
حافظ
غزل شمارهٔ ۸۷
۱
حُسْنَت بِه اتِّفاقِ مَلاحَت جهان گرفت؛
آری، بِه اِتِّفاق، جهان میتوان گرفت
۲
اِفشایِ رازِ خَلوتیان خواست کرد شمع،
شُکرِ خدا، که سِرِّ دلش در زبان گرفت
۳
زین آتشِ نَهُفته که در سینهیِ من است،
خورشید، شُعلهایست که در آسمان گرفت
۴
میخواست گُل که دَم زَنَد از رَنگ و بویِ دوست،
از غیرتِ صَبا نَفَسَش در دهان گرفت
۵
آسوده بر کنار چُو پرگار میشدم
دُوران، چُو نُقطه، عاقِبَتَم در میان گرفت
۶
آن روز شوقِ ساغرِ مِی خَرمَنَم بِسوخت،
کآتش زِ عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت
۷
خواهم شدن به کویِ مُغان آستینفشان،
زین فتنهها که دامنِ آخرزمان گرفت
۸
مِی خور که هر که آخرِ کارِ جهان بِدید،
از غم سَبُک بَرآمد و رَطلِ گِران گرفت
۹
بر برگِ گُل به خونِ شقایق نوشتهاند؛
کـآن کس که پخته شد، مِیِ چون اَرغَوان گرفت
۱۰
حافظ چو آبِ لُطف زِ نَظمِ تو میچِکد،
حاسِد چگونه نُکته توانَد بر آن گرفت؟
تصاویر و صوت
















نظرات
ناشناس
حسن
ناشناس
iman
بی نام
کمال
هادی
جاوید مدرس اول رافض
استادسیدعلی اصغرموسوی
استادسیدعلی اصغرموسوی
بابک چندم
استادسیدعلی اصغرموسوی
کامران امینی
فرهاد
همایون
مهناز ، س
همایون
مهناز ، س
همایون
همایون
مهناز ، س
...
nabavar
همایون
همایون
مینا مینوی
همایون
مینا مینوی
مینا مینوی
مینا مینوی
همایون
مینا مینوی
همایون
مینا مینوی
همایون
همایون
همایون
تماشاگه راز
همایون
رضا
پاسخ بایدگفت که: اینکه حافظِ جمال دوست نسبت به شاه شجاع ِ خوش خط وخال احساس خاص وعاطفی داشته هیچ شک وتردیدی دراین نیست. لیکن اینگونه هم نیست که حافظ همه ی نبوغ خدادی خویش را به پای این پادشاه خوش سیمای خوش سیرت نثارکرده باشد. درست است که شاه شجاع محبوبِ دل حافظ بوده ودل عاشق پیشه ی رندِ شیراز را برمی انگیخته و احساسات وعواطفِ درونی اورا به غلیان درمی آورد. امّا بایددانست که این همه ی ماجرانیست. این انگیزش، صرفاً حافظ رابرای خَلق غزل تشویق وترغیب می نمود و زمینه یابستری مناسب برای بیان دغدغه های فکری اوفراهم می ساخت. چنانکه ملاحظه می گردد درهرغزلی که حافظ درمدح شاه شجاع یا سایردوستان خود سروده، شاید بیش ازیک یا دوبیت درمدح آنها نگفته است. معمولاً سایرابیاتِ غزلها یی ازاین دست، درمورد نگرش وجهان بینی حافظ،اندیشه های ناب او،بی وفایی دنیا،وعشق و...... می باشد که درقالب غزل می نشینند. حُسن: جاذبه وجمال،زیباییِ وکششملاحت: ملیح بودن، با نمک بودن، رفتارنرم ودلنشین و جذّاب.اتّفاق:اتّحاد، به هم پیوستگی ،درکناریکدیگرمعنی بیت: زیبایی وجاذبه ی تودرکنارنمکین بودن ورفتاردلنشین توهمه ی قلبها راتسخیرکرده ودنیارافراگرفت آری درست است وقتی محاسن باهم جمع شده ودرکناریکدیگرقرارگیرند به کمکِ مجموع آنها جهانی رامی توان تسخیرنمود.به قد وچهره هرآنکس که شاه خوبان شدجهان بگیرد اگردادگستری داندافشای راز خلوتیان خواست کرد شمعشُکر خدا که سِرّ دلش در زبان گرفتافشا: آشکارکردن ،برملا کردن.خلوتیان: گوشه نشینان ِ عارف وآگاه ازمسایلمعنی بیت: شمع بند زبان ندارد قصد کرده بود که اسرار خلوت نشینان را برمَلا سازد، این اسرار بسیار مهم ومگو هستند ونبایست به گوش نامحرمان برسند ضمن آنکه خطرناک وسوزنده وویرانگر نیزهستند. آنقدراثربخش اَند که دل شمع رانیزبه آتش کشید وشعله ورساخت، خدای را شکرکه نتوانست رازی را که می خواست فاش کند.روشن است که رازخلوتیان همان اندیشه های ناب حافظانه، وخمیرمایه ی مرام ومسلک رندیست که متعصّبین ِ یکسویه نگر،کینه توزان ومدّعیان دروغین نمی توانند آنها رابرتابند ازهمین رو این رازها مهم ومگوهستند.گرخودرقیب شمع است اسرار ازاوبپوشانکان شوخ ِ سربُریده بند زبان ندارد.زین آتشِ نهفته که در سینه ی من استخورشید شعلهایست که در آسمان گرفتآتش نهفته: سوز وگداز درونی، کنایه از آتش عشق است.معنی بیت: سوز وگدازی که مُدام درقلب من جریان دارد،آتشی که دردرون من زبانه می کشد آنقدرسوزنده وپُرحرارت است که خورشید تنها یک شعله ازآن است که درآسمان می سوزد.سوزدل بین که زبس آتش ِ اَشکم دل ِشمعدوش برمن زسرمهرچوپروانه بسوختمیخواست گُل که دَم زندازرنگ وبوی دوستاز غیرتِ صبا نفسش در دهان گرفتغیرت: حمیّت،حفظ ناموس کردن، رشک،حسادت کردن "صبا" همان نسیم سحرگاهی که پیام آور عاشقان است وبه حَرم یار دسترسی دارد دراینجا هوادار معشوق است ونسبت به اوتعصّب وغیرت دارد.بعضی ازشارحان "گُل" راکنایه ازیک دشمن داخلی مثل شاه محمود دانسته وبراین باورند که چون دشمن شاه شجاع برادرخود اوبوده،لذا حافظ حُرمتِ خانوادگی ِ اورا نگه داشته وازواژه ی تحقیرآمیزتری استفاده نکرده است! درحالی که چنین تصوّر وچنین برداشتی غیر حافظانه بوده وچیزی جزحدس وگمان بی پایه نیست.باید یادآورشد همانگونه که پیشترگفته شد گرچه غزل درمدح شاه شجاع وتمجید ازپیروزیهای اوآغازشده لیکن به جزمطلع غزل سایرابیات هرکدام معنا و منظوری مستقل دارند ومتاثّرازباورها وعقایدِ شخصیِ حافظ نسبت به آدابِ عاشقی،جایگاه معشوق، وغیره می باشند وهیچ ارتباطی به شاه شجاع ندارند. دراین بیت نیز واژه ی "گُل" به همان معنای اصلی( گل سرخ) بکارگرفته شده هیچ اشاره ای به دشمن داخلی یاخارجی ندارد چراکه حافظ رابه چوب ببندی دشمن راچه داخلی باشدچه خارجی "گل" نمی شمارد. همانگونه که دراغلب غزلیّاتِ حافظ، سرو و ماه وخورشید و...... درمقابل قد وقامت وزیبایی ِمعشوق کم می آورند وتحقیرمی شوند دراینجا نیز به همان سیاق قبلی "گل" درقیاس بارنگ وبوی معشوق کم آورده و تحقیرشده است. معنی بیت: گُل دراین خیالِ باطل که شاید توانسته باشد دَم ازرنگ وبوی دوست بزند وبا اورقابت کند مشغول جلوه گری وعشوه گری بود که غیرتِ صبا برانگیخته گشت وگل با مشاهده ی خشم وغضبِ صبانَفَس اَش دردهان حبس شد.گل بررُخ رنگینِ توتالطفِ عرق دیددرآتش شوق ازغم دل غرق گلاب استآسوده برکنارچوپرگار میشدمدوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفتپرگار: وسیله ای دوشاخه برای رسم دایره، دراینجا باتوجّه به اینکه "دوران" نیز به معنی چرخش پرگار وچرخش روزگاراست می باشدتشبیهات بسیارزیبایی به مددِنبوغ شاعرخَلق شده است شاعردرمصرع اوّل خودرا به شاخه ی بیرونی ِ پرگارتشبیه کرده که درحاشیه ی دایره حرکت می کند. وقتی بیرون ازدایره باشی فارغ بال وآسوده خاطرهستی امّا دروسط معرکه ودایره مشوّش ونگران ومضطربی. درمصرع دوّم:دوران به معنی روزگار به شاخه ی بیرونی ِ پرگار که به حالتِ دَوَرانی می چرخد تشبیه شده وخودِشاعراینبار به شاخه ی ثابتِ پرگارتشبیه شده که باتکمیل شدنِ دایره کاملاًمحاصره شده وبه اصطلاح به دامی می افتد که راه ِ گریز ندارد. به عبارتی شاعر به زیبایی وباهنرمندی، یکبارخودرا شاخه ی متحرّک ویکبارنیز به شاخه ی ثابتِ پرگارتشبیه نموده ومضمونی بِکر وبدیع خَلق کرده است. کاری که ازعهده ی هیچ شاعری جزرندِ شیرازبرنمی آید.امّا چرا شاعر خودرا دردامی می بیند که راه گریز ندارد؟باتوجّه به روحیّاتِ لطیفی که ازحافظ سراغ داریم،قطع یقین تمایلاتِ قلبی اواین نبوده که درکانون توجّهاتِ عموم به ویژه پادشاهان ووزرا قرارگیرد ونتوانسته باشددرگوشه ای دنج وآرام، با خاطری آسوده بدون دغدغه های سیاسی زندگی گذراند،بلکه بی شک میل درونی او،یک زندگی ِ آرام، بی استرس وبه دوراز هیاهو وچه بسا درویشانه بوده که شوربختانه نصیب اَش نشده است. ظاهراً ازهمین رو باشِکوه واندوه وحسرت می فرماید:معنی بیت: همانندِ شاخه ی بیرونی پرگارباخاطری آسوده، یک زندگانیِ در حاشیه وبیرون ازدایره داشتم وازهیاهوی آزارنده وقیل وقال اندوهبارسیاسی اجتماعی فارغ بال بودم لیکن ازبداقبالی، روزگار بامن چنان کرد که وقتی به خودآمدم، همانندِ شاخه ی ثابتِ پرگار،خودرا احاطه شده دروسطِ دایره دیدم که هیچ راه فراری نیست! دوران باحرکتِ دَوَرانیِ خود مرا درمیان معرکه انداخت وگرفتار مسایلی کرد که خواستِ قلبی من نبود. من نمی خواستم اینچنین درکانون توجّهاتِ عام وخاص قرارگیرم.آن روز شوقِ ساغر مِی خرمنم بسوختکاتش ز عکس عارضِ ساقی در آن گرفتعارض: چهره، رخسار"ساقی" دراشعارحافظ همان شراب دهنده هست لیکن مقام والایی دارد وهمیشه زیباروی وخوش خُلق وخوش حرکات است وگاه مثل همین بیت به جایگاهِ معشوق تکیه می زند وهمان خودِ معشوق است که عاشقانش رابه شراب محبّت سرمست می سازد.معنی بیت: آن روز که سرخیِ رُخسار ساقی، همانندِ پاره ی آتش در درونِ ساغرمنعکس شده بود من بی تاب وبیقرار شدم واز شوق واشتیاق ِ سرکشیدن ساغرمی همه ی هستی اَم بسوخت. شراب خورده وخوی کرده می روی به چمنکه آبِ روی توآتش در ارغوان انداختخواهم شدن به کویِ مُغان آستین فشانزین فتنهها که دامنِ آخرزمان گرفتکوی مُغان: مغان در اصل قبیله ای از قوم ماد بودند که مقام روحانیت منحصراً به آنان تعلق داشت . آنگاه که آیین زرتشت بر نواحی غرب و جنوب ایران یعنی ماد و پارس مستولی شد مغان پیشوایان دیانت جدید شدند. در کتاب اوستا نام طبقه ٔ روحانی را به همان عنوان قدیمی که داشته اند یعنی آترون می بینیم اما در عهد اشکانیان و ساسانیان معمولاً این طایفه رامغان می خوانده اند. بعضی ها بااستناد به بیت هایی ازاین دست براین باورند که حافظ به دین زرتشت گرایش داشته ومُرادِ وی ازپیرمغان همان زرتشت است.امّا بنظرچنین می رسد که: گرچه ارادت واحترام حافظ به زردتشت قابل انکارنیست ودرچندین غزل به صراحت به این پیامبرایرانی الاصل ارادت ورزیده است لیکن همانگونه که قبلاً نیز توضیح داده شده حافظ در گذرِ زمان به یک نوع آزاداندیشی بامحوریّت عشق وانسانیّت رسیده واندیشه های نابِ اوفراقومی و فرامذهبی هستند و در چارچوب هیچ یک ازمذاهب جای نمی گیرند اوخودبه تنهایی یک مَسلک تمام عیاراست. باتوجّه به اینکه درمذهبِ زرتشت شراب خوردن مجازاست حافظ بیشتر"مُغان" رابه معنای میخانه بکارگرفته،تاپیوندِ معنایی نیزباشراب خواری دراین مذهب داشته باشد.آستین فشان: حرکاتی موزون با دست است که صوفیان به هنگام رقص، انجام می دهند. به معنای رهایی ازبندِ تعلّقات است.معنی بیت: ازبس شرارت وفتنه وآشوب دراین دوره ودراین جامعه شاهدهستم گویی که آخرالزّمان فرا رسیده است. برآنم ازتمام تعلّقاتِ دنیوی دست بردارم وازباورها وعقاید خویش دل بکَنم ورقص کنان به میکده بشتابم تا باجام شراب ازشروشور دنیا خلاص گردم وبه رهایی برسم. عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلسکه وَعظِ بی عملان واجب است نشنیدنمی خور که هر که آخر کار جهان بدیدازغم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفتازغم سبک درآمد: رنج واندوه دنیا راسبک می شمارد وبرخودسخت نمی گیرد.رَطل: واحد وزن مایعات برابر 12 اوقیه یا 84 مثقال. این وزن در جاهای مختلف تفاوت داشته؛ وزنی که در ایران یکرطل گفته میشده معادل صدمثقال بوده (هر مثقال 24 نخوداست) ،پیاله و پیمانه ی بزرگ شرابمعنی بیت: شراب بنوش که هرکسی که بی وفایی و ناپایداری دنیا رافهمید دیگر به جای سخت گرفتن برخود و خوردنِ غم وغصّه ی دنیا،شراب باپیمانه ی سنگین وبزرگ می خورد.من وهم صحبتی اهل ریا دورم بادازگرانانِ جهان رطل گران مارابسبر برگِ گل به خونِ شقایق نوشتهاندکان کس که پُخته شد میِ چون اَرغوان گرفتمعنی بیت:چون نیک بنگری طبیعت نیزآدمی رابه عیش وعشرت دعوت می کند وازاندوه وغصّه خوردن برحذرمی دارد چنانکه باچشم جان ودل بنگریم هربرگ گلی پیامی دارد وهرآوازبلبلی مارابه شادی ونشاط تشویق می کند.معنی بیت: برروی گلبرگ ها به خون شقایق نوشته شده که آنکس که سرد وگرم دنیا چشیده وبه فهم ودانایی رسیده باشدازشراب ارغوانی رنگِ نشاط بخش غافل نمی ماند وغم واندوه دنیارا بااین متاع ارزشمند خنثی می سازد.غم زمانه که هیچش کران نمی بینمدَواش جزمِیِ چون ارغوان نمی بینمحافظ چو آبِ لطف ز نظم تو میچکدحاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفتنکته گرفتن:خُرده و ایراد گرفتننظم : شعرحاسد: حسودمعنی بیت: ای حافظ زمانی که اشعارتواینقدرلطیف و ظریف ونغز هستند حسودان چگونه می توانند برتوخُرده گیرند؟ لطفِ شعرتودهانِ هرمدّعی وحسود رابرمی بندد. شعرحافظ همه بیت الغزل معرفتستآفرین برنفس دلکش ولطف سخنش
شیرازی
رضا
برگ بی برگی
پاسخ داد که او به امری آگاه است که آنان ، یعنی عقل و خرد آنان که بیشتر از آن شمع است از آن بی اطلاع هستند و تصمیم نهایی گرفته شد . زین آتش نهفته که در سینه من است خورشید شعله ای ست که در آسمان گرفت اما انسان به وعده آتش عشقی که خداوند قول داد در سینه اش نهفته کند دلخوش داشته و به سخن خداوند که می فرماید انسان را مکرم داشته و اصلآ خورشید که منشأ حیات کل هستی و جهان ماده است را به انگیزه آن آتش و عشق درونی انسان آفریده است اعتماد کرده ، بلای معروف الست را بر زبان جاری می کند که بلای جان بسیاری از مردمان شده و تنها اندکی از انسانها هستند که تا به اینجا موفق به وفای عهد خود شده و رستگار شدند . می خواست گِل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرت صبا ، نفسش در دهان گرفت اما در آن محفل ، انسان عجول که هنوز گِل یا خاک و از جنس ماده است و خام و دارای هشیاری در اندازه یک شمع است ، با این بلی گفتن گمان کرد که در لحظه از جنس خداوند شده و خواست بر فرشتگان و خلوتیان فخر فروخته و دم از رنگ و روی حضرت دوست بزند (همان لحظه بوسیله خرد جزوی خود اسیر نفس شد ) ، اما از غیرت و شاید عتاب باد صبا زبان به دهان گرفت ، پس سرانجام باد صبا نفخه الهی را در او دمید یعنی همان روحی که در ادیان به آن اشاره شده است و چنین خلق جدیدی از اینجا آدم لقب گرفت اما هنوز فضیلتی بر فرشتگان ندارد . آسوده بر کنار ، چو پرگار می شدم دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت پرگار در نجوم به معنی ستاره یا صور فلکی دوردست و کم فروغ است که در فرهنگ لغات قابل مشاهده می باشد و در اینجا آن ابزار به یاد مانده از کلاسهای درس هندسه مورد نظر نیست ، نقطه از لحاظ اینکه فاقد بعد و اندازه است نماد فضای عدم و بینهایت خداوندی می باشد ، در مصرع دوم میفرماید پس از اینکه انسان متعهد به الست شد به زمین و چرخه هستی هبوط کرد ، و این چرخه جهان ماده ، یا دوران سرانجام انسان را که اصل و ذاتش نقطه بینهایت خداوند است در قالب جسمانی در میان گرفت ، یعنی انسان متولد شد و پای در جهان فرم و ماده گذاشت ، پس انسان در زمین آرامش نسبی یافت که این آسودگی مرهون آن ذات یا هشیاری و خرد خداوندی ست که انسان در زمینِ فرم از آن برخوردار شده است ، اما همچون پرگار ، ستاره کم فروغی ست که در صور فلکی دور دست دیده می شود ولی این آسودگی و سکون منظور اصلی آفرینش انسان نبوده ، و بنا بر پیمان الست قرار است این نقطه یا ستاره کم فروغ تبدیل به خورشید بینهایت و گسترده خداوندی شود که با پروسه ای که حافظ در ابیات بعد به آن می پردازد نقطه ذات انسان گشوده و باز خواهد شد و آن خورشید ، آفتاب جهانگیر شده و گنج پنهان خداوند در زمین و جهان ماده آشکار می شود و منظور اصلی حضور انسان در زمین محقق می گردد . مولانا آن نقطه را ذره می نامد و فرموده است : آفتابی در یکی ذره نهان / ناگهان آن ذره بگشاید دهان ، ذره ذره گردد افلاک و زمین / پیش آن خورشید چون جست از کمین آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت اکنون انسان که با وعده حمایت خداوند پای به عرصه وجود و هستی گذاشته است بمنظور تطبیق شرایط زیست و برآورده شدن نیازهای مادی و جسمانی خود در این جهان خواستن های خود را با گریه آغاز می کند که مادر اجابت می کند و روزانه شاهد رشد جسمانی این نوزاد است ، اما عادت به خواستن در انسان فروکش نمی کند ، با بزرگتر شدن خواسته های او نیز افزون می شوند در حالیکه برابر قانون زندگی و ادامه حیات نیازی به اینهمه خواسته های جورواجور ندارد و اکنون که تبدیل به جوانی رشید و بلند بالا شده است خرمنی عظیم از تعلقات دنیوی و نفسانی مانعی بزرگ برای وفای به عهد اوست با خداوند برای اتفاق و جهانگیری ، انسانهایی چون حافظ و دیگر بزرگان که خیلی زود به مسؤلیت و هدف حضور در این جهان آگاه شدند با دریافت اولین ساغر از دست خداوند یا زندگی ، و با دیدن عکس رخسار آن ساقی زیبا روی به یاد اولین ساغری که روز الست از دست آن ساقی یگانه دریافت نموده است و عهد و پیمان خود افتاده ، در خرمن تعلقات و انباشت دلبستگی های مادی و ذهنی او آتش افتاده و اثری از آن چیزهای مادی و ذهنی بر جای نمی ماند . اما انسانهایی که بجای طلب شراب خرد ایزدی ، بر خواست خود از شرابهای مجازی مانند شراب ثروت ، شراب تایید و اعتبار ، شراب اعتقادات تقلیدی و ذهنی اصرار می کنند ، پسساغری از حضرت دوست دریافت ننموده و چشم عدم بین و نقطه خود را از دست داده ، همچنان تا پایان عمر بر خرمن تعلقات خود می افزایند و درنتیجه بکلی منکر هر گونه عهد و پیمانی می شوند . خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان زین فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت آستین فشان یعنی دست افشانی و پایکوبی ،کنایه از شادی بینهایت و بدون علتهای بیرونی، کوی مغان تمثیلی ست از فضای عدم و بینهایت خداوندی که از انفجار آن نقطه در برابر سالک گشوده می شود ، پس رند زیرکی چون حافظ که با همان اولین ساغر ، عکس رخ حضرتش را در آن جام مشاهده کرده و آتش بر خرمن هستی مجازی خود می زند ، با این سوختن خرمن و دلبستگی های دنیوی خود به همان نقطه ای که در روز الست بود باز می گردد یعنی جهان بدون بعد و جهات و در حالیکه بدون آن تعلقات شادمان است دست افشانی می کند ، در مصرع دوم فتنه یعنی آشوب و درهم ریختن نظمی که انسان با خرمن تعلقات دنیوی برای خود تدارک دیده است و همانگونه که با در افتادن آتش در خرمن گندم ، کلیه نظم روستا و منطقه درهم می ریزد ، نظم ایجاد شده در ذهن انسان که از این خرمن ، طلب امنیت و نیکبختی می نمود آشفته می شود ، آخر زمان قیامت فردی انسان است در همین جهان مادی که منجر به درگرفته آتش در خرمن هستی های مجازی می شود ، دیدن عکس رخ معشوق در ساغر ثمره خواست و طلب انسان است و قیام در جهت وفای به عهد و پیمان خود با خداوند . می خور که هرکه آخر کار جهان بدید از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت آخر کار جهان برای انسانی که قیامت فردی وی فرارسیده و او بمنظور وفای به عهد خود قیام کند خوش سرانجام است، یعنی سبک و به راحتی از غمهای خود آزاد شده و آستین افشان بسوی کوی مغان یا فضای گشوده شده و آسمان یکتایی اوج میگیرد ، پس عروج برای مراتب بالاتر از ملائک نیازمند رطل گران یا پیمانه ای بزرگتر از آن می ناب است . بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت شقایق گل عاشق و نماد عاشقی ست ، حافظ میفرماید چه لطیف این نکته را بر برگ شقایق نوشته اند که تا انسان عاشق نشود و سپس خون دلبستگیهای دنیوی یا سر خویشتن ذهنیش نریزد ، پخته و شایسته دریافت آن شراب ارغوانی رنگ نخواهد شد . اشاره به حدیثی ست که خداوند می فرماید " هر کس که به من عشق ورزد ، عاشقش خواهم شد ، و چون عاشق شوم ، او را خواهم کشت ، و هرکس را که من بکشم خود خونبهای او خواهم بود " حافظ این حدیث را علیرغم خشونت ظاهری بسیار لطیف می داند که گویی بر گلبرگ شقایق نوشته اند . حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت حالیکه از نظم و شعر حافظ آب حیات زنده کننده ای می چکد که با لطف و عنایت خداوند بر زبان حافظ جاری می شود ، پسحاسدان قادر به نقد و نکته بینی و ایراد گیری از این ابیات نیستند . یعنی شعرهایی را که شعرای دیگر با ذهن خود می سرایند پر از نکته و ایراد است اما بدلیل اینکه شعر حافظ زبان حق است و از عالم معنا می آید بدون نقص و نکته می باشد .
رضا س
پاسخ به برگ بی برگی باید بگم چه خوبه که اشعار حافظ رو در پیمانه ی افکار خودمون نریزیم و به عرفان و این مسائل پیوند ندیم. البته حافظ اشعار عرفانی هم داره ولی بیشتر غزلیاتش اجتماعی و عاشقانه هستند و اونهم از نوع زمینی:ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید/ وجه می میخواهم و مطرب، که میگوید رسید؟شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام/ بار عشق و مفلسی صعب است، میباید کشیدقحط جود است آبروی خود نمیباید فروخت/ باده و گل از بهای خرقه میباید خریدچطور میشه این غزل رو مثلا تعبیر عارفانه کرد؟ شراب عارفانه پول یا وجه نیاز داره؟ یا شاهدان عرفانی پول میگیرن که حافظ باید از اینکه کیسه ش تهی ست و مفلسه شرمسار باشه؟ یا باده ی عرفانی رو با پول میخرن که حافظ مجبور باشه خرقه ش رو بفروشه تا بتونه گل و شراب عرفانی بخره؟ غزل بالا هم همینطوره و ربطی به عرفان نداره و اکثر مفسرین معتقدن که در مورد شاه شجاع گفته شده. یکبار هم گفتید که حافظ مدح شاه نمیکنه و شانش رو پایین نیاوریم. البته حافظ مدیحه سرا نیست ولی اشعار مدح داره که درکنارش انتقاد هم میکنه. حافظ بارها شاه شجاع، شاه منصور، شاه ابواسحاق و خواجه تورانشاه وزیر رو مدح کرده که با کمی مطالعه غزلیات حافظ با موارد زیادی روبرو میشید. در پایان هم این ابیات رو بخونید که مستقیما در در مدح شاهان گفته شده. مگر اینکه اینها هم تعبیری عرفانی داشته باشد!بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح/ آندم که کار مرغ سحر آه و ناله بوددیدیم شعر دلکش حافظ به مدح شاه/ یک بیت از این قصیده به از صد رساله بودآن شاه تند حمله که خورشید شیرگیر/ پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود***به یُمن دولت منصور شاهی/ علم شد حافظ اندر نظم اشعار***از مراد شاه منصور ای فلک سر بر متاب/ تیزی شمشیر بنگر، قوت بازو ببین***جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد/ ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع***نصره الدین شاه یحیی، آنکه خصم ملک را/ از دم شمشیرِ چون آتش ذر آب انداختی***خوشم آمد که سحر خسرو خاور میگفت/ با همه پادشهی بنده ی تورانشاهمو...
بابک چندم
رضا س
بابک چندم
بابک چندم
برگ بی برگی
رضا س
علی
مهران
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
کریم
یاسان
مصطفی ا
نیکومنش
دکتر صحافیان
مصطفی رحمانیان گراشی
در سکوت
محمدحسین مسعودی گاوگانی
یوسف شیردلپور
م ر ن
دیانا درویشان
ابوتراب. عبودی