
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۴۸
۱
ای که در کوی خرابات مقامی داری
جم وقت خودی ار دست به جامی داری
۲
ای که با زلف و رخِ یار گذاری شب و روز
فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری
۳
ای صبا! سوختگان بر سر ره منتظرند
گر از آن یار سفرکرده پیامی داری
۴
خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری
۵
بوی جان از لب خندان قدح میشنوم
بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری
۶
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود
میکنم شکر که بر جور دوامی داری
۷
نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود؟
تویی امروز در این شهر که نامی داری
۸
بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود
تو که چون حافظ شبخیز غلامی داری
تصاویر و صوت










نظرات
Ahmadali Gholami
مهدی
مهدی شجاعی پارسا
محمدامین
مسعود هوشمند
رضا ساقی
علی
رضا محمدیان
در سکوت
برگ بی برگی