حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۴۸۲

۱

ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنی

اسباب جمع داری و کاری نمی‌کنی

۲

چوگان حکم در کف و گویی نمی‌زنی

باز ظفر به دست و شکاری نمی‌کنی

۳

این خون که موج می‌زند اندر جگر تو را

در کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنی

۴

مُشکین از آن نشد دم خُلقت که چون صبا

بر خاک کوی دوست گذاری نمی‌کنی

۵

ترسم کز این چمن نبری آستین گل

کز گلشنش تحمل خاری نمی‌کنی

۶

در آستین جان تو صد نافه مدرج است

وان را فدای طره یاری نمی‌کنی

۷

ساغر لطیف و دلکش و می افکنی به خاک

و اندیشه از بلای خماری نمی‌کنی

۸

حافظ برو که بندگی پادشاه وقت

گر جمله می‌کنند تو باری نمی‌کنی

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 471
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 239
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 239
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 314
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 295
دیوان حافظ مورخ قرن دهم هجری » تصویر 301
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (براساس نسخه مورخ ۸۲۴ هجری) به کوشش سید محمدرضا جلالی نائینی و نذیر احمد - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۲۴
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۲۴
دیوان مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازی به اهتمام دکتر یحیی قریب - حافظ شیرازی - تصویر ۴۲۱
دیوان کهنه حافظ (از روی نسخه خطی نزدیک به زمان شاعر) به کوشش ایرج افشار - مولانا خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۷۷
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۱۰۴۳
Portrait of nobleman with a falcon; ca. 1610 mughal. | Museum of Fine Arts, Boston - چوگان کام در کف و گویی نمی‌زنیبازی چنین به دست و شکاری نمی‌کنی
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
مریم فقیهی کیا :
محسن لیله‌کوهی :
فاطمه زندی :
محمدرضا مومن نژاد :
سارنگ صیرفیان :
عندلیب :
افسر آریا :
شاپرک شیرازی :

نظرات

user_image
بهرام مشهور
۱۳۹۱/۱۱/۲۴ - ۰۲:۰۹:۲۹
بیت ماقبل آخر را اصلاح فرمائید به صورت زیر :ساغر لطیف و دلکش می افکنی به خاک و اندیشه از بلای خماری نمی کنی
user_image
مہریارساسانیان
۱۳۹۲/۱۰/۲۸ - ۲۱:۴۷:۵۱
ای دل بکوی یار گذاری نمی کنی...وآن را فدای مهره یاری نمیکنی....ساغر لطیف ودلکش و دم افکنی بخاک‏ دیدی ای دل که غم یار دگربار چه کرد.......اشگ من رنگ شفق یافت زبی مهری یار...... مجال من همین باشد که پنهان مهریار ورزم..
user_image
ناشناس
۱۳۹۲/۱۱/۲۴ - ۱۲:۵۵:۲۶
ای دل بکوی یار گذاری نمی کنی…وآن را فدای مهره یاری نمیکنی….ساغر لطیف ودلکش و دم افکنی بخاک‏ دیدی ای دل که غم یار دگربار چه کرد…….اشگ من رنگ شفق یافت زبی مهری یار……مجال من همین باشد که پنهان مهریار ورزم..
user_image
چنگیز گهرویی
۱۳۹۳/۰۷/۰۲ - ۱۰:۲۵:۴۸
در بیت دوم این غزل چنین امده است .باز ظفر بدست و شکاری نمیکنی.در تصحیح بها الدین خر مشاهی نیز بین گونه میباشد در تصحیح غنی . قزوینی بدین صورت میباشد ....بازی چنین بدست و شکاری نمی کنی .به نظر حقیر حالت دوم بسیا ر دقیق تر و حافظانه تر میباشد به دلایل ذیل ..1.در حالت دومی ایهام بسیار زیبای بازی نهفته است که در حالت اولی نمیباشد .بازی چنین بدست .به معنی (اینگونه بازی را بدست گرفته ای یا اینگونه بر بازی (چوگان بازی ) حاکم شده ای )و بازی چنین بدست به معنی (شاهینی این چنینی در دست که علی رغم زیبایی بسیار و حافظانه بودن معنی حالت اولی را نیز در بر میگیرد که در حالت مرقوم در این غزل اینگونه نمی باشد .
user_image
چنگیز گهرویی
۱۳۹۳/۰۷/۰۲ - ۱۱:۰۸:۲۳
در بیت دوم این غزل و مصرع دوم چنین امده است .باز ظفر بدست و شکاری نمی کنی.و در بعظی نسخ از جمله غنی . قزوینی بدین حالت . بازی چنین بدست وشکاری نمی کنی .که بسیار زیبا و متناسب با مصرع اول و دوم و کل حال و هوای غزل میباشد به دلایلیکه در پی میاید .1.در بازی چنین ایهام بسیار زیبای بازی نهفته است بازی چنین بدست یکی به معنی (اینچنین بر بازی (چوگان بازی)مسلط شدن و حاکم شدن )و یکی به معنی شاهینی این چنینی در دست داشتن که هم با چوگان بازی و هم با شکار کردن همخوانی دارد و هم بسیا ر زیباتر میباشد
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۰۸ - ۲۲:۲۴:۱۶
ای دل به کوی عشق گذاری نمی کنیاسباب جمع داری و کاری نمی کنیچوگان حکم در کف و گویی نمی زنیباز ظفر به دست و شکاری نمی کنییعنی تو که ظرفیت و آمادگی عاشق شدن و ابزار لازم را داری چرا عشق حقیقی را تجربه نمی کنی ؟ مگر نمیدانی که تو برای عاشق شدن طراحی شده ای ؟به گمانم شبیه این معنا در منطق الطیر باشد :چون بود طوق وفا در گردنتحیف باشد بی وفایی کردنتیعنی اگر مثلا دیوار بودی کسی از تو انتظار عشق و وفا نداشت . حال که نشانه های قابلیت عاشقی در آفرینش تو هویداست حیف نیست که از این موهبت بهره مند نشوی ؟
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۴/۰۴/۰۹ - ۰۸:۱۹:۵۴
هرگز نشد که ساغر می افکند به خاکتا طره نگار، به خاکش نیفکند
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۴/۰۴/۰۹ - ۱۱:۲۱:۴۶
چنین است دوست قدیم، چگونه میتوان زیست،زیستنش اگر توان نامید؟ گرت سر زلف نگار در دست نیست، تهی دست ، باد در مشت بی یار بی آفتابدیر نخواهی پایید ، فرو خواهی ریخت چه عشق مایه و کار مایه حیات استو چه خوش میسراید معلم عشقخوشتر از ایام عشق ایام نیست بامداد عاشقان را شام نیست
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۴/۱۰ - ۰۷:۱۴:۰۷
دوست گرامی نمیدانم چگونه بگویم ...هرگاه به مقام عشق رسیدیم ، هرگاه قادر بودیم همه را دوست بداریم ، هر گاه انسان ها را زندانی جهل ، حمال شرایط تحمیلی ، دستو پا بسته عقاید دست و پا گیر و قربانی حوادث دیدیم ...نمی خواهم بگویم هر گاه همه را بخشیدیم ،چرا که در قاموس عشق چیزی برای بخشیدن وجود ندارد ...هر گاه باور کردیم در باره همه آدمیان خاطرات و تجربیات و توانایی ها و ناتوانی هاییست که ما از آنها بی اطلاعیم ...و اگر مطلع بودیم نه تنها قضاوتشان نمی کردیم که یاریشان می رساندیم ...هر گاه پندارمان را درباره آدم ها اصلاح کردیم ،آنگاه گره ابروانمان ، تردید و بدگمانی و نگرانی و بی اعتمادی در چشمانمان ، تکبر در راه رفتنمان ، خشونت در گفتارمان و بخل در کردارمان به گونه ای دگرگون خواهد شد و آنچنان شیرین که همانکس که لایق عشقی چنین است سراپای وجودش را پیشکش خواهد کرد ...
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۴/۰۴/۱۰ - ۱۳:۰۰:۲۸
آشنای ناشناس، دوست گرامی،گفتید و نیک گفتید، نخست آرمان شهری درونی بسازیم.( از آرمان شهر به گونه ای با ما سخن گفته اند،که دست نیافتنی می نماید ، واین گویا ریشه در واژه لاتین- یونانی آن دارد اوتوپیا و اوتوپیانیسم که معنای خیال پردازی دارد . ما اما ؤاژه شهریور را داریم به زبان امروز شهر آرمانی ، بهشت زمینیکشور برگزیده مانا دارد). دوست بداریم به رایگان ، بی چشمداشت تا بهخویشکاری برسیم ، به پارساییو درون خود از خویشکامی تهی سازیم. آنکبه سر منزل عشق خواهیم رسید.گره از ابروان خواهیم گشود ، بد گمانی به یک سو خواهیم نهاد، صاف، زلال ، سرشار و درخشان خواهیم شد . می دانم سلوکی سخت است رهروان دریا دل میخواهد و هم؛بسیار کسان گفته اند، کوشیده اند، بسیاری مانده اند و اندکی رسیده ما نیز میگوییم ، میکوشیم. باشد که برسیمچه برزیگران یکدگریم . بکاشتند و بخوردیم و کاشتیم و خورند. چراغ این آرزو را روشن نگاهداریم که رسالت ما آگاهیدن، آگاهاندن ، گسترش مهر وداد و یاری رساندن به رسایی و بالندگی انسان است. سودای شهریوری بیرونی را از سر به در نکنیم.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۱۱ - ۱۴:۲۴:۵۲
دکتر ترابی گرامیاین که میگویم البته از دریافت های شخصی ام است و اگر کسی آزرده خاطر نشود که چرا در باب عرفان عملی داد سخن سر میدهم ، دوست دارم به یکی از تجربیات شخصی ام اعتراف کنم که راه شناخت جهان هستی و آفریدگار آن به دو گونه است : یا باید از پندار نیک به گفتار نیک و کردار نیک برسیم یا از کردار نیک و گفتار نیک به پندار نیک !گذرگاه دوم البته بس دراز و دشوار است . چرا که در این راه از آزار آدمیان و زخم زبان ها و ناسپاسی ها در امان نخواهیم بود . البته تلاشمان برای بروز رفتارهای نیکو هرگز هدر نخواهد رفت و بی تردید ارمغان صبر و سعه صدر و کسب مهارتهای اجتماعی متعدد از جمله نیکو سخن گفتن و نیکو رفتار کردن بخشش های فراوانی را از آن ما خواهد کرد و در پایان منتهی به نیکو اندیشیدن خواهد شد .لیک راه نخست بس کوتاهتر است و در آن نه تندگویی و نه ناسپاسی و نه جهل آدمیان هیچ یک آزار دهنده نخواهد بود و همه در دایره عشقی میگنجد که از پیامدهای باور به اندیشه بیگناهی آدمیان است . در این راه نه نیکو سخن گفتن و نه نیکو رفتار کردن در بحرانی ترین شرایط سخت و دشوار نیست بلکه میوه آن اندیشه جهان شمول است .سپاس از اینکه میخوانید .
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۴/۰۴/۱۳ - ۲۱:۲۳:۳۸
روفیای بسیار گرامی،خوانده ام و خواهم خواند، آموخته ام از شما و خواهم آموخت .اندرز استاد توس در گوش جانم نشسته است " میاسای زآموختن یک زمان"که در کنار نام دانشگاه تهران نیز نوشته بودند ( و من روستایی نا دانشمند بخت آنرا یافته ام تا دانشجوی همیشگی آن کعبه‌ی ارزوها باشم )یادش به خیر !کعبه گفتم و یاد جاوید جهان پهلوان در دلم زنده شد. در شب پایانی بازیهای والیبال دانشگاه گاه برخی نامداران روزگار نیز به تماشا می آمدنددو تن را به خوبی به یاد می آورم، گلپایگانی و تختی، گلپایگانی آواز مست مستم ساقیا خواند و جهان پهلوان که در دل دانشجویان جای ویژه ای داشت سخنی بدین مضمون به زبان آورد ( هر گاه که هوای زیارت خانه‌ی خدا در سرم مِی پیچد طواف دانشگاه دلم را آرامش میبخشد)فریاد های زنده باد بازی را بیش از بیست دقیقه به تعویق انداخت.به گمانم سالی نکشید که مرگ نابهنگام و مشکوک او دلهای ایران دوستان را داغدار کرد.ببخشایید حاشیه رفتم ، حاشیه نویسی است نه؟؟ خوب حاشیه رفتن دست کم خویشی واژگانی با حاشیه نویسی دارد!. بگذریم این کمترین سرشته ای از عرفان ندارد از آن جمله عرفان عملی ( و این شاید ریشه در سرشت سر کش من دارد که سر سپردن را بر نمی تابد داستان مراد و مرید را که گویا جایگاه ویژه ای در عرفان کلاسیک دارد)دیدگاه شما درس تازه ای برای رهروان است و هم اندکی با آنچه من گفته ام همخوانی دارد ، مگر که آن شما علمی و راهگشاست و نوشته‌ی من مبهم ونارسا ، اما گویا هردومان نشانی سر منزل مقصود را یافته ایم همسفر ( شکر ایزدکه بانگ خوش جرس طنین انداز است )
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۱۵ - ۱۴:۴۲:۲۶
دوست گرامیباور کنید از اینکه دریافت های نه چندان کارشناسانه خود را به زبان می آورم و صفحات گنجور عزیز را سیاه می کنم شرمسارم .ولی انگیزه خوبی برای این کار دارم . من به بازخورد شما نازنینان نیاز دارم تا اگر اندیشه هایم با توضیحی سنجیده تایید یا رد شدند در آنها را بازنگری کنم .از اینکه میخوانید و می اندیشید و
پاسخ میدهید بر من منت میگزارید .
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۱/۲۰ - ۱۰:۲۸:۱۱
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>.>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>**************************.................................. گویی نمی‌زنیبازی چنین به دست و شکاری نمی‌کنیمیدان به کامِ خاطر و: 16 نسخه (801، 803، 818، 824، 843 و 9 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) نیساریمیدانی اینچنین خوش و: 2 نسخه (813 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصالچوگانِ کام در کف و: 13 نسخه (814- 813، 819، 821، 823، 825، 866 و 8 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ؛ {821، 823 و 866: «بر کف و»}) خانلریچوگانِ حکم در کف و: 2 نسخه (822، 827) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاویدمیدان چنین فراخ و تو: 3 نسخۀ بسیار متأخر36 نسخه از جمله 11 نسخۀ کاملِ کهنِ مورّخ، غزل 473 و بیت فوق را دارند.***********************************>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>.>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۱/۲۰ - ۱۲:۰۹:۱۲
این خون که موج می‌زند اندر جگر تو رادر کار ................. نگاری نمی‌کنی!؟رنگِ رویِ: 15 نسخه (801، 813، 814-813، 818، 819، 821، 822، 823، 824، 825 و 5 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، سایهرنگ و رویِ: 5 نسخه (803 و 4 نسخۀ متأخر)رنگ و بویِ: 15 نسخه (827، 843 و 13 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی، خُرَم‌شاهیاین بیت را نسخۀ مورخ 859 ندارد. نگاری به معشوق و هم نقشی که با حنا بر کف دست می‌زدند ایهام دارد. خون با "رنگِ روی" نگار تناسب دارد اما بوی خون چندان خوشایند نیست که به معشوق نسبت داده شود.******************************************************************************
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۳۹۴/۱۱/۲۰ - ۱۲:۱۴:۰۴
در آستین ... تو صد نافه مُدرَج استوآن را فدای طُرّۀ یاری نمی‌کنی؟!کام: 14 نسخه (801، 803، 813، 814-813، 818، 824 و 8 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) خانلری، عیوضیجان: 10 نسخه (821، 822، 827، 843 و 6 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) قزوینی، نیساری، سایه، خرمشاهیجاه: 1 نسخۀ متأخر (875)36 نسخه غزل 473 را دارند که 11 تای آن از جمله نسخ مورخ 819، 823 و 825 بیت فوق را ندارند. "آستین جان" استعاره‌ای رایج‌تر بوده اما "آستین کام" هم کاربرد داشته است برای نمونه نظامی در "خسرو و شیرین" گوید:چو نقشِ چین در آن نقّاشِ چین دیدکلیدِ کامِ خود در آستین دید«نافه در آستین کام مُدرَج بودن» اشاره به توانایی شعرسرایی و آوازخوانی شاعر است و اینجا کام هم به گلوی شاعر و هم خواست و آرزوی او ایهام دارد.**************************************************************************
user_image
مهدی عرفانی
۱۳۹۵/۰۶/۲۵ - ۰۱:۳۶:۵۸
منظور کلی از این غزل:ناسپاسی است که منشأ بسیاری از گناهان است.
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۱/۱۱ - ۱۳:۲۳:۲۳
تا زمانی که دریافتها و دانش ما به بینش تبدیل نگردد، محرک و راهگشا نخواهد بود..
user_image
حمید
۱۳۹۷/۰۴/۰۱ - ۱۳:۵۵:۴۸
سلا به همه دوستداران حافظ. پروفسور فضل‌الله رضا در کتاب «نقدها را بود ایا که عیاری گیرند»، به فراخور بحث، دو بیت از این غزل را چنین آورده‌اند:1- ترسم کزین چمن نبری آستین گل/ کز گلبنش تحمل خاری نمی‌کنی2- در آستین زلف تو صد نافه مدرج است/ و آن را فدای طره یاری نمی‌کنیدر بیت اول، گلبن و در بیت دوم، زلف نوشته‌اند. من در نسخه‌هایی که از حافظ دارم، این دو را نمی‌بینم. آقای خرمشاهی هم اشاره‌ای به آنها ندارند. آیا نسخه‌ای هست که این روایت پروفسور رضا را آورده باشند؟
user_image
رضا ساقی
۱۳۹۷/۱۰/۱۹ - ۱۸:۵۲:۳۷
ای دل به کوی عشق گذاری نمی‌کنیاسباب جمع داری و کاری نمی‌کنیمخاطب این غزل نغزوزیبا دل شاعراست واگویه ای گلایه آمیز ازسستی واهمال کاری دل درپرداختن به عشق که حافظ شیرین سخن آن راباعبارات لطیف ونکته دار درقالب این غزل ریخته است. اغلب شاعران ازدل گله وشکایت می کنند که چرا هرچه دیده می بیند دل ازآن یادمی کند وصاحبش رادچارعشق وغم واندوه می کند امّا دراینجا حافظ مثل همیشه دست به کاری حافظانه زده ودل را تشویق به عشقبازی وگذربه کوی عشق می کند.درنظرگاه حافظ، بی دردی دردبزرگیست وکسی که ازعشق بی‌بهره باشد حتّا اگربه موفقیّتهای بزرگی دست یابد چونان طبل میان‌تهی و سنج پرهیاهویی بیش نیست. به باورحافظ اگرکسی صد بارهم آب حیوان خورده باشد چون عشقی دردل اونباشد باید برایش نمرده نمازمیّت خواند که درحقیقت مرده ای متحرّک بیش نیست.گُذار: عبور"اَسباب عشق" خُرده شوقی وسرسوزن ذوقیست که دردل همه ی آدمیان به ودیعه گذاشته شده وهمگان می توانند به رایگان باهریک از پدیده های پیرامونی شامل گیاهان،حیوانات وآدمیان ویا خالق خویش به عشقبازی بپردازند.معنی بیت: ای دل، همه چیز برای شروع عشقبازی مهیّاست کافیست عزم کوی عشق کنی واز این موهبت ارزشمند بهره مند گردی افسوس تنبلی می کنی وبا ورود به کوی عشق دست به کارعاشقانه ای نمی زنی!ای دل مباش یکدم خالی زعشق ومستیوانگه برو که رستی ازنیستی وهستیچوگان حُکم در کف و گویی نمی‌زنیباز ِظفربه دست وشکاری نمی‌کنیچوگان: چوب سرکجی که با آن توپ چوگان را به حرکت درمی آورند. گویی بزن: توپی بزن، عشق به بازی چوگان تشبیه شده است ‌ ) کنایه ازاینکه مِهر به ورز، دلی بباز،نظربازی کن)حُکم: فرمان"چوگانِ حکم" کنایه ازاینکه نوبت وفرصت بازی دراختیارتوست.باز: پرنده ی شکاری بازِظفر: پیروزی به "باز" تشبیه شده اس.، "دل" قدرت شکارکردن ِ موفّق ِخوبریان را دارد این قدرت به بازظفر تشبیه شده استمعنی بیت: ای دل نوبت بازی ازآنِ توست تافرصت بازی داری همّت کن چوگان را فرودآر وتوپی بزن بازی عشق رابا دلدادگی وعشق ورزی آغازکن. دریغ که قدرت شکار داری وخوبرویی شکارنمی کنی وعاشق نمی شوی!خنگِ چوگانیّ چرخ اَت رام شد درزیرزینشهسوارا چون به میدان آمدی گویی بزناین خون که موج می‌زند اندر جگر تو رادر کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنیمعنی بیت: ای دل، این خونی که درمیان توجریان دارد ودرجگر توموج می زند حیف است که به کار نمی گیری ورنگ وبوی خوبرویی را رنگین ترنمی کنی!عاشق این قدرت را داردکه باخون سرخ دلش، بازاردلبری ِ زیبارویی را رونق دهد، گرمتر سازد وجلوه ای دیگر بررنگ وروی اوبخشد.رنگ خون دل ماراکه نهان می داریهمچنان درلب لعل توعیان است که بودمُشکین از آن نشد دَم خُلقت که چون صبابر خاک کوی دوست گذاری نمی‌کنیمُشکین: خوشبوی و معطّردَمْ: نفَسخُلق: خویمعنی بیت: ای دل، ببین که نَفَس بادصبا باگذاربرکوی معشوق چگونه عطرآگین شده است؟ تو تونیزهمانندصبا اگربه کوی عشق گذاری بکنی خوش نفس ومعطّر می شوی.چوبادعزم سرکوی یارخواهم کردنفس به بوی خوشش مُشکبار خواهم کردترسم کز این چمن نَبَری آستین گلکز گلشنش تحمّل خاری نمی‌کنیآستین: قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می‌پوشاند. درقدیم به سبب گشادبودن آستین لباسها از آن مانند جیب استفاده می کرده اند. دراینجا به معنای دامن آمده است.آستینِ گُل: یک دامن گلمعنی بیت: ای دل توکه ازگلشن ِ عشق وعاشقی، تحمّل سوزش یک نیش خار رانداری بیم آن دارم که نتوانی با یک دامن گل ازاین گلشن بیرون روی. کسی سزاوارتصاحب گل است که تحمّل نیش خار راداشته باشد.دوام عیش وتنعّم نه شیوی عشق استاگرمعاشرمایی بنوش نیش غمیدر آستین جان تو صد نافه مُدرِج استوان رافدای طرّه ی یاری نمی‌کنینافه: کیسه ی کوچکی که زیر شکم نوعی آهوی آهویِ نرِ ختایی وجود دارد و مُشک از آن خارج می‌شود.مُدْرِج: پیچیده شده،جاسازی شدهطرّه: موهایی که به قصددلبری بر پیشانی ریزند. معنی بیت: ای دل، درمیان جان توصدها نافه ی معطّربه ودیعه گذاشته شده دریغاکه آنها بلا استفاده مانده وتوآنهارانثارگیسوان خوبرویان نمی کنی! ای دل ساختارتو برای عاشقی ودلدادگیست افسوس که ارزش خودرانمی دانی وکاهلی می کنی!بگسرطرّه ی مه چهره ای وقصّه مخوانکه سعد ونحس زتاثیرزهره وزهل استساغرلطیف ودلکش و می افکنی به خاکو اندیشه از بلای خماری نمی‌کنیساغر: جام شرابِ پراندیشه نمی کنی : پروایی نداری نگران نمی شویخماری: ، ملامت و کسالتی که از ننوشیدن به موقع شراب پدیدآید.معنی بیت: ای دل ساغرلطیف ودلکش جام شرابی دردست داری وآن رانمی نوشی وبه خاک می افکنی! آیا توازملالت وکسالت ننوشیدن شراب پروایی نداری ونمی ترسی؟ کنایه ازاینکه : ای دل ،جام لبالب ازباده ی ناب عشق دراختیارداری وآن رابه خاک می ریزی...وضع دوران بنگرساغرعشرت برگیرکه به هرحالتی این است بهین اوضاع حافظ برو که بندگی پادشاه وقتگر جمله می‌کنند تو باری نمی‌کنیباری: به هر حال، به هر جهت.معنی بیت: ای حافظ بروشِکوه وگلایه ازبی توجّهی شاه مکن تمام دوستان واطرافیان کمربه خدمتگزاری پادشاهِ وقت بسته وبه اوخدمت می کنند امّا توخودرا کنارکشیده ودررکاب پادشاه خدمت نمی کنی بنابراین تونباید انتظارتوجّه وعنایت داشته باشی.این بیت مقطع غزل گواه روشن دیگری برشهامت، شرافت نفس وفرزانگی حافظ است. این بیت وسایرابیات اینچنینی بیانگراین نکته ی قابل تامّل هستند که حافظ هرگز ازروی چاپلوسی یا درمدح پادشاه یا وزیری شعرنمی گفته بلکه هرآنچه که درمدح آنها سروده تماماً سرریزاحساسات وعواطف درونی وتحتِ تاثیر روابط عاطفی ودوستیِ صمیمانه بوده است وهرگاه که این رابطه بنابه دلایلی روبه تیرگی می نهاد ویابه دلیل رخداد اتّفاقاتی، مناعت وشرافت طبع حافظ موردتهدید قرارمی گرفت حافظ باکمال بی باکی و آزادگی وروحیّه ی رندانه ای که داشته خودراازجریان رابطه کنارمی کشید وشجاعانه دست رد به سینه ی پادشاه یاوزیرمی زد. گرچه این جسارت ورندانگی، گهگاه تبعات وپیامدهای ناگواری نیز مانند توبیخ، قطع مقرّری ووظیفه ی ماهانه ومنزوی شدن و.... را برای حافظ رقم می زد لیکن اوکسی نبود که شرافت وعزّت نفس خودرا به این بهانه ها زیرپاگذاشته وبه قول خود یوسف مصری را به کمترین ثمنی بفروشد.ما آبروی فقروقناعت نمی بریمبا پادشه بگوی که روزی مقرّراست
user_image
ارسلان
۱۳۹۹/۰۷/۰۴ - ۱۳:۴۵:۱۳
این خون که موج می‌زند اندر جگر تو رادر کار رنگ و بوی نگاری نمی‌کنیخدایا خودت کمک کن بتوانیم دامن نگاری بگیریم و خام و پوچ این دنیای پر آشوب غفلت زای فریبنده را به سر نبریم. به حق امام حسن مجتبی و امام موسی بن جعفر. هفتم صفر، پاییز کرونایی 1399
user_image
محسن
۱۳۹۹/۱۱/۲۶ - ۰۲:۰۸:۲۴
جناب فروغیبا ادب و احترامتصور می کنم این غزل در نکوهش " بی عملی " است و " فرصت گرانبهای عمر را از دست دادن" که منشا ان " جهالت" است.
user_image
در سکوت
۱۴۰۱/۱۰/۲۵ - ۱۷:۳۱:۴۹
این غزل را "در سکوت" بشنوید: پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
لاله مولای زاهدی
۱۴۰۲/۰۹/۲۱ - ۰۹:۱۵:۱۱
با درود و احترام  دریافت کلی من از این غزل حافظ این هست که وقتی انسان پتانسیل و ظرفیت انجام کاری را در زندگی دارد بهتر است انجام دهد. همین طور وقتی توان و ظرفیت عشق دادن را داریم چرا دریغ کنیم ؟ چرا احتیاط و محافظه کاری پیشه کنیم ؟ ترس صرفا در ذهن ماست