
حافظ
غزل شمارهٔ ۵۹
۱
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
۲
دانم که بُگذرد ز سرِ جرمِ من که او
گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست
۳
چندان گریستیم که هر کس که برگذشت
در اشکِ ما چو دید روان گفت کـاین چه جوست؟
۴
هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست
۵
دارم عجب ز نقشِ خیالش که چون نرفت
از دیدهام که دَم به دَمش کار شُست و شوست
۶
بی گفت و گوی زلفِ تو دل را همیکشد
با زلف دلکَش تو که را روی گفت و گوست؟
۷
عمریست تا ز زلفِ تو بویی شنیدهام
زان بوی در مشامِ دلِ من هنوز بوست
۸
حافظ بد است حالِ پریشانِ تو، ولی
بر بویِ زلفِ یار پریشانیَت نکوست
تصاویر و صوت










نظرات
محمود خیبری
محمود خیبری
امید
حمید معینی
امین کیخا
دکتر ترابی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
آوا
محدث
سهیل قاسمی
یاسان
نادر..
نیکومنش
پاسخ به نیازمندی حافظ :حافظ می دانم حال پریشان وسختی داری ولی انچه برای تو نیکو و ماندگار است همین پریشانی به زلف یار می باشدسربلند و پیروز باشید
رضا
رضا ثانی
کامیاب
دکتر صحافیان
در سکوت
برگ بی برگی
رضا تبار