
حافظ
غزل شمارهٔ ۴۸۵
۱
ساقیا سایه ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی
۲
بوی یکرنگی از این نقش نمیآید خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
۳
سفلهطبع است جهان، بر کَرَمَش تکیه مکن
ای جهاندیده، ثباتِ قدم از سفله مجوی
۴
دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی
۵
شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی
۶
روی جانان طلبی، آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی
۷
گوش بگشای که بلبل به فغان میگوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی
۸
گفتی از حافظ ما بوی ریا میآید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی
تصاویر و صوت








نظرات
روفیا
علی__
رضا ساقی
موسوی خورشیدی
موسوی خورشیدی
شجاع
بابک چندم
سعید حاتم
الهام
امین چترروز
در سکوت
سفید