
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۴۲
۱
به جان او که گرم دسترس به جان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی
۲
بگفتمی که بها چیست خاک پایش را
اگر حیات گران مایه جاودان بودی
۳
به بندگی قدش سرو معترف گشتی
گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی
۴
به خواب نیز نمیبینمش چه جای وصال
چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی
۵
اگر دلم نشدی پایبند طره او
کی اش قرار در این تیره خاکدان بودی
۶
به رخ چو مهر فلک بینظیر آفاق است
به دل دریغ که یک ذره مهربان بودی
۷
درآمدی ز درم کاشکی چو لمعه نور
که بر دو دیده ما حکم او روان بودی
۸
ز پرده ناله حافظ برون کی افتادی
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی
تصاویر و صوت










نظرات
یه محقق پیر
بیگانه
رضا ساقی
پاسخ شنیدم :) اگرزندگانی جاوید می بود زندگیِ جاوید بهای خاک پای دوست بود(حال که زندگی جاوید نیست بنابراین نمی توان قیمتی برای آن تعیین کرد)باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حوربا خاک کوی دوست برابر نمیکنمبه بندگیّ ِ قدش سرو معترف گشتیگرش چو سوسن آزاده ده زبان بودیمعترف گشتی: اعتراف می کردسوسن :گلی است معروف و آن چهار قسم می باشد: یکی سفید که پنج گلبرگ و پنج کاسبرگ دارد وبه همین سبب به ده زبان ویا سوسن آزاد معروف شده است، و دیگری کبود و آنرا سوسن اَزرق می خوانند و دیگری زرد و آنرا سوسن ختایی می نامند و چهارم الوان میشود و آن زرد، سفید و کبود میباشد و آنرا سوسن آسمانی گویند.معنی بیت: سرو به غلامی وبندگی ِ قامتِ یار اعتراف می کرد اگر بسانِ سوسن ِآزاد دارای زبان می بود.پیش رفتارتو پا برنگرفت از خجلتسرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاستبه خواب نیز نمیبینمش چه جای وصالچو این نبودوندیدیم باری آن بودیچواین نبود: وقتی که وصال نبود(این اشاره به وصال درمصرع اوّل)باری آن بودی: کاش خواب بودی( آن اشاره به خواب درمصرع اوّل)معنی بیت: حتّا به خواب نیز وصال ِمعشوق رانمی توانم ببینم (چون خواب ندارم) حال که وصال معشوق دست نداد وندیدم ای کاش که حداقل خواب داشتم ودرخواب وصال او رامی دیدم.کی من خیال رویت جانا به خواب بینم؟کز خواب مینبیند چشمم به جز خیالیاگر دلم نشدی پایبندِ طّره ی اوکی اش قرار در این تیره خاکدان بودیمعنی بیت: اگردل من به زنجیر زلف اوبسته نمی شد کی دراین دنیای خاکی(سیاه چاله) قرارپیدا می کردم؟کسی کو بسته زلفت نباشدچو زلفت درهم و زیر و زبر بادبه رخ چو مِهر فلک بینظیر آفاق استبه دل دریغ که یک ذرّه مهربان بودیآفاق: اطراف واکناف،همه ی جهان هستیمعنی بیت: رخسارش همانند خورشیدفلک درهمه ی جهان هستی بی مانند است دریغا کاش دلش یک ذرّه هم مهرپرور ومهربان می بود.چه بودی اَر دل آن ماه مهربان بودیکه حال ما نه چنین بودی ار چنان بودیدرآمدی زدرم کاشکی چو لَمعه ی نورکه بر دو دیده ی ما حکم او روان بودیلَمعه: پرتو، روشنیحُکم: فرمان، مشیّت،ارادهروان: جاری، ساری، جان وروحمعنی بیت: ای کاش که محبوب همچون روشنایی نور ازدر وارد می شد هم اوکه روزگاری اراده ودستوراتش همچون پرتونور برچشمانمان جاری بود.بانظرداشت معنی "جان" برای روان، معنای حافظانه تری حاصل می گردد. چراکه نور وروشنایی برای چشم درحکم روح وجان است وبدون پرتونورگویی که چشم عضوی بی جان ومُرده هست.معنی بیت: ای کاش که محبوب، همچون روشنایی ِنور ازدر وارد می شد هم اوکه روزگاری برچشمانمان جاری بود و برچشمان مرده ی ما جان می بخشید(درحکم روح وجان بود) ز پرده کاش برون آمدی چو قطره ی اشککه بر دو دیده ی ما حُکم او روان بودیز پرده ناله ی حافظ برون کی افتادیاگر نه همدم مرغان صبح خوان بودیمعنی بیت:ناله وزاریهای حافظ هرگزبرمَلا نمی گشت اگرهرروزسحرگاهان با مرغان سحری همدم وهم آوا نمی شد. حافظ بامرغان صیح خوان همنوایی کرد تااینکه راز عاشقی آشکار وبرملاگردید.برطَرفِ گلشنم گذرافتادصبحدمآن دَم که کارمرغ سحرآه وناله بود
افسانه
در سکوت
فاطمه یاوری
زهیر
علا
برگ بی برگی