حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۴۴۴

۱

شهریست پرظریفان وز هر طرف نگاری

یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری

۲

چشم فلک نبیند زین طُرفه‌تر جوانی

در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری

۳

هرگز که دیده باشد جسمی ز جانِ مُرکب

بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری

۴

چون من شکسته‌ای را از پیش خود چه رانی؟

کم غایت توقع بوسیست یا کناری

۵

مِی بی‌غش است دریاب، وقتی خوش است بشتاب

سال دگر که دارد امّید نوبهاری؟

۶

در بوستان حریفان مانند لاله و گل

هر یک گرفته جامی بر یادِ رویِ یاری

۷

چون این گره گشایم، وین راز چون نمایم

دردیّ و سخت دردی کاریّ و صعب کاری

۸

هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی

مشکل توان نشستن در این چنین دیاری

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 439
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 214
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 231
دیوان حافظ به خط محمدرضا ابن عبدالعزیز مورخ ۱۲۱۶ هجری قمری » تصویر 392
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 324
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در مورخ ۱۹ رجب ۱۲۰۲ هجری قمری در هند » تصویر 479
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۲۵
دیوان کهنه حافظ (از روی نسخه خطی نزدیک به زمان شاعر) به کوشش ایرج افشار - مولانا خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۴۵
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۴۷۷
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
مریم فقیهی کیا :
فاطمه زندی :
محسن لیله‌کوهی :
محمدرضا مومن نژاد :
عندلیب :
افسر آریا :
شاپرک شیرازی :
محمدرضاکاکائی :

نظرات

user_image
مقداد ابوالفضلی
۱۳۸۷/۱۰/۰۵ - ۱۵:۲۱:۳۱
در رابطه با این غزل د بیت سوم بر اساس نسه قزوینی-غنی آمده استجسمی که دیده باشد از روح آفریدهزین خاکیان مبادا بر دامنش غبارییا مهدی فاطمه
پاسخ: با تشکر از دقت نظرتان، من دو نسخه از تصحیح قزوینی-غنی در اختیار دارم و در هیچکدام ضبط پیشنهادی شما را ندیدم، تنها موردی که در حاشیه‏ی آنها اشاره شده بدل «خاکدان» به جای «خاکیان» است. در هر صورت ضبط پیشنهادی شما را به عنوان نسخه‏ی بدل نگاه می‏داریم.
user_image
@
۱۳۸۹/۱۰/۰۲ - ۰۸:۱۱:۳۶
فالم درست در اومد.
user_image
ت
۱۳۹۵/۰۱/۳۱ - ۰۸:۰۵:۵۸
سال ( دنیا)دگر که دارد امید نوبهاری
user_image
محمد حسنپور
۱۳۹۵/۰۶/۱۴ - ۱۸:۰۰:۳۳
من این بیت رو در یه نسخه قدیمی اینجور دیدم :هر کس که دیده باشد جسمی زجان مرکباز خاکیان مبادا بر دامنش غباری
user_image
فرخ مردان
۱۳۹۶/۰۶/۱۴ - ۱۰:۵۸:۴۵
عجب جایی بوده شیراز!
user_image
رضا ساقی
۱۳۹۷/۰۹/۱۳ - ۱۴:۵۵:۲۳
شهریست پرظریفان و از هر طرف نگارییاران صلای عشق است گر می‌کنید کاریگویند که حافظ این غزل زیبارا درزمان به میمنتِ به تخت نشستن شاه زین العابدین فرزند وجانشین شاه شجاع سروده است. باتوجّه به اینکه هیچ اسمی برده نشده وهیچ سند موثّقی دراین مورد وجود ندارد ازاظهارنظردراینباره خودداری می گردد.ظریف:زیبا،خوشگل،لطیف،نکته سنج، خوش طبعصَلا : آواز دادن و فراخواندن، با بانگ بلند دعوت به امری کردن.صلا: نداوبانگ دعوت معنی بیت: (شیراز) شهربا صفائیست پرازخوشگل وخوش اندام است که ازهرسوزیبارویی جلوه گری می کند ای دوستان وهمدمان اگرتمایل به عیش وعشقبازی دارید وقت وقت است بشتابید.ازبس که چشم مست دراین شهردیده امحقّاکه مِی نمی خورم اکنون وسرخوشمچشم فلک نبیند زین طُرفه‌تر جوانیدر دست کس نیفتد زین خوبتر نگاریطُرف: چیز تازه و نو و خوشایند،شگفت آور،معشوق ،شعبده بازمعنی بیت: روزگار، جوانی خوش ونوخاسته ترازاین به چشم خود ندیده است تاکنون کسی نگاری بی نظیر به این زیبایی وخیال انگیز نداشته ونخواهد داشت.(اگرحدس وگمان شارحان درباره ی شان نزول غزل درست حقیقت داشته باشد این توصیفاتی که حافظ ازاین نگارجوان کرده مربوط به شاه زین العابدین است درغیراینصورت احتمالاً شخص خاصّی مدّ نظرحافظ بوده که برما روشن نیست)دگرحور وپری را کس نگویدباچنین حُسنیکه این رااینچنین چشمست وآن راآنچنان ابروهرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکّببردامنش مبادا زین خاکیان غباریجسم: تن، پیکرمرکّب: ترکیب شده،تشکیل شده درآمیختهخاکیان: مردمان جهان خاکی معنی بیت: هرگز کسی ندیده  که جسمی، به این لطافت باجان درآمیخته شده باشد جسمی که کلاً ازروح خلق شده، جنس اوآسمانیست وبه زمینیان تعلّق ندارد. ای کاش که بردامن لطیف اَش غباری ازخاکِ آدمیان ننشیند وهمچنان پاک وآسمانی بماند.حافظ اظهارامیدواری می کند که جسم وجان پرنیانی ِ این جوان نوخاسته، ازدسیسه وکیدِ دشمنان مصون ماند وخاطرنازکش به کدورت نیالاید.به نیم بوسه دعایی بخرزاهل دلیکه کیدِ دشمنت ازجان وجسم داردبازچون من شکسته‌ای را از پیش خود چه رانی؟کم غایت توقّع بوسیست یا کناریشکسته:  شکسته نفس، متواضع وقانع ،آزرده خاطر،دل شکستهکِم: که مراغایت: نهایت، حداکثر. توقّع: انتظارکناری: همآغوشیمعنی بیت: ای حبیب نازنین، همچون من ِ شکسته نفس وخاطرشکسته رابرای چه ازخود می رانی؟ من که کمترین توقّع وانتظارراازتودارم انتظارمن یک بوسه یا درکنارهم بودن وهمآغوشیست واین توقّع چندان زیادی نیست.بکن معامله ای وین دل شکسته بخرکه باشکستگی اَرزد به صدهزار درستمی بی‌غش است دریاب وقتی خوش است بشتابسال دگر که دارد امیّد ِنوبهاریبی غش: خالص و ناب،صاف و زلال.معنی بیت: ای دل،اکنون که وقت خوشی دست داده وباده ی ناب و زلال نیزدردسترس است مصلحت آنست که به عیش ونوش بپردازی چه تضمینی هست که سال دیگری باشد ودوباره شاهد فرا رسیدن بهارباشیم اکنون را دریاب.ساقیاعشرت امروزبه فردامفکنیازدیوان قضا خطّ امانی به من آردربوستان حریفان مانند لاله و گلهر یک گرفته جامی بر یاد روی یاریحریفان: هم پیاله ها معنی بیت: درباغ وبوستان همدمان وهم پیاله ها همانند لاله وگل جام باده به دست گرفته و به یادِ روی یارخویش  مشغول عیش ونوش هستند.به چمن خرام وبنگربرتخت گل که لالهبه ندیم شاه ماند که کف ایاغ دارد.چون این گِره گشایم وین راز چون نمایمدردیّ و سخت دردی کاریّ و صعب کاریشهرپراست ازظریفان، وقت، وقتِ عیش ونوش است وباده بی غش وزلال، گل ولاله جام باده بدست گرفته اند همه چیزدست به دست هم داده ونوید یک شادمانی بی نظیرمی دهند امّا افسوس که محبوب دل حافظ، روی خوش نشان نمی دهد وحافظ ِ شکسته نفس و کم توقّع راازخودمی راند! درچنین شرایطی حتّا اگراز هرطرف نگاری جلوه فروشی کند بازهم نمی توانددردِ دل حافظ راتسکین بخشد.معنی بیت: چگونه این گِرهی که درکارم افتاده رابازکنم واین رازباکه گویم وچگونه گویم دردی دارم سخت دردی وکاری که سخت ترین کارهاست.زیرکی راگفتم این احوال بین خندید وگفت:صعب روزی بوالعب کاری پریشان عالمیهر تار موی حافظ در دستِ زلف شوخیمشکل توان نشستن در این چنین دیاری"دردست زلف شوخی" کنایه از بی پروا بودنِ خوبرویان،دست درازی ومرزشکنی آنهاست."نشستن "کنایه اززندگی کردنمعنی بیت: خوبرویان دراین دیار بی پروا ومرزشکن هستند هر تارموی حافظ را زلف نگاری شوخ وشنگ گرفته وبسوی خودمی کشند درچنین شهری چگونه می توان راحت زندگی  کرد.ماآزموده ایم دراین شهربخت خویشبیرون کشیدبایدازاین وَرطه رخت خویش
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۹/۲۷ - ۲۰:۴۶:۴۹
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
مسعود بهنود
۱۴۰۱/۱۱/۰۸ - ۱۳:۳۷:۲۷
با سلام من نسخه‌ای از دیوان حافظ و در اختیار دارم که متعلق است به حداقل ۵۰ سال قبل هست و انتشارات امیرکبیر چاپ کرده، با خونویسی استاد جواد شریفی، تذهیب جناب عبدالله باقری و تابلوها و تصاویری از استاد محمد تجویدی. در این نسخه بیت اول اینطور آمده : شهریست پر حریفان‌ وز هر طرف نگاری ... اما شما درج کردید شهریست پر ظریفان !!!
user_image
حمید رضایی
۱۴۰۱/۱۲/۲۶ - ۰۶:۴۸:۱۳
"گر" در گرمی کنید کاری رو نباید اگر خواند بلکه باید گرم خواند، یعنی کاری رو گرم کردن در اینجا عشق رو گرم کردن، چون داره صلا می زنه که یاران کار عشق رو گرم کنید 
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۳/۰۶/۲۱ - ۲۲:۱۴:۴۸
شهری ست پر ظریفان، وز هر طرف نگاری یاران صلایِ عشق است، گر می کنید کاری شهر در اینجا کنایه از جهانِ ماده است، ظریفان یعنی زیبایان، و نگار که به معنیِ نقش و بُت نیز آمده استعاره ای از همهٔ زیبایی های این جهان است که تصویری مجازی از آن زیباییِ مطلق یا معشوقِ ازلی می باشد. و حافظِ عاشق به هر سویِ این جهان که می نگرد ظریف و زیبایی می‌بیند و این زیبایی ها را نگار یا عکسی از رخسارِ زیبای یار. در مصراع دوم یاران همهٔ انسان‌ها هستند که به یک منظور پای در این جهان گذاشته اند تا با یاریِ یکدیگر به منظورِ خود که پرده افکندن از رخسارِ زیبایِ معشوقِ الست در جهانِ فُرم است نائل شوند، پس‌حافظ یاران یا همهٔ انسان‌ها را مخاطب قرار داده و می فرماید اینهمه زیبایی و ظرافتِ در خلقت از کهکشان‌ها تا اعماقِ دریاها و کوه و جنگل و حیاتی اینچنین  زیبا و منحصر بفرد از گیاهان و گلهای رنگارنگ تا پروانه ها و پرندگانِ زیبا و پر نقش و نگار، از آبزیان تا حیواناتِ بی نظیرِ جنگل و از همه زیباتر انسان با همهٔ استعداد و توانایی هایی که می بینیم، و در یک کلام کُلِّ هستی با این تنوعِ شگفت انگیزِ خود که نگار و نقشی مَجازی و یک پرتو از آن حُسنِ ازلی هستند پیغامی دارند، پس‌ ای یاران اگر قصدِ کارِ عاشقی دارید این زیبایی هایِ جهانِ فرم صلا و دعوتی هستند برای پرداختن به کارِ عاشقی و دیدنِ رخساری که در پسِ ظریفان و زیبایی های این جهان قرار دارد. چشمِ فلک نبیند زین طرفه تر جوانی در دستِ کس نیفتد زین خوبتر نگاری طرفه یعنی کمیاب و شگفت‌انگیز، و جوان در اینجا یعنی حادث و جدید که در مقابلِ خداوند که پیر است و قدیم آمده است، پس‌ حافظ ادامه می دهد فلک یا روزگار از این پس چنین حیاتِ طرفه و شگفت انگیزی که در کل هستی بی نظیر و یگانه است را به چشم نخواهد دید و از اینچنین نگاری خوب تر و زیباتر در دستِ کسی نمی افتد تا با نظر بر آن در اصلِ این زیباییِ خیره کننده یا آن یگانه نقاشِ ازل اندیشه کند. هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری مرکب یعنی درآمیخته و حافظ به اعجازِ حیات یعنی انسان می پردازد که جسم است اما ترکیب یافته با جان است، و می‌فرماید تا پیش از حضورِ انسان در این شهر یا نگارستان هرگز کسی چنین معجزه ای را ندیده است، تا پیش از این سایرِ موجودات از جماد و نبات و حیوان که جسمِ محض هستند در جهان بودند اما اینکه جانی از عالمِ معنا و امتدادِ جانان در جهانِ اجسام حضور یابد هرگز اتفاق نیفتاده بود، چنانچه مولانا می‌فرماید؛ هر کسی در عجبی و عجبِ من این است  کو نگنجد به میان چون به میان می آید  در مصراع دوم خاکیان انسانهایی هستند که جانِ خود را انکار کرده و تنها جسم یا هرآنچه قابلِ دیدن است را می‌پذیرند، پس‌ حافظ آرزو می کند چنین ترکیبی از جسم و جان که پای در این نگارستان می گذارد از گرد و غبارهای ذهنیِ خاکیان محفوظ مانده و غباری بر دامنش ننشیند، که البته آرزویی محال و در عینِ حال امکان پذیر بنظر می رسد زیرا هر طفلی با حضور در جهان باید خویشی جدید را بوسیلهٔ ذهن که قابلیتِ فوق العادهٔ جان است تنیده و پرورش دهد تا امورِ مربوط به نیازهای جسمانی او مرتفع گردد اما تا زمانی محدود و اگر در اختیارِ جان می بود هشت تا ده سالکی بار دیگر همهٔ امورِ انسان را در اختیار می گرفت، اما خاکیان که اطرافیانِ کودک و نوجوان هستند غبار های ذهنیِ خود را بر دامنِ این گُل نوشکفته می‌نشانند و کودک نیز این خویشِ تنیده شدهٔ جدید را اصلِ خود می پندارد و مانندِ اطرافیان به انکارِ جان پرداخته، خود را جسمِ مطلق تلقی می کند. چون‌ من شکسته ای را از پیشِ خود چه رانی کِم غایتِ توقع، بوسی ست یا کناری شکسته در اینجا یعنی عاشقِ پریشان، پس‌ با توجه به اینکه از آغازِ غزل مخاطب یاران بوده اند در اینجا نیز بنظر می رسد مخاطب همهٔ انسان‌ها هستند که احتمالن برخی که با ذهنِ خود اصطلاحاتِ غزل را از جنسِ جسم و عشرتِ این جهانی ارزیابی کرده و چون خلافِ آن را می بینند حافظ را از پیشِ خود می رانند، پس می‌فرماید چرا از شکسته و عاشقِ پریشانی چون حافظ دوری می کنید، عاشقِ آشفته حالی که او را غایت و نهایتِ توقع بوسه یا آغوشِ آن یار و معشوق است،‌ یعنی او از شما خاکیان که پاداشی طلب نمی کند، بلکه می خواهد تا شما نیز به بوس و کنارِ معشوق رسیده و خود را فقط جسمی چون سایرِ موجودات نبینید. مِی بی غش است دریاب، وقتی خوش است بشتاب سالِ دگر که دارد امّیدِ نوبهاری؟ میِ بی غش یعنی شرابِ ناب و خالص که در اینجا استعاره از ابیات وغزلهایِ نابِ حافظ است،‌ پس‌ در ادامه می فرماید ای انسانی که در اوجِ شکوفایی و بهارِ زندگیِ خود هستی، بشتاب و شرابِ حافظ را دریاب که وقتی خوش و بهترین اوقاتِ زندگی ِ توست، کارِ عاشقیِ امروز را به فردا میفکن که ممکن است سالِ دیگر امیدی به نو بهاری و شکوفاییِ تو نباشد چرا که تا به خود بیایی خاکیان دامنت را غبار آلود می کنند و با ذهنِ خاکیِ خود درد و غمهای بسیاری بر تو وارد می کنند بگونه ای که بسیار زود بهارت مبدل به خزان می‌گردد و در اوجِ جوانی پژمرده حال می شوی. در بوستان حریفان، مانندِ لاله و گُل هر یک گرفته جامی، بر یادِ رویِ یاری بوستان همان شهر یا این جهانِ زیباست، حریف یعنی هم پیاله و حریفان نیز همان ظریفان هستند، ظریفانی مانندِ گُل و لاله که آنها نیز پیوسته در کارِ عاشقی هستند و هر یک از آنها جامی بر گرفته و با یادِ روی و رخسارِ معشوقِ الست می‌نوشند، بنظر می رسد اشاره ای ست به آیاتِ مختلفِ قرآنی و بویژه در سورهٔ رحمان که می‌فرماید همهٔ موجودات و گیاهان نیز پیوسته در حالِ سجود و ذکرِ  خداوند هستند، پس‌حافظ از همهٔ انسان‌ها و جوانانِ جان می خواهد که آنان نیز خود را کمتر از جسم و خاک نبینند و تا هنوز بهاری وجود دارد به کارِ عاشقی و باده نوشی بپردازند. در غزلی دیگر می فرماید؛ نه من بر آن گُلِ عارض غزل سرایم و بس☆که عندلیبِ تو از هر طرف هزارانند چون‌ این گره گشایم، وین راز چون نمایم؟ دردیّ و سخت دردی، کاریّ و صعب کاری پس حافظ که گره هایِ بسیاری را باز کرده و به رازهایِ هستی پی برده است می فرماید آشکار تر از این نمی توان که سخن گفت و رازهایِ عاشقی را بیان کرد، تنها چیزی که بیش از این می توان گفت اینکه انسان باید به کارِ عاشقی و باده نوشی از سرچشمه‌ی شرابِ حافظ و دیگر بزرگان بپردازد، اما آیا این کارِ عاشقی و باده نوشی سهل است؟ حافظ می فرماید کاری ست بسیار دشوار و راهی صعب العبور اما چاره چیست، که باید در راه شد و شرابِ بی غشِ حافظ را نوشید وگرنه به درد مبتلا می شویم و آنهم چه دردی. هر تارِ مویِ حافظ در دستِ زلفِ شوخی مشکل توان نشستن، در اینچنین دیاری زلف در اینجا جاذبه های جهانِ ماده و پرظریفانی ست که با شوخی ( زیباییِ توأم با بی پروایی) از هر طرف هر تارِ مویِ حافظ و هر انسانی را در دست گرفته و بسوی خود می کشاند، این جاذبه های مادی ازجمله ثروت، مقام، دانش، اعتبار های ذهنی و دلبرانِ این جهانی هستند که اگر انسان دلبسته یا هم هویت با آنها شود موجبِ صعب و دشواریِ راهِ عاشقی و نوشیدنِ شرابِ حافظ و بزرگان می‌گردد. پس‌حافظ می فرماید نمی توان منفعلانه نشست و در چنین دیاری کاری نکرد تا دردهای ناشی از این دلبستگی ها انسان را از پای در آورد و بهترین کار، عاشقی و بهرمندی از مِیِ بی غشِ حافظ است که به رایگان پیشکشِ همهٔ ما انسان‌ها کرده است تا از طریقِ زلف و نگار به رخسار و دیدارش نایل شویم. گفتم که بویِ زلفت گمراهِ عالمم کرد  گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید