
حافظ
غزل شمارهٔ ۷
۱
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعلفام را
۲
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالیمقام را
۳
عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین
کآنجا همیشه باد به دست است، دام را
۴
در بزم دور، یکدو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
۵
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانهسر مکن هنری ننگ و نام را
۶
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را
۷
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را
۸
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
تصاویر و صوت














نظرات
شادان کیوان
غفور محمدزاده
عبدی
ف. ق
ف. ق
ف. ق
ف. ق
آمیز
رسته
امین کیخا
آمیز
امین کیخا
امین کیخا
آمیز
دکتر ترابی
امین کیخا
کیوان
w۲.f
w۲.f
احمد
پرده نشین
س.کشاورز
روفیا
محمد یوسفی
بابک
دکتر ترابی
بابک
پاسخ را بگیرد.و فکر کنم اشاره تان هم به "روز بود و شب بود گفت..." آیا منظورتان فقط کتاب فوق الذکر بوده، و یا شاید هم ابتدای قصه ها که یکی بود یکی نبود...؟ برای خالی نبودن از لطف، درادامه بنده هم به شمه ای از قصهء اتل متل توتوله اشاره ای خواهم داشت.- اگر دقت فرموده بودید در آنجا پرسیدم که مقایسه این دو نوا که یکی توسط رادیو تلسکوپها شنود می شود و دیگری توسط گوش درون (روان)، و میتوان گفت که شباهت صوتی دارند آیا شگفت انگیز نیست؟که شما اینجا فرمودید چون به درون رفته جز صدایی مانند گردش خون و هوا و نبض نمی شنوید، و دو علامت تعجب مرقوم فرمودید در پس واژه بستگی آنان.دکتر جان شما مثل اینکه از گوش برون اینها را می شنوید و یا خیر؟ و اگر هم باوری بدان گوش درون ندارید چرا صراحتاً بیان نمی کنید که "این خارج از علم است و جز مشتی موهومات" نیست؟در حاشیه دیگری که بدون مدرک و سند و فقط بااستناد به حدسیات خودتان فرمودید که شیخ عطار احتمالاً چون عطار بوده، مواد روانگردان استفاده می کرده و هذیاناتی نیز به زبان میاورده و خواستید که آنرا مسکوت گذاریم، و چنان کردیم. چرا اینجا نیز اینرا بیان نمی کنید؟اما،راهبان فوق الذکر به جهان هایی درونِ روان ما اشاره کرده که هفت در پایین و دوزخین و هفت در بالاست که بهشتین ، اشاره اینان به درون بدن ماست و نه آنگونه که تنی چند از باورها گویند خارج از ما و در گوشه و کناری ناشناخته. آنها را اینان چاکرا (Chakra) گویند که در زبان پارسی کهن چرخا (Charkha) می باشد و در فارسی نو چرخ و در همه اینها به همان معنی چرخ. توسط همان یار عزیز گوگِل یک سرچی بفرمائید، نمودار و نقاشی آنرا فراوان خواهید یافت.باری گویند که صدای چرخش اینان را نیز توانِ شنیدن با گوش درون (روان) باشد، و نه با آن گوشی که شما بدان استناد می فرمایید، که برای شنود اصوات برونی و مادّیست. عاقلی چون شما که خود چنین آگاهی ندارد و علم و عقلش هم بدان نرسیده، اینان را نیز احیاناً بذله گو(هذیان گو) می پندارد و خطاب می فرماید؟ و اهل مواد روانگردان؟*پس:هفت در دوزخند در "تن" تو ساخته نفسشان درو دربندهین که در دست تست قفل امروزدر هر هفت محکم اندر بند" حکیم سنایی"تو را به خدا نگویید که این حکیم بزرگ هم قرص اِکستسی می زده و بنگی بوده، و یا آن راهبان نیز که دقیقاً حرف او را می گویند این گونه بوده اند.حیلهء تن همچو تن عاریتی استدل بر آن کم نه که آن یک ساعتی استحیلهء روح طبیعی هم فناستحیلهء آن جان طلب کان بر سماستجسم او همچون چراغی بر زمیننور او بالای سقف هفتمین"مولانا"از قضا دو دهه پیشتر در سفری که به جنگلهای آمریکای مرکزی داشتم، مدتها در مقابل ساختمان کناری یکی از معابد مایاها که به ساختمان راهبان معروف است و قدمتش به هزار و پانصد سال پیشتر باز می گردد، مات و متحیر زل زده بودم به نقوش کنده کاری شده بر سنگ که چیزی را نشان نمی داد جز نمایی از همین در بدن یک راهب یا فرمانروا. می دانید که اسپانیا یها 500 سال پیش به آنجا یورش برده و اولین اشخاص خارجی بودند که پس از پانزده بیست هزارسال پا به آن قاره گذاردند، و پیش از آن ممکن نبوده که راهبان مایا از راهبان هندو و بودایی یا حکیم سنایی ما چنین آموزشی گرفته باشند. ایکاش دوربین را فراموش نکرده بودم که حالا مجبور باشم سفری دوباره کنم.تا یادم نرفته در مورد اتَل مَتل توتوله نکته ای بگویم خدمتتان که بعید می دانم شما و یا دیگری با آن آشنا باشید. در باور هندوها و زبان سانسکریت نام سه از آن هفت دوزخ چنین است: اولین آنان آتالا (Atala)، ششمین ماهاتالا(Maha tala)،و چهارمین تالاتالا(tala tala) که همان خصوصیات را که حکیم فرموده را نیز برایشان منظور کرده اند. شاید که ریشه واژه آتِل را در عاطل و باطل باید هم اینجا جست و نه در زبان عرب؟***در مورد عقل و علم وعاقل یک نیمچه نگاهی بس ناقص دارم که چرا با این تفکرات مشکل دارند، ولی خوب تکمیلش طاقت فرسا و زمانبر است، تا آنزمان لطف کرده به همان نقل قول از ابایزید رجوع فرمایید. و در آخر سوالی از شما، که چرا اصرار دارید مولانا و یا مولوی و یا مولانای روم را همواره و پیوسته بلخی نام ببرید؟ می دانم که افراد را با محل تولد یاد می کردند، ولی نه حافظ و نه سعدی را فقط شیرازی، و نه عطار و نه خیام را فقط نیشاپوری نام می بریم. ابو شکور هم که بلخی است، و بلخیِ تنها نمی تواند خطاب به او هم باشد؟***دکتر جان فکر کنم پرسشهای شما را جامع و در حد وسع و بضاعت پوشش دادم، و چیزی که از قلم نیفتاد؟ انشا... که سرتان درد نگرفته و یا طلب درد بیشتر نمی کند، گر چنان باشد امر بفرمایید که در خدمت باشم.همیشه شاد باش و شادزی
دکتر ترابی
بابک
پاسخ ندادید، و تنها چرخشی که بنده دیدم آن بود که رد این دیگر نظریه را که هم امروز می کردید، به فردایی ناشناخته و موهوم و مبتنی بر نظریات ناشناخته ای دیگر موکول کردید.آری گر نتوان با دلیل و مدرک و منطق و فرمول نظریه خود را ثابت و دیگری را مردود اعلام کرد، و باز هم اصرار مکرر بر آنچه مبتنی برفرضیه ها، تفکرات، و تخیلات نشسته بر هوا است شاید هم که باید رد این دیگر فرظیه را به فردایی ناشناخته حواله داد، و گفت "که چون فردا شود فکر فردا کنیم".--باری، شما باز هم به بیگ بنگ اشاره کرده و اینبار گواهی از بنده گرفته که بی پایگی آنرا نشان داده ام و اینبار سه علامت تعجب نثار فرمودید.دکتر جان اینجا را نیز چون تصور و تخیل بر انفجاری بزرگ، به اشتباه رفته اید. ولی بس مهم هم اینست که همینجا نکته ای بس بزرگ و کلیدی نهفته.بر مبنای این نظریه و گفتار آقای هاوکینگ، می توان به عقب رفته تا ثانیه ای (یا چندم ثانیه ای) پس از بیگ بنگ و منبعد آنرا با حساب و کتاب یافت، ولی نه پیش از آن را چرا که پیشتر آن دیگر جایی است که قوانین علم به هم ریخته و جوابگو نخواهند بود، و عقل نیز نه آشنایی با آن و نه توان چنین گشایشی را دارد. اینرا آقای هاوکینگ، که تئوری سیاه چالهایش که به عقل جن نمی رسید ولی بر اساس فرضیات و فرمولهای او به اثبات رسید وسپس به کَرّات رویت شد، در نهایت خضوع اذعان می دارد.--( دهه ای پیشتر توسط دوست یکی از خویشان به دانشگاه استنفورد دعوتی داشتیم و در آزمایشگاهی در آنجا این استاد ایتالیایی گویی (اندازه یک توپ بیلیارد) را به بنده نشان داد و بابت چون و چرا فرمود که سه عدد از این گوی را که از نوعی فلز باشد تیم ایشان چنان صیقل داده که اگر آنرا به اندازه زمین بزرگ کنیم بلند ترین کوه آن کمتر از دو ونیم متر ارتفاع خواهد داشت، و صاف تر از آن دیگر مقدور نبود چون دستگاهی دارای چنان توانی ناموجود برای بشر. باری در یک پروژه مشترک با ناسا و دانشگاهی دیگر ( گمانم دانشگاه ییل بود) این سه گوی را توسط سفینه ای به مدار زمین فرستاده و بر اساس اندازه گیری سه ستاره دوردست و محاسباتی، قسمتی از فرضیه نسبیت اینشتین (General Theory of Relativity) را مورد بر رسی قرار داده که ببینند آیا این بخش از فرظیه صحیح است و یا خیر. اتفاقاً چند سالی بعد که آنرا ردیابی گوگِلی و نه گوگولی کردم، دیدم که انگاری که آری آن امتحان بر این فرضیه صحت گذارده و جایی هم ندیدم که فرضیه مذکور رد شده باشد.آری دکتر جان این "آقایان" اینگونه تجزیه و تحلیل و محاسبه می کنند و نه آنگونه...)باری، این برای عقل سالم و عاقل، باوری غیر ممکن است چرا که عقل متکبر چنان می پندارد که اگر هم امروز بر همه چیز واقف نباشد در فردا و یا فردایی دگر بدان خواهد رسید، به عبارتی دیگر چیزی نیست و نخواهد بود که عقل توان شناخت آنرا نداشته باشد، و گر چنان باشد که چیزی از درک و اثبات او بیرون باشد آنگاه چنان چیزی غیر ممکن، محال، و غیر قابل وجود می باشد.و این عقل و عاقل همواره در این غوطه ور خواهند بود که به من داده (اطلاعات) بیشتر بده تا آنرا تجزیه تحلیل کنم و آنرا ثابت و یا رد، و یا تو آنرا اثبات کن، پس تو از کجا دانی و و و... وگر هزار بارهم به او گویی که عزیزم تو نتوانی فهمید، چراکه در موجودیتت چنین توانی نیست، باز بر خواهد گشت به همان نقطه ابتداء و شروعی مجدد.ولی به جای ورود به مباحثه با عقل که همواره و تا ابد بر یک مدار دور زند وباز به جای اول باز گردد، می باید به عقلی سالم چنین گفت: که آری جایی رسد که تو نیز درمانی. وآنکه این تو بمیری دیگر از آن تو بمیریها که "عقول ناقص" هر روز بی نهایت از آن بافند نیست، چه آن بافته های خلاف منطق را با خرد و منطق توان تجزیه و تحلیل کرد و رد یا اثبات، ولی این یک دیگر از حیطه منطق و خرد و تدبیر و وجود خود تو خارج است،آری این از عقل خارج است. نه تو را توان چنین درک و فهمی است ، و نه آنکه حتی تو با گستره ای بس پهناور که داری، موجودی بی نهایت و واقف بر همه باشی، آری چون این یک جا رسی درمانی و نیابی درمانی.**اما در کناری "عقل ناقص" می گوید که او را توان فهم این نیز باشد، چرا که او خود نداند که مبنا و اساس عقلانی اش بر پایه داده های اشتباه استوار است و از بن و ریشه بر باد، آری این دیگر عقل از درون تفکر و تخیلات باز هم عقلانی ولی ناقص خود می ریسد و می بافد و چنان می پندارد که این تخیلات و تفکرات از ورای "آنی" که عقل سالم توان دسترسی بدان ندارد نیز آگاه است، و از چون و چرایش نیز با خبر. این غافل نمی داند که از "این" بی خبر و گمراه است چه رسد به "آن".--و اما عاقل ( عقلی سالم) نیز چون در بحر عقل چنان غوطه ور است که خود را با آن یکی بیند، و هر چه هم عقل در او شکل گرفته تر باشد این یکی بودن شدیدتر، همانگونه و همواره از درون این بحر تفکر و تعقل کرده، و بر اساس و مبنا آن همه چیز را سنجیده و اینرا نیز رد می کند و آنرا جزء موهوماتی که عقول ناقص می پندارند و می بافند کلاسه بندی می کند. او نیز بر این باورست که توسط این عقل بر همه چیز وقوف خواهد یافت، همه چیز را تجزیه و تحلیل و حل و فصل خواهد کرد، وگر روزی رسد که چیزی ورای مبانی عقلانی او باشد آن دیگر حتماً و حتماً می باید جزئی از لاطائلات و موهومات باشد ولاغیر.باری، امان امان و امان از عقل و عاقل که وجود چیزی ورای وجود، قدرت، و آگاهی خود را محق نمی دانند، نمی بینند و نمی پذیرند، و همواره خواهند که تو را در این بحر کشیده و در آن چارچوب وجودی و ماهیتی خود ، به مباحثه و رد یا اثبات آن بر خیزند. غافل از آنکه ممکن است وجودی ورای قدرت درک آنان باشد...*در باب گفتمان آری به خلقت یا خیر... خوب این فرظیه که امروزِ روز نظریه غالب می نماید چنین می نمایاند، گو اینکه آقای هاوکینگ خود جدیداً اعلام کرده که بر مبنای این فرظیه وجود خالقی پشت آن واجب نیست. ولی آن مبحثی دیگراست و نیاز به گفتمانی دیگر...***باری دکتر جان در مورد صوفیان و توهم آنان فرمودید، در اینجا نیز شما با داده ها و دانسته های خود (حال کم یا زیادش را ندانم) باز قدم در راه گمانه زنی و حدسیات گذارده اید و نتیجه تان را بر مبنا "تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها" نهاده اید.از کی گفته های مردمان که مملو از شایعه، غلو، غرض، غیبت، و نادانسته هاست "ملاک حَکَم" قرار گرفته؟
پاسخ آنکه هیچگاه.در هیچ محکمه ای، که بر پایه خرد و منطق استوار باشد، چنین گفتاری را که فقط بر اساس گمانه زنی وفرضیات و حدسیات، و آنهم به اثبات نرسیده، می باشند قابل قبول برای صدور حکم نمی دانند، مگر آنکه آن فرضیات با سند و مدرک و شواهد به اثبات رسند.--حال شما نیز چون با آن دانسته ها عمری سپری کرده و آشنائید، آنانرا ختم الختاب می پندارید و این پر واضح است که گشایشی را نیز مقدور نمی بینید که غیر آن ممکن باشد، ولی نه تحقیقی جامع صورت گرفته، ونه گواهی پزشکی موجود که این اشخاص آنگونه که فرمودید، صرع و یا افت قند خون داشته، یا معتاد بوده، یا روانگردان مصرف می کرده، و یا مثلاً چون سعدی و حافظ که نشاط و طراوت از بیت بیت اشعارشان می بارد افسردگی داشته اند. وگر اینچنین باشد، از سنایی، عطار، مولانای من و بلخی شما، سعدی، حافظ، شیخ محمود شبستری، و.... می باید در این زمره می بوده باشند، و عجبا که کلام آنان برای صدها سال تر وتازه و پر از نشاط راهگشای خلقی و خلقها بوده اند.شاید هم شما چون من با خواندن یک چند بیتی از یکی از اینان به ورایی کشیده شوید، که هیچ ساغر ومی، بنگ و افیون و روانگردانی را توان آن نباشد، و شاید هم نتوان یابید که این چه بود که چه کرد، و یا آن پیر پیچیده در غباری از ابهام به جلال الدین چه گفت و چه کرد که او را چنان زیر و زبر که از او مولانایی ساخت در بلاد روم که آوازه اش زمین و زمان را در نور دید، و یا آن چه بود که زاهد خشک و متشرعی چون امام محمد غزّالی را که خود بر این خرده می گرفت و حمله میبرد در دهه پایانی عمر همه رها کرده و راه برادر کهتر را یافت.دکتر ترابی عزیز،بیایید چنین بیانی را در مورد عقل فرضا یک "قانون" متصور شوید وگر هم دوست دارید آنرا قانون الکی نام گذارید، گو اینکه مطمئنم بی کله تری از این حقیر قرنها و قرنها پیشتر نام خود را بر آن نهاده. و باز هم بیایید و تنها راه درک آنرا در تبصره شماره یک این قانون بیابید، تبصره ای که راهی جز سه طلاق دادن این صیغه عقل باز نمی گذارد. می توانید هم فقط طبق تبصره شماره دو به طلاق موقت اکتفا کنید، ولی نظر کنید که سپس باید دوباره با این عیال هم سر و سر به سر گردید.به همین سادگی، گر توانی چنان کنی شاید که چنان خواهی دید و گر نتوانی همواره در بحر عقل غوطه ور خواهی ماند. حال دیگر صلاح مُلک خویش خسروان دانند.ولی دکتر جان گر عقلت هم به جدل و مبارزه و ملامت این گفتار برخاست، به او بگو وقعی بدان نگذارد که اینرا از تهی کله ای بیش نشنیدی، که چیزی بیش از این نیز در سر و بر زبان ندارد:"چه گویم تو را ای دانای خردمند که این عقل علیلمبه عمری ز وجودم و هر مکتب که تو دانی به فرارَست،"سرتان شاد و همواره پایدار باشید
دکتر ترابی
بابک
کنجکاو
ناشناس
ناشناس
میر ذبیح الله تاتار
سورنا
سید مهسا موسوی
رضا
احمد
مهدی قناعت پیشه
مهدی قناعت پیشه
مهدی قناعت پیشه
مهدی قناعت پیشه
دکتر صحافیان
حامد اسدالهی
حسن غلامی احمدآبادی جامی
حسن غلامی احمدآبادی جامی
حسن غلامی احمدآبادی جامی
مهتاب
بیژن آزاد
بیژن آزاد
بیژن آزاد
سودابه
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری
بیتا صادقی
یاسر
علی
مینا
مصطفی خدایگان
Jnabosta
ایمان فتح الله زاده
تنها خراسانی
تنها خراسانی
تنها خراسانی
جواد
قلندر..
فرناز اشرفی
در سکوت
آبتین صفریان
محمود کویر
رضا تبار
میلاد الهی
بابک بامداد مهر
سحر دلارام
جاوید مدرس اول رافض
Mmd Mmd
برگ بی برگی