
حافظ
غزل شمارهٔ ۷۵
۱
خوابِ آن نرگسِ فَتّانِ تو، بی چیزی نیست
تابِ آن زلفِ پریشانِ تو، بی چیزی نیست
۲
از لبت شیر روان بود که من میگفتم
این شکر گِردِ نمکدانِ تو، بی چیزی نیست
۳
جان درازیِ تو بادا که یقین میدانم
در کمان ناوَک مژگانِ تو، بی چیزی نیست
۴
مبتلایی به غمِ محنت و اندوهِ فراق
ای دل این ناله و افغان تو، بی چیزی نیست
۵
دوش، باد از سرِ کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاکِ گریبانِ تو، بی چیزی نیست
۶
دردِ عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد
حافظ این دیدهٔ گریانِ تو، بی چیزی نیست
تصاویر و صوت










نظرات
امین کیخا
تماشاگه راز
۷
ناشناس
رضا
شیرازی
دکتر صحافیان
محمدرضا
براتیان
در سکوت
رضا تبار