
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۴۱
۱
چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی
که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی
۲
بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست
گرم به هر سر مویی هزار جان بودی
۳
برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب
گرش نشان امان از بد زمان بودی
۴
گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز
سریر عزتم آن خاک آستان بودی
۵
ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک
که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
۶
اگر نه دایره عشق راه بربستی
چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی
تصاویر و صوت













نظرات
حمیدرضا
جاوید مدرس اول رافض
جاوید مدرس اول رافض
کمال داودوند
رضا ساقی
پاسخ گرفتم که اگربرسرهریک ازموهای خود هزارجان داشتم وهمه ی آنها رافدای بوی خوش زلفش می کردم ارزشش را داشت.به بوی زلف توگرجان به بادرفت چه شدهزارجان گرامی فدای جانانهبراتِ خوشدلیِ ما چه کم شدی یا ربگرش نشانِ اَمان از بدِ زمان بودیبرات: نوشتهای که بهموجب آن دریافت یا پرداخت پولی را به دیگری واگذار میکنند. حواله، بخششنشان: علامت، آرم، درقدیم برای افرادبخصوص یامجرمینی که موردبخشش قرارگرفته بودند امان نامه یا نشان دولتی می دادند تا باارایه ی آن به مامورین در اَمان باشند. حافظ ازبس که با حوادث تلخ وآزارنده مواجه شده دراینجاآرزومی کند ای کاش نعمتی(برات خوشدلی) به اوعطا می شدکه ویژگیِ امان نامه یا همان نشان ِ مصونیّت راداشته باشد تابه واسطه ی آن شادمانی اَش تداوم یابد واو بتوانددر مقابل حوادث تلخ روزگارمصون بماند.اَمان: آرامش و امنیّت، مصونیت.بدِ زمان: حوادث بدِ روزگار معنی بیت: خداوندا(ازدستگاه آفرینش) چه چیزی کم می شد اگر براتِ خوشدلیِ ما آسیب پذیرنمی بود ودربرابر غمها وحوادث تلخ روزگار مصونیّت وامنیّت می داشت؟چه مبارک سحری بود وچه فرخنده شبیآن شب قدرکه این تازه براتم دادندگرَم زمانه سرافرازداشتیّ وعزیزسَریر عزّتم آن خاک آستان بودیگرم: اگرمراسرافرازداشتی وعزیز: سربلند وعزیزمی داشتسریر:تختِ پادشاهی،جایگاه نشیمن بزرگان سریر عزّت: بزرگواری به تخت تشبیه شده است.معنی بیت: اگرخوش اقبال بودم وزمانه مرا عزیز ومحترم می داشت امروز تخت عزّت واعتبار من همان خاک آستان درگاه دوست بود. (خاک آستان معشوق برای عاشقی مثل حافظ ازتخت پادشاهی باشکوهتر و باارزش تراست)شاها اگر به عرش رسانم سریر فضلمملوکِ این جنابم و مسکین این دَرمز پرده کاش برون آمدی چو قطره ی اشککه بر دو دیده ی ما حُکم او روان بودیپرده: حجاب، پرده خفاحکم: فرمان،مشیّت واراده روان بودی: جاری وساری بود. معنی بیت: ای کاش معشوق، ازخلوتگاه خویش بسان ِ قطرات اشک ازپشتِ پرده بیرون میآمد هم اوکه اراده وفرمانش بر چشمانمان جاری وساری بود.درآمدی زدرم کاشکی چولَمعه ی نورکه بر دو دیده ی ما حُکم او روان بودیاگر نه دایره ی عشق راه بربستیچونقطه حافظِ سرگشته درمیان بودیاگر نه دایره ی عشق راه بربستی: اگر دایره ی عشق راه را( به روی حافظ) نمی بست، در میان بودی: در مرکز دایره بود.معنی بیت: اگر دایره ی عشق راه خروج از دایره رابه روی حافظ نمی بست همانندِ نقطه ی مرکزدایره،حافظِ بی دل و سرگشته نیز درمیان دایره جای می گرفت وبه وصال دست می یافت. حافظ دراینجا خودرا یک پای پرگارفرض کرده است. همان پای متحرّک که دربیرون ازدایره قرارمی گیرد. انتخاب واژگان "بیدل وسرگشته" نیز بسیار هوشمندانه انتخاب شده وباپرگار و بیرون ماندن ِ حافظ ازدایره پیوندِمعنایی ظریفی دارند. اگر"دل" رابه معنای وسط ومیان درنظربگیریم "بیدل" علاوه بردلدادگی معنای "بی میان" رانیزمی رساند(حافظی که درمیان دایره نیست) "سرگشته" به معنای سرگردان ، آواره وبی خانمان است همانگونه که پای متحرّک پرگارنیز سرگردان،آواره وبی خانمان است وجای ثابتی ندارد.چندانکه برکنارچوپرگارمی شدمدوران چونقطه ره به میانم نمی دهد
رضا س
در سکوت
علا
برگ بی برگی
پاسخ همان ندایِ لن ترانیِ معروف است که به موسی رسید، یعنی اگر از غمِ هجران تا قیامت هم بگرید اما کوهِ ذهنش را در هم نشکند و فرو نریزد به دیدارِ رخسار آن معشوق نائل نخواهد شد. اگر نه دایرهٔ عشق راه بربستی چو نقطه حافظِ سرگشته در میان بودی اما حافظ که " ز هرچه رنگِ تعلق پذیرد آزاد است" توفیقِ خود در امرِ شکستنِ کوهِ ذهنش را دایرهٔ عشق می داند که چون حافظ به هر سوی و جهتی که خواست برود با تیرهای ملامتش راه را بر او بسته و موجبِ نامرادیِ او در جان دادن به چیزها و سرِ موی شده است که اگر چنین نمی شد هنوز هم حافظ با این نقطهٔ سرگشته یا خویشتنِ تنیده شده بوسیلهٔ فکرها، خود را در میانه می دید که او را در کنترل دارد، چنانچه مولانامیفرماید؛ "عاشقان از بی مرادی های خویش☆ باخبر گشتند از مولای خویش"، اما حافظ به لطفِ دایرهٔ عشق اکنون خداوند یا عدم را در میانه میبیند و با عشق به وحدت و یگانگی رسیده و آن نقطه در این زمانِ بی زمانی و فارغ از جهاتِ شش گانه، ساکن و موجبِ بازگشتِ ماهِ مهربان درونش شده است. ز ساقیِ کمان ابرو شنیدم که ای تیرِ ملامت را نشانه نبندی زان میان طرفی کمر وار اگر خود را ببینی در میانه