حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۴۴۱

۱

چه بودی ار دل آن ماه مهربان بودی

که حال ما نه چنین بودی ار چنان بودی

۲

بگفتمی که چه ارزد نسیم طره دوست

گرم به هر سر مویی هزار جان بودی

۳

برات خوشدلی ما چه کم شدی یا رب

گرش نشان امان از بد زمان بودی

۴

گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز

سریر عزتم آن خاک آستان بودی

۵

ز پرده کاش برون آمدی چو قطره اشک

که بر دو دیده ما حکم او روان بودی

۶

اگر نه دایره عشق راه بربستی

چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 437
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 201
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 215
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 249
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 317
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۴۶۵
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۱۳
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۸۲
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۸۶
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (براساس نسخه مورخ ۸۲۴ هجری) به کوشش سید محمدرضا جلالی نائینی و نذیر احمد - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۰۶
دیوان کهنه حافظ (از روی نسخه خطی نزدیک به زمان شاعر) به کوشش ایرج افشار - مولانا خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۶۷
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۹۷۰
دیوان حافظ بر اساس سه نسخه کامل کهن مورخ به سالهای ۸۱۳ و ۸۲۲ و ۸۲۵ هجری قمری به تصحیح اکبر بهروز و رشید عیوضی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۱۳
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
مریم فقیهی کیا :
فاطمه زندی :
محسن لیله‌کوهی :
محمدرضا مومن نژاد :
سارنگ صیرفیان :
عندلیب :
افسر آریا :
شاپرک شیرازی :

نظرات

user_image
حمیدرضا
۱۳۸۷/۱۰/۱۷ - ۰۱:۵۰:۲۴
مصرع دوم بیت سوم از خواجوی کرمانی است:«گرم به هر سر مویی هزار جان بودیفدای جان و سرش کردمی به جان و سرش»
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۰۵ - ۰۳:۱۲:۳۸
چه بودی ار دل .............، مهربان بودیکه حال ما نه چنین بودی ار چنان بودیآن یار: 9 نسخه (801، 813، 818، 824، 849 و 2 نسخۀ بسیار متأخر و دو نسخۀ بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصالآن ماه: 27 نسخه (803، 821، 822، 823، 825، 827، 834، 843 و 19 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، نیساری، سایه، خرمشاهی- جاوید36 نسخه غزل 432 و بیت مطلع آن را دارند. نسخۀ مورخ 819 غزل را ندارد.******************************************************************************
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۲۷ - ۱۳:۴۳:۳۲
اگر نه دایرۀ عشق راه بربستیچو نقطه ...................... بودیحافظ مسکین نه درمیان: 6 نسخه (801، 803، 813، 824، 1 نسخۀ متأخّر: 866 و 1 نسخۀ بسیار متأخّر: 894) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصالحافظ مسکین درآن میان: 3 نسخه (818 و 2 نسخۀ بی‌تاریخ)حافظ بی‌دل درآن میان: 7 نسخه (821، 823، 825 و 4 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ)حافظ بی‌دل نه درمیان: 16 نسخه (822، 834، 843 و 13 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) نیساری، سایهحافظ سرگشته درمیان: 2 نسخه (827 و 1 نسخۀ متأخر: 858) قزوینی- غنی، خرمشاهی- جاویدحافظ بیچاره درمیان: 1 نسخۀ بسیار متأخّر (898)36 نسخه غزل 432 را دارند و بیت تخلص آن در 2 نسخه، بیت تخلص غزل بعدی (433) است. لازم به گفتن است که دو سه بیت از این غزل در غزل بعدی (433) و همین تعداد از آن غزل در این یکی جا به جا شده‌اند ولی تنها نسخۀ 803 است که دو بیت تخلص مربوط به دو غزل را جا به جا دارد و ضبط نسخۀ مذکور از غزل بعدی به اینجا نقل شد اما نسخۀ مورخ 894 برای هر دو غزل همان بیت تخلص غزل 433 را دارد (ز پرده نالۀ حافظ برون کی افتادی / اگر نه همدم مرغان صبحدم بودی؟) لذا یک ضبط از تعدا ضبطها نسبت به تعداد نسخ واجد غزل کمتر شده است.****************************************************************************
user_image
کمال داودوند
۱۳۹۶/۰۹/۲۰ - ۲۰:۱۲:۵۳
تفسیر این غزل زیبا رواقای حسین آهی در برنامه زنده تماشا گه راز از رادیو فرهنگ دراین بامداد بسیار عالی و زیبا یه سمع شنوگا ن از جمله برنامه های زیبا و شنیدنی فریختگ ان پارسی زبانان محترم به استحضار رسا نید، مرسی
user_image
رضا ساقی
۱۳۹۷/۰۹/۰۷ - ۱۱:۰۲:۲۹
چه بودی اَر دل آن ماه مهربان بودیکه حال ما نه چنین بودی اَر چنان بودیاین غزل با غزل " به جان او که گرَم دسترس به جان بودی" ازلحاظ وزن وقافیه وجنس کلام همزاد وهمایند هستند وبنظرچنین می رسد که مخاطب هردوغزل یکنفر (احتمالاً شاه شجاع) می باشد ودریک مقطع زمانی سروده شده است. چه بودی : چه خوب می شدآن ماه:آن یارماه چهره مهربان بودی: مهربان بودنه چنین بودی: چنین نبودمعنی بیت: چقدرخوب می شد اگر آن محبوبِ ماه چهره باعاشق خویش کمی مهربانترمی بود. اگرآنچنانکه آرزومی کنم می شد حال ماعاشقان اینچنین غم انگیز نمی بود.گفتم مگربه گریه دلش مهربان کنمچون سخت بود دردل سنگش اثرنکردبگفتمی که چه اَرزد نسیم طُرّه ی دوستگرَم به هرسرمویی هزارجان بودیبگفتمی: می گفتم ثابت می کردمنسیم طره: شمیم دلنواززلف معنی بیت: باخود می گفتم بوی دلکش گیسوان معشوق چقدر ارزش دارد ازدلم
پاسخ گرفتم که اگربرسرهریک ازموهای خود هزارجان داشتم وهمه ی آنها رافدای بوی خوش زلفش می کردم ارزشش را داشت.به بوی زلف توگرجان به بادرفت چه شدهزارجان گرامی فدای جانانهبراتِ خوشدلیِ ما چه کم شدی یا ربگرش نشانِ اَمان از بدِ زمان بودیبرات: نوشته‌ای که به‌موجب آن دریافت یا پرداخت پولی را به دیگری واگذار می‌کنند. حواله، بخششنشان: علامت، آرم، درقدیم برای افرادبخصوص یامجرمینی که موردبخشش قرارگرفته بودند امان نامه یا نشان دولتی می دادند تا باارایه ی آن به مامورین در اَمان باشند. حافظ ازبس که با حوادث تلخ وآزارنده مواجه شده دراینجاآرزومی کند ای کاش نعمتی(برات خوشدلی) به اوعطا می شدکه ویژگیِ امان نامه یا همان نشان ِ مصونیّت راداشته باشد تابه واسطه ی آن شادمانی اَش تداوم یابد واو بتوانددر مقابل حوادث تلخ روزگارمصون بماند.اَمان: آرامش و امنیّت، مصونیت.بدِ زمان: حوادث بدِ روزگار معنی بیت: خداوندا(ازدستگاه آفرینش) چه چیزی کم می شد اگر براتِ خوشدلیِ ما آسیب پذیرنمی بود ودربرابر غمها وحوادث تلخ روزگار مصونیّت وامنیّت می داشت؟چه مبارک سحری بود وچه فرخنده شبیآن شب قدرکه این تازه براتم دادندگرَم زمانه سرافرازداشتیّ وعزیزسَریر عزّتم آن خاک آستان بودیگرم: اگرمراسرافرازداشتی وعزیز: سربلند وعزیزمی داشتسریر:تختِ پادشاهی،جایگاه نشیمن بزرگان سریر عزّت: بزرگواری به تخت تشبیه شده است.معنی بیت: اگرخوش اقبال بودم وزمانه مرا عزیز ومحترم می داشت امروز تخت عزّت واعتبار من همان خاک آستان درگاه دوست بود. (خاک آستان معشوق برای عاشقی مثل حافظ ازتخت پادشاهی باشکوهتر و باارزش تراست)شاها اگر به عرش رسانم سریر فضلمملوکِ این جنابم و مسکین این دَرمز پرده کاش برون آمدی چو قطره ی اشککه بر دو دیده ی ما حُکم او روان بودیپرده: حجاب، پرده خفاحکم: فرمان،مشیّت واراده روان بودی: جاری وساری بود. معنی بیت: ای کاش معشوق، ازخلوتگاه خویش بسان ِ قطرات اشک ازپشتِ پرده بیرون می‌آمد هم اوکه اراده وفرمانش بر چشمانمان جاری وساری بود.درآمدی زدرم کاشکی چولَمعه ی نورکه بر دو دیده ی ما حُکم او روان بودیاگر نه دایره ی عشق راه بربستیچونقطه حافظِ سرگشته درمیان بودیاگر نه دایره ی عشق راه بربستی: اگر دایره ی عشق راه را( به روی حافظ) نمی بست، در میان بودی: در مرکز دایره بود.معنی بیت: اگر دایره ی عشق راه خروج از دایره رابه روی حافظ نمی بست همانندِ نقطه ی مرکزدایره،حافظِ بی دل و سرگشته نیز درمیان دایره جای می گرفت وبه وصال دست می یافت. حافظ دراینجا خودرا یک پای پرگارفرض کرده است. همان پای متحرّک که دربیرون ازدایره قرارمی گیرد. انتخاب واژگان "بیدل وسرگشته" نیز بسیار هوشمندانه انتخاب شده وباپرگار و بیرون ماندن ِ حافظ ازدایره پیوندِمعنایی ظریفی دارند. اگر"دل" رابه معنای وسط ومیان درنظربگیریم "بیدل" علاوه بردلدادگی معنای "بی میان" رانیزمی رساند(حافظی که درمیان دایره نیست) "سرگشته" به معنای سرگردان ، آواره وبی خانمان است همانگونه که پای متحرّک پرگارنیز سرگردان،آواره وبی خانمان است وجای ثابتی ندارد.چندانکه برکنارچوپرگارمی شدمدوران چونقطه ره به میانم نمی دهد
user_image
رضا س
۱۴۰۰/۰۸/۲۸ - ۰۹:۵۵:۰۷
با تشکر از توضیحات کامل جناب ساقی، در مورد بیت آخر یه توضیح داشتم. اگر نه دایره‌ی عشق راه بربستی چو نقطه حافظ سرگشته در میان بودی حافظ  مثل نقطه‌ای روی کاغذ، سرگشته و بی‌هدف بود اگر عشق اطرافش رو فرانمی‌گرفت. وقتی اطراف حافظ را عشق مثل دایره‌ای فراگرفت و دورتادورش را پرکرد به مرکز دایره تبدیل شد؛ مفهوم و ارزش پیدا کرد و از سرگشتگی رهایی پیدا کرد. عشق نمیتونه مفهوم منفی در شعر حافظ داشته باشه و راه رو ببنده. راه بستن در اینجا در چارچوب خود شعر و به معنی بستن دایره و فراگرفتن عشق در اطراف به طور کامله.
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۹/۲۷ - ۲۰:۴۱:۴۴
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
علا
۱۴۰۲/۱۰/۰۹ - ۰۰:۴۹:۱۶
درود به همه ی دوستان  باز هم سپاس از ساقی که خوب می شکافه شعر رو. در بیت دوم حافظ اشاره ای به گفت و گو با دلش نکرده. انگار میگه اگر چنان بود اثبات می کردم یا نشون می دادم که نسیمی که از طره ی دوست میاد چقدر برام ارزشمنده.  ارادت
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۳/۰۶/۱۹ - ۱۱:۵۳:۳۰
چه بودی ار دلِ آن ماه مهربان بودی؟ که حالِ ما نه چنین بود ار چنان بودی با نگاهی به متنِ غزل در می یابیم که منظور از "آن ماه" اصلِ خداگونه یا یوسفیتِ انسان است که در هنگامِ ورودش به این عالمِ خاکی همراه با او پای به جهان می‌گذارد، اما بتدریج که بنا بر مقتضیاتِ زیستِ انسان در جهانِ مادی خویشِ جدیدی بر پایه‌ی ذهن بر خویشِ اصلی تنیده می شود آن ماهِ زیبا روی به محاق رفته و اصطلاحن از وجود انسان رخت بر می بندد، البته چنانچه مولانا می‌فرماید اینگونه توصیفاتِ مجازی بمنظورِ فهمِ درستِ مطلب است وگرنه؛ "تو بپرس چون درآمد، که برون نرفت هرگز☆که برون شد و درآمد صفتی بوَد جمادی" پس شاید بهترین توصیفِ ذهنی همان به محاق رفتنِ این ماه باشد و حافظ این را از دلِ نامهربانِ آن ماه دانسته و می فرماید چه می شد اگر دلِ آن ماه با ما( همهٔ انسانها) مهربان می‌بود و همچنان که در چند سالِ اولیهٔ زندگی بر همهٔ ابعادِ وجودیِ طفل پرتو افشانی می کرد مهربانانه در نوجوانی و بزرگسالی نیز به کارِ خود ادامه می داد. در مصراع دوم حافظ ادامه می دهد که اگر چنین بودی و این امر محقق می شد حال و روزِ ما انسانها چیزی که الان هست نبود و اوضاع به گونه ای دیگر رقم می خورد، کینه و نفرت و خشمی وجود نمی داشت و جنگهای خانوادگی یا منطقه ای و جهانی بوجود نمی آمد و انسان رنج و دردی را متحمل نمی شد. بگفتمی که چه ارزد نسیمِ طرهٔ دوست گرَم‌ به هر سرِ مویی هزار جان بودی بگفتمی یعنی مرا گفت، پس ندایی خطاب به حافظ می رسد که اگر تو را به هر سرِ مویی هزار جان باشد، پس نسیمِ طرهٔ دوست به چه ارزد و برای تو چه ارزشی دارد؟ "گَرَم" یعنی اگر مرا و حافظ آنرا منتسبِ به خود کرده و درواقع می فرماید آنچه موجبِ به محاق رفتنِ ماهِ زیبا رویِ انسان می شود خویش پنداری یا هم هویت شدنِ او با چیزهای بسیاری ست که پس‌ از دورانِ کودکی بنا به تقلید از اطرافیان گریبانِ انسان را می گیرد، چنانچه جوانی و زیباییِ او، نیرو و بدنش، لباس و وسایلِ شخصی، هنر و مقام و شغل، اتومبیل و پول یا انواعِ دارایی، حتی همسر و فرزندان و همچنین اعتقادات و باورهای مذهبی و سیاسی یا علمی، همگی چیزهایی هستند که ما بوسیلهٔ فکرِ خود به آنها جان می دهیم، و این همه در حالی ست که قرار بوده است نسیمِ طرهٔ حضرتِ دوست با ارتعاشِ خود انسان را به عشق زنده کند، پس حافظ از زبانِ حضرت دوست می فرماید با وجودِ این همه چیزهایِ بی جانی که انسان به آنها جان می دهد و از آنها طلبِ سعادتمندی می کند چه جایی برای دریافتِ ارتعاشِ نسیمِ طرهٔ حضرتش برجای می‌ماند و اصلن این نسیم چه ارزشی برای چنین انسانی دارد؟  براتِ خوش دلیِ ما چه کم شدی یا رب گرش نشانِ امان از بدِ زمان بودی "براتِ خوشدلی" یعنی حوالهٔ خوشدلی که رب یا معشوقِ الست برای انسان مقرر فرموده است تا در این جهانِ ناسوتی از آن بهرمند گردد و چیزهای این جهانی مَجاز باشند برای حقیقتِ عالم معنا، یعنی برای مثال بوسیلهٔ عشقِ دلدادگانِ این جهان به عشقِ الست آگاهی یابند. پس‌حافظ خطاب به معشوقِ الست می گوید از این حواله هایی که مایه خوشدلیِ انسان در این جهان است تا از بارِ غمِ هجرانت کاسته شود چیزی کم نمی شد اگر بر آنها نشان و علامتِ خود را قرار می دادی تا از بدِ زمانه مصون و محفوظ بماند. درحقیقت حافظ دلبستگی‌ به مواهبِ دنیوی که براتِ خوشدلیِ انسان است را نتیجهٔ بدیِ زمانه یا فلک می داند، یعنی طبیعتِ انسان چنین است که دلبستهٔ انواعِ دارایی های ریز و درشتش شود و گریز از آن بسیار دشوار است و از عهدهٔ هر کسی بر نمی آید، اما اگر خداوند طبیعتِ انسان را بگونه ای دیگر می آفرید و نشانِ امان بر آنها حک می نمود چه بسا بدیِ زمانه نیز بر آن کارگر نمی افتاد و انسان با وجود بهرمندی از انواعِ خوشدلی ها وابسته‌ی چیزها نمی شد و آنگاه ارزشِ حقیقی را نسیمِ طرهٔ معشوق تشخیص می داد و نه دلخوشی های زود گذر را. گرم زمانه سرافراز داشتی و عزیز سریرِ عزتم آن خاکِ آستان بودی ‌پس حافظ که گناهِ دلبستگی به تعلقاتِ انسان را به گردنِ بدِ زمان انداخت در اینجا نیز می فرماید از آغاز هم فلک انسان را بعنوانِ خداییت و امتدادِ خداوند در زمین و عالمِ جسمانی برسمیت نشناخته و قبول ندارد، و به همین دلیل نیز طبیعت و سرشتِ انسان را بر مبنایِ جسم قرار داده است گه اگر انسان را گرامی می داشت و او را سرفراز می کرد به اینکه از جنسِ خداوند است و چوب لایِ چرخِش نمی گذاشت، آنگاه با درک و احساسِ نسیمِ طرهٔ دوست سریر یا تختِ عزت و پادشاهیِ انسان خاکِ آستانِ حضرت دوست می بود و در همین جهانِ فُرم به ملکوتش راه می یافت. ز پرده کاش برون آمدی چو قطرهٔ اشک که بر دو دیدهٔ ما حکمِ او روان بودی روان بودنِ حکم در اینجا یعنی اطاعتِ امرِ خداوند و حکم همان حکمِ الست است که خداوند خود را رَبِّ انسان نامید و همهٔ اسماءِ( علمِ) خود را به او آموخت و انسان نیز با بلی گفتنش بر این امر صحه گذاشت، پس‌حافظ خطاب به معشوقِ الست ادامه می دهد ای کاش همچون اشک از پرده بیرون می شدی و خود را آشکار می کردی تا انسان فرمانِ الست را بر دیدهٔ منت گذاشته و به انجام می رسانید، و البته که می دانیم
پاسخ همان ندایِ لن ترانیِ معروف است که به موسی رسید، یعنی اگر از غمِ هجران تا قیامت هم بگرید اما کوهِ ذهنش را در هم نشکند و فرو نریزد به دیدارِ رخسار آن معشوق نائل نخواهد شد.  اگر نه دایرهٔ عشق راه بربستی چو نقطه حافظِ سرگشته در میان بودی اما حافظ که " ز هرچه رنگِ تعلق پذیرد آزاد است" توفیقِ خود در امرِ شکستنِ کوهِ ذهنش را دایرهٔ عشق می داند که چون حافظ به هر سوی و جهتی که خواست برود با تیرهای ملامتش راه را بر او بسته و موجبِ نامرادیِ او در جان دادن به چیزها و سرِ موی شده است که اگر چنین نمی شد هنوز هم حافظ با این نقطهٔ سرگشته یا خویشتنِ تنیده شده بوسیلهٔ فکرها، خود را در میانه می دید که او را در کنترل دارد، چنانچه مولانامی‌فرماید؛ "عاشقان از بی مرادی های خویش☆ باخبر گشتند از مولای خویش"، اما حافظ به لطفِ دایرهٔ عشق اکنون خداوند یا عدم را در میانه می‌بیند و با عشق به وحدت و یگانگی رسیده و آن نقطه در این زمانِ بی زمانی و فارغ از جهاتِ شش گانه، ساکن و موجبِ بازگشتِ ماهِ مهربان درونش شده است. ز ساقیِ کمان ابرو شنیدم             که ای تیرِ ملامت را نشانه  نبندی زان میان طرفی کمر وار     اگر خود را ببینی در میانه