
حافظ
غزل شمارهٔ ۵۶
۱
دل سراپردهٔ محبتِ اوست
دیده آیینهدارِ طلعت اوست
۲
من که سر در نیاورم به دو کون
گردنم زیرِ بارِ منتِ اوست
۳
تو و طوبی و ما و قامتِ یار
فکرِ هر کس به قدرِ همتِ اوست
۴
گر من آلودهدامنم چه عجب
همه عالم گواهِ عصمتِ اوست
۵
من که باشم در آن حرم که صبا
پردهدارِ حریمِ حُرمتِ اوست
۶
بی خیالش مباد منظرِ چشم
زآن که این گوشه جایِ خلوتِ اوست
۷
هر گلِ نو که شد چمنآرای
زَ اثر رنگ و بویِ صحبتِ اوست
۸
دورِ مجنون گذشت و نوبتِ ماست
هر کسی پنج روز، نوبتِ اوست
۹
مُلکَتِ عاشقیّ و گنجِ طرب
هر چه دارم ز یُمنِ همتِ اوست
۱۰
من و دل گر فدا شدیم چه باک؟
غرض اندر میان سلامتِ اوست
۱۱
فقرِ ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینهٔ محبتِ اوست
تصاویر و صوت

















نظرات
شکوه
شکوه
ابوطالب رحیمی
احمد علی غلامی
مرتضی
روفیا
پاسخ آن میآورم :Leaves get yellow and fall downTea gets coldMum loses music of her mindDad dies...But my loveThe good news is that love never dies... عشق کالای نقد جهان است...
محمود
بهنام
رضا
روفیا
nabavar
روفیا
nabavar
روفیا
nabavar
روفیا
بیگانه
نادر..
دکتر محمد ادیب نیا
میثم
دکتر صحافیان
علیرضا
Polestar
طوقدار
Vahab vahabzaboli@gmail.com
در سکوت
Mahmood Shams
پاسخ دادن و لذت بردم که نشان از مطالعه کامل و بسیار دقیق دیوان حضرت حافظ ، فقط اضافه کنم از اساتید بنام دانشگاه پژوهشگر و محقق در ادبیات فارسی شنیدم که حتی حکیم خیام که در بسیاری از رباعیات از شراب استفاده کردند نوعی نماد شادی و طرب بوده و لذت بردن از حال نه اینکه خودشون دائم مست و خراب ، و اینکه حضرت حافظ یکی از وام داران حکیم خیام بوده ، فقط در شگفتم از سایت بی نظیر گنجور و عزیزان پشتیبان این سایت مفید و جذاب که بسیاری از حاشیه ها که برچسب و گاهی بی احترامی و توهین بوده به شاعران بزرگ کشورمان از جمله حضرت سعدی و حافظ حذف نمی شود ولی حاشیه هایی از بنده و حتما از دیگران بوده که هیچ بی احترامی و توهینی نداشته و فقط اظهار نظر محترمانه و شخصی و متطقی بوده حذف شده متاسفانه! شگفتا !!! لطفا نگذارید از این دست حاشیه ها که نشان از ........... در سایت بماند و دوستداران ادبیات فارسی را آزرده کند ،
برگ بی برگی
پاسخ میدهد وقتی همهٔ عالم به عصمت و پاکی حضرت دوست گواهی می دهند، پس حضرتش هم که از این عالم جدا نیست و وجود مطلق می باشد عالِم است به اینکه فقط و فقط اوست که پاک است و عاری از هرگونه عیب و خطا ، اما او خود با عِلم به همهٔ خطاهای انسان هر لحظه او را بسوی خود فرا میخواند، پس با نظرِ لطف حضرتش جای هیچگونه یاس و نا امیدی نیست ، مولانا نیز میفرماید؛ تو مگو ما را بدان شه بار نیست/ با کریمان کارها دشوار نیست . من که باشم در آن حرم که صبا پرده دارِ حریمِ حرمتِ اوست در اینجا حافظ میفرماید بله انسان حتی با تعالی و رشد به قامت بلند حضرت دوست و به آن ذات اعلی نخواهد رسید ، زیرا آن ذات و حرمی ست که صبا بدانجا راه دارد و پرده دار حریم حضرتش است تا حرمت آن حرم شکسته نشود ، باد صبا عاری از هرگونه کیفیت بوده و قابل توصیف نیست، از شش جهت و پنج حس آزاد و رها ست و در زمان و مکان نمی گنجد ، پس اگر انسان دارای چنین ویژگی هایی شود میتواند به آن حریم راه یابد که امری محال می نماید و
پاسخ لن ترانی خداوند به موسی برای ارنی و تقاضای دیدارش نیز در همین راستا بوده است مگر عارفان و بزرگانی که آنان نیز از جهات آزاد و از خود رها شوند و همچون موسی کوهِ ذهنشان متلاشی گردد. حافظ در غزلهای دیگری نیز همین معنا را بیان نموده است مانند ؛ مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست ،، یا هست و پرده دار نشانم نمی دهد من خاکی که از این در نتوانم برخاست ،، از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند زلفِ چون عنبر خامش که ببوید هیهات ، ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر بی خیالش مباد منظر چشم زان که این گوشه جای خلوت اوست حافظ با لحاظ کردنِ بیت قبل میفرماید بله راه یافتن به ذات و حرم حضرتش طمع خام و محال می نماید اما دست روی دست هم که نمی توان گذاشت ، باید کار کرد و خیالش را همواره منظرِ چشمِ خود کرد، یعنی دمی از یاد او غافل نشد، منظور از این گوشه همان گوشه چشم است ، خلوتگاهی که منظرِ چشمِ اوست و دیدن جهان از این منظر است که میتواند هرچه بیشتر موجبِ وسعتِ دید و درنتیجه تعالیِ انسان شود . هر گل نو که شد چمن آرای زاثر رنگ و بوی صحبتِ اوست پس از وسعت دید و دیدن از منظر چشم خداوند است که فضای درون نیز وسعت یافته و موجب شکفته شدن گل حضور انسانهایی همچون حافظ و مولانا و سایر بزرگان و هر انسان عاشقی میشود که چمن آرا میشوند ، یعنی جهان را می آرایند و درواقع نیز جهان بدون این بزرگان چقدر کسالت بار است و بدون آب ورنگ ، این رنگ و بوی بزرگان و عارفان برگرفته از رنگ وبوی و مصاحبت با حضرت دوست است ، یعنی پیغامهای خداوند از طریقِ صبا یا عرفایی که بحضور رسیده اند به مردم ارائه میشود . دور مجنون گذشت و نوبت ماست هر کسی پنج روز نوبت اوست بیت بیانگرِ این مطلب است که زمان در حال گذر است و نوبت عاشقی همه ما انسانها فرا رسیده، پس این پنج روزه حیاتِ دنیوی فرصتی ست که خداوند یا هستی کل به انسان داده است که باید از آن برای عاشقی بهره برد، مجنون نیز بنا بر روایتی به دیدار لیلی و معشوق خود نرسید اما راهها و بیابانها را در این عمر پنج روزه طی نمود و هرکار که میتوانست برای وصالش انجام داد تا پس از مرگ جسمانی افسوسِ فرصتهای از دست رفته را نخورد . عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید / ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی مُلکت عاشقی و گنج طرب هرچه دارم ز یمن همت اوست همت در اینجا به معنی عزم و اراده آمده است ، پس حافظ میفرماید خواست خداوند بر این امرقرار گرفت که اگر انسان مجنون وار عاشقی را پیشه و کار اصلی خود قرار دهد سرانجام کارش مُلکت و سلطانیِ عشق باشد و به گنجِ شادی دست یابد که با شادی های زودگذر این جهان قابل مقایسه نیست، گنجی بنام شادی بدون اسباب بیرونی که پس از زنده شدن دوباره عرفا به آنها دست میدهد ، از نوعِ شادی و سرخوشی پیوسته و دایمی ست یعنی با چیزهای بیرونی کم یا زیاد نمی شود و اینهمه به یمن و برکت آن همت و ارادهٔ حضرت حق بدست می آید، حافظ میفرماید پس از کوشش و کار مجنون وارِ انسان است که خواست و اراده حضرتش بر ملکت عاشقی و گنج طرب قرار میگیرد تا کسی جبری نشده و توقع چنین گنج حضوری را بدون کوشش و کار از خداوند نداشته باشد . من و دل گر فدا شدیم چه باک ؟ غرض اندر میان سلامت اوست سلامت در اینجا به معنی رستگاری ست و رسیدن به آرامش ابدی و مصون شدن از هرگونه گزندی از جانب چرخ روزگار ، یعنی پس از رسیدن عاشق به ملکت و سلطنت و گنج طرب است که روزگار قادر نخواهد بود کمترین گزندی به چنین انسانی زده و سلامت و خوشبختی را از او بگیرد ، حال اگر او دلِ دلبستگیهای دنیوی خود و همچنین خویشتن کاذبش را فدا کرده باشد چه باک؟ او در عوض تاج سلطنت خود را از این جهان بازپس گرفته و شادی ابدی را بدست آورده که غرض از حضور در جهان نیز همین بوده است و گوارایشان باد . فقر ظاهر مبین که حافظ را سینه گنجینه محبت اوست حافظ به بیت مطلع غزل باز می گردد و اینهمه گنج طرب و سعادت را وامدار سینه و دلی میداند که گنجینه عشق است، عشقی که خداوند منت گذاشته و به انسان عطا نمود و همه انسانها این قابلیت را دارند که همچون حافظ کلید چنین گنجینه ای را بدست آورده و به عشق زنده شوند، همهٔ انسانها به ظاهر فقیر و مفلس در معنویت هستند اما با کوشش و طی طریق با همتی مجنون وار یعنی مصمم و با جدیت مستمر در کار میتوانند به این گنج حضور دست یابند .
رضا تبار