
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۴۳
۱
چو سرو اگر بخرامی دمی به گلزاری
خورد ز غیرت روی تو هر گلی خاری
۲
ز کفر زلف تو هر حلقهای و آشوبی
ز سحر چشم تو هر گوشهای و بیماری
۳
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب
که در پی است ز هر سویت آه بیداری
۴
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند
که نیست نقد روان را بر تو مقداری
۵
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری
۶
سرم برفت و زمانی به سر نرفت این کار
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاری
۷
چو نقطه گفتمش اندر میان دایره آی
به خنده گفت که ای حافظ این چه پرگاری
تصاویر و صوت





نظرات
pegah
علی پاک نیت
مسعود هوشمند
رضا ساقی
سارا
در سکوت
زهیر