
حافظ
غزل شمارهٔ ۸
۱
ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غمِ ایّام را
۲
ساغرِ مِی بر کَفَم نِه تا ز بَر
بَرکِشَم این دلقِ اَزرَقفام را
۳
گرچه بدنامیست نزد عاقلان
ما نمیخواهیم ننگ و نام را
۴
باده دَردِه چند از این بادِ غرور
خاک بر سر، نفسِ نافرجام را
۵
دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من
سوخت این افسردگانِ خام را
۶
محرمِ رازِ دلِ شیدایِ خود
کس نمیبینم ز خاص و عام را
۷
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را
۸
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سروِ سیماندام را
۹
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
تصاویر و صوت















نظرات
مصطفی فدشک
پاسخ: «سینه» با «سینهٔ» جایگزین شد.
رضا ببری
رضا ببری
امین کیخا
امین کیخا
فرزاد
دکتر ترابی
شهریار۷۰
دکتر ترابی
فرهاد
دکتر ف. ق
آمیز
پاسخ بدین^_^
پرویز
ناشناس
.....
جاوید مدرس اول رافض
میر ذبیح الله تاتار
عبدالواحد قلندرزهی
نادر..
جهانگیر
موسوی طبری
پاسخ به نظر ایشان در خصوص بیت ششم باید عرض شود که را متعلق به کس است نه خاص و عام یعنی کسی را از خاص و عام نمی بینم که محرم راز دل عاشق من باشد که بخاطر وزن وردیف جابجا شده است.
محمد
سهیل قاسمی
رضا
نیکومنش
عبدالله
تماشاگه راز
رضا
مهدی قناعت پیشه
مهدی قناعت پیشه
علی
شاهین
شاهین
دکتر صحافیان
علی
مرتضی
پاسخ به توضیحات یکی از عزیزان که گفته ننگ نام دسته نه ننگ و نام؛ اینکه این دو کلمه در feedback به مصرع قبل، مکمل معنی آن هست یعنی:گر چه بدنامیست نزد عاقلانما نمیخواهیم ننگ و نام رامعنی مصرع دوم در واقع: ما هم ننگ و هم شهرت رو نمیخواهیم بوده
جواد خسروی
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری
نیوشا
قلندر
دکتر صحافیان
در سکوت
hossein jamshidi
رضا تبار
آیدین ناقل
سُحا فرامهر
آسمان آبی
جاوید مدرس اول رافض
Mmd Mmd
شاهرخ آسمانی
دانشآموز
برگ بی برگی
پاسخی نامربوط می دهد، سرانجام آن دانشجو به
پاسخِ واقعی دست می یابد و آن استاد که بدلیلِ غرور و آبروی مصنوعی حتی از پذیرشِ واقعیت طفره می رود بی اعتبار شده و در نتیجه این بی اعتمادی موجبِ نافرجامیِ او در کارش خواهد شد. پسحافظ می فرماید چند و تا به کی باید از این بادِ غرور خاک بر سرِ این نفسِ نافرجام رود تا دریابیم به بادهٔ خردِ بزرگانی چون حافظ نیازمندیم. پس ای ساقیِ الست باده را برسان که سخت به آن نیازمندیم تا بادِ غرورمان را علاج کنیم پیش از اینکه خاک بر سر شده و با نافرجامی زیرِ خاک رویم. دودِ آهِ سینهٔ نالانِ من سوخت این افسردگانِ خام را دودِ آهِ سینهٔ نالانِ حافظ همین شعر و غزلهای اوست که از آتشِ عشقی که در سینه دارد بر می خیزد، افسردگانِ خام همان عاقلان هستند که سخت افسرده و یخ زده اند، پس تنها راهِ چاره ای که برای افسردگان در هر دو معنای دلمردگانِ خام و کسانی که دلی سرد دارند و از آتشِ عشق محرومند می توان اندیشید ابیاتی ست که از درونِ سینهٔ نالان حافظ و دیگر بزرگان ساتع می شود که با بکار بستنِ آنها آن دلِ عاقلان از سردی و فسردگی رها شده و بلکه می توانند دل و سینه سوخته و عاشق گردیده و از غرور و ننگ و نام رهایی یابند و فرجامی خوش داشته باشند. محرمِ رازِ دلِ شیدای خود کس نمی بینم ز خاص و عام را پسحافظ که پیش از این هم از نبودِ محرمِ راز گلایه داشت و فرموه؛ " نکته ها هست بسی محرمِ اسرار کجاست" یا " کجاست هم نفسی تا به شرح عرضه کنم☆که دل چه می کشد از روزگارِ هجرانش" در اینجا نیز میفرماید از عام که انتظاری نیست چرا که در غزلهای حافظ در جستجوی ننگ و نامند، حتی از خواص و آنانی که دستی بر آتش دارند و ادب شناسند نیز کسی یافت نمی شود تا محرمِ رازِ دلِ عاشق و شیدای حافظ باشد واین مفاهیمِ عالی معرفتی را به گوشِ جان بشنود. با دلارامی مرا خاطر خوش است کز دلم یک باره بُرد آرام را در آیه ای از قرآن کریم آمده است که تنها با یادِ خداست که دلها آرام می گیرند، پس بنظر می رسد حال که محرمِ رازی یافت نمی شود حافظ با در نظر داشتنِ این آیه خاطرِ خود را با ذکر و یادِ او خوش می دارد، هم او که به یکباره آرام و قرار را از دلِ حافظ برده و او را عاشق کرد. درواقع حافظ سرودنِ این ابیاتِ عارفانه را ذکر و یادآوری نامِ آن دلبرِ دلارام می داند و به این صورت خاطرِ خود را خوش می دارد. ننگرد دیگر به سرو اندر چمن هرکه دید آن سروِ سیم اندام را چمن کنایه از این جهان است و سروِ این چمن همهٔ زیبایی و جذابیت های آن است، پس کسی که سرو و دلارامی سیم اندام را دیده باشد مگر می تواند بجز او در کس و چیزِ دگری بنگرد؟ بفرمودهٔ مولانا؛ "ننگرم کس را و گر هم بنگرم او بهانه باشد و تو منظرم" پس حافظِ عاشق هم که یک بار آن معشوقِ الست را دیده است اگر به دلبرِ سرو قامتِ شیرازی و یا هر زیبایی و جذابیتی که در این چمن موجود است بنگرد آن دلارامِ سیمین بر را می بیند. صبر کن حافظ به سختی روز و شب عاقبت روزی بیابی کام را روز یعنی هنگامِ کار و برآوردنِ نیازهای روزمره بوسیلهٔ ذهن، و شب که سکوت است و خلوتِ شبانه مناسبِ کار و سعی و کوشش در راهِ خودشناسی و کسبِ معرفت، پسحافظ ضمنِ در نظر داشتنِ این دو کار می فرماید باید با صبوری سختیِ روزگارِ هجران را به جان خرید تا عاقبت روزی کامیاب شده و به وصالش نایل شوی که آنگاه خاک بر سرِ همهٔ غمها شده و در خاک می شوند.