
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۷
۱
به کویِ میکده هر سالِکی که رَه دانست
دری دگر زدن اندیشهٔ تَبَه دانست
۲
زمانه افسر رندی نداد جز به کسی
که سرفرازیِ عالَم در این کُلَه دانست
۳
بر آستانهٔ میخانه هر که یافت رَهی
ز فیضِ جامِ مِی اَسرار خانقَه دانست
۴
هر آن که رازِ دو عالم ز خطِ ساغَر خواند
رُموزِ جامِ جم از نقشِ خاکِ ره دانست
۵
ورایِ طاعتِ دیوانگان ز ما مَطَلَب
که شیخِ مذهبِ ما عاقلی گُنَه دانست
۶
دلم ز نرگسِ ساقی اَمان نخواست به جان
چرا که شیوهٔ آن تُرکِ دل سیه دانست
۷
ز جورِ کوکبِ طالع ،سَحَرگَهان چشمم
چنان گریست که ناهید دید و مَه دانست
۸
حدیثِ حافظ و ساغر که میزند پنهان
چه جایِ محتسب و شِحنه، پادشَه دانست
۹
بلندمرتبه شاهی که نُه رِواقِ سِپِهر
نمونهای ز خَمِ طاقِ بارگَه دانست
تصاویر و صوت















نظرات
ملیحه رجایی
nazanin
امین کیخا
شهریار
اینجانب
منتظر
اورنگ وثوقی نیری
اورنگ وثوقی نیری
اورنگ وثوقی نیری
لسان الغیب
علی
میر ذبیح الله تاتار
میم الف
علیرضا
پاسخ مانده که آیا لازم است هر بار از شراب سخن رفته آن را به یک وحی یا یک پیغمبر وبا یک نکته دینی ربط بدهیم؟سپاسگزار خواهم بود چنانچه
پاسخ فرمایید.
ممرض
رضا
مسعود
Behzad Behzadi
دکتر محمدداودی
کامیاب
دکتر صحافیان
یوسق
در سکوت
برگ بی برگی
رضا تبار
آذر فصیحی
برمک