان بدرویشی و خرسندی ..........................................چـو تـُرکـان پـارسـی گویـند شـعری نـغز پـردازنـدخوشا شیراز،شـهر عشق، عـُشاقش خوش آوازنـدبیا (رافض) درین هیئات که خوبان عشق می بازندبـشـعر حـافـظ شـیراز مـیرقـصـند و مـینـازنــد سیه چشمان کشمیری وتـُرکان سمر قندی..................................................جاوید مدرس (رافض) تبریز 13. 85.11.
user_image
حامد
۱۳۹۳/۱۱/۰۵ - ۰۳:۵۸:۲۹
فکر می کنم بیت چهارم اشاره به داستان دیدار حضرت یوسف و پدرش یعقوب دارد که بعد از مدت طولانی همدیگر را می بینند و در آن حال یوسف سوار بر اسب بود و با دیدن پدر از اسب پیاده نشد وبه نوعی غرور سلطنت باعث شد تا از اسب پیاده نشود.دوستان اگر این روایت درست نیست لطفا نظر بدهند و بنده را راهنمایی کنند.
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۱/۰۸ - ۱۲:۳۹:۳۳
****************************************************************الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت ......پدر را بازپرس آخر! کجا شد مِهر فرزندی؟مشغول: 28 نسخه (801، 803، 813، 821، 822، 823، 824، 834، 843 و 19 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصالمغرور: 4 نسخه (825، 827، 1 نسخۀ بسیار متأخر و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاویدغزل 431 در 37 نسخه آمده و بیت فوق در 5 نسخه مورخ 818، 849، 855 و 875 نیست. از نسخه‌های کاملِ کهنِ مورّخ، نسخۀ مورخ 819 خود غزل را ندارد.**********************************************************************************
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۱/۰۹ - ۰۷:۱۶:۰۸
کدام بیت تَخَلُّص (مقطع)؟1)به خوبان دل مده حافظ ببین آن بی‌وفایی‌هاکه با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی16 نسخه (803، 813، 824، 843 و 12 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری و عیوضی{بیت تخلص دوم را اضافه بر متن گذاشته‌اند.}2)به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازندسیه‌چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی18 نسخه (801، 818، 821، 822، 823، 825، 827، 834 و 10 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاویدنیساری و سایه بیت تخلص نخست را اضافه بر متن نهاده‌اند. خرمشاهی و جاوید در چاپ مشترکشان و نیز جلالی نائینی و نورانی وصال در تصحیح مشترکشان فقط بیت دوم را آورده‌اند. علامه قزوینی بیت دوم را در حاشیه نشان داده و به نقل از کمال الدین عبدالرزّاق سمرقندی مؤلف «مطلع السعدین و مجمع البحرین» آورده است که خواجه بیت تخلص نخست را در بارۀ فتح خوارزم به دست تیمور لنگ سروده است. اگرچه مؤلف مزبور به تغییر بیت تخلص اشاره‌ای نکرده اما طبق نظر صائب علامه قزوینی می‌توان پذیرفت که شاید حافظ خود بیت تخلص را هنگام فتح فارس به دست تیمور از آن به این گردانده باشد. با اینهمه جای بحث باقی‌ست که اگر این تغییر چنانکه حدس زده می‌شود از سر ترس یا اجبار بوده باز باید مطابق آخرین خواست خواجه تلقی شود؟ یا اینکه با توجه به تناسب بسیار بیشتر با دیگر ابیات و حال و هوای کلی غزل، باید بیت تخلص نخست را در متن آورد؟لازم به ذکر است که از 36 نسخه دو نسخه مورخ 849 و 893 هر دو بیت را دارند که در آمار بالا وارد نشده است.**********************************************************************************
user_image
محمدجواد محمدی نیا
۱۳۹۶/۱۰/۰۵ - ۰۹:۳۹:۴۱
این شعر را حسام الدین سراج هم خوانده است.در آلبوم نرگس مست--> تصنیف درویشی و خرسندی
user_image
رضا ساقی
۱۳۹۷/۰۹/۱۰ - ۱۲:۵۷:۰۲
سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندیخطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندیحدیث آرزومندی : داستان شورواشتیاق، شرح آرزوها و امیال درونیخطاب آمد: صدایی آمد،ندا آمدواثق شو: اطمینان داشته باش ، مطمئن شوالطاف: لطف ها، وکرامت ها معنی بیت: سحرگاه با نسیم سحری درد دل می شمردم وآرزوها واشتیاق درونی رابه شرح می گفتم ناگاه ندایی شنیدم: ناامیدمباش به لطف وعنایت خداوند امید واطمینان داشته باش.به بوی مژده ی وصل توتاسحر شب دوشبه راه باد نهادم چراغ روشن چشمدعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود استبدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی مقصود: خواسته،مراد،منظور"گنج مقصود" مراد ومنظور به گنج تشبیه شده است. معنی بیت: کلیدِ رسیدن به گنج مراد وخواسته های قلبی، رازو نیازشبانه و دعاهای سحرگاهیست اگربااین راه وروش به پیش بروی اطمینان داشته باش بی هیچ تردیدی به دلدارخواهی پیوست.درنظرگاه حافظ "دعا" ازاهمیّت ویژه ای برخورداراست. دعا کلید رحمت وعنایت الهی، مایه ی تقرّب به خدا و موجب رسیدن به خواسته‌ها وآرزوهای قلبیست.جالب است که امروزه حتّا روانشناسان واندیشمندان غیرمذهبی نیز به اهمیّت دعا وآثار وبرکات فراوان آن پی برده وآن را یکی از سودمندترین واثرگذارترین راه رسیدن به آرامش درونی دانسته اند. مروبه خواب که حافظ به بارگاه قبولزوردِنیم شب ودرس صبحگاه رسیدقلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید بازوَرای حدّ ِ تقریراست شرح آرزومندیگویدباز: بازگویدورای: آن سوی، فراترازتقریر: بیان معنی بیت: بیان رازورمزعشق وشرح شدّت ِشوق واشتیاق خارج از توان قلم است‌ باقلم ونوشتن نمی توان حکایت دلدادگی وحس وحال پریشان خاطری را توضیح داد. سوزدل،آه سحر،اشک روان وناله های سحرگاهی ناگفتنیست و وصفِ آنها به چیزی فراتراز زبان وقلم نیاز داردباید عاشق شد تجربه نمود تا بتوان آنهارا درک کرد.زبان ناطقه دروصف شوق نالان استچه جای کِلکِ بُریده زبانِ بیهُده گوست؟الا ای یوسفِ مصری که کردت سلطنت مغرورپدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندیاحتمالاً "یوسف" کنایه ازشاه شجاع محبوب دل حافظ است. باتوجّه به اختلاف سنّی بیش ازپانزده سال بین حافظ وشاه شجاع، رابطه ی پدر وپسری بهترین توصیفی هست که حافظ برای بیان این رابطه انتخاب کرده ومضمونی ناب آفریده است.معنی بیت: ای که درزیبایی چیزی از یوسف مصری کم نداری آیا اشتغال به سلطنت وحکمرانی غرور تورا برانگیخته که این چنین ازیادپدرخودغافل شده ای؟! آخرای نامهربان چه برسرمهرفرزندی آمده که ازاحوالات پدرپرسشی نمی کنی!؟غرورحُسنت اجازت مگرنداد ای گل؟که پرسشی نکنی عندلیب شیداراجهان پیر رَعنا را ترحّم در جبلّت نیستز مِهر او چه می‌پرسی در او همّت چه می‌بندیرعنا:زیبا و خوشگل،خوش قدو قامت،دلربا، زن دراز ونادان، ابله واحمق، سست نهاد. همه ی معناها مدّ نظربوده است. چراکه جهان درعین حالی که دلربا،زیبا وفریبنده هست سست نهاد وضعیف همچون عجوزه نیزهست.ترحّم: رحم وعطوفتجِبلِّت: سرشت، ذات ونهادمعنی بیت: جهان درعین حالی که ظاهراً زیبا وفریبنده هست درحقیقت عجوزه ای سست نهادوضعیف می باشد ودرسرشت وذاتش ذرّه ای عطوفت ومهربانی ندارد ازچنین چیزی که ظاهرزیبا وباطن زشتی دارد چرا توقّع مهربانی ومحبّت داری؟ چرا دل براین عجوزه می بندی واراده وهمّت خودرابراوصرف می کنی؟مجودرستی عهدازجهان سست نهادکه این عجوزه عروس هزارداماداستهمایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی؟دریغ آن سایه ی همّت که بر نااهل افکندیهما: پرنده‌ای ازتیره ی لاشخورها و شبیه شاهین هست.قدیمیان چنین می‌پنداشتند که خوراکش استخوان است و سایه‌اش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید و در میمنت و سعادت به ‌او مثل می‌زدند.دریغ: افسوس.معنی بیت: ای انسان! تو همچون همایی عالی مقام وباارزش هستی امّا حیف که حرص وطمع به استخوان، تورا خوارو خفیف کرده است. افسوس وصددریغ که قدرت اراده وهمّت رادربدست آوردن استخوان صرف می کنی!سماطِ دَهردون پرور نداردشهدآسایشمذاق حرص وآزای دل بشوی ازتلخ وازشورشدر این بازار اگر سودیست با درویش خرسند استخدایا مُنعمم گردان به درویشی و خرسندی"دراین بازار" کنایه از دراین دنیاست.مُنعمم گردان: به من نعمت وقدرت بی نیازی عطا کنمعنی بیت: دراین دنیا اگرسودی بوده باشد متعلّق به درویش شادمان است کسی که ازبندِتعلّقات دنیوی خلاص شده وبه یک نوع آزادی وشادمانی درونی رسیده است. خداوندابه من نیزقدرت بی نیازی ورهایی ازبند تعلّقات دنیوی عطا کن تا تبدیل به درویشی شادمان گردم.سلطان وفکرلشکر وسودای تاج وگنجدرویش واَمن خاطر وکُنج قلندریبه شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازندسیه چشمان کشمیری و تُرکان سمرقندی"تَرکان" را اگربافتحه بخوانیم عنوانی برای زنان ارجمند است ملکه،خاتون،شهربانوواگربا ضمّه بخوانیم به معنی تُرک ها، هردوخوانش درست است ودرمعنا تغییرچندانی ایجادنمی کند. امّا خوانش دوّم حافظانه تراست.معنی بیت: با شعر حافظ شیرازی، خوب رویانِ سیاه چشم کشمیری وترکان سمرقندی (باهر دومعنی)می رقصند وبه شادمانی می پردازند.دربعضی نسخه بیت مقطع به این شکل ثبت شده است:به خوبان دل مده حافظ ببین آن بی وفاییهاکه با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندیمعنی بیت: ای حافظ، به خوبرویان دل مسپار و این بی وفایی ها راببین که ترکان سمرقندی با خوارزمیان چه رفتاری داشتتد! احتمالاً اشاره به جنایتهاییست که توسط امیرتیمور درخوارزم صورت گرفته است..حافظ چوتَرکِ غمزه ی خوبان نمی کنیدانی کجاست جای تو خوارزم یاخجند
user_image
ابوسعید
۱۳۹۷/۱۱/۰۶ - ۰۰:۳۳:۱۰
باد درنظر صاحبدلان وعرفا مظهر بی ارزشی وپوچی است همانطور که در زبان عامیانه هم می گوییم ...همش باد هواست ...یعنی پوچ وبی ارزش است ویا انگونه که خواجوی کرمانی میفرماید:پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است یعنی هیچ گونه ارزشی و مقداری ندارد.وحافظ زیرکانه میفرماید با باد میگفتم حدیث ارزومندی یعنی بجای انکه پیش خداوندعرض حاجت ببرم به باد(مخلوقات تهیدست ونیازمند)اظهار نیاز میکردم خطاب امد که امیدوار ومومن باش به الطاف خداوند وفقط به او عرض نیاز کن وبا این راه وروش به دلدار حقیقی خواهی پیوست
user_image
ابوسعید
۱۳۹۷/۱۱/۰۶ - ۰۰:۵۳:۴۲
وباز خواجوی کرمانی فرمود:آنکه گویند که برآب نهادست جهانمشنو ای خواجه که چون درنگری بر باد استموفق باشید
user_image
شیلان
۱۳۹۸/۰۴/۱۲ - ۰۱:۵۴:۰۸
کل شعر معنای عرفانی و باطنی دارد و از زبان خالق (که عاشق است) به مخلوقیست که به درخت هستی دست زد و زندگی این دنیا را به زندگی راحت در بهشت نا آگاهی ولی متصل به ذات حق ترجیه داد تا با تجربه اندوزی بتواند در بهشت آگاهی با خالق به یکتایی برسد. از این دیدگاه به کل شعر نظر بیندازید مفاهیم دیگری برایتان روشن خواهد شد.
user_image
طاهر غ
۱۳۹۹/۰۴/۰۷ - ۱۲:۵۵:۱۱
الا ای یوسف مصری...!یوسف کنعانی بود نه مصری!به نظرم حافظ با طعنه و از قصد به این اسم یوسف رو مخاطب قرار داده!
user_image
امید رضایی
۱۳۹۹/۰۶/۱۵ - ۱۴:۳۷:۴۰
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیستاین مصرع رو باید اینطور خواند:جهانِ پیر، رعنا را، ترحم در جبلت نیستیعنی جهانِ پیر بر جوانان رحم نمی کند. شاید بتوان گفت که همهء انسان ها در برابر جهان، جوان (رعنا) به حساب می آیند و نباید انتظار رحم از جهانِ پیر داشته باشند.
user_image
Polestar
۱۳۹۹/۱۲/۰۱ - ۰۷:۱۵:۱۴
روایت مغرور شدن حضرت یوسف، یک روایت عامیانه و دور از منطق قرآن و مقام شامخ انبیا است و بطلانش توسط محققان ثابت شده.
user_image
نوشاد رکنی
۱۴۰۰/۰۱/۲۸ - ۲۱:۰۰:۵۵
در بیت "الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور / پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی"، تعریضی به یوسف پیامبر دارد حال که "به رغم برادران غیور" به اوج ماه رسیده و عزیز مصر شده، دیر به فکر پدر می‌افتد و به جای اینکه حالا که توان و قدرت جستجوی پدر را دارد به دنبال او باشد، او را تا چند سال دیگر هم در فراق رها می‌کند. تعریض یوسف مصری به جای یوسف کنعانی هم از این رو است. ظاهراً حافظ شیرازی در پیری از فرزندانش که گویا در شیراز زندگی نمی‌کردند گله داشته که یادش نمی‌کنند. جای دیگری هم فرموده است: "چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل / یاد پدر نمی‌کنند این پسران ناخلف...".
user_image
داریوش بیدل
۱۴۰۰/۰۲/۰۹ - ۱۹:۳۳:۴۱
با سلام ..غزلی است که میشود در سه مضمون عاشقی .زندگی.ومعنوی تفسیر و معنی کرد صنایع بدیعی بسیار زیرکانه و باریک تر از مو هست به عنوان مثال بیت مطلع ..باباد میگفتم =واقعا همرازی نبوده =باد صبا لودگی نمیکنه ..تنها رازدار بزرگان از فرط بیکسی اخر کسی در وزنشان و همسنگشان نبوده که ادراکی ورای این درک خاکی داشته باشه تا ارزوهای خودشون رو بگن چه بسا بابت گفتن یک ارزو سرشان بباد میرفته حدیث ارزو ..بزرگان قبل تر هم چنین ارزو هایی داشتند انقدر کسان با این ارزوی براورده نشده در خاک شدند که حرف من حدیث وار هست بدین راه و روش...در ظاهر با این شیوه ..(دعا در صبح ..و اه و ناله در شب ..در گنج مقصود رو باز میکنه اما حالت بصری کلمه( بدین )به کلمات ( با دین) خیلی متشابه هست و در پس پشت ماجرا میگه خواجه بوسیله دین و با توجه به کلمه های قبلی =سحر .حدیث=.خطابه= واثق شدن =الطاف خدا=دعا=اه.کلید..گنج...مقصود..شیوه..دلدار..پیوند..که همگی همسنگ هم هستند و در علوم دینی از این کلمات زیاد بهره برده میشه میتوان گفت که کلمه بدین در مصرع چهارم رو با برداشتی متفاوت به به کلمات با دین هم تفسیر و تشریح کرد که من گمانم نوعی تسخر نیز در این دو بیت اما تسخری پنهانی و کنایه انگیز نیز احساس میشه خداوند زبان ما رو از خطا باز داره امین با تشکر از سایت خوب و محبوب گنجور.
user_image
آرش
۱۴۰۰/۰۶/۱۰ - ۰۰:۰۸:۵۳
در این بازار اگر سودیستبا درویش خرسند استخدایا منعمم گردانبه درویشی و خرسندی .. https://youtu.be/EOUc64BMw2A  
user_image
حنّان
۱۴۰۰/۰۹/۰۵ - ۰۸:۰۰:۵۷
حافظ انسانی است مؤمن، درویش مسلک و عاشق پیشه و البته نیک میداند که انسان به طور کلی گناهکار نیز هست. او خود را پاک و معصوم نمی‌داند و گاهی دل در گرو می و معشوقی زمینی دارد. با این حال مدار زندگی خودش را بر شعاع دایره‌ای می‌بیند که مرکز آن عشق به آفریدگار است و از این رو امیدوار به رحمت او: قدم دریغ مدار از جنازه حافظ که گرچه غرق گناه است می‌رود به بهشت شاید بتوان این را توضیحی بسیار ساده و کوتاه بر مفهوم رندی حافظ دانست.  حافظ انسانی عمیق و باطن بین است و عالم خلقت را دارای شعوری می‌بیند که به انسان روی خوش نشان نمی‌دهد و نمی‌گذارد که آدمی به خرسندی مدام برسد: زمانه هیچ نداد که باز نستاند... حافظ البته راهی را برای کسب خرسندی در این جهان یافته است و در این غزل به آن اشاره می‌کند و آن قناعت و پیمودن راه خداست.
user_image
مرتضی جعفری
۱۴۰۱/۰۳/۱۴ - ۲۱:۲۳:۳۰
بیت چهارم مصرع اول باید به جای مغرور مشغول باشد چون یوسف پیامبر صدیق را سلطنت نمی تواند مغرور کند البته این کلمه مشغول در نسخه چاپ دانشگاه تهران آمده
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۹/۲۷ - ۲۰:۳۹:۵۷
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
مهدی بهامین پور
۱۴۰۲/۰۲/۰۶ - ۰۰:۵۳:۵۵
  همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی؟  دریغ آن سآیهٔ همت که بر نا اهل افکندی تعریف انسان از نگاه حافظ:   انسان موجودی است که برای انگیزه های حقیر و دنیوی کارهای بزرگ انجام می دهد و برای حقایق و انگیزه های بزرگ و معنوی کارهای حقیرانه. و توصیهٔ قرآن و حافظ  به انسان‌های رشید و آگاه:  وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ مَرَدًّا ۷۶ مریم عاقبت منزلِ ما وادیِ خاموشان است حالیا غُلغُله در گنبدِ افلاک انداز در صفحهٔ اینستاگرام مهدی بهامین پور قسمت هایلایت "حافظ"، می‌توانید تفاسیر بیشتری را مشاهده کنید. Bahamin_Music_Academy   با مهر بهامین    
user_image
سروش جامعی
۱۴۰۲/۰۹/۱۳ - ۰۶:۱۸:۱۶
درود بر جناب رضا ساقی. امیدوارم تن درست باشی. خیلی خوب این غزل را معنی کردی. 
user_image
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
۱۴۰۲/۱۰/۲۹ - ۰۴:۱۹:۱۱
بیتی زیبا و پر از سرزنش و راز و رمز:الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرورپدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندیبررسی که بنده در دیوان حافظ دارم نشان می دهد که هرجا یوسف با صفت یا مضاف الیهِ «مصر» آمده نوعی بی ارزش بودن یا توبیخ یا سرزنش در آن است.انگار حافظ می خواهد یوسف را به یوسف کنعانی که تعلق به سرزمین اصلی و پدر دارد را در برابر یوسفی قرار دهد که پادشاه است و غرور سلطنت دارد. هرچند یوسف مصری در دید دنیایی با ارزش است اما در دید انسانی و عرفانی حافظ بی ارزش است: (بگذریم از زیبایی دو کلمه چِه و چَه)ببین که سیب زنخدان تو چِه می‌گویدهزار یوسف مصری فتاده در چَه ماستهر آن که کنج قناعت به گنج دنیا دادفروخت یوسف مصری به کمترین ثمنیدر بیت مورد بحث چندین سرزنش وجود دارد1- یوسف مصری 2 – غرور حکومت 3- فراموشی اصالت 4- بی مهری به پدری که بینایی خود را برایش از دست داده 5- یک سرزنش معنوی هم در کل بیت است که حافظ بدون احترامات مرسوم او را خطاب می کند.اما اگر این غزل را با آواز استاد شجریان در آلبوم شب وصل شنیده باشید می بینید که نحوه خوانش استاد یک سرزنش دیگر هم به آن اضاف می کند که نوع خطاب کردن استاد در این بیت است. ابتدا با یک تحریر گوشه آوازی را تغییر می دهد و چنان به یوسف نهیب می زند که خطایش را کاملا به رخ بکشد. ظاهرا استاد با این نهیب راضی نمی شود و تحریری دوباره و باز هم تغییر گوشه و تکرار این بیت با لحنی دیگر.
user_image
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
۱۴۰۲/۱۰/۲۹ - ۰۴:۲۱:۵۴
سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندیخطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندیمعنی اول:باد سحر همیشه قاصد عاشق به سوی معشوق است. حافظ با باد سحر (باد صبا) از آرزوهایش می گوید تا باد آن را به محبوب برساند؛ پیام ارسال می شود و خطاب می شود که به الطاف خداوند امیدوار باش تا به آرزوها برسی. معنی دوم که به نظر بنده باید این طور باشد و برداشت خودم است. اصراری هم ندارم که درست باشد:با باد سخن گفتن کنایه از خطاب و مخاطب بیهوده است و اصولا باد هوا را خودمان هم به کار می بریم. این هم یک کاربرد دیگر از باد یعنی بیهودگی:عنقا شکار کس نشود دام بازچینکان جا همیشه باد به دست است دام راحافظ دارد با باد سخن از آرزوهایش می گوید. خطاب می رسد که باد را رها کن و به لطف خدا امیدوار باش یعنی مستقیما به در خانه خدا بیا. نیازی به قاصد نیست.در واقع یک توبیخ است که در دیوان حافظ از این دست توبیخ ها خطاب به حافظ گم کرده راه، کم هم نیست و فکر کنم یکی از شدیدترین توبیخ ها در این غزل باشد:زلف آشفته و خوی (بر وزن ری) کرده و خندان لب و مستپیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دستنرگسش عربده جوی و لبش افسوس کناننیم شب دوش به بالین من آمد بنشستسر فرا گوش من آورد به آواز حزینگفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
user_image
احمد فرزین
۱۴۰۳/۰۵/۲۲ - ۰۰:۳۸:۴۴
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرورپدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی؟! شیخ کلینی در کافی شریف روایت می‌کند که امام صادق فرمود: آنگاه که یعقوب بر یوسف وارد شد یوسف ملاحظه عزت پادشاهی را کرد و برای یعقوب از مرکب خود پیاده نشد. پس همانا جبرئیل بر یوسف نازل شد و گفت‌ ای یوسف دست خود را بگشا و از آن نوری ساطع را خارج کرد و آن نور به جوّ آسمان منتقل گردید. حضرت یوسف (ع)پرسید؛ این چه نوری بود که از دستم خارج شد؟ جبرئیل
پاسخ داد نور نبوت بود که از ذریه تو خارج شد. به دلیل عقوبت عدم پیاده شدن برای پدرت؛ لذا از فرزندان تو نبی و پیامبری نخواهد بود.(الکافی ج. 3 ص. 760)
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۳/۰۶/۱۷ - ۲۰:۴۶:۳۱
سحر با باد می گفتم حدیثِ آرزومندی خطاب آمد که واثق شو به الطافِ خداوندی بر باد سخن گفتن دارای ایهام است زیرا این باد می تواند همان بادِ صبا باشد و یا سخنی که بر باد است و بیهوده، اما بنظر‌می‌رسد برداشتِ دوم موردِ نظر باشد و بیانِ حدیثِ ارزومندی از نظرِ خداوند خطا محسوب می شود زیرا که در
پاسخ به چنین حدیثی خطاب از عالمِ غیب آمده است تا حافظ یا شخصِ سحر خیز را واثق و آگاهش کند به الطافِ خداوندی. اما حدیثِ آرزو مندی چیست؟ غالبِ درخواست‌ها و آمال و آرزوهایی که ما بوسیلهٔ ذهن به عنوانِ دعا بر زبان جاری میکنیم از نظرِ خداوند مردود بوده و بفرموده مولانا؛ "بس دعاها کو زیان است و هلاک ☆ وز کَرَم می نشنود یزدانِ پاک" آرزوهایی چون افزایشِ دارایی و ذلیل کردنِ دشمنان از جملهٔ آن حدیث های آرزومندی هستند که مربوط به خواست‌های نفسانی بوده و از نظرِ عرفا دعا محسوب نمی شوند و بلکه چنین استنباط می شود که شخصِ دعا کننده به الطافِ خداوندی که مصلحتِ انسان را در نظر دارد واثق و آگاه نیست. دعای صبح و آهِ شب کلیدِ گنجِ مقصود است بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی حافظ که درصدد است چنین سالکی را به خطایش آگاه کند می فرماید دعایِ حقیقیِ صبح این است که او یا معشوق را طلب کنی و در شبانگاه خطا و صوابِ خود را ارزیابی کنی که تا چه اندازه به حضرتش نزدیک و یا دور شده ای و آه از نهادت برآید وقتی می بینی که روزت را تلف کرده ای، پس در مصراع دوم ادامه می دهد با چنین شیوه ای یعنی بهره گیری از همهٔ لحظاتِ عمرِ خود و با کوشش در طریقتِ عاشقی گام بردار و کلیدِ گنجِ مقصود همین است که سرانجامش پیوند و پیوستن به دلدار یا معشوقِ الست خواهد بود. قلم را آن زبان نَبوَد که سِرِّ عشق گوید باز ورایِ حدِّ تقریر است شرحِ آرزومندی پس‌حافظ که معتقد است؛" در حریمِ عشق نتوان زد دَم از گفت و شنید" ادامه داده و می فرماید قلم و بیان کجا توانند که سِرِّ عشق را بازگو کنند، یعنی با لفاظی و درخواست های بیشماری که مخلوقِ ذهنِ انسانند و ما آنها را دعا می نامیم اسرارِ عاشقی بازگو نمی شوند، پس‌شرحِ آرزومندیِ حقیقی ورایِ حَدِّ تقریر و بیان است، چنانچه مولانا می‌فرماید؛ "هرچه گویی ای دَمِ هستی از آن☆ پردهٔ دیگر بر او بستی بدان" و حافظ که در غزلی دیگر می فرماید؛  ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق☆ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت الا ای یوسفِ مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را باز پرس آخر، کجا شد مِهرِ فرزندی؟ یوسفِ مصری در اینجا استعاره از انسان است که خداوند او را از قعرِ چاه بیرون آورده و به بالاترین مرتبهٔ این جهانی که سلطنت است رسانیده است، این انسان است که بواسطۀ عقلش بر سایرِ مخلوقاتِ این جهان برتری دارد و جهان و دیگر موجودات را در کنترل و زیرِ سلطهٔ خود دارد، حافظ می فرماید اما همین سلطنت و عقل موجبِ غرورِ او شده است بنحوی که با استدلالهای عقلی مِهرِ فرزندی بر پدر یا خداوند فراموشش شده است،‌ پس‌ حافظ می فرماید الا ای انسان هایی که یوسفِ مصری هستید و بر این همه الطافِ خداوندی و زیبایی و سلطنتی که به شما عطا کرده است مغرور شده اید، مِهر و عشقی که در الست خداوند در دلِ شما قرار داد کجاست؟ آخر چرا پدر یا خداوند را باز نمی پرسید و دعاهایِ صبحگاهیِ شما همگی حولِ محورِ خواست های شخصی هستند در حالیکه کلیدِ گنجِ مقصود و پیوند و وصالش را گُم کرده اید. جهانِ پیرِ رعنا را ترحم در جِبِلَّت نیست ز مهرِ او چه می پرسی؟ در او همت چه می بندی؟ جهان را از این روی پیر نامیده اند که رسمی دیرینه دارد در فریبکاری و با رعنایی و فریبندگی چه بسیار انسانهایی را با این شیوهٔ کهن به کامِ نیستی فرو برده است، جِبِلّ یعنی ذات یا سرشتِ انسان، پس حافظ در ادامهٔ بیت قبل می فرماید مگر نمی دانی که رسمِ این جهان از دیرباز چنین بوده است که بر جِبِلّ و سرشت یا یوسفیتِ تو کمترین رحمی‌نخواهد کرد، پس‌چگونه است که از او طلبِ مِهر و عشق می کنی و بوسیلهٔ تقاضاهایِ سحرگاهیِ خود قصدِ آن داری تا از طریقِ چیزهای این جهانی به سعادتمندی برسی؟ پس‌ اگر می دانی از چه روی در او همت می بندی و همهٔ توان و کوششِ خود را صرفِ بدست آوردنِ چیزها می کنی حتی اگر به بهای نابودیِ یوسفیت و زیباییِ درونیت تمام شود. همایی چون تو عالی قدر حرصِ استخوان تا کِی؟ دریغ آن سایهٔ همت که بر نااهل افکندی هما را بخوبی می شناسیم و در بارهٔ اش خوانده ایم، پس حافظ در اینجا هما را استعاره از انسان می گیرد که چون سرشتی خداگونه دارد عالی قدر است اما به لحاظِ اینکه در جهانِ ماده فرود آمده است برای بقای خود نیازمندِ استخوان یا چیزهایی مانندِ شغل و درآمد و تغذیه است و این هُما که اسیرِ حرصِ روزافزون شده سایهٔ همت و کوششِ خود را بر نااهلی بنامِ این جهانِ پیر و نااهل گسترده است تا هرچه بیشتر و به هر قیمتی استخوان و چیزهای این جهانی را ذخیره کند و حافظ دریغ و افسوس می خورد بر این همت که هرز می رود، در حالیکه این هما بنا بر عهدِ الست می بایست سایهٔ همتِ خود را بر سرشتِ خود می‌گسترانید تا از گزندِ این پیرِ رعنای بی رحم مصون بماند. در این بازار اگر سودی ست با درویشِ خرسند است خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی  درویشِ واقعی در حالیکه خود را بی نیاز از حرصِ استخوان می بیند خرسند است به اندک مقتضیاتِ زندگیِ روزمره و بدلیلِ عدمِ ایجادِ درد و آزار به خود و دیگران بمنظورِ دستیابیِ هرچه بیشتر به چیزهای این جهانی از شادی و نشاطی ذاتی بهره می برد، حافظ می فرماید اگر سودی در بازارِ این جهان باشد نصیبِ درویش خواهد شد، پس با آموزشِ چگونگیِ دعا به ما از خداوند می خواهد تا او و همهٔ انسان‌ها را به درویشی و خرسندی منعم گرداند و از نعمتِ همت و کوشش در راهِ عاشقی که همان درویشی ست و شادیِ ذاتی را  دنبال دارد ما را بهرمند کند. به شعرِ حافظِ شیراز می رقصند و می‌نازند سیه چشمانِ کشمیری و ترکانِ سمرقندی  چشمانِ سیاه کنایه از بینایی با چشمِ جان بین است که حافظ آنرا به اهالیِ کشمیر نسبت داده است و ترک کنایه از سپید رویی و زیبایی ست که سمرقند به آن شهره بوده است، پس‌حافظ می‌فرماید همهٔ عاشقانِ سیاه چشم و زیبا روی به شعرِ حافظ می نازند، بر آن مباهات می کنند و با شنیدنش به رقص می آیند. سرودِ مجلست اکنون فلک به رقص آرد که شعرِ حافظِ شیرین سخن ترانهٔ توست