
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۸
۱
صوفی از پرتو مِی رازِ نهانی دانست
گوهرِ هر کس از این لعل، توانی دانست
۲
قدر مجموعهٔ گل، مرغِ سَحَر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست
۳
عرضه کردم دو جهان بر دلِ کاراُفتاده
به جز از عشقِ تو باقی همه فانی دانست
۴
آن شد اکنون که ز اَبنایِ عَوام اندیشم
مُحتَسِب نیز در این عیشِ نهانی دانست
۵
دلبر، آسایش ما مَصلحتِ وقت ندید
ور نه از جانبِ ما دلنگرانی دانست
۶
سنگ و گِل را کُنَد از یُمنِ نظر لعل و عقیق
هر که قَدرِ نفسِ بادِ یمانی دانست
۷
ای که از دفترِ عقل، آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تَحقیق ندانی دانست
۸
مِی بیاور که ننازد به گلِ باغِ جهان
هر که غارتگریِ بادِ خزانی دانست
۹
حافظ این گوهرِ مَنظوم که از طَبع اَنگیخت
زَ اثرِ تربیتِ آصِفِ ثانی دانست
تصاویر و صوت














نظرات
mareshtani
پاسخ: نقل تصحیح قزوینی همین است (قدر) و در حاشیه بدلی هم ذکر نکرده. این بیت به همین شکل هم معروف است و من «شرح» تا به حال نشنیدهام.
پدرام باستانی پور
فضل الله شهیدی
امین کیخا
امین کیخا
عابدین
ابوالقاسم
آمیز
کسرا
روفیا
مسلم
ایزدجو
ناشناس
مسلم
روفیا
صدیقه
فرهاد
میر ذبیح الله تاتار
عماد
سهیل قاسمی
بیژن
...
رضا
سهراب
کریم
مونا
دکتر صحافیان
تابان
محدثه
مبتدی۷۶
برگ بی برگی
سالار غفاری
در سکوت
رضا تبار
رضا صالحی
رضا صالحی
رضا صالحی
رضا صالحی
رضا صالحی
رضا صالحی
رضا صالحی