
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۶۱
۱
کَتَبتُ قِصَّةَ شَوقی و مَدمَعی باکی
بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
۲
بسا که گفتهام از شوق با دو دیده خود
أیا مَنازِلَ سَلمیٰ فَأینَ سَلماکِ؟
۳
عجیب واقعهای و غریب حادثهای
أنَا اصْطَبَرتُ قَتیلاً و قاتِلی شاکی
۴
که را رسد که کند عیب دامن پاکت؟
که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی
۵
ز خاک پای تو داد آب، روی لاله و گل
چو کِلک صُنع رقم زد به آبی و خاکی
۶
صبا عبیرفشان گشت ساقیا برخیز
و هاتِ شَمسَةَ کَرْمٍ مُطَیَّبٍ زاکی
۷
دَعِ التَّکاسُلَ تَغْنَمْ فَقَد جَری مَثَلٌ
که زاد راهروان چستی است و چالاکی
۸
اثر نماند ز من بی شمایلت آری
أرَی مَآثِرَ مَحیایَ مِن مُحَیّاکِ
۹
ز وصف حسن تو حافظ چگونه نطق زند؟
که همچو صنع خدایی ورای ادراکی
تصاویر و صوت







نظرات
ملیحه رجایی
میثم
حمیدرضا
وحید
سلطانی
سلطانی
Hamishe bidar
گمنام-۱
سعید
محمدی
رضا ساقی
رضا ثانی
محمد
طاهره
مجتبی
شیخ غیر مفید
آرش کمان نگیر
مهرو
در سکوت
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
محمد غیب غلامی