
حافظ
غزل شمارهٔ ۸۴
۱
ساقی بیار باده که ماهِ صیام رفت
دَردِه قدح که موسمِ ناموس و نام رفت
۲
وقتِ عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صُراحی و جام رفت
۳
مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی
در عرصهٔ خیال که آمد، کدام رفت
۴
بر بوی آن که جرعهٔ جامت به ما رسد
در مَصطَبِه دعایِ تو هر صبح و شام رفت
۵
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیمِ میاش در مشام رفت
۶
زاهد غرور داشت، سلامت نبرد راه
رند از رهِ نیاز به دارالسلام رفت
۷
نقدِ دلی که بود مرا صرف باده شد
قلبِ سیاه بود از آن در حرام رفت
۸
در تابِ توبه چند توان سوخت همچو عود؟
می ده که عمر در سرِ سودای خام رفت
۹
دیگر مکن نصیحتِ حافظ که ره نیافت
گمگشتهای که بادهٔ نابش به کام رفت
تصاویر و صوت









نظرات
علی
علی نوروزیان
شکوه
شکوه
شکوه
عالی
بوزکند
نجفی
امین کیخا
جاوید مدرس اول رافض
فرهاد
کمال
کمال
بیژن
...
تماشاگه راز
رضا
احمدی
فرهاد
دکتر محمدداودی
دکتر صحافیان
در سکوت
عباس بشارت نیا
برگ بی برگی
حمید ستوده
حمید ستوده
حمید ستوده