
حافظ
غزل شمارهٔ ۸۶
۱
ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت
۲
آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت
۳
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
۴
زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دلفریب
گویی که پستهٔ تو سخن در شکر گرفت
۵
بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
۶
هر سروقد که بر مَه و خور حسن میفروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت
۷
زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست
کوتهنظر ببین که سخن مختصر گرفت
۸
حافظ تو این سخن ز که آموختی؟ که بخت
تعویذ کرد شعرِ تو را و به زر گرفت
تصاویر و صوت













نظرات
بزرگمهر وزیری
مهرزاد
مسکین عاشق
فضل الله
امین کیخا
اشوان
روفیا
کمال
بی لب
بی لب
mahbod arshadi
مهدی
مهدی
حسین
گردوزاری
نیکومنش
رضا
روفیا
روفیا
کریم
عارف
فرهاد
یکی (ودیگر هیچ)
کامیاب
عزت الل یاوری
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
ع.ر.گوهر
دکتر صحافیان
عاطفه
رویا
در سکوت
برگ بی برگی
Mahmood Shams
خوشه چین بانو
نیچه