
حافظ
غزل شمارهٔ ۵۲
۱
روزگاریست که سودایِ بتان دینِ من است
غمِ این کار نشاطِ دلِ غمگینِ من است
۲
دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان بین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان بینِ من است؟
۳
یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است
۴
تا مرا عشقِ تو تعلیمِ سخن گفتن کرد
خلق را وردِ زبان، مدحت و تحسینِ من است
۵
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کاین کرامت سببِ حشمت و تمکینِ من است
۶
واعظِ شَحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگهِ سلطان، دلِ مسکینِ من است
۷
یا رب این کعبهٔ مقصود تماشاگه کیست؟
که مغیلانِ طریقش گل و نسرینِ من است
۸
حافظ از حشمتِ پرویز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است
تصاویر و صوت
















نظرات
ناشناس
امین کیخا
مینا حیرانی
امین کیخا
مهران کیانی فر
امیر
مهدی سعدیخانی
روفیا
کسرا
حسین
جاوید مدرس اول رافض
فرهاد
فرهاد
فرهاد
بابک چندم
پاسخ شما را نه خیلی دور، که در همین غزل داده:واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروشزان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
بابک چندم
امیرحسین
سهیل قاسمی
رضا
نیکومنش
نیکومنش
مسعود
مسعود
فروغ-الف
بهمن
علی
احد
احد
آن
امین بهمنی
دکتر صحافیان
Narges Shahrabi
در سکوت
محمدصادق رضائی
برگ بی برگی
پاسخ به ارنی موسی فرمود لن ترانی ، یعنی نمی توانی مرا ببینی ولیکن به این کوه بنگر ، و پس از آنکه موسی به کوه ذهن خود توجه نمود و آن را متلاشی کرد هوش جسمانی خود را از دست داده و منیتش بر زمین افتاده، پست شد ، و آنگاه بود که دل مسکینش منزلگه سلطان شد ، یعنی دلش به عشق زنده شد و اصطلاحن به دیدار خدا نایل گشت . نتیجه اینکه فقط دیده جان بین است که جهان را از ورای ذهنیت می بیند و با رهایی از این زندان ذهن است که موفق به دیدار آن ماه روی می گردد . یار من ، باش که زیب فلک و زینت دهر از مه روی تو و اشک چو پروین من است یار انسان همان اصل ماه روی درونی انسان است که حافظ آرزو میکند با او بماند ، مادامی که انسان به اصل خدایی خود زنده باشد زینت دهر و کائنات است و مایه مباهات روزگار ، حافظ در غزل دیگری می فرماید: ساکنان حرم عتر و عفاف ملکوت / با من راه نشین باده مستانه زدند یا این بیت : آب چشمم که بر او منت خاک در توست / زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست ، همه این ابیات نشان دهنده زیب فلک و زینت دهر بودن انسانهایی مانند حافظ و مولانا ست که اصل ماه روی خود را با خود حفظ نموده اند و حافظ میفرماید این کار بوسیله خوشه های اشک همچون پروین انسان عاشق میسر می گردد ، اشک های انسان عاشق نمادی ست از ایجاد طلب پیوسته و احساس غم فراق از اصل خود که پیش از این گفت منجر به انبساط وگستردگی درون شده و در نتیجه یار و اصل ماه روی انسان عاشق را برای وی حفظ خواهد نمود و اگر از وی جدا و دور مانده باشد به او باز می گرداند . تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است میفرماید پس از آن حس غم فراق و ایجاد طلب در انسان عاشقی چون حافظ است که او میتواند زبان حق گشته و بر مبنای چشم جان ، تعلیم سخن ببیند و لسان الغیب شود ، و بدلیل اینکه خلق خدا ، همگی از جنس خدا و ادامه او هستند ، پس این سخنان غیبی برآمده از جان و عالم معنا را بخوبی فهم میکنند و بر جانشان می نشیند ، و در نتیجه ورد زبانشان مدح و تحسین سراینده این ابیات است . بیت بیانگر درک مفاهیم عرفانی ست توسط همه انسانها زیرا که همگی از چشم جان برخوردار هستند و اگر چند روزی چشم جسم بین غالب گردد و چشم جان به محاق رود ، اصل انسان یا آن یار ماه روی در ضمیر و ذات انسان وجود دارد ، همین تحسین کردن حافظ برای سروده هایش اثبات کننده این امر می باشد . دولت فقر خدایا به من ارزانی دار کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است از پیش نیازهای ابتدایی عاشقی ، احساس و ابراز فقر است که دولت و سرمایه اولیه کار معنوی هر پوینده راهی ست ، یعنی فقر و ابراز نیاز کامل به حضرت معشوق و استغنای کامل از غیر او ، این دولتی ست که در اختیار خداوند بوده و با لطف و عنایت خود به هر عاشق طالب که مصلحت بداند ارزانی میکند ، این کرامت حق تعالی ، یعنی بخشش فقر به انسان عاشق ،سبب بهرمندی او از دارایی و ثروت معنوی خواهد شد که همین حشمت نیز موجب تمکین و تسلیم او در برابر خداوند میگردد . عاشقی که از فقر مطلق معنوی برخودار شود در برابر قضا و کن فکان الهی تسلیم محض بوده و هر آنچه مقدر شود را با روی باز پذیرفته و تمکین می کند ، بدون قضاوت و پرسش یا شکایت و یا هرگونه واکنش حسی به اتفاقات پیش آمده . واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش زان که منزلگه سلطان ، دل مسکین من است واعظ خداوند را به عنوان شحنه ای می شناسد که مترصد دیدن خطا از انسان است تا با شدیدترین وجه ممکن او را مجازات کند ، او پیوسته از عظمت و بزرگی چنین خدایی سخن می راند ، حافظ میفرماید اینگونه عظمت فروشی خطا و ناشی از چشم جهان بین واعظ است ، خدای حقیقی آن سلطانی ست که در دل و مرکز هر انسان دارای فقر معنوی ذکر شده قرار دارد . یا رب این کعبه مقصود تماشا گه کیست ؟ که مغیلان طریقش گل و نسرین من است کعبه مقصود همان فضای منبسط درونی هر انسان عاشقی ست که به مرتبه والای فقر رسیده باشد ، پس این فضای گشاده درونی که در ادیان شرح صدر نام دارد کل هستی و کائنات را به صف میکند تا به تماشای این کعبه یا مرکز عدم بنشینند و این همان لحظه ای ست که گنج پنهان خداوند در زمین و فرم ، آشکار می گردد و مقصود از حضور انسان در این جهان نیز همین است . مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت / به تماشای تو آشوب قیامت برخاست در مصرع دوم میفرماید چنین راه معنوی بر پویندگانش راحت و آسان می گردد زیرا کل کائنات کمک می کنند تا خارهای مغیلان بر سر راه انسان عاشق دارای طلب و فقر تبدیل به گل و نسترن شوند . حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است حافظ میفرماید رسیدن به مُقام و فنا ، که خلوتیان به تماشای آشکار شدن گنج پنهان خداوند در روی زمین می نشینند ، همان حشمت و جاه و جلال حقیقی ست ، بگونه ای که حشمت پرویز و شاهان در برابر این حشمت چیزی جز قصه و افسانه نیست ، لب پادشاهانی همچون خسرو پرویز جرعه کش پادشاه اصلی جهان است که همه شیرینی و برکت از او به جهان و بر حافظ جاری می گردد ، جرعه کشی پرویز یعنی اگر آن شاهان نیز حشمت و شوکت و اعتباری دارند بواسطه جرعه ای ست که روز الست از آن خسرو شیرین دهن چشیده اند . بیت حکایت از این دارد که اگر انسانی به خدا زنده شده و موجب آشکار شدن گنج پنهان خداوند بر روی زمین فرم گردد ، قطع به یقین اوضاع بیرونی او نیز بر مدار موفقیت قرار خواهد گرفت و میتواند به حشمتی همچون حشمت و جاه پرویز دست یابد .
رضا تبار
Ali Sarhaddi
Ali Sarhaddi
علی مهدوی تبار
علی مهدوی تبار
حمیدرضا