
حافظ
غزل شمارهٔ ۶۲
۱
مرحبا ای پیکِ مشتاقان بده پیغامِ دوست
تا کُنم جان از سرِ رغبت فدای نامِ دوست
۲
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشقِ شِکَّر و بادامِ دوست
۳
زلفِ او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من
بر امیدِ دانهای افتادهام در دامِ دوست
۴
سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جامِ دوست
۵
بس نگویم شِمِّهای از شرحِ شوقِ خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرامِ دوست
۶
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کـآن مشرف گردد از اَقدامِ دوست
۷
میل من سویِ وصال و قصد او سویِ فراق
تَرکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست
۸
حافظ اندر دَردِ او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمانی ندارد دَردِ بیآرامِ دوست
تصاویر و صوت














نظرات
سامان
امین کیخا
سهراب
ناشناس
محمد
محسن حسین خانی
ناشناس
behzad
محدث
جاوید مدرس اول رافض
برهانی
سهیل قاسمی
نادر..
کیومرث
نیکومنش
رضا
نیکومنش
نیکومنش
علی شیرازی
ماریا
ماریا
دکتر صحافیان
هادی
مصطفی
امیررضا مخولی
در سکوت
برگ بی برگی
رضا تبار
سید مصطفی سامع
سیاوش کفاشی