
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۷۰
۱
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
۲
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
۳
زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت
صعب روزی بوالعجب کاری پریشان عالمی
۴
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی
۵
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
۶
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
۷
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
۸
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
۹
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
تصاویر و صوت









نظرات
مهرداد منطقیان
پاسخ: به نظر من هم روایت مورد نظر شما زیباتر و معنیدارتر است (اگر اشتباه نکنم در یکی از قطعههای آواز استاد شجریان این بیت با این روایت خوانده میشود)، اما با نسخهی قزوینی-غنی مقابله کردم و بیت به همین صورت ثبت شده (... کاندر این «دریا» نماید هفت دریا شبنمی) و پاورقی یا روایت دیگری از آن نیامده. لذا ویرایش نشد.
س. ص.
س. ص.
بزرگمهر وزیری
حمیدرضا
م.علی زاده
مجید سیدی
جعفر رجبی
جمشید پیمان
بهرام مشهور
بهرام مشهور
بهرام مشهور
مهدی
قناطیر
Hossein Mansouripour
مهشید
محسن
شهریار۷۰
امین کیخا
شهریار۷۰
شهریار۷۰
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
Hossein Mansouripour
Hossein Mansouripour
پاسخ به پرسشهای متفکران گیتی اند. آزمایشگاههای مجهز زمینی و ماهواره ای با دوربینها و دستگاههای دقیق آزمایشگاهی در نقاط گوناگون جهان و در فضای سیارات و کرات دیگر ، در خدمت دانشمندان عالیقدر علوم، به کشف حقایق جهان هستی مشغولند.یافته های علمی انسان که همه را امکانات طبیعت در اختیار دانشمندان گذارده است، به حدی رسیده اند که اگر خیام پس از نهصد سال، به جهان زندگی باز گردد، با حیرت خواهد دید که چه بسیارند آنان که شباروز سرگرم"سفتن گوهر اسرار در بحر وجودند" !! دانشمندان،بطن طبیعت این مولود چند میلیارد ساله را شکافته، به پدیده هائی همچون برق، اتم،امواج الکترونیکی و،و،و، دست یافته اند که بیاری آنها، چهره ی جهان را دگرگون کرده و آدمی را به اوج اعتلای علمی رسانده اند.در مدت کوتاه نزدیک به دوقرن،انسان را به جائی رسانده اند که با فشردن یک یا چند تکمه،ظرف چند لحظه با مخاطبان خود در هرجای جهان،تماس کتبی و شفاهی میگیرد،آنان را میبیند،مشاوره و معامله میکند.اگر با حضور عقل و ادراک و با استفاده از اندیشه ی منطقی،به دستاوردهای دانش، مانند کامپیوتر، اینترنت، رادیو، تلویزیون و، و، و، و سرعت عمل آنها دقیق شویم، در می یابیم که جهان هستی، متشکل ازدو جزء است:1- طبیعت 2-جهان طبیعی. طبیعت جزء غیر مادی و نیروی سازنده و جهان طبیعی جزء مادی، ساخته و پرورده ی طبیعت است.اینکه به اهمال برخی فضاهای سرسبز،مصفا و دلگشارا،طبیعت میخوانیم،درست نیست. در گردشگاهها می نویسند:لطفا طبیعت را آلوده نکنید!! گردشگاه،زمین،دشت،صحرا و هر محیط و موجود غیر مصنوع که در جهان،از زمین تا لایتناها هست و کل مجموعه ی جهان طبیعی، همه زائیده و پرورده ی طبیعت هستند.موجودات طبیعت نیستند،طبیعی هستند. طبیعت موج فعل و حرکت است،جوهر و نفس فعل و حرکت، یعنی مطلق پدید آمدن،شدن و جریان یافتن است. ظاهرا فاعل و محرک ندارد. خودکار، خودسر، خودگرد، سازنده و مخرب است. "کوزه گر دهر است، میسازد و باز بر زمین میزندش." مبداء،منتها،ماقبل،مابعد و ماوراء ندارد. ماوراء الطبیعه اصطلاحی فلسفی- اعتباری است که با توجه به بی کرانه بودن طبیعت،مبنایعقلی ندارد. هم فلسفه باید اعتبار آن را تشریح کند. خوشبختانه فیلسوفان الهی و عرفای بزرگ اسلامی، تقریبا به صراحت اعلام میدارند که منظورشان از اصطلاح ماوراء الطبیعه،همان ذات و نیروی لم یزل و لا یزالی است که فاعل،محرک و خالق طبیعت است و این نظر فلسفی، بسیار عالمانه، فاضلانه و قابل قبول است. عقل،علم ومنطق هم می پذیرند که خالق هرچیزدر خارج وماوراء آن چیزقراردارد .طبعا طبیعت که چیزی جز موج فعل و حرکت نیست،نمیتواند ازاین قاعده مستثنا باشد. طبیعت حرکتی است که درمسیر آن عقل و نظم هم تولید میشود اما خود فاقد عقل،علم،اراده و ادراک است. (چون طبیعت،جسم جاندار و شخص نیست تا درونش قرارگاه عقل و دیگر نفسانیات باشد).وجود نطفه درجانداران و گیاهان؛وجود زندگی یا روح در نطفه ی جانداران؛رنگ،بو،طعم و مزه در گلها و میوه ها؛ژنتیک و جریان توارث در امور زیستی؛تکامل انواع و انتخاب اصلح در موجودات زنده؛ سرعت متفاوت رشد در مراحل حیات،از نطفه به جنین و از تولد نوزاد تا رشد کامل آن؛دریافتهای مغز و توانائیهای آن در عقل،فکر،هوش،حافظه،نبوغ و استعدادات حسی؛دگرگونی در جهان ستارگان، زمین، گیاهان، دریاها،موجودات جاندار و بی جان؛امواج گسترده ی مخابراتی،اینترنتی،رادیو-تلویزیونی و، و، و، همه ساخته و پرورده ی همین حرکت است که آنرا طبیعت میخوانیم.یعنی طبیعت: کنش، پویش، زایش، رویش، آفرینش، ایجاد، تولید، تخریب، تبدیل، انقراض، انهدام، و، و، و، است.این پرسش عقل که: طبیعت یاحرکت خود چگونه پیدا شده است؟! امروز- بعداز اظهارنظرهای فیلسوفانه- تنها یک
پاسخ دارد؛اینکه"هنوز قاطعانه نمیدانیم" و بهتر است فعلا به همین
پاسخ راستین، بسنده کنیم تا دانشمندان علوم که مانند ارائه کنندگان فرضیه ی بیگ بنگ،همواره مترصد فرصت هستند، به عقل پرسشگر
پاسخ علمی - منطقی گویند. اما به مقتضای قاعده ی"ما لا یدرک کله،لا یترک کله" روشن است که در اینجا سخن از چگونه پیدائی طبیعت نیست بلکه از خود طبیعت موجود،سازنده و پرورنده است که سلطه ی خودرا برتمام اجزاء جهان به اثبات رسانده و به نمایش گذارده است. امروز واجب است که تلاش انسان برای شناختن و شناساندن طبیعت و حوزه ی اقتدار و عمل آن-چنانکه هست و در همه ی جهان احساس و ادراک میشود - همواره در صدر تلاشهای علمی مدارس و دانشگاههای سراسر جهان قرار گیرد، حتی اگر هرگز ندانیم که طبیعت خود چگونه پیدا شده است.انصافا عمر انسان درزمین-از ابتدای غارنشینی تا امروز-خیلی کوتاهتر از آن بوده است که آدمی فرصت
پاسخگوئی محققانه به همه ی پرسشهای عقل را یافته باشد.بیش از سیصد سال است که پژوهشگران دانشمند میکوشند تا از طریق شناخت کاملتر توانائیهای طبیعت،بالاخره
پاسخی برای چگونه پیدائی خود طبیعت بیابند.هرچند که تاکنون توفیق کامل نیافته اند اما توفیق سفر انسان به سیارات و گردشو کاوش ماهواره ئی در حول و حوش منظومه ی شمسی،جزئی از توفیقاتی است که شاید بتواند آدمی را به
پاسخی قطعی برساند.
پاسخی که البته با توسل به تخیل،حدس،فرض و بیرون از تحقیقات علمی - آزمایشگاهی، هرگز بدست نمیآید چنانکه هزاران سال نیامده است.اینکه در آینده بدانیم مثلا (بیگ بنگ)یا هر عامل دیگر،سبب پیدائی طبیعت شده است یا هرگز ندانیم،لزوما در ماهیت طبیعت چند میلیارد ساله که امروز هست،خللی وارد نخواهد شد. طبیعت حاضر در تمام جهان طبیعی همچنان فعال و منشاء همه ی یافته های علمی انسان،باقی خواهد ماند.عقل آدمی و دانش فراگیر و گسترده در عصر حاضر، هر پدیده و موجودی را که در جهان عنوان ((طبیعی)) دارد، فقط زائیده و پرورده ی طبیعت میدانند که از همه مهمتر، پدیده ی حیات انسان، حیوان و گیاه در زمین است که امروز دانشمندان جهان در طبیعت دیگر سیارات منظومه ی شمسی، مانند ماه و مریخ هم به جستجوی آن برخاسته اند.(عاقبت جوینده،یابنده بود).
محسن
محسن میثمی
چنگیز گهرویی
mahbod arshadi
مارال
سجاد
سجاد
بی سواد
حسین منصوری پور
جاوید مدرس اول رافض
صادق
بابک
بابک
میر ذبیح الله تاتار
بهنام
بهنام
احمد
احمد
احمد
احمد
احمد
طوبی برزگر
مهربان
رضا ساقی
پاسخ گفت: زندگانی،تحمّل چندروزی سخت وطاقت فرسا،کاری شگفت انگیز است ودنیای ناپایدار، عالمی آشفته وبی سروسامان است.چون این گِره گشایم واین رازچون نمایمدردیست سخت دردی کاریست صَعب کاریسوختم در چاه ِصبر از بَهر آن شمع ِ چِگِلشاه تُرکان فارغ است از حال ما کو رستمیچاه صبر: صبر به چاه تشبیه شده است.چِگِل: زیباروی ، منسوب به شهر چگل(ازشهرهای ترکستان قدیم) که زیبارویانش معروف بودند.شاهِ تُرکان: افراسیاب،حافظ دراین بیت، داستان زندانی شدن بیژن به دستورافراسیاب درچاه وآزادشدن اوبه دست رستم را،دستمایه ی خویش قرارداده واوضاع واحوال زمانه را با رویدادهای داستان شبیه سازی کرده است. باتوجّه به اینکه شاه شجاع وشاهزادگان آل مظفّر ازطرف مادر(شاهدخت قراختایی) منتسب به ترکان هستند این قیاس بسیارمتناسب،زیبا وحافظانه هست.بنابراین احتمالاً "شمع چگل" کنایه ازشاه شجاع است که فوت کرده و"شاه تُرکان" زین العابدین محمد فرزندشاه شجاع است که باموافقت امیرتیمور به تخت پادشاهی تکیه زده لیکن اقتداروقدرت پدر راندارد واز سامان بخشیدن به اوضاع سیاسی اجتماعی عاجزمانده است.معنی بیت : درچاه صبر ازدوری آن دلدارزیباروی(همچون بیژن در زندان افراسیاب) سوختم شاه تُرکان )پادشاه وقت شیراز- زین العابدین) از حال وروزغم انگیزمابی خبراست ای کاش پهلوانی پیدامی شد وهمچون رستم که بیژن رااززندان آزاد ساخت مارانیزازچاه صبر خلاصی می بخشید.شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداختدستگیر اَر نشود لطف تَهمتن چه کنمدرطریق عشقبازی اَمن و آسایش بلاستریش باد آن دل که با دردِ تو خواهد مرهمیریش باد: مجروح بادمعنی بیت : درمسلک ومرام عشقبازی، ازهرسوخطراست و امنیّت وآرامش خاطر، آفت وبلای عاشقیست عاشق نباید درپی آرامش و راحتی باشد خونین وزخمی باد آن دلی که باوجود دردِ عاشقی هوس رفاه وامنیّت خاطردرسرداشته باشد.عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباززان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوساهل کام و ناز رادرکوی رندی راه نیسترهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی"کوی رندی" کنایه ازطریق عشقبازی، مسلک ومرام حافظانه که بررهایی ازبند تعلقّات دُنیی ودینی استواراست.اهل کام و ناز: آنها که نازپرورده اند ودرپی کامجویی ورفاه وآسایش هستند.رهرو: عاشق و سالکجهانسوز: دریادلی که مصلحت اندیشی نکند و ازهیچ ضرر وزیانی باکی به دل نداشته باشد.خام: بی تجربه ونادانمعنی بیت : نازپرورده ها ،کامجویان وبی درد ها نمی توانند درطریق عشق و رندی گام بردارند ووارد این حوزه گردند.برای ورود به این مرام ومسلک، عاشقی دریادل ودلیر لازم است عاشقی که پخته وباتجربه باشد نه نادان وبی درد.خامان ِ ره نرفته چه دانند ذوق عشقدریادلی بجوی دلیری سرآمدیآدمی در عالم خاکی نمیآید به دستعالمی دیگرببایدساخت و ازنو آدمیآدمی: کنایه ازانسانیّت، محبّت وعشقعالم خاکی: دنیای خاکی وکنایه ازعالم مادّیات ونقطه مقابل عشقمعنی بیت : دردنیایی که برپایه ی مادّیات، کامجویی وبی دردی بناشده باشد انسانیّت،عشق ومحبّت بدست نمی آید برای بدست آوردن این ارزشهای والا باید دنیای دیگری به شیوه ی رندی ورهایی ازبندهمه ی تعلّقات بنانهاد وآدمیان دیگری با جهان بینی ِحافظانه پرورش داد.نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هستشیوه ی رندیّ و خوش باشیّ عیّاران خوش استخیز تا خاطر بدان تُرک سمرقندی دهیمکزنسیمش بوی جوی مولیان آید همی"تُرکِ سمرقندی" کنایه ازتیمورلنگ است که خود تُرک تبار و اهل سمرقند بود. او در اوایل فتوحات خود به هر کجا می رسید عرفا و دانشمندان را محترم می شمرد و خود مردی فاضل و باهوش بود. شاه شجاع دراواخرعمربامشورت وموافقت او،فرزندخود زین العابدین رابه عنوان جانشین خویش معرفی نمود. حال که پس ازمرگ شاه شجاع اوضاع داخلی کاملاً به هم ریخته وآشفتگی سیاسی واجتماعی همه جا را فراگرفته، حافظ ازسرناچاری درآرزوی پادشاهی مقتدر وتوانمند است تا باحضوراوفرصت طلبان وتشنگان قدرت که همه جا درگیرجنگ وخونریزی کرده اند برسرجای خود بنشینند ودوباره آرامش وامنیّت حاکم گردد. کسی چه می داند شاید آن روز که حافظ درآرزوی ظهورتیمور این بیت رامی سرود ازتیمور جزخبرهای خوب مثل محترم داشتن دانشمندان وعارفان نشنیده بوده وآوازه ی خونریزیها وستمگریهای اوهنوز بگوش حافظ نرسیده بود که اینچنین اورابه ظهورفرامی خواند. وشاید اوضاع چنان برآشفته شده وهرج ومرج همه جاراچنان فراگرفته بوده که آرام کردن اوضاع جزباقدرت تیمور میسّرنمی گشت وحافظ ازروی ناچاری وبا علم برسفّاکی وسنگدلیِ تیمور، خاطربدان مقتدربی رحم می سپارد تابساط تشنگان قدرت،کاسه لیسان وجاه طلبان زمانه را به دست اوبرچیند. ازنسیمش: ازخبرهایی که ازفتوحات اوبگوش می رسد.مَوْلیان: نام رودخانه ای در بخارا. جوی مولیان جویی است در نزدیکی قلعه ی بخارا که در آنجا سامانیان باغ بزرگی داشته اند."بوی جوی مولیان" کنایه ازآرامش ونشاط وسرسبزیست. معنی بیت : ای دل برخیز تا دل برآن مقتدرسمرقندی خوش کنیم وبراو امید ببندیم ازخبرهایی که درمورد او وازفتوحات او بگوش می رسد بوی خوش رودخانه ی مولیان وبوی آرامش ونشاط وشادمانی به مشام می آید.بنظرمی رسد پس ازآنکه حافظ ازعمق جنایات وخونریزیهای تیموردرخوارزم باخبرشد ازاینکه روزی خاطربدان ترک سمرقندی می سپرده پشیمان شده بوده که درغزل "سحرباد می گفتم" می فرماید:به خوبان دل مده حافظ ببین آن بی وفایی هاکه باخوارزمیان کردند ترکان سمرقندیگریه ی حافظ چه سنجد پیش استغنای عشقکاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمیچه سنجد؟ : چگونه می تواندارزیابی شود؟ هیچ مقدار وارزشی ندارد استغنا: بی نیازینماید: به نظرمی رسد"هفت دریا" کنایه ازتمام دریاهای جهانمعنی بیت : گریه ی حافظ گرچه به سان دریاست امّا دربرابر بی نیازی عشق هیچ مقدار وارزشی ندارد برای اینکه دراین دریای عظیم و بی کرانه(عشق) تمام دریاهای جهان به سان یک شبنم است.بعضی گویند چگونه می شود که دریک دریا، هفت دریا به سان شبنم به نظربرسد؟ در
پاسخ باید گفت آری دردنیای معمول،این امرازمحالات است و امکان پذیرنیست لیکن وقتی بحث عشق درمیان باشد شدنیست. دردنیای عشق معیارها وضوابط ها فرومی ریزند همه چیزدردنیای عشق برعکس تصوّرات ما ویاخارج ازتصوّرات ماست. عشق دریایی عمیق وبی کرانه هست ازیکسو درآنجا جزآنکه جان بسپارندچاره نیست وازسوی دیگرآشنایان عشق دراین دریای حیرت انگیز غرقه می گردند وبه آلوب آلوده نمی شوند!آشنایان رهِ عشق دراین بحرعمیقغرقه گشتندونگشتند به آب آلوده
مهرداد خلیلی
رضانیا
امیرحسین مقدم
پویآن
پاسخ به حافظ عزیز..سر سپردم به نوا.. خویشتن، هالو راچون به صد جود.. بخستم، دل مالامال رامر مرامم به درشتان.. تنم، تژ تندیدکین احوالم به شخانه.. مشخ شخ تمدیدتار تنم، روحم را.. سیاه جامه تنیدهخزان، کفر دمیده.. زبان، لامه دریدهندیدن حرم وصفم را.. وصل سودای مرادیده ی خوشه مرا.. تیره ی مستوره مراآنم اگر راز بود.. به درگاه تو محرم نبودگر پیش خدا هم.. خویش آوند مقرب نبودمستم بود.. جنونم بود.. ی گیج بی قید و بندسرم نبود.. سردم بود.. وجود موجودم ددآخرین صف ز گدایان تنم.. ماتم نیستخود نبودم ز جدا از آنان.. جانم آدم نیستکه این سیه جامگیم.. نافه ام نیستبختم تیره است.. اخبارم دلگشا نیست
پویآن
پویآن
پاسخ به انتقادهای بی روا شده به حافظ عزیز دوست من..بندگیم ناخوش ز بردگیت مقنوع مغموم باشدپیغامبرانتم بوی سوز مشعوفشان شفاعت نباشدقضات کن لکم حکام ولی الدین اخطا فزودند مراکه سخن سخت اکید به طور جد نباش آبشتدنه رنگ دانه ای نبشتن به شرط عاریت دلالهپیچ واپیچ شکن در شکن بیضوی مستدیر مد آوردهنر بدبدک بخواند و راه زلق نامحرم ستنبست و ببست خاکسار خاک برسری راجلدنصبش دوزخ ست طالق بر خود چنان اندایدمجهود نطقش منفود ست چنین دود اندوددطالعم دست آموز میمون و رخت تبارک ستژیان ست خوش شگون بدغمگن همایون خشمگندگویند مضمون گنه بود و خجل و نبود عبودو آن مأخوذ منجوق دوز رجز ملبوس زمر^دسپید رنگش که ورد بیرون ز دهان آن دودباطنش و لباسش سیاه گل منگولی دروردندهم گر وگرم دهم موس موس بودنم آبشتندندهم گروگرم دهم!موس موس بودنم.. آبشتند..
عظیم ملکی
ابنابه
سیدعلی سیدمرتاض
سیدعلی سیدمرتاض
بابک چندم
۸
سـینا -----
عزیزی
ملیکا رضایی
منوچهر قربانی
ادوارد ر.زاده
ایمان پارسا
در سکوت
حسین فرزند ماه جمال و منصور محمدنظامی