
حافظ
غزل شمارهٔ ۸۸
۱
شنیدهام سخنی خوش که پیرِ کنعان گفت
«فِراق یار، نه آن میکند که بتوان گفت»
۲
حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر
کنایتیست که از روزگارِ هجران گفت
۳
نشانِ یارِ سفرکرده از کِه پُرسم باز؟
که هر چه گفت بَریدِ صبا پریشان گفت
۴
فغان که آن مهِ نامهربانِ مِهرگُسِل
به تَرکِ صحبت یاران خود چه آسان گفت
۵
من و مقامِ رضا بعد از این و شُکرِ رقیب
که دل به دردِ تو خو کرد و ترکِ درمان گفت
۶
غمِ کهن به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیرِ دهقان گفت
۷
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که این سخن به مَثَل باد با سلیمان گفت
۸
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال تَرک دَستان گفت؟
۹
مزن ز چون و چرا دم که بندهٔ مُقبِل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
۱۰
که گفت حافظ از اندیشهٔ تو آمد باز؟
من این نگفتهام آن کس که گفت بُهتان گفت
تصاویر و صوت












نظرات
بزرگمهر وزیری
حسین ملیحی شجاع
جاوید مدرس اول رافض
شمس شیرازی
شمس شیرازی
مصطفی اسلامی
تماشاگه راز
رضا
پاسخ داد: خداوندبادرامَرکب ماساخته است. مورگفت ای سلیمان می دانی که این چه معنی دارد؟ یعنی که توبربادسوارمی شوی وبربادتکیه می کنی! بادچیزیست که درآید ونپاید وبرود. یعنی همه ی قدرت تو برهیچ است! سلیمان ازاین حرف به فکرفرورفت وازاوپندآموخت. گِره به باد مزن: تکیه به باد مکنمعنی بیت: هیچوقت برباد تکیه مکن اگرچه شاید موقتاً به سمتی که تونیازداری به وزد وخواست تو برآورده شده باشد،لیکن باد است وهیچ تضمینی ندارد لحظه ای دیگرممکن است نباشد یا بر آنسوی دیگر بوَزد وکارتوخراب گردد این مثلِ زیبا را مور با سلیمان گفته که گِره بربادمزن.بادت به دست باشداگردل نهی به باددرمعرضی که تخت سلیمان رود به بادبه مُهلتی که سپهرت دهد ز راه مروتو را که گفت که این زال ترک دستان گفتاین بیت نیز شاید کنایه ای شاه محمود بوده باشد که به تختِ شاه شجاع تکیه زده است. یعنی اینکه روزگار چندروزی به وی مهلت داده است.ز راه مرو: زال: پدررستم، دراینجا کنایه ازروزگار کهن سال وحیله گراست دستان: حیله. اشاره به داستان رستم وافراسیاب است که درنهایت رستم با حیله وتدبیرپدرپیرخود، با کمک سیمرغ تیری از چوبِ گز ساخت و آن را به چشم اسفندیار زد واوراشکست داد. معنی بیت: روزگاراگرمُهلت چندروزه ای به دستت داده مغرورمباش وازراه راستی ودرستی منحرف مشو. چه کسی به تو گفته که روزگارحیله گری را کنارگذاشته وکاری به کارتو ندارد؟ ایمن مباش که روزگاربازیهای زیادی دارد وممکن است دریک لحظه ورق برگردد وتمام آرزوهای تونقش برآب شوند.زگِردخوانِ نگونِ فلک طمع نتوان داشتکه بی ملالتِ صدغصّه یک نواله برآیدمزن ز چون و چرا دَم که بنده ی مُقبلقبول کرد به جان هر سخن که جانان گفتمُقبل: صاحبِ بخت و اقبال،رستگارجانان: دراینجا پیرخردمند وناصح داناست.معنی بیت: وقتی نصیحتی می شنوی ازچرایی وازچیستی سخن مگو که بنده ی سعادتمندوخوشبخت،هرسخن که پیر دانا وخردمند گفت بی چون وبی چرا قبول می کند وبه بحث وجدل بااونمی پردازد.نصیحت گوش کن جانا که ازجان دوست تردارندجوانان سعادتمند پندِ پیردانا راکه گفت حافظ از اندیشه ی تو آمد بازمن این نگفتهام آنکس که گفت بُهتان گفتبُهتان: تهمت ودروغ به کسی نسبت دادن.این بیت ظاهراً خطاب به شاه شجاع است.معنی بیت:ای محبوب ، اگرسخن چینان به دروغ به توگفتند که حافظ ازعشق تورویگردان شده ودیگربه تونمی اندیشد بشنو وباورمکن که من هرگزچنین نگفته ام واین یک دروغ وتهمت است.اگرچه حُسن توازعشق غیرمستغنیستمن آن نی اَم که ازاین عشقبازی آیم باز
شیرازی
شیرازی
محسن سعیدزاده
سوفیا
کامیاب
افسانه
دکتر صحافیان
رضا عباسی
در سکوت
برگ بی برگی
پاسخ میدهد که سلیمان کج نرود و سلیمان با بیرون راندنِ آن دلبستگی از دل خود، موجبِ راستیِ تاج خود میگردد ، سلیمان بار دیگر در حالیکه تاجش راست است و باد موافق هم می وزد به عمد تاجش را کج می کند ، اما تاج پادشاهی به حال اولیه خود باز می گردد ، پسحافظ این مثال را می زند تا سالک با قرار گرفتن در مسیر باده موافق با دستکاری تاج خود میزان پیشرفت معنوی خود را نیازموده و تمرکزش فقط روی راست رفتن خود باشد . مولانا در دفتر چهارم مثنوی به تفصیل این قصه را نقل کرده است . پسسلیمان اندرونه راست کرد / دل بر آن شهوت که بودش کرد سرد بعد از آن تاجش همان دم راست شد / آنچنانکه تاج را می خواست شد نکته قابل تأمل در این داستان ، اینکه حتی برای حضرت سلیمان که پادشاهی قدرتمند و پیامبری بزرگ بود نیز حاشیه امنیتی وجود نداشته و در صورتیکه در مسیر درستِ باد زندگی قرار نگیرد، باد با او تعارف نداشته و تاج پادشاهی وی را کج و بد شکل می کند . به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو تو را که گفت که این زال ترکِ دستان گفت ؟ پسحافظ از پوینده راه عاشقی می خواهد که وقت و عمری را که هدیه زندگی ست به بطالت سپری نکند و از راه مستقیم خود منحرف نشود، در مصراع دوم دستان لقبِ رستم است که نماد انسانی ست که باید پهلوانانه دیو ها را مغلوب کند تا به سرمنزل مقصود برسد و زال در اینجا رمز خداوند است که رستمِ خود را ترک و رها نمی کند و با وجود اینکه انسان با بی وفایی بسیار دیر از چاه ذهن بیرون می آید، اما خداوند پیوسته با تیرهای قضا و کن فکانِ خود در کار است تا انسان با احساس درد ، جویای منشأ درد ها شده و با پهلوانی، بار دیگر به اصل خود باز گردد و دلش به او زنده شود . در غزل دیگری میفرماید؛ به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند / چنین عزیز نگینی به دست اهریمنی مزن ز چون و چرا دم که بنده مُقبل قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت پس پوینده راهی که مُقبل و پذیرفته درگاهش قرار گرفت نباید از چون وچرا دم زده و بدنبال استدلال های فلسفی ساخته و پرداخته ذهن باشد ، بلکه باید در برابر پیغامهای زندگی تسلیم محض بوده و هر سخنِ جانان را به جان بخرد ، در غزلی دیگر میفرماید: حافظ از چون و چرا بگذر و می نوش دمی / نزدِ حُکمش چه مجال سخن چون و چراست . که گفت حافظ از اندیشه تو آمد باز ؟ من این نگفته ام ، آن کس که گفت بهتان گفت واعظ و زاهدی که بینشی سطحی دارد چنین سخنانی را نشانه باز گشت از راه خداوند می داند ، پسحافظ میفرماید اگر آن مدعیان این سخنان را درست فهم کنند ، در می یابند که این گفته ها دقیقآ در مسیر و جهت زندگی ست و آنان بیهوده به حافظ اتهامِ باز گشت از دین می زنند و حکم ارتداد صادر می کنند. اندیشه و گفتارِ حافظ که چنین چیزی را نمی گوید.
سید حسین اخوان بهابادی
راشد میرزاده
مرتضی توکلی