حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۴۷۶

۱

نسیم صبح سعادت! بدان نشان که تو دانی

گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی

۲

تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت

به مردمی، نه به فرمان، چنان بران که تو دانی

۳

بگو که جان عزیزم، ز دست رفت خدا را

ز لعل روح‌فزایش، ببخش آن که تو دانی

۴

من این حروف نوشتم، چنان که غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی

۵

خیال تیغ تو با ما، حدیث تشنه و آب است

اسیر خویش گرفتی، بکُش چنان که تو دانی

۶

امید در کمرِ زَرکِش‌ات چگونه ببندم؟

دقیقه‌ای است نگارا، در آن میان که تو دانی

۷

یکی است تُرکی و تازی، در این معامله حافظ

حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 467
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 217
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 235
دیوان حافظ به خط محمدرضا ابن عبدالعزیز مورخ ۱۲۱۶ هجری قمری » تصویر 381
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 309
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۴۸۷
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۳۱
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۹۵۲
دیوان کهنه حافظ (از روی نسخه خطی نزدیک به زمان شاعر) به کوشش ایرج افشار - مولانا خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۳۷
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
مریم فقیهی کیا :
فاطمه زندی :
محسن لیله‌کوهی :
محمدرضا مومن نژاد :
عندلیب :
افسر آریا :
شاپرک شیرازی :
اعظم نوروزی :

نظرات

user_image
بهمن شریف (مـُرید مولانا)
۱۳۸۷/۱۰/۰۶ - ۰۸:۳۶:۳۱
با ادب فراوان در بیت 6 غزل 476 آمده امید در کمر زرکشت چگونه ببندمولی در نسخه های از قبیل قدسی . خانلری . و نیساری آمده نبندم و در بیت 7 در نسخه قزوینی و خانلری آمده بدان زبان و در اینجا آمده بهر زبان واقف به آن هستم که در معنا فرق چندانی نیست . تمنا دارم راهنمائی فرمائید
پاسخ: همچنان که عنایت دارید مشکل در تفاوت نقل نسخه‏هاست، متن حاضر با دو نسخه از دیوان حافظ به تصحیح قزوینی-غنی که در اختیار اینجانب است مطابقت دارد.
user_image
بهمن شریف (مـُرید مولانا)
۱۳۸۷/۱۰/۰۶ - ۰۸:۴۷:۲۵
و مجدد اضافه میکنم که در بیت 3 آمده جان عزیزم ولی در بیشتر نسخه ها هست جان ضعیفم و در بیت 4 من این دو حرف نوشتم آمده در صورتی که در بسیاری از نسخه ها آمده نبشتم ظاهرا" در گذشته بیشتر نبشتم معمول بوده !!باره دیگر نیازمند راهنمائی هستمتشکر
پاسخ: موارد ذکر شده را با نسخ در اختیارم مقایسه کردم و متن آنها مطابق متن حاضر است. در مورد دلیلی که ارائه کرده‏اید (نبشتن و نوشتن) در گنجور ما اصل را بر آن گذاشته‏ایم که تا حد ممکن یکدستی اشعار را حفظ کنیم و از ایجاد ملغمه‏ای از تصحیحات مختلف دوری کنیم. از این جهت همان که متن اصلی یک تصحیح معتبر با متن نقل شده در اینجا مطابقت داشته باشد برای ما کافی است. حاشیه‏ها می‏توانند جایگاهی برای نقل نسخ بدل و جایگزینهایی باشند که به سلیقه‏ی ادب‏دوستان بهتر و مناسبترند. از دقت نظر جنابعالی ممنونم.
user_image
حمیدرضا
۱۳۸۷/۱۰/۱۵ - ۰۹:۵۵:۴۱
مصرع دوم بیت پنجم از آن سعدی است:«سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابداسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی»
user_image
رضا حمیدی زاده
۱۳۹۰/۱۰/۲۲ - ۰۲:۱۵:۵۹
با سلام و احترام به اقدام ادیبانه شمادر بیت جهارم فکر میکنم که "نداند" به جای "ندانست" وزن مصراع را کاملتر میکند. به اعتقاد اینجانب سکون "ست" در پابان این مصراع سکته را باعث میشود.بازهم سپاسگزار از خدمت
user_image
طوطی شکر خا
۱۳۹۱/۰۲/۲۱ - ۱۵:۰۱:۱۲
از اصطلاحات و ریزه کاری های علم کیمیا که در این غزل بکار رفته است، معلوم میشود که خواجۀ رندان بر رموز این علم خفیه کاملا" مسلط بوده است.
user_image
مینا
۱۳۹۲/۰۳/۰۶ - ۱۷:۰۷:۳۰
ز روی کرامت را کریمانه میشود گفت
user_image
شکوه
۱۳۹۲/۰۴/۱۲ - ۰۵:۲۹:۲۳
کتابی میخوانم درباره تاویل و هرمنوتیک در ادبیات فارسی که در آن این بیت را بیانیه هرمنوتیک در ادبیات فارسی!دانسته شده من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست تو هم زروی کرامت چنان بخوان که تو دانی
user_image
ترانه
۱۳۹۳/۰۶/۱۳ - ۰۸:۴۰:۰۱
چه زیبا استاد شفیعی تلمیحا از مصراع آخر غزل استفاده کرده است: بخوان به نام گل سرخ، در صحاری شب، که باغ ها همه بیدار و بارور گردندبخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید به آشیانه ی خونین دوباره برگردندبخوان به نام گل سرخ، در رواق سکوتکه موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد؛ پیام روشن باران، زبام نیلی شب، که رهگذر نسیمش به هر کرانه برد. ز خشک سال چه ترسی! ـ که سد بستی بستند: نه در برابر آب، که در برابر نور و در برابر آواز و در برابر شور .....در این زمانه ی عسرت، به شاعران زمان برگ رخصتی دادند که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله سرودها بسرایند ژرف تر از خواب زلال تر از آب. تو خامشی، که بخواند؟ تو می روی، که بماند؟ که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟ از این گریوه به دور، در آن کرانه، ببین: بهار آمده، از سیم خادار، گذشته.حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست! هزار آینه جاری ست. هزار آینه اینک، به همسرایی قلب تو می تپد با شوق. زمین تهی ست ز زندان، همین تویی تنها که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی. بخوان به نام گل سرخ، و عاشقانه بخوان: "حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی"
user_image
باران
۱۳۹۴/۰۳/۰۵ - ۱۹:۰۲:۳۹
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهیمرا مگوی که چه نامی به هر لقب که تو خوانیچو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبتندانمت که چه گویم ز اختلاف معانیتو را که دیده ز خواب و خمار باز نباشدریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانیمن ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانمتو می‌روی به سلامت سلام من برسانیسر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابداسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
user_image
باران
۱۳۹۴/۰۳/۰۵ - ۱۹:۴۰:۴۷
پرتو خورشید عشق بر همه افتد ولیکسنگ به یک نوع نیست تا همه گوهر شود
user_image
پرنده آبی
۱۳۹۴/۰۸/۲۵ - ۲۳:۱۱:۱۷
سلام. معنی بین چهار چیه ؟؟من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانستتو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانیممنون.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۸/۲۶ - ۰۲:۲۶:۱۲
درود پرنده آبی گرامیبه گمانم اشاره به زبان رمز دارد. زبانی که دو دلداده به رموز آن آگاهند ولا غیر. مولانا در جایی میفرماید :همی گو آنچه میدانم من و توولی پنهان کنش در ذکر ا...واژه ها به خودی خود تنها واژه هستند. هیچگاه چند حرف بار امانت معنا را کامل به سرمنزل مقصود نمی رساند. ولی چاره ای نیست. ما ناچاریم بگوییم الله، خدا، عشق، شرم، غیرت... این زبان رایج روی کره زمین برای برقراری ارتباط و رفع نیازهاست. ولی در مفاهیم فرا مادی مانند عشق با تمام وجود حس میکنیم واژه ها عاجز از رساندن پیام قلب ما هستند. دو نفر با اندیشه ها و قلب های نزدیک به هم نیز از واژگان رایج استفاده میکنند به گونه ای که یک معنای ظاهری دارد که خوراک ظاهر بینان است و یک معنای درونی که تنها خودشان می فهمند.
user_image
پرنده آبی
۱۳۹۴/۰۸/۲۶ - ۰۳:۵۸:۲۴
ممنونم روفیا گرامی.
user_image
پرنده آبی
۱۳۹۴/۰۸/۲۶ - ۰۳:۵۸:۴۴
خوشحالم که جوابی دریافت کردم و قطعا بازهم به این سایت خوب سر میزنم.
user_image
مرتضی روحانی
۱۳۹۴/۰۹/۰۵ - ۲۳:۱۳:۴۹
با سلام و ارادتو سپاس از حسن عنایت شما برای ایجاد زمینه تلمذ و نقد و نظرشایسته است که در باره ی تطبیق معانی روح این غزل زیبا و ناب شیخ الاجل سعدی با مفاهیم بلند عرفانی در فرهنگ عمیق و عریق فارسی اشاره ای هر چند وجیز فرماییدشیخ شیراز روح تعبد به ساحت ربوبی را به اوج کمال رسانده و گویی چنان به نماز در برابر یکتا معبود خلقت ایستاده که حتی به زبان یار با دلدار سخن می راند و به قیام و قعود و رکوع و سجود که خواسته دوست اوست می پردازد و دیگر هیچ نشانی از خویش نمی داند و این یعنی بندگی محض در برابر محبوب حقیقی بندگان در بند اوستبا سپاس فراوان
user_image
a۱!۴
۱۳۹۴/۰۹/۰۶ - ۰۱:۳۱:۲۸
سلامچه بند انفرادی دلوایی اکازیونه ای جُـن.
user_image
میم
۱۳۹۴/۱۰/۰۱ - ۲۱:۳۲:۵۰
میشود از دوستان کسی ظرافت معنایی این بیت را بگشاید. واضح است غیز از معنی لغت به لغت٬‌ اشاره پنهانی درکار است. امید در کمر زرکشت چگونه ببندمدقیقه‌ایست نگارا در آن میان که تو دانی
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۰۵ - ۰۲:۵۲:۳۳
امید در کمر زرکشت ...........................دقیقه‌یی‌ست نگارا درآن میان که تو دانیچگونه نبندم: 25 نسخه (801، 803، 818، 822، 823، 824، 825، 843 و 17 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصالچگونه ﯨﺒﻨﺪم 2 نسخه (821 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) حرف نخست بدون نقطهچگونه ببندم: 2 نسخه (827 و 1 نسخل بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید29 نسخه غزل 467 و بیت فوق را دارند. نسخۀ مورخ 819 غزل را فاقد است.
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۰/۰۶ - ۱۰:۴۹:۳۵
بگو که جان ضعیفم ز دست رفت خدا راز لعل روح‌فزایش .................... تو دانیببخش از آن که: 15 نسخه (801، 803، 813، 818، 824، 825 و 9 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصالببخش آن که: 13 نسخه (821، 822، 823، 827، 843 و 8 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاویدیک نسخۀ بی‌تاریخ بیت فوق را ندارد. 1 دگرسانی دیگری در مصرع نخست:جان ضعیفم: 24 نسخه (803، 813، 821، 823، 824، 827، 843 و 17 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاویدجان عزیزم: 4 نسخه (801، 818، 822، 827) قزوینی- غنی****************************************************************************
user_image
سراج
۱۳۹۴/۱۱/۰۲ - ۱۱:۰۱:۰۷
استقبالهای خواجه شیراز از استاد سخن سعدی...حافظ (بیت پنجم) » غزلیات « غزل شماره 476 خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانیسعدی « غزلیات » غزل 615 (بیت آخر) سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی
user_image
سهیل قاسمی
۱۳۹۵/۰۷/۲۱ - ۱۸:۳۱:۵۶
ای نسیم ِ صبح ِ سعادت، آن زمانی که فکر می کنی درست است، به آن نشانی یی که خودت می دانی به کوی فلانی گذر کن.تو پیک ِ خلوت ِ راز هستی و من چشم به راه ِ تو هستم.به مردمی نه به فرمان را من اینطور خواندم: به مردمی «نه به فرمان» یعنی مردمی که زیاد هم به فرمان نیست!می گوید تو پیک ِ خلوت ِ راز ِ من هستی و چشم ِ من بر سر راه تو است. بر این مردم (مردمک ِ چشم ِ من) که بفرمان من هم نیست {و دائم گریه می کند} طوری گام بردار که خودت صلاح می دانی.(به او) بگو که جان عزیزم از دست رفت. تو را به خدا از لعل روح فزای او آن چیزی که می دانی (دریافته ای) چیزی به ما ببخش.من این حروف را چنان نوشتم که دیگران ندانند چه نوشته ام. تو هم لطفی بکن و طوری آن را بخوان که فقط خودت بفهمی (کسی نفهمد)بیت ششم: شبیه این مضمون در این بیت هم به کار رفته:میان ِ او که خدا آفریده است از هیچدقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشاده ستیعنی در میان (کمر) یار که خدا آن را از هیچ آفریده، چیز ظریفی هست که هیچ مخلوقی تا حالا نتوانسته آن را باز کند.در بیت غزل حاضر، کمر یعنی کمربند، میان یعنی کمر، دقیقه یعنی همان چیز ظریف که در غزل شماره 35 به آن اشاره شده.
user_image
رنگارنگ
۱۳۹۵/۰۷/۲۲ - ۲۰:۰۷:۱۴
جناب قاسمی شما تنها بخوانید با همه مکث های نا مناسب و ..... باقی توضیح واضحات است و گنجورایان دست کم در این حد فارسی و حأظ می شناسند
user_image
رنگارنگ
۱۳۹۵/۰۷/۲۲ - ۲۱:۴۵:۲۸
و گجنوریان دست کم در این حد حافظ را می شناسند. و البته داستان کمر زر کش معشوق ، حکایتی است که هر کس از پس گفتن آن بر نمی آتید، مگر پیک خلوت راز که راوی حدیث عشق است.
user_image
سهیل قاسمی
۱۳۹۵/۰۷/۲۳ - ۱۵:۱۸:۳۴
@رنگارنگ بله چشم. فکر می کردم (نه بفرمان) را فقط خودم اینطور برداشت کرده ام ذوق کردم و نوشتم!
user_image
محمد ضیااحمدی
۱۳۹۵/۱۲/۳۰ - ۱۷:۱۰:۱۱
اقای ایرج پزشکزاد از شعر " بکش چنانکه تو دانی " در کتاب حافظ ناشنیده پند استفاده کرده.
user_image
امیرنادر
۱۳۹۷/۰۱/۱۶ - ۰۳:۰۴:۴۵
در توضیح بیت "امید در کمر زرکشت چگونه ببندم/دقیقه ایست نگارا در آن میان که تو دانی" حافظ همزمان از باریکی کمر معشوق تعریف میکند و گلایه میکند، که چنان باریک است (دلربا است) که نمیتوان امید بر آن بست
user_image
دکتر رحمت مظاهری سیف
۱۳۹۷/۰۵/۲۴ - ۰۸:۵۰:۳۱
اوّلا˝، وضعِ توالیِ ابیاتِ غزلها، در دیوان های جاری، غم انگیز است، که جای توضیحش اینجا نیست. من در کتابم، The Tongue of the Unseen, سعی کرده ام این اشکال را، تا آنجا که ممکن است، بر طرف کنم. اینجا هم بیتِ چهارم بی جا آمده است. همینطور که محتوی می رساند، چنین اعترافی معمولا˝ در آخرِ نامه می آید— یعنی باید خطّ ششم باشد. خطّ هفتم
پاسخی است به نویسنده، که میگوید: به هر طریقی که دلت میخواهد، بگو.دوّما˝، در همین خطّ چهارم، برای، ؛من این حروف نوشتم...،؛ خانلری دارد: ؛من این دو حرف نوشتم...،؛ که هم جاری تر است و هم قشنگتر. سوّما˝، یکی از حاشیه نویسان که تفسیرِ این غزل را کرده است، ابیاتِ پنجم به بعد را ، به عنوانِ واضح بودن، بدون تفسیر گذاشته است! مشکلترین بیتِ این غزل، بیتِ پنجم است که ایشان مختسر گرفته اند! ممکن است برایمان معنا کنند..
user_image
۸
۱۳۹۷/۰۵/۲۴ - ۱۰:۵۲:۱۷
جناب دکتر نخست بفرمایید ای واژه های حرامزاده :دوما ، سوما را از کدام زبان به عاریت گرفته ایدپس به کار حافظ برخیزید
user_image
محسن
۱۳۹۷/۰۵/۲۴ - ۱۵:۱۶:۰۱
آق دکتر The Tongue of the Unseenاین گنده ،،،ی ها جاش اینجا نیس
user_image
رضا ساقی
۱۳۹۷/۱۰/۱۴ - ۱۲:۰۸:۳۳
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانیگذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی"نسیم صبح سعادت" کنایه ازبادملایم سحرگاهی یا همان بادصباست که به منزلگاه معشوق دسترسی دارد ،به بوی گیسوان اومزیّن است وبرای عاشق سعادت بخش وجان فزاست.معنی بیت: ای بادصبا که نسیم تومایه ی رستگاری عاشقانست به همان نشانیِ کوی معشوق در فرصتی مناسب که خودت نیک می دانی گذرکن....ای صبا نکهتی ازکوی فلانی به من آرزاروبیمارغمم راحت جانی به من آرتو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهتبه مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانیبه مردمی نه فرمان: ازروی لطف ومردم داری نه ازروی دستورمعنی بیت: ای نسیم سحرگاهی توپیامرسان عاشق ومعشوقی وبه خلوتگاه راز معشوق دسترسی داری عشَاق چشم به راه توست ازتو نه به دستور بلکه ازروی لطف وبزرگواری می خواهیم چنان حرکت کنی فاصله راطی کنی که خودت بهترمی دانیمامَحرمان خلوتِ اُنسیم غم مخورباآشنا سخن آشنا بگوبگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا راز لَعل روح فزایش ببخش آن که تو دانی"لَعل روح فزا" کنایه ازلب سرخ وآبدار که برای عاشق روح افزاست.معنی بیت: ای صبا ازجانب من به معشوق بگوکه ازاشتیاق تو جانم برلب رسیده است. بگومحض رضای خداازآن لبهای روح افزایش، ( ازآن بوسه ، کلامی دلنشین یاجرعه ای شراب که جان مرا ازمرگ نجات دهد) وتوبهترمی دانی برما عطاکن.دوش گفتم بکند لَعل لبش چاره ی منهاتف غیب ندا داد که آری بکند!من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانستتو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانیمعنی بیت: درادامه سخن...‌‌. به حبیب بگو، این غزل واین نامه را من بصورت اشاره ورمزآلود نوشتم تا رازمن وتو ازنامحرمان ورقیبان نهان بماند تونیزازروی لطف ومرحمت چنان بخوان که فقط خودبدانی.غم حبیب نهان بِه زگفت وگوی رقیبکه نیست سینه ی ارباب کینه محرم رازخیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب استاسیر خویش گرفتی بکُش چنان که تو دانی" تیغ" می توانداستعاره از: مژگان، ابرو، غم یا شمشیربوده باشد.معنی بیت: شمشیرتوهمچون تشنه ای که مدام درآرزوی آب است بی وقفه به کشتن ما می اندیشند حال که اسیرخویش راشکارکرده ای تعلّل مکن همانگونه که خودمی دانی جانش رابگیر.منِ شکسته ی بدحال زندگی یابمدرآن زمان که به تیغ غمت شوم مقتولامید در کمر زرکشت چگونه ببندمدقیقه‌ایست نگارا در آن میان که تو دانیکمر: کمربند.کمرِ زرکشت: کمربند زرکش تو، کمربند زربافت، ویا کممربندی که طلا می کند. چراکه در قدیم سکّه های طلا رادرکیسه های کوچک زیرکمربند می گذاشتند حافظ با زبان ایهام به مخاطب خویش(احتمالاً شاه شجاع) این "نکته ی باریک" را می رساند که من می دانم که تو درزیرکمربند خود سکّه های زرنهان کرده ای!"امید درکمرکسی داشتن"کنایه ازامیدبه وصال اوداشتن است.دقیقه: نکته ی باریک(طلاهایی که درمیان کمربند نهان کرده ای). ضمن آنکه به باریک بودن کمر نیزاشاره دارد.در آن میان: در آن کمرمعنی بیت: ای حبیب، به وصال تو چگونه دل خوش کنم؟ نکته ی باریک و ظریفی در کمر توست که تنها خودِ تو از آن باخبر هستی!سخنت رمزدهان گفت وکمر سِرّمیانوازمیان تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟یکیست تُرکی و تازی در این معامله حافظحدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانیدراین معامله: دراین سودای عشقتازی: عربیمعنی بیت: ای حافظ زبان ترکی وعربی درسودای عشق تفاوتی ندارد. سخنان عشق آمیز را به هر زبانی که خود بهترمی دانی بیان کن. محبّت وعشق زبانی فراگیر وفراشمول است وهمگان فارغ ازهرزبان وهرملیّتی آن رابه سهولت درک می کنند.حدیث عشق زحافظ شنونه ازواعظاگرچه صنعت بسیاردرعبارت کرد
user_image
تمنا
۱۳۹۸/۰۳/۱۸ - ۰۰:۲۸:۳۴
در غزل دیگری شیخ شیراز سعدی می فرماید:بکش چنانکه تو دانی که سعدی آنکس نیستکه با وجود تو دعوی کند که من هستم
user_image
محسن
۱۳۹۹/۰۸/۱۰ - ۰۷:۳۹:۴۳
با سلاماز لحاظ وزن و قافیه بسیار شبیه این غزل خواجوی کرمانی است:خواجوی کرمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۹/
user_image
بیسواد
۱۳۹۹/۱۱/۰۲ - ۱۰:۲۲:۴۵
دوستان عزیز شاعران دو دسته هستند اونایی که دیدن و اونایی که ندیدن اونایی که کلمات اشعار حافظ رو عوض میکنن تا به وزن بخوره متوجه نیستن حافظ این اشعارو ننشسته فکر کنه و بنویسه یا کلمه قدیمیه یا بیسواد بوده یا تقلیدیه از خواجو و سعدی و ... جناب حافظ آوازه به شاعران دیگه داده و خودش میدونسته بعد از خودش ختم شعر و غزل میشه یا تضمین کرده یا یاد کرده یا دست دیگرانم گرفته . جناب حافظ پادشاه تهی دستان که کودکان فال فروش هنوز از اشعارش نان میخورند . اگر سواد دارین که غلط بگیرین یه بیت مثل خودش بیارین . اشعار حضرت حافظ مثل نبات بلور بسته ، خود آمده هستن نه ساخته . اشعارش از عالم روحانی میان نه مغز چنتا دانشجو نوپا
user_image
ح الف
۱۴۰۰/۰۹/۱۱ - ۰۴:۰۵:۲۷
 در بیت چهارم که ظاهراً بسیار هم مورد بحث قرار گرفته به نظر می‌رسد که به جای «کرامت» باید «عنایت» قرار بگیرد: من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست / تو هم ز روی عنایت چنان بخوان که تو دانی . عنایت به معنای توجه و لطف است که اینجا معنی می‌دهد و همینطور خوش آهنگ‌تر است
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۱/۰۳/۰۷ - ۰۳:۳۸:۱۵
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی  گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی  نسیم ،‌همان نفخه الهی یا دم ایزدی ست و با این نسیم است که انسان به جان اصلیش که ادامه جانان است  زنده شده و صبح دولت و سعادتمندی وی می دمد ، اما آیا این نسیم و دم ایزدی بطور اتفاقی  و بر اساس شانس و اقبال بر انسانها دمیده میشود یا بر مبنای نشانی و آدرسی که هستی کل یا خداوند تعیین می‌کند؟ قطعآ برابر نشانی به فلان کوی و وجود انسانی مراجعه  میکند که برای او مقدر شده و آن هم نه در هر زمانی ، بلکه در زمان و وقت مقرر خود ، و علم این مکان و زمان فقط در نزد آن یگانه هستی بخش میباشد و بس . تو پیک خلوت  رازی و دیده بر سر راهت  به مردمی ، نه به فرمان ، چنان بران  که تو دانی  خلوت راز یعنی فضای گشوده شده درونی انسان که میتواند همانند خداوند تا بینهایت  او باز و گسترده شود و این امر برای هر انسانی امکان پذیر است زیرا همه انسانها از یک جنس و یک خرد هستند و آن خرد کل است ، اما انسانی سزاوار و شایسته نسیم صبح است که دیده بر سر راه این پیک یا نسیم صبح سعادت  داشته باشد ، یعنی  طلب و خواستن محض شده و به همین منظور با کار معنوی بر روی خود و گشودن فضای درونی یا شرح صدر بر سر راه آن نفخه و دم ایزدی بنشسته و لحظه به لحظه آرزوی آنرا داشته باشد ، در مصرع دوم مردمی یعنی به اختیار و  رضایت  و  فرمان یعنی جبر ، پس حافظ می‌فرماید  این دیده بر سر راه داشتن باید با مردمی و اختیار توأم باشد و نه با جبر از هر نوع آن ، جبر میتواند مشمول انسانی شود که میخواهد جان مرده اش به خدا زنده شود تا از دردهایش رهایی یابد و به آرامش برسد ، یا وضعیت  مالی او خوب شود ، همچنین ترس از آخرت و طمع در بهشت نیز جبر محسوب می‌گردد که انسان با انجام فرایض دینی خود خیال زنده شدن به حضرتش را در سر می پروراند ، حافظ اینگونه خلوت راز جبری را بیهوده میداند و تنها راه این است که به مردمی و رضایت و اختیار  و با کار معنوی بر سر راه آن پیک بنشیند و با این وجود نیز چگونه راندن این پیک بسوی چنین انسانی بستگی کامل به نظر لطف و عنایت حضرت دوست دارد . بگو که جان عزیزم  ز دست رفت خدا را  ز لعل روح فزایش ببخش آن که  تو دانی  پس انسانی که سراپا  نیاز است و دیده بر سر راه پیک حضرتش دارد تایید می‌کند که جان اصلی یا خرد خدایی اولیه خود را کاملأ  از دست داده و درواقع بدون آن جان اکنون مرده ای بیش نیست ، پس در اوج طلب و اشتیاق کامل برای دم ایزدی و نسیم صبحگاهی سعادت بسر می برد دست به دعا برداشته  ، از حضرت دوست میخواهد تا اگر مصلحت بداند با نظر لطفش از آن لعل زندگی بخش خود به او بخشیده و بچشاند ، یعنی با وجود کار فراوان معنوی  خود را سزاوار این لطف نمیداند و بلکه کرم و بخشش حضرت دوست را طلب می کند . من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست  تو هم  ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی  مخاطب همچنان حضرت دوست است ، ‌پس‌حافظ که خود اصلیش را از جنس خداوند و یکی شده با او می داند( و اصولا هر انسان عاشقی خودی ست) ادامه میدهد که شاید زبان که برآیند فکر انسان است بوسیله ذهن سخن بگوید و از نظر خداوند که بی فرمی مطلق است ناصواب باشد  اما بدلیل اینکه غیر و دوگانگی درکار نیست ، پس منظور حافظ را از این حروف می دانی و اگر هم حافظ با زبان ذهن سخن می گوید  ، از روی کرامت ، بخشش و بزرگی این سخن و نیایش را بگونه ای که خود  میدانی به حقیقت نزدیک است بخوان و تعبیر کن . خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آب است  اسیر خویش گرفتی ، بکش چنان که تو دانی  در این بیت نیز مخاطب حضرت دوست است ، انسانی که نیاز  بازگشت و زنده شدن جان اصلی را در خود حس کرده و لحظه ای از طلب باز نمی ایستد از تیغ حضرتش برای کشته شدن به خود کاذبش هراسی ندارد زیرا بدون این مرگ  حیات دوباره ای در کار نخواهد بود ، پس حافظ باز هم با زبان خیال و تمثیل  سخن گفته و مثال  تشنه و آب را می آورد  ، تیغ و تیرهای کن فکان حضرت  دوست بمنظور  کشتن هشیاری و خرد جسمانی  لازمه جان بخشیدن دوباره به جان اصلی انسان است و برای انسان تشنه ای  که در طلبش دیده بر سر  راه دارد این تیغ حکم آب گوارایی را دارد که او را سیراب کرده ، جان اصلی و خدایی وی را به او باز میگرداند ، پس‌ انسان عاشق نه هراسی از آن تیغ ندارد و نه رنجشی ، در غزل ۳۹۳ میفرماید  ؛  وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم  /که در طریقت ما کافریست رنجیدن  امید در کمر زرکشت چگونه ببندم  دقیقه ایست نگارا در آن میان که تو دانی در بر گرفتن کمر زرکش کنایه ای ست از  رسیدن به وصال معشوق در حد اعلای آن ، در مصرع دوم نگار همان اصل و جان خدایی انسان است و در میان آمدن نگار یعنی بازگشت هشیاری و جان اصلی و خدایی در مرکز سالک عاشق ،  در اینجا هم حضرت دوست مخاطب است ، پس حافظ نجوا میکند که  بازگشت به اصل و جانی که امتداد  جانان است نیز تنها دقایق و لحظاتی ست که علم آن نزد حضرت معشوق است و عاشق از راز و مدت زمان به میان آمدن آن نگار و رسیدن به حضورهای آنی آگاه نیست ، پس‌چگونه میتوان به کمر زرکش حضرتش که وصال کامل یا رسیدن به مُقام یا بالاترین های مرتبه و کمال معرفت است امید بست ؟ این حضورهای آنی که با دم ایزدی و توسط پیک خلوت راز یا فضای گشوده شده درون سالک بدست می آید قابل توصیف با ذهن و سنجش بر مبنای خط کشهای ذهنی نیستند و سالک تنها با رهایی از کینه یا رنجشی و یا خلاصی از تعلق خاطری ست که آن حضور و نگار زیبا روی را در درون خود احساس میکند ، گاه این حضور طولانی ست و گاه بسیار زودگذر  ، استمرار این حضورهای آنی و کمتر شدن فواصل بین آن که با غایب نشدن از او بدست می آید در نهایت میتواند منجر به حضوری دایم شود که برای بزرگانی چون حافظ و مولانا اتفاق افتاده است .  یکی ست ترکی و تازی در این معامله حافظ  حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانی  معامله ای که حافظ از آن سخن میگوید همان امر  تبدیل شدن و در بر گرفتن کمر زرکش حضرت دوست است که در ابتدای غزل به آن پرداخت و اکنون میفرماید کار تبدیل شدن دوباره از هشیاری و خرد جسمی و ذهنی به هشیاری اولیه کار اصلی انسان  در این جهان بوده و ربطی به نژاد و مذهب و امثالهم  ندارد ، ترک باشد یا عرب یا فارس و یا هندو ، وظیفه هر انسانی در این جهان تن دادن به این تبدیل است با رضایتمندی کامل که حافظ از آن به مردمی نام برد ، اما حافظ و انسانهای بزرگی که امر مهم تبدیل در آنان به انجام رسید و بقول مولانا  زبان حق شدند باید به هر زبان ممکن و هر شیوه ای که میتوانند و می دانند پیغام این عاشقی و حدیث عشق  را به دیگران منتقل کنند ، در غزل یکصد و پنج میفرماید  ؛  آنکه یک جرعه می از دست تواند دادن / دست با شاهد مقصود در آغوشش باد  و همچنین در رابطه با بیان حدیث عشق به هر زبان در غزل دیگری میفرماید:  یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب/ کز هر زبان که می شنوم نامکرر است       
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۱۰/۲۵ - ۱۷:۲۶:۲۳
این غزل را "در سکوت" بشنوید: پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
بابک بامداد مهر
۱۴۰۳/۰۵/۲۲ - ۱۳:۳۷:۵۱
یکی ست ترکی وتازی دراین معامله حافظ حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی بدان زبان که تو دانی=فارسی