حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۴۴۸

۱

ای که در کوی خرابات مقامی داری

جم وقت خودی ار دست به جامی داری

۲

ای که با زلف و رخِ یار گذاری شب و روز

فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری

۳

ای صبا! سوختگان بر سر ره منتظرند

گر از آن یار سفرکرده پیامی داری

۴

خال سرسبز تو خوش دانه عیشی‌ست ولی

بر کنار چمنش وه که چه دامی داری

۵

بوی جان از لب خندان قدح می‌شنوم

بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری

۶

چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود

می‌کنم شکر که بر جور دوامی داری

۷

نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود؟

تویی امروز در این شهر که نامی داری

۸

بس دعای سحرت مونس جان خواهد بود

تو که چون حافظ شب‌خیز غلامی داری

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 442
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 218
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 242
دیوان حافظ به خط محمدرضا ابن عبدالعزیز مورخ ۱۲۱۶ هجری قمری » تصویر 384
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 301
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۹۷۷
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۹۳
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۸۹۶
دیوان حافظ بر اساس سه نسخه کامل کهن مورخ به سالهای ۸۱۳ و ۸۲۲ و ۸۲۵ هجری قمری به تصحیح اکبر بهروز و رشید عیوضی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۲۲
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۸۸
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
مریم فقیهی کیا :
محسن لیله‌کوهی :
فاطمه زندی :
محمدرضا مومن نژاد :
عندلیب :
افسر آریا :
شاپرک شیرازی :

نظرات

user_image
Ahmadali Gholami
۱۳۹۴/۰۸/۰۵ - ۰۰:۲۰:۴۴
غزل فوق بیان کننده نوعی یادآوری و آگاهی رسانی مجدد به مخاطب لسان الغیب می باشد در بیت اول و پایانی. نکات مهم در این غزل :1. در این غزل حافظ از سه شخصیت مستقل انسانی اصلی صحبت می کند که یکی از آنها خود شاعر می باشد با عناوینی چون : سوختگان، می کنـم شکر، غریبی، حافـظ شبخیز و دو دیگر شاه یحیی و شاه شجاع می باشند.2. شخصیت های غیر انسانی ولی تاثیر گذار شامل صبـا، لب خنـدان قدحایده اصلی غزل: در زندگی به کمال خواهی بود اگر در مسیر درست و تکاملی آن قرار بگیری با درک صحیح از خط جام. یعنی جم وقت خودی ار دسـت به جامـی داری
user_image
مهدی
۱۳۹۵/۰۹/۱۸ - ۰۶:۳۵:۵۵
این غزل توسط استاد ایرج خواجه امیری در بیات اصفهان خیلی عالی اجرا شده ....
user_image
مهدی شجاعی پارسا
۱۳۹۵/۱۰/۱۵ - ۰۳:۴۶:۳۳
چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبودمی‌کنم شکر که بر جور دوامی داریدر این بیت آرایه ی «تاکید الذم بما یشبه المدح» وجود دارد
user_image
محمدامین
۱۳۹۵/۱۰/۱۹ - ۲۳:۵۰:۴۶
سلام و دروددرگذشت آیت الله اکبر هاشمی رفسنجانی را تسلیت می گویم.حضرت حافظ این بیت را برایش هدیه نمودند:نام نیک ار طلبد از تو غریبی چه شودتویی امروز در این شهر که نامی داری
user_image
مسعود هوشمند
۱۳۹۷/۰۶/۲۳ - ۱۶:۳۳:۳۰
از نوشته ی آقای محمد امین احمدی فقیه خنده ام گرفت.اتفاقاً خواجه ی شیراز اشعارش را به تنها کسانی که هدیه ننموده همین قشر زاهد و شیخ و خرقه پوشان دینی و مذهبی است.ما که نام نیکی از این جماعت ندیدیم.
user_image
رضا ساقی
۱۳۹۷/۰۹/۱۵ - ۱۱:۵۲:۰۰
ای که در کوی خرابات مقامی داریجَم وقت خودی اَر دست به جامی داریخرابات: جمع "خرابـه" است، خانـه های ویـران وغیرقابلِ استفاده برای مردمِ عادی، امابهترین وامن ترین مکان برای خلافکاران که بی هیچ هزینه ای، در آنجا هارفته و کارهای خلاف شرع ، مانـنـد : قـمـار ، شـرابخواری و زنـا و .... انجام می‌دادنـد.بنابراین شرابخواران وگناهکاران را اهل خـرابـات می‌گـفـتـند امروزه نیزاینچنین است،بسیاری ازجنایات وخلافکاری ها درخرابه ها وویرانه ها صورت می پذیرد. گرچه قبل ازحافظ نیزاین واژه در اشعارشاعران به ویژه "خواجوی کرمانی" که حافظ درابتدایِ کاردر سرودنِ بیشترِغزلیّات، وام دارِ اوبوده، بکاررفته است ، امّاحافظ این رندِآزاده وازبندِ تعلّقات رسته یِ یگانه یِ روزگاران، این واژه رابه اصطلح ازنظرمعنایی غنی سازی کرده وبه آن ژرفایِ بیشتری بخشیده است. حضرت حافظ،به مددِ نبوغ ِ معماری خداداده ی خویش، ابتدابنای کلنگی "خرابات" رادرهم کوبیده وبانقشه ای مهندسی،عمارتِ زیبایِ " مـیکـده‌ی معرفت" ، "محفل اُنس"و "مجلس عارف کامـل " رادرزمین خرابات بنانهاده است. بنایی محکم واستوار،که درطولِ قرنها،همچنان استوار باقی مانده وهیچ آسیبی ازطوفانهای کج اندیشان وکینه ی کینه توزان ندیده است. خرابات درنظرگاه حافظ محفل رندانِ وارسته ازتعلّقات دینی ودنیویست.مقام: مرتبه ومَنصبجَم: جمشید پادشاه افسانه ای، جم کنایه ازپادشاه مقتدر است."جام" ایهام دارد: 1- جام شراب 2- جام جم یا همان جام افسانه ای جمشید که درآن احوالات روزگار رامی دید3- کنایه ازدل عارف،بانظرداشت هرسه معنی بکارگرفته شده است.معنی بیت: ای آنکه درکوی خرابات مسکن گزیده و(باخلاص شدن ازبند تعلّقات دینی ودنیوی) برای خود در عرصه ی رندی جایگاهی پیداکرده ای اگردرکوی خرابات هستی ودسترسی به جام(باهرسه معنی) داری خوشابه حالت که سلطان مقتدر وخوش اقبال مملکت وجود خویش هستی.آنکس که به دست جام داردسلطانی جم مدام داردای که با زلف و رخ یار گذاری شب و روزفرصتت باد که خوش صبحی و شامی داریدرنظرگاه حافظ، رندِخرابات نشین که به مقامی رسیده باعاشقی که به وصال نایل شده هردو ازرستگارانند.معنی بیت: ای دلداده ای که به وصال رسیده وروزوشب خویش را درکنارمعشوق وبا زلف ورخ یار سپری می کنی مجال مبارکی که پیداکرده ای مستدام باد که شام و سحرخیال انگیزی داری. ضمن آنکه شام (رساننده ی زلف سیاه) وسحر(کنایه ازرخسار سپید اوست.)چوماهِ روی تودرشام زلف می دیدمشبم به روی تو روشن چوروزمی گردیدای صبا سوختگان بر سر ره منتظرندگر از آن یار سفرکرده پیامی داریسوختگان: دلسوختگان، غم عاشقان معنی بیت: ای نسیم صبا عاشقانِ دلسوخته ازسوزوگدازعشق، برسرراه انتظارمی کشند اگرپیامی ازمعشوق داری بیا که وقتِ وقت است.روی بنما ووجود خودم ازیادببرخرمن سوختگان را همه گوبادببرخال سرسبز تو خوش دانه ی عیشیست ولیبر کنار چمنش وه که چه دامی داریخال سرسبز: خال زیباووسوسه انگیز"چمن" کنایه ازگلشن رخساراست. رخساربه گلشن تشبیه شده است. گلشنی که دامی درمیان دارد دانه ی این دام "خال"ِ وسوسه انگیزاست.معنی بیت: خال توبس زیبا وشاداب است امّا خال تودرگلشن رخسار دامی وسوسه برانگیزاست.ازدام زلف ودانه ی خال تودرجهانیک مرغ دل نماند نگشته شکار حُسنبوی جان از لب خندان قدح می‌شنومبشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داریمشام: بینی، حس بویایی.معنی بیت: ازلب خندان پیاله نسیم حیات وزندگانی به مشامم می رسد ای شیخ اگرتونیزمشامی داری(که نداری) بشنو.سرم خوشست وبه بانگ بلندمی گویمکه من نسیم حیات ازپیاله می جویمچون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبودمی‌کنم شُکر که بر جور دوامی داریثبات: دوام و پایداری. معنی بیت: ای محبوب، ازآنجاکه هنگام وفای به عهد وپیمان، ازتو هیچ ثباتی درعمل دیده نشدخدای راسپاس می گویم که حداقل بی وقفه نامهربانی می کنی وبر جور وجفا ثبات داری. ازثبات خودم این نکته خوش آمدکه به جوردرسرکوی توازپای طلب نشستمنام نیک اَر طلبد از تو غریبی چه شود؟تویی امروز در این شهر که نامی دارینام نیک اَر طلبد : اگر غریبی بخواهد از بهرمندی لطف و عنایت تونیکنام گردد. معنی بیت: ای حبیب، اگرغریبی چون من، ازتو انتظارلطف ومرحمت داشته باشد چه اتّفاقی می افتد؟ مگرچه چیزی ازتو کم می شود؟ امروز دراین شهرتوصاحب نام هستی وغریبان ازتو انتظار عنایت ومساعدت دارند.گرآمدم به کوی توچندان غریب نیستچون من درآن دیارهزاران غریب هستبس دعای سحرت مونس جان خواهد بودتو که چون حافظ شبخیز غلامی داریبس دعای سحرت مونس جان خواهد بود: چه بسیاردعاهای سحری که مونس جانت خواهد بود.معنی بیت:ای محبوب، توکه همانند حافظِ شب زنده دار ارادتمند وهوادار داری بی تردید چه بسیاردعاهای سحری که مونس جانت خواهد بود.دل گفت وصالش به دعابازتوان یافتعمریست که کارم همه برکاردعارفت
user_image
علی
۱۳۹۹/۱۲/۱۹ - ۱۰:۴۶:۵۰
سلام با تشکر از سایت خوبتان لطفا یک بزرگواری برام توضیح بده این‌که حافظ بارها گفته هر دارم از دعای سحری است یعنی چه؟ یعنی حافظ چه دعایی میخونده یعنی مدل راز و نیازش چطوری بوده
user_image
رضا محمدیان
۱۴۰۱/۰۲/۱۱ - ۰۶:۰۱:۰۴
وزن شعر عجیبه فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعل نمیدونم شاید به این بگن اختیار وزنی که فاعلاتن شده فعلاتن 
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۰۹/۲۷ - ۲۰:۵۴:۴۹
این غزل را "در سکوت" بشنوید
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۳/۰۶/۲۴ - ۰۵:۲۹:۳۵
ای که در کویِ خرابات مقامی داری جمِ وقتِ خودی ار دست به جامی داری کویِ خرابات استعاره از کوی و آستانِ معشوق یا همان میخانهٔ عشق است، یعنی جایی که باید به خود مست و خراب شد تا خودی برجای نمانده و به او رسید، مقام در اینجا یعنی اقامت و مقیم بودن یا ثبات و پایداری، جم همان جمشید است و کنایه از پادشاهی. پس‌حافظ خطاب به عاشقی که اقامتِ دایمِ خرابات را بدست آورده و بجز مکتبِ عاشقی مأوا و جایی ندارد و از شاخه ای به شاخه ای نمی پرد می فرماید اگر با این پیوستگی جامی نیز در دست داشته باشی و از شرابِ عشقِ عارفان و بزرگان بنوشی جم یا پادشاهِ وقتِ خود خواهی بود، وقت در ادبیاتِ عرفانی و صوفیانه یعنی ساکن و ثابت بودن در این لحظه و نرفتن به گذشته و حال، و پادشاهی یا کنترل داشتن بر وقت همهٔ منظورِ کسی ست که پای در راهِ عاشقی می گذارد چرا که آن سکوتِ بینِ گذشته و آینده همان خاموشیِ ذهن، تسلیم و عدمِ قضاوت یا حضور و لحظه‌ی وصال است. حافظ با یک بیت چندین مفهومِ عرفانی را به زیبایی بیان می کند. ای که با زلف و رخِ یار گذاری شب و روز فرصتت باد که خوش صبحی و شامی داری  زلفِ یار استعاره از جهانِ فرم و ماده است که همهٔ زیبایی های آن حجابی ست بر رخسارِ معشوقِ الست،‌ شب ضمنِ اینکه با سیاهیِ زلفِ یار نیز تناسب دارد کنایه از اوقاتی ست که انسان ناگزیر از رفتن به ذهن است تا امور و حاجاتِ زیستِ خود را برآورده کند، یعنی کار کند و درآمد کسب کند و به پیشرفتِ رفاهِ خود و خانواده کمک کرده و همچنین مفید به حالِ جامعه باشد. پس حافظ در ادامه به عاشقی که مقیمِ خرابات است می فرماید ای کسی که در شبِ ذهن با زلفِ یار سر و کار داری و جهانِ مادی را نیز جلوه ای از خداوند دیده و بر همین مبنا با کار و کوششِ روزمره و تعامل با خلق از آن گذر می کنی و در طلیعه صبح که "جمِ وقتِ خودی" و خورشیدِ درونت طلوع کرد و روز شد رخِ یار را می‌بینی و به حضور می رسی، فرصتت باد یعنی غنیمت دان یا نوشِ جانت باد که چه خوش روز و شبی داری، یعنی که روز و شبِ کسی که مقیمِ خرابات است باید چنین باشد و منظور این نیست که سالک در کنجی نشسته و نامِ خرابات بر آن گذاشته و به کارِ عبادت یا تصورِ عاشقی بپردازد. ای صبا سوختگان بر سرِ ره منتظرند گر از آن یارِ سفر کرده پیامی داری در اینجا حافظ خطاب به بادِ صبا که معرفِ همگان بوده و کارش تبادلِ پیام های عاشقانه است می فرماید سوختگان و عاشقان در انتظارند تا اگر از آن یارِ سفر کرده پیغامی آورده ای بیان کنی، یارِ سفر کرده اصلِ زیبا و خداگونهٔ انسان است که در ابتدای حضورش در این جهان مادی بصورتِ خال و نشانی در او وجود دارد تا با پرورش و رشدش تمامیِ رخسارِ انسان را فراگرفته و او نیز آئینهٔ تمام نمایِ یار یا معشوقِ الست گردد، اما بدلیلِ اینکه انسان در شبِ ذهن گرفتار شده و پیوسته در گذشته و آینده رفت و آمد‌ می کند، بنابر این "می داند" و با دانسته های ذهنیش قضاوت می کند، پس لاجرم آن نشانِ الست یا یاری که از آغاز با او بوده است رختِ سفر بر بسته و از وجودِ چنین انسانی می رود و درواقع او جمِ وقتِ خود را از دست می دهد. اما عاشقی چون حافظ که مقیمِ خرابات است در انتظارِ پیغامی ست تا بادِ صبا از آن یارِ سفر کرده بیاورد ، که در بیتِ بعد پیغام می رسد؛ خالِ سر سبزِ تو خوش دانهٔ عیشی ست ولی بر کنارِ چمنش وه که چه دامی داری خالِ سرسبز همان خالِ مشکینِ یا نشانِ عشق است که خداوند برازندهٔ رخِ انسان دانست و عاشقی که در خراباتِ عشق مقیم شده و تا اندازه ای از شرابش نوشیده است این خالِ مشکین سبز و سرزنده شده است، پس‌حافظ می فرماید پیغام این است که سالکِ عاشق مراقب باشد تا این خال را که اکنون دانهٔ عیشی شده است و او می تواند با چنین حضوری از عیش و عشرتِ آن برخوردار شده و لذت ببرد اما باید که در میانه‌ی چمنِ زندگی از آن عیش بهرمند شود و نه در کنار و بوسیلهٔ ذهن، میانه‌ی چمنش فضای باز گشوده شدهٔ درونی ست و بیرون از این چمن فضای ذهن و پر از دام است که اگر عاشقی از این دانه بخورد و برای مثال بخواهد از این خالِ سر سبز نام و اعتباری کسب کرده و بساطِ معرفت فروشی راه بیندازد در دامش گرفتار می شود و می فرماید "وه" که چه بد دامی ست. بوی جان از لبِ خندانِ قدح می شنوم بشنو ای خواجه اگر زان که مشامی داری خواجه یعنی آدمِ شریف و حافظ در این بیت و بیتِ پس از این همهٔ ما انسانها را مخاطب قرار داده و می فرماید ببینید به محضِ اینکه لبِ خندانِ جام لب گشود و صبا پیغامِ زندگی را بیان کرد حافظ بویِ جان یا خداوند را از آن شنید و پیغام را گرفت، پس ای خواجه و انسانِ والا مقام اگر تو هم مشامی داری و بویِ جان را می شنوی چنین پیغامهایی را به گوشِ جان بشنو و بکار گیر. چون‌ به هنگامِ وفا هیچ ثباتیت نبود  می کنم شکر که بر جور دوامی داری وفا در اینجا همان وفای به عهدِ الست است که بر عهدهٔ همهٔ انسان‌ها می باشد و حافظ با طعن و کنایه می‌فرماید ای خواجه تو که در وفای به عهدت با معشوقِ الست هیچ ثباتی نداشتی و گاهی در خرابات حضور داشتی و گاهی برکنار از چمنش و در فضای ذهن بودی، اما خدا را شکر که بر جور و جفا به خود مداوم و پیوسته ای! درواقع عارفان تعلل یا عدمِ پیوستگی در وفای به عهدِ الست را موجبِ جور و ستمی می دانند که انسان به خود روا می دارد و هر گونه اتفاقاتِ بدی که توسطِ چرخِ روزگار برای وی رقم زده شود را ناشی از همین بی وفاییِ خواجگان می دانند. اتفاقاتی که ما بوسیلهٔ ذهن بد می دانیم اما درحقیقت پیغامهای زندگی هستند تا انسان با وفای به عهدش جمِ وقتِ خود را بدست آورد. نامِ نیک ار طلبد از تو غریبی چه شود تویی امروز در این شهر که نامی داری غریب در اینجا می تواند خواجه ای باشد که با منظورِ اصلیِ عاشقی غریب و بیگانه است و با اندک سبزیِ خال از خداوند طلبِ نیک نامی و کسبِ اعتبار و تأیید می کند، پس حافظ خطاب به معشوقِ الست که لطف و بخشش بی پایان است از او می خواهد تا این طلبِ چنین غریبی را که به این‌ نام‌ها دلخوش است اجابت کند، و در مصراع دوم ادامه می دهد حافظ که خود در میانِ چمنش و خویش می داند غریب نیست و از چنین نام و اعتبارهایی بی نیاز است چرا که او تنها نامی که در این شهر یا جهان وجود دارد را نامِ بلندِ تو می داند، باقیِ نام‌ها از قبیلِ استاد و دکتر و پروفسور پیشکشِ غربیان و مبارکشان باد. از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است                                            وز نام چه  پرسی ک مرا ننگ ز نام است بس دعای سحرت مونسِ جان خواهد بود تو که چون حافظِ شب خیز غلامی داری پس حافظ که به حق ابیات و غزلهای خود را دعا می داند ادامه می دهد چه بسیاری از این دعاها که در سحرگاهان مونسِ جانِ حافظ است و همین نامِ غلامیِ تو برای حافظ کفایت می کند، حافظی که از سوختگان است و شب خیز ، یعنی از شبِ ذهن برخاسته است که چنین پیامهایِ نابی از آن یارِ سفر کرده یا خداوند از طریقِ او برای جهانیان ارسال می شود.