
حافظ
غزل شمارهٔ ۵۱
۱
لعلِ سیرابِ به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدنِ او دادنِ جان کار من است
۲
شرم از آن چشمِ سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردنِ او دید و در انکارِ من است
۳
ساروان رَخت به دروازه مَبَر کان سرِ کو
شاهراهیست که منزلگهِ دلدارِ من است
۴
بندهٔ طالعِ خویشم که در این قحطِ وفا
عشق آن لولیِ سرمست خریدار من است
۵
طَبلِهٔ عطرِ گل و زلفِ عبیر افشانش
فیضِ یک شَمِّه ز بوی خوشِ عطارِ من است
۶
باغبان همچو نسیمم ز درِ خویش مران
کآبِ گلزارِ تو از اشکِ چو گلنارِ من است
۷
شربتِ قند و گلاب از لبِ یارم فرمود
نرگس او که طبیبِ دلِ بیمارِ من است
۸
آن که در طرزِ غزل نکته به حافظ آموخت
یارِ شیرینسخنِ نادرهگفتارِ من است
تصاویر و صوت












نظرات
نسرین ایرانی
ابراهیم
شقایق
جلال دامن افشان
بهار
محمدرضا اکبری
رضیّ
حامد
ناشناس
ناشناس
جاوید مدرس اول رافض
سهیل قاسمی
رضا سامی
nabavar
معوم علیشاه
شمس شیرازی
رضا
نیکومنش
م. طاهر
ع.رهی
نادر..
دکتر صحافیان
امیر حسین زنجانبر
علی dr.alisarabi@gmail.com
در سکوت
برگ بی برگی
سفید
رضا تبار
محمد ارثیزاد
فرهاد لطفی
پوریا سجادی