
حافظ
غزل شمارهٔ ۶۴
۱
اگر چه عرض هنر پیشِ یار بیادبیست
زبان خموش، ولیکن دهان پُر از عربیست
۲
پری نهفته رخ و دیو در کرشمهٔ حُسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
۳
در این چمن گلِ بی خار کس نچید آری
چراغِ مصطفوی با شرارِ بولَهَبیست
۴
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
۵
به نیم جو نخرم طاقِ خانقاه و رباط
مرا که مَصطَبه ایوان و پای خُم طَنَبیست
۶
جمالِ دختر رَز نورِ چشمِ ماست مگر
که در نقابِ زجاجی و پردهٔ عِنبیست
۷
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مستِ خرابم، صلاح بیادبیست
۸
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریهٔ سحری و نیازِ نیم شبیست
تصاویر و صوت















نظرات
کاظم نفیسی
فرزین
حمید
حسین ملیحی شجاع
روزبه
حمیدرضا
امین کیخا
امین کیخا
شکوه
شکوه
شکوه
امین کیخا
رسته
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
شکوه
ارسک
امین کیخا
امین کیخا
دکتر ترابی
مجتبی
چنگیز گهرویی
رضا
روفیا
محدث
محدث
روفیا
محدث
محدث
سیاوش
پرده نشین
سهیل قاسمی
سهیل قاسمی
رضا
نیکومنش
کباب
رضا
غلامعلی کشانی
فرهاد
رضا س
صالح رئیسی
دکتر صحافیان
فرشید
روحالله
Omid Farian
در سکوت
برگ بی برگی
پاسخ خداوند به طرح این مسائل و پرسش در باره علت این سفله پروری توسط چرخ یا جهان فرم این خواهد بود که پس از این جهنم سفله پرور که همه انسانها بدون استثنا در آن وارد خواهند شد بسته به تصمیم و اراده انسان ، کام بخشی و بهشت آرامش و حس امنیت خواهد بود ، این سفله پروری الزامی ست برای آن کام بخشی که بدون بهانه سببهای بیرونی قابل دسترس خواهد بود ، خانقاه و تسبیح و سجاده و یا دعا و عبادتها در حالیکه انسان هنوز از خویشِ کاذبش رها نشده است همگی بهانه سبب های بیرونی هستند اما هستی کل یا خداوند بدون این سببها کام بخشی کرده و تنها انسان عاشق دارای طلب را به آن بهشت و کامیابی حقیقی داخل میکند ، حافظ در ابیات بعد به چگونگی راهیابی انسان بدون بهانه های سببی به نیکبختی و آرامش می پردازد . عارفان ، نقصهای ظاهری هستی را که ذهن انسان مطرح میکند به چرخ ، روزگار ، فلک و امثال آن یعنی جهان فرم نسبت میدهند که با قانون علت و معلول کار میکند . به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست حافظ طاق خانقاه و رباط ، یا هر مکان مذهبی دیگر را از سببهای بیرونی میداند که رسیدن به آن نیکبختی با اینگونه اسباب ها امکان پذیر نیست ، پس آنها را به نیم جوی نیز نمی خرد و ارزشی برای کارهایی که برخی گمان می کنند بوسیله آن به بهشت وارد میشوند قائل نیست ، زیرا او به فراست و تجربه و بهره گیری از آمورش بزرگان در یافته است که مصطبه ایوان و پای خم شراب ایزدی ، شاه نشین است و انسان که از جنس آن یگانه شاه جهان است نیز باید شأن جلوس خود را بداند و در هر مکانی ننشیند . پسحافظ نشستن در پای خم شراب عشق و خرد ایزدی و بهرمندی از این شراب را شرط اصلی ورود به فضای یکتایی و کامیابی حقیقی می بیند . جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست همگان می دانیم که دختر رز تمثیل شراب است و گویی نور چشم و بینایی انسان عاشق از اثر این شراب است ، حافظ که دانه انگور را به بخشهای چشم انسان تشبیه میکند قصد آن دارد بگوید که فقط با دیدن جهان از پشت پرده انگور یا شراب عشق زندگی بخش است که میتوان چشم جسم بین و دیدن بر اساس چشم خود کاذب را رها کرده و در حقیقت از منظر چشم خداوند که همه نور و برکت و فراوانی و عشق و زیبایی ست جهان را نگریست . این چشم خطا پذیر نبوده و با مهرورزی پری گونه کرشمه و حسن خود را عیان میکند تا دیو نهان شود . هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه کنون که مست خرابم ، صلاح بی ادبی ست انسانها تا پیش از مست شدن به این شراب الهی بوسیله عقل معاش و جسمانی خود هزار گونه ادب و آبروهای تصنعی برای خود تدارک می بینند ، یکی بوسیله مقامش ، دیگری با شهرت و محبوبیتش ، آن یکی با علم و دانشش ، و همچنین توسط ثروت و اموالش ، پس انسان بوسیله عقل جزوی و معاش اندیش خود همه این موارد را اسباب کام بخشی در این جهان تصور می کند ، اما بعد از مستی انسان عاشق با آن می الست همه این عقل و ادب را همراه با ذهنیت غلط خود رها میکند تا به آن بهشت و کامیابی حقیقی دست یابد . مولانا میفرماید: لنگ و لوک و خفته شکل و بی ادب سوی او می غیژ و او را می طلب همچنین ادب به معنی آداب و مناسک یا اعمالی ست که حافظ یا عارف پیش از مستی ، گمان کرده میتواند وسیله ای باشد برای رسیدن به خدا و در نتیجه بدست آوردنِ پاداش بهشت ، مولانا نیز با رها کردن آن ادبِ ساخته شده ذهنی به آن مراتب بالای معنوی و عرفانی رسید . نقل شده است که گاهی آن بزرگ در سرِ گذر و بازار نیز به سما میپرداخت و هنگام عبور از کوی بدنامان حتی با کارگران جنسی با عطوفت ، کرامت و بخشش رفتار مینمود . بیار می که چو حافظ هزارم استظهار به گریه سحری و نیاز نیم شبی ست حافظ در انتها راهکار عبور از ذهن و طی طریق در راستای خواست و مشیت خداوند را در اولین قدم احساس فقر و نیازمندی می داند که با گریه سحرگاهان یعنی طلب ِ بهنگام و سحر گاه عمرِ انسان بدست می آید ، پساین طلب و نیازمندی لازمه و پشتوانه ای ست برای دریافت می و شراب معرفت خداوندی ، از همان نوع شرابی که در الست از آن برخوردار شده است.
رضا تبار