
حافظ
غزل شمارهٔ ۷۱
زاهدِ ظاهرپرست از حالِ ما آگاه نیست
در حقِ ما هر چه گوید جایِ هیچ اکراه نیست
در طریقت هر چه پیشِ سالک آید خیرِ اوست
در صراطِ مستقیم ای دل کسی گمراه نیست
تا چه بازی رخ نماید بیدَقی خواهیم راند
عرصهٔ شطرنجِ رندان را مجالِ شاه نیست
چیست این سقفِ بلندِ سادهٔ بسیارنقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست
صاحبِ دیوانِ ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طُغرا نشانِ حِسبَةً لِلّه نیست
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کِبر و ناز و حاجِب و دربان بدین درگاه نیست
بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بود
خودفروشان را به کویِ میفروشان راه نیست
هر چه هست از قامتِ ناسازِ بی اندام ماست
ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست
بندهٔ پیرِ خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطفِ شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست
حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالیمشربیست
عاشقِ دُردیکش اندر بندِ مال و جاه نیست
تصاویر و صوت









نظرات
هومن
پاسخ: با تشکر، متن مطابق تصحیح قزوینی-غنی است و در این نسخه بدل هم برای عبارت مورد بحث نیاورده. تغییری داده نشد.
حمیدرضا
آزاد
مسکین عاشق
ناشناس
حسین ملیحی شجاع
علیرضا
بهتاش
محمد طهماسبی
ناشناس
امین کیخا
ناشناس
پاسخ گفتید و مرا مرهون دانش و منش خویش فرمودید. خوبیها جبران ناپذیرند و آنچه دیگران در برابر خوبی مینمایند اندازهی توانشان در نمودن درک خوبیِ نیکوپیشگان است. بزرگی سزایتان
محدث
محدث
ایران نژاد
مرتضی
ایزدجو
قیس
بهزاد
یک دوست
امیت
فرزام
گمنام-۱
کاوه
عابدان
ناهید
اندیشه
پاسخ به کاوه گرامی:تاچه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راندزبان حافظ است، حافظ گرانمایه میفرماید تا ببینیم در بازی چه پیش خواهد آمد فعلا یک سرباز میرانیم اما در دل این جمله ساده که در شطرنج هم بیان میشود همان منظور شما نیز وجود دارد یعنی اینکه سربازی را میرانیم تا ببینیم رخ چه بازی خواهد کردشیرینی کلام حافظ و ماندگاری آن به همین رندی در چینش واژه ها نیز هستشاد باشید
محسن سعیدزاده
روفیا
رادوین
جاوید مدرس اول رافض
رضا
پاسخ ِ چیستیِ هستی وپیچیدگی ِبنای کائنات را که ازآغاز هستی،ذهن بشر رابه خودمشغول کرده مطرح نموده وسپس خودنیزبه آن
پاسخ داده است.
پاسخی که به جای رفع ابهام، سئوال را صدچندان سخت تر کرده است! این همان روش حافظانه است روشی راستین وبی ادّعا. به جای لاف وگزاف وخرافه پردازی،پرده ازحقیقتی تلخ برداشته وبا شهامت می گوید: " نمی دانم وهیچ اندیشمند دیگری نیزتاکنون نتوانسته
پاسخ روشنی ارایه نماید." شهامتی که اگرهمگان دارا بودند جهان ما اینک رنگ ورویی دیگرداشت وجایی برای این همه خرافاتی که مارا احاطه نموده نبود.معنی بیت: این آسمان آبی ِ بلند که در روزها بسیارساده وبی نقش ونگار، امّاشبها بافروغ چشم نواز ستاره ها بسیار پیچیده وپُر نقش ونگار واسرارآمیز می شود چیست وچه رازی دراین دگرگونی نهفته است؟ معماراین بنا ونقّاش این نقش ونگار چه هدفی ازآفرینش این چرخ داشته است؟ چراهیچ اندیشمندی
پاسخ این معمّا را نمی داند! ونمی تواند مردم راقانع کند که هدف ازخلقتِ این بنا چیست؟حدیث ازمطرب ومی گوورازدهر کمترجوکه کس نگشود ونگشاید به حکمت ای معمّارااین چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است؟!کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیستبعضی ازشارحان که نتوانسته اند روحیّه ی اعتراض وعصیانِ حافظانه رابرتابند، دربرداشتِ معنا ازاین بیتِ اعتراضی، به بیراهه رفته و ادّعا کرده اند که حافظ دراین بیت اززبانِ معترضین سخن گفته است!! درحالی که بانگاهی گذرا نیز می توان این نکته رادریافت که حافظ با شهامت وبی باکی ِ حافظانه ای که درتمام غزلیّاتش ازخود نشان داده، دراینجا نیز باهمان بی باکی اززبان خودش حرف می زندنه اززبان دیگران. اینان نمی داند که حافظ همواره خدارا به عنوان دوستی صمیمی درنظرگرفته وازاین منظربا اورازنیاز می کرده است وبعضی اوقات نیزهمانندِ یک دوست دربرابراو نشسته و ازشدّتِ درد واندوهِ، شِکوه وناله سرمی داده است. اینان ازاین حقیقت غافلند که حافظ ازروی خشم وکینه باخداوند حرف نمی زند، اتّفاقاً برعکس اوازمنظر ِ عشق ودلدادگی، ومحبّت وصمیمیّت سخن می گوید. ازحافظ عزیز،عاشقانه ترین غزل ها را درمورد خداوند سراغ داریم، اوچگونه می تواند با خداوند که دربیشترغزل ها به عنوان معشوق ازلی بوده باخشم وکینه سخن بگوید؟! حافظ درعین حالی که بهترین عاشقانه هایش را تقدیم خداوندکرده، آنجانیزکه درعرصه ی زندگانی تحتِ فشارهای روحی روانی طاقت ازکف می دهد ویا با ابهامی رودررو می شود، آنجاکه دردها واندوه ورنج فَوران می کند وطاقت فرسا می شود،صمیمانه درد دلها رانیز به پیشگاهِ اومی برد تا نشان دهد که اوقصد ندارد همچون زاهدان ریاکار،بندگی را باچاپلوسی وبُزدلی آلوده کند. استغنا: بینیازی قادر: قدرتمند، پابرجا، نیرومند."وین چه قادر حکمت است" : این چه دانش وچه توانایی وچه تدبیر هست؟معنی بیت:خدایا مگرتوازهمه چیز وهمه کس بی نیاز نیستی؟ مگرتوبرهمه چیز دانا وقادرنیستی، پس این چه بی نیازیست ،این چه دانائیست واین چه رازیست که این همه درد بی درمان، این همه رنج توانسوز هست وحتّافرصتِ آه کشیدن نیزبرای کسی نیست؟!حافظ خداوند رایک دوست صمیمی می شمارد وهمانندِ زاهدان ازاونمی ترسد بلکه دغدغه های فکری وسئوالاتِ خود را نه درجایی دیگر که درپیشگاهِ او مطرح می سازد. اوبه مهربانی ولطفِ بی عنایتِ دوست اعتماد واطمینان کامل دارد ونیک می داند که او ازاین صمیّمیت واین شجاعت وشهامت ناخرسند نخواهدشد. حافظ می خواهد به ما نشان دهد که خداوند موجودی ترس انگیز نیست! بلکه برعکس او دوستی رحیم ومهربان ودوست داشتنیست ومی توان تمام شِکوه ها وگِله هارا به درگاهِ اوبُرد. این نکته تنهایکی از تفاوت های نگرش حافظانه با نگرش زاهدانه هست. حافظ باطرح این اعتراض ها می خواهد موتوراندیشه ها راروشن سازد تا جویندگان حقیقت آزادانه قضاوت کنند وبه این
پاسخ برسند که آیا ترس بهتراست یاعشق؟ ودر ارتباط باخداوند، آیا ترس ِ بُزدلانه که ناشی ازبی اعتمادی به کرم خداوندیست ارزشمنداست یا دوستیِ صمیمانه که با اطمینان به بخشش او،امکان گِله وشِکوه نیز میسّرمی گردد؟ نمی کنم گِله ای لیک ابر رحمتِ دوستبه کشته زار جگرتشنگان نداد نَمیصاحبِ دیوانِ ما گویی نمیداند حسابکاندر این طُغرا نشان حسبة لله نیستصاحب دیوان: وزیروزارت مالیه،خزانهدار دولت ویارئیس دیوان ِمحاسبات امور مالی که طبیعتاً باید به فنون وقوانین حسابداری نیز مسلّط باشد. امّادراینجامی بینیم که درسایه ی آشفتگی ِ نظام اجتماعی، این وزیر یا مسئول ِ بی کفایت، ازحسابداری وامور مالی هیچ چیزی نمی داند.! ظاهراً ایّام فتنه انگیز واوضاع بی سروسامان بوده، اختلاس ودزدی رواج داشته وصاحب دیوان نه تنهاواکنشی نشان نمی داده بلکه حمایت نیزمی نموده است! طُغرا: علامت،فرمان، نشان ،مُهر، طُغری به چند خط منحنی تودرتو گفته می شد که اسم شخص در ضمنِ آن گنجانیده میشده و بیشتر در روی مسکوکات یا مُهر نقش می بسته است.این مُهررا در قدیم بر سر نامهها و فرمانهای دولتی مینگاشتند وبه آن نامه ها اعتبارمی بخشیدند.حسبة لله: امیدِ مُزد وثواب ازخداوند داشتن، برای رضای خدا، درآن روزگاران عبارت "حسبهالله" که در سمت چپِ بالای طغرا و فرامین دولتی، نوشته می شد،بیانگرقانونی بودن واعتبار نامه بوده است. لیکن ظاهراً درنامه ی موردِ نظرحافظ این عبارت نوشته نشده بوده که بیانگربی اعتباربودن آن است.معنی بیت: زمانه طوری به هم ریخته که مسئولِ دیوانِ محاسباتِ اینجا، گویی که الفبای حساب وکتاب نیز نمی داند! حق رابه ناحق می دهد و درنامه ها و فرامین ِ دولتی هیچ نشانی ازمُهرحسبه للّه هم دیده نمی شود.یکی ازدلایل اعتراض وگِلایه ی حافظ به درگاهِ خداوند دربیتِ قبلی، درهمین نکته نهفته است. چراکه ازگلایه های حافظ کاملن روشن است که اوضاع سیاسی- اجتماعی ِ جامعه بشدّت آشفته بوده وسلاح دردست ناصلاح افتاده بوده، درچنین روزگاری قطعاً نالایق ها پُست های حسّاس وکلیدی رااشغال کرده وباچپاول وغارتِ خزانه ،روزگاررابرمردم سیاه می کردند که حافظ اینچنین برآشفته شده وشکایت به درگاهِ خداوندبرده است.زانقلاب زمانه عجب مَدار که چرخکزین فسانه هزاران هزارداردیادهر که خواهدگوبیا وهرچه خواهد گو بگوکِبرونازوحاجب ودربان بدین درگاه نیستمی دانیم که شرایطِ ورودبه شریعت وخروج ازآن بسیارسخت است حتّا درشرایطی اگرکسی ازشریعت خارج شده باشد ریخته شدن خون او واجب می شود. به همین سبب حافظ که بنیانگذار مَسلکِ رندیست، سعی کرده برخلافِ شریعت، ورود وخروج دراین مَسلک رابرپایه ی میل واراده ی رهروان قراردهد یعنی هرکسی می تواند این بنابه اراده ومیل خویش،این مَسلک راقبول یا ازآن خارج گردد برهیچ کسی اجبار واکراهی نیست.کِبر: خوپسندی، تکبّر، غرورحاجب : پردهدار، نگهبان، دربان.معنی بیت: دراین مَسلک ومَرام(رندی)، هیچگونه اکراه واجبار برکسی نیست، هیچ نگاهبان وماموری وجود ندارد،هرکسی می تواند این مرام رندی رابپذیرد واگرمطابق میلش نبود آن رانپذیرد.ما نه رندانِ ریائیم وحریفان نفاقآنکه اوعالم سِرّاست بدین حال گواستبردرمیخانه رفتن کاریکرنگان بُوَدخودفروشان را به کوی می فروشان راه نیستمیخانه: جایی که رندان درآنجا به میگساری می پردازند وبا باده رنگِ ریا می شویند وبه مستی وراستی می رسند.یکرنگان: آنانکه رنگ وریایی ندارند، افرادی که درکارخود تظاهر وتزویرنمی ورزند،صادق ودرستکارند.خودفروشان: آنها که به منظور چاپلوسی برای دیگران، یارسیدن به جاه ومقام، ارزش خودرا نادیده گرفته وزیرپا له می کنند.معنی بیت: هرکسی نمی تواند طریق ِ رندی پیش گرفته وبه میخانه قدم بگذارد. آنهاکه ارزش ِواقعی ِخودرا نمی دانندوآن رادر رسیدن به ثروت ومقام پایمال می کنند لیاقتِ واردشدن درمیخانه را ندارند. میخانه جای خودکم بینان وضعیفان نیست بلکه کسانی دراین مکان مقدّس وارد می شوند که دارای منش ومرام هستند.تااَبدبوی محبّت به مشانش نرسدهرکه خاک درمیخانه به رخساره نرُفتهرچه هست ازقامتِ ناسازبی اندام ماستوَرنه تشریف توبربالای کس کوتاه نیستناساز: بی قواره،نامیزان،ناجوربیاندام: بدشکل وبی ترکیب، نامتناسبتشریف: خلعتبالای کس: قد وقامت کسمعنی بیت: خطاب به معشوق اَزلیست. لطف وعنایتِ توقابل وشایسته ومتناسب است، خلعتی که توعطامی کنی ایرادی ندارد زیبا وبرازنده است عیب وایراد ازوجودِ ماست که این خلعت برتنِ ما برازنده بنظرنمی رسد. ما ازوجودمان مراقبت نکرده وآن راازتناسب خارج کرده ایم وبه اصطلاح بی قواره شده است ازهمین رو هدیه ای که توبرما عطا فرموده ای براندام ما ناسازمی نماید.به طهارت گذران منزل پیری ومکنخلعتِ شیب چو تشریفِ شباب آلودهبنده ی پیر خراباتم که لطفش دایم استورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست درموردِ"پیرخرابات"پـیـرمـُغـان"پیرمی فروش"قبلن توضیحات مفصّل داده شده است.معنی بیت:ای شیخ، من ارادتمند ومُرید پیرمی فروش هستم که هیچگاه لطف وعنایتش قطع نمی شود، لیکن لطفِ تو وزاهد گاهی هست وگاهی نیست. من خواستار لطفی هستم که پیوسته ومدام جاری باشد.بعضی بااستناد به ابیاتی ازاین دست:"گفتم شراب وخرقه نه آئین مذهب است گفت این عمل به مذهبِ پیرمغان کنند"که تعدادآنهانیزکم نیست براین باورند که منظور حافظ ازپیرخرابات وپیرمی فروش،"زرتشت" می باشد وچنین نتیجه می گیرند که حافظ گرایشی به مذهب زرتشت داشته است. بعضی نیزپارافراترنهاده ومعتقدند که حافظ در اواخرعمرگرانقدرخویش به مذهب زرتشت بازگشته بود. شایدحافظ شخصیّتِ زرتشت راازآن جهت که شعارهای ایده آلی همچون پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک وشعارهایی درپرهیز ازجنگ وخونریزی وعشق ورزیِ بی قید وشرط، مطرح نموده، دوست می داشته وبه وی ازصمیم قلب ارادت می ورزیده است. لیکن ارادت داشتن،صرفاً دلیل زرتشتی بودنِ حافظ نیست. بنظرنگارنده احتمالاً " پیرمُغان وپیرخرابات" ازساخته های ذهنیّاتِ حافظ بوده و این شخصیّت خیالی اصلاً وجودِ خارجی نداشته،وحافظ به قصدِ پیروی ازیک شخصیّتِ خیالی که وابستگیِ مذهبی نداشته باشد اوراخَلق کرده است. او"پیرخرابات" باویژگیهایی خاص آفریده،تا درهیچ مذهبی نگنجد!. هرجا که حافظ ازجانبِ "پیرخرابات یامغان" مطلبی، حدیثی یابه قول خودش فتوایی بیان می کند،هیچ سند ومدرکِ رسمی ارائه نمی کند. ومادرهیچ کجا کتابی یاسندی تاریخی درموردِ پیرمُغان وزندگی نامه ی اونداریم. کاملاً روشن است که حافظ، باهنرمندی وبه مَددِ نبوغ خویش، دست به آفرینش اوزده تا باورها واعتقاداتِ خاص ومنحصربفردِ خویش رااززبانِ اونقل کند. چراکه این بهترین شیوه ی مبارزاتی درزمانِ بسته بودنِ فضای سیاسی جامعه است وحافظ به زیبایی این شیوه راابداع وباموفقیّت به انجام رسانده است. اوپیرمغان یاخرابات را ازآن سبب نیز برگزیده که درمذهبِ اوشراب خوردن حلال است. حافظ دارای اعتقاداتِ فرامذهبی بوده است. دریک تعریفِ ساده می توان چنین گفت که: به استنادِ باورهایی که ازاوسراغ داریم، اودرچارچوبِ هیچ یک ازمذاهب وفرقه هاقرارنمی گیرد. اوانسانی آزاداندیش ووارسته ازهرگونه تعلّقاتِ قومی وفرقه ایست. درخرابات مغان نورخدا می بینموین عجب بین که چه نوری زکجامی بینمحافظ اَر بر صَدر ننشیند ز عالی مشربیستعاشق دُردی کش اَندر بندِ مال و جاه نیستصدر: سینه، مکان بالا، بالای مجلس، مقام بالا.عالی مشربی: بلند همّتی، عالی مَنشیدُردیی کش: کسی که ازتهیدستی نمی توانست شرابِ صاف وگرانبها بنوشد ناچاراً ازشراب ناخالص که ارزان تر بوده استفاده می کرد.معنی بیت: اگرحافظ درصدرمجالس نمی نشیند ازبلند همّتی وبی توجّهی به تجمّلات وجاه ومقام است زیرا عاشق دُردنوشی مثل حافظ،ازروی افتادگی به صدرنشینی درمجالس نمی اندیشد اومتواضع وفروتن است و به پاکی باطن ودرون می اندیشدنه ظاهر. حافظ افتادگی ازدست مده زانکه حسودعرض مال ودل ودین برسرمغروری کرد.
موسوی اعظم
محمد تقوی رفسنجانی
پاسخگوی همه شکوهها خواهد بود.«بندهٔ پیر خراباتم که لطفش دائم است»یعنی باید خود رابه پیر مغان ، که لطف و حکمت محض است، تسلیم نمود
سید ابراهیم پژمان
محمد طرفی
حسین
mohammad
علی صدر
بهروز
امیر
امیر
فرهاد
شاهین اسپهبدی
کامیاب
علی
امیرحسین
nabavar
nabavar
عظیم ملکی
طهرانی اصل
کاوس کیانی
رامین آلیاری
محسن
علی
سینا
شجاع
بهناز
دکتر صحافیان
نیکومنش
دکتر محمد ادیب نیا
افسر
در سکوت
برگ بی برگی
پاسخ در قرآن سوره نحل آیه ۹۳هست که می فرماید اگر خداوند می خواست همه انسانها را یک امت خلق می نمود و اختلافِ اقوام ......، بنظر میرسد حافظ این آیه را مدِ نظر داشته است. این چه استغناست یا رب، وین چه قادر حکمت است کاین همه زخمِ نهان هست و مجالِ آه نیست حافظ همان مبحثِ بیتِ قبل را ادامه داده میفرماید جالبتر از نقشهایی که بر آسمانِ یکرنگی زده اند این است که هرکدام از این سلائق و باورها خود را مستغنی و بی نیاز از دیگر باورها می داند، برای مثال زاهدِ ظاهر پرست در احوالِ رندِ عاشق نظر نمی کند تا او را هم ببیند و فقط نقشی را که خود بر آسمان زده است می بیند، در حالیکه خداوند قادر بوده است همه امتها را امتی واحد بیافریند و از اینهمه اختلاف جلوگیری کند، حکمتِ این کار در چیست؟، یکی از تفاوتهایِ زاهدِ ظاهر پرست و مقلد با عارفِ محقق در پرسش از خداوند است، حافظ در بینِ عرفایِ مدرن و دگر اندیشِ زمانِ خود بیشترین پرسش های بحث برانگیز را از رب و پروردگارِ خود داشته است، در مصراع دوم ادامه می دهد حکمتِ این کار نیز همچون زخمهای نهانی که انسان از اینهمه تفاوتِ دیدگاه برداشته است پوشیده است، زخمهایِ پی در پی که مجالِ آه کشیدن هم به انسان نمی دهد، از جنگهایِ چند صد ساله صلیبی و حمله وحشیانه مغولها و در دورانِ معاصر نیز دو جنگِ بزرگ جهانی و پدیده داعش و جنگهایِ داخلی و منطقه ای و تدارک جهان برای جنگهای بیشتر همگی زخمهای نهانی هستند که فرصتِ آه و افسوس را نیز به بشریت نمی دهند. صاحبِ دیوانِ ما گویی نمی داند حساب کاندر این طغرا نشانِ حِسبَهََ لله نیست منظور از صاحبِ دیوان در اینجا روزگار یا چرخِ هستی ست که فرامینِ خداوند یا زندگی را اجرا می کند، پس حافظ در ادامه میفرماید روزگار را چه شده است که اینهمه جنگ و جدل برایِ باورها و نقش هایی که هیچ پشتوانه ای ندارند براه انداخته است، خداوند فرمانی را صادر نموده است که اگر انسانها بر مبنایِ نقش هایِ ذهنیِ خود با یکدیگر درآویزند فلک دخالتی نکند، اما این طغرا نشانِ حسبهََ لله را ندارد، یعنی خداوند به اینهمه مصیبت که بر سرِ انسانها می آید رضایت ندارد، و فرمان معتبر و لازم الاجرا نیست، پس ای فلک یا روزگار، دخالت کن و بگونه ای شرایط را رقم بزن که نقشها منجر به درد و زخمِ بی امانِ انسانها نگردد. هرکه خواهد گو بیا و هرچه خواهد گو بگو کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست اما جافظ بخوبی آگاه است که فلک طغرا و فرامین الهی را که حتی نشانِ حسبهََ لله و رضایتِ خداوند را نداشته باشد لازم الاجرا می داند و قانونِ طبیعتِ این جهان نیز همین است و جبری درکار نیست، پس حافظ راهکار را برای در امان ماندنِ انسانها از کینه توزی و دشمنی و جنگهایِ خانمانسوز، علیرغمِ تفاوتِ نقشها و باورها، آزادیِ بیان می داند، یعنی مطلبی که انسان معاصر اکنون به آن رسیده است، میفرماید به هر انسانی با هر اعتقاد و گرایشی که دارد و حتی به زاهدِ صورت پرست نیز بگویید به درگاه و کویِ آزادی آمده و هرچه می خواهد را بگوید و از نقش هایش دفاع کند، دیگری هم چنین کند و به نوبت گفت و شنود کنند، درگاهِ آزادیِ بیانی که نه کبر و غرور دارد و نه ناز و ادا، نه نگهبان و نه حاجب و پرده داری بر آن گماشته شود که اگر چنین کنند این درگاهِ آزادی در انحصارِ گروهی خاص قرار گرفته و بی خاصیت می گردد، فقط در اینصورت است که تعاملِ بینِ فِرَق و نقشهای گوناگون برقرار و جهان رویِ آرامش را خواهد دید. بر درِ میخانه رفتن کارِ یکرنگان بوَد خود فروشان را به کویِ می فروشان راه نیست پس از آنکه انسانها با نقش هایِ مختلف و رنگارنگ در درگاهی بنامِ آزادیِ بیان به اظهارِ عقاید و باورهایِ خود پرداختند، زمانِ تصمیم فرا می رسد، پس آنانی که یک رنگ و با خویش صادق هستند باور پرستی، ظاهر پرستی و خرافه پرستی را رها کرده و به کویِ می فروشان راه می یابند تا از شرابِ خردِ ایزدی برخوردار شده و به اصلِ خود زنده شوند، اما خود فروشانی که اصلِ زیبا و خداییِ خود را به منافعِ دنیویِ خود و یا بدتر از آن به دنیایِ دیگران بفروشند راهی به کویِ می فروشان نخواهند داشت. همچنین خود فروشان کسانی هستند که هرچه بگویند و یا انجام دهند حتی در بیانِ باورهایِ ذهنیِ خود و عبادات و زهدِ ریاکارانه، در واقع به عرضه و بیانِ خود مشغول بوده و قصدِ فروشِ خود را به بهایِ تایید و توجه دیگران دارند. هرچه هست از قامتِ ناسازِ بی اندامِ ماست ور نه تشریفِ تو بر بالایِ کس کوتاه نیست اما چرا برخی از ما انسانها یکرنگ نبوده و با وجودِ اینکه به حقیقت و حقانیتِ راهِ عاشقی پی می بریم باز هم خود فروشی کرده، به بیانِ خود می پردازیم و با ستیزه و مقاومت راهِ میخانه عشق را بر خود می بندیم؟ مگر نه اینکه انسانها همگی برابر و از یک گوهر پدید آمده اند؟ پس چرا تعدای میتوانند به کویِ می فروشان راه یابند ولی اکثریت از آن باز می مانند؟ حافظ میفرماید تشریف و لباسِ انسانیت را که خداوند برایِ همه به اندازه و به قواره دوخته است، آنجه موجب می شود این لباس بر اکثریت انسانها بدقواره و کوتاه بنظر بیاید بدلیلِ قامتِ ناساز و بدقواره ای ست که برایِ خود درست کرده ایم، اندام که دارایِ ایهام بوده و علاوه بر معنیِ متداولش به معنی اسلوب و روش نیز آمده در اینجا کنایه از چهار بُعدِ وجودیِ انسان است که بر اثرِ تعینات و صفاتی که بر مبنایِ باورها و اعتقاداتِ تقلیدی برای خود مهیا نموده، خراب و درهم ریخته و ناموزون شده است. بنده پیرِ خراباتم که لطفش دائم است ور نه لطفِ شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست حافظ در ادامه میفرماید به منظورِ موزون کردنِ قامت و تصحیحِ بی اندامی آنچه مهم و اولویت است بندگیِ پیرِ خرابات یا مُرشد و راهنمایی آگاه است که لطفش دائم است و همواره در هر شرایطی پذیرایِ انسان می باشد و البته که خواست و طلبی باید باشد که بتوان خدمت و بندگیِ پیرِ را نمود و از رهنمون هایِ گشاد دستانه او برخوردار شد و سپس با یکرنگی به کویِ می فروشان راه یافت تا تشریفِ حضرتِ دوست برازنده قامتش گردد، در مصراع دوم اما لطفِ شیخ و زاهد دائم و همیشگی نیست، شیخ در قدیم به معنیِ پیر و یا بزرگِ مرام و مسالک نیز آمده است و میتوان اینگونه استنباط کرد که از مکاتبِی بجز مکتبِ عاشقی و رندیِ موردِ نظرِ حافظ، گهگاه پیش آمده که از بینِ مکتبِ شیخ و زاهد نیز پدیده هایی ظهور کردند که اندام یا شیوه خود را موزون و قامت را بلند نموده و بجایِ مقلد بودن محقق شدند و شایسته تشریف، اما این رویه ای دائمی نیست. حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربی ست عاشقِ دُردی کش اندر بندِ مال و جاه نیست حافظ خود را هرگز در مرتبه پیر و راهنما معرفی نمی کند و از صدر نشینی پرهیز می نماید زیرا از میخانه و سرچشمه ای عالی شراب نوشیده است و به همین جهت القاب و عناوین و صدر نشینی را به هیچ می انگارد، او عاشقی دُرد کش است، و اینچنین رندِ عاشقی را با مال و مکنت و جاه و مقام چه کار؟ دُرد نوش به تنها چیزی که می اندیشد استمرارِ رسیدنِ شراب است، آن هم از نوعِ عالیِ آن. دُرد کشی در فرهنگِ رندیِ حافظ تمثیلِ تحملِ تلخیِ ته مانده شراب و رسوباتِ دَرد آلودِ آن است که بواسطه خواستِ رند مبنی بر پذیرشِ سرزنش و ملامتِ زاهدانِ صورت و مذهب پرست به کامِ خود می ریزد تا علاوه بر پنهان نمودنِ سلوکِ معنویِ خود، تابو شکنی کرده و با سربلندی فریاد برآورد که اصلِ ماجرای دینداری مربوط به نوشیدن یا ننوشیدنِ شراب نیست، بلکه هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست.
سفید
رضا تبار
kaveh kaveh
سروش جامعی
agareza sad
کوروش