حافظ

حافظ

غزل شمارهٔ ۹

۱

رونق عهد شباب است دگر بُستان را

می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را

۲

ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

۳

گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروش

خاک‌روبِ درِ میخانه کنم مژگان را

۴

ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگان

مضطرب‌حال مگردان، من سرگردان را

۵

ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند

در سر کار خرابات کنند ایمان را

۶

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح

هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

۷

برو از خانهٔ گردون به در و نان مطلب

کآن سیه‌کاسه در آخر بِکُشد مهمان را

۸

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

۹

ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد

وقت آن است که بدرود کنی زندان را

۱۰

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

تصاویر و صوت

دیوان حافظ به اهتمام محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، به خط حسن زرین خط، مرداد ۱۳۲۰ شمسی ، زوار، چاپ سینا، تهران » تصویر 137
دیوان حافظ به خط محمدرضا ابن عبدالعزیز مورخ ۱۲۱۶ هجری قمری » تصویر 57
دیوان حافظ با رقم وفات او در انتها به سال ۷۹۱ هجری » تصویر 5
دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 10
دیوان سلمان ساوجی در متن اصلی و دیوانهای حافظ، کمال خجندی و عصمت سمرقندی در حاشیه » تصویر 6
دیوان حافظ مورخ ۱۲۵۲ هجری قمری نوشته شده در لکهنو هند » تصویر 27
دیوان حافظ نسخه‌برداری شده در رمضان ۸۵۵ ه.ق توسط سلیمان الفوشنجی » تصویر 7
دیوان حافظ به خط سلطانعلی مشهدی با تصاویر حاشیهٔ افزوده در دورهٔ گورکانی هند » تصویر 9
دیوان حافظ به خط عبدالصمد شیرین‌قلم ۹۹۰ هجری » تصویر 9
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 14
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 40
دیوان حافظ به توضیح و تصحیح پرویز ناتل خانلری - ج ۱ (غزلیات) - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۳۶
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی به کوشش سید علی محمد رفیعی - خواجه شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۱۳۹
دیوان حافظ (براساس نسخه خلخالی «مورخ ۸۲۷ ق» با مقابله نسخه بادلیان «۸۴۳ ق» و پنجاب «۸۹۴ ق») به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۵۲
خاطر مجموع (جامع دیوان جامع حافظ بر اساس بیست و یک متن معتبر چاپی) تدوین و توضیح شفیع شجاعی ادیب - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۸۱
دیوان خواجه حافظ شیرازی (با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشف الابیات) به کوشش سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۱۶۹
دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی (براساس نسخه مورخ ۸۲۴ هجری) به کوشش سید محمدرضا جلالی نائینی و نذیر احمد - شمس الدین محمد حافظ - تصویر ۴۴
فریدون فرح‌اندوز :
سهیل قاسمی :
زهرا بهمنی :
محسن لیله‌کوهی :
هادی روحانی :
مریم فقیهی کیا :
فاطمه زندی :
سارنگ صیرفیان :
پری ساتکنی عندلیب :
سهراب سیفی :
محمد خزائی :
احسان حلاج :
محمدرضا ضیاء :

نظرات

user_image
نیما
۱۳۸۷/۰۲/۲۷ - ۱۴:۲۸:۲۵
شما آدم بی آزاری بوده اید. بار دیگر زندگی بر وفق مراد شما می گردد و شما باید قدرش را بدانید و از آن به خوبی بهره مند شوید. به دنبال مال دنیا و تجمل نباش. چون خودش به سمت تو می آید. با گذشته تاریک خداحافظی کن و از مردم (بد) دوری کن.
user_image
نگین شکروی
۱۳۸۹/۰۱/۰۹ - ۱۱:۳۵:۴۹
بادرود وسپاس فراوان مصرع اول از بیت هشتم در برخی نسخ بدین شکل نیز آمده است:هرکه را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است
user_image
احمد تدین
۱۳۸۹/۰۶/۱۵ - ۱۱:۵۱:۳۳
سال ها پیش یک حافظ پژوه شیرازی درتفسیر شعر آخر غزل گفت "دگران" دو معنی دارد. یکی همان که "دیگران " است و یکی هم به معنی مرغ گیاه نمائی که برای پرنده ها دام می گذارد و خودرا به شکل گل درمی آورد و پرنده ها که روی آن می نششینند آنها را می بلعد و دام تزویر می گدارد. شهاب الدین سهروردی هم در رساله"عقل سرخ" دگران را به معنی سیمرغ و پرنده جادوگر به کار برده است.
user_image
شادان کیوان
۱۳۸۹/۱۰/۲۹ - ۱۸:۵۷:۰۳
jتوضیح کوتاهی راجع به بیت ششم این عزل بدهم. آنچا که میفرماید یار مردان خدا باش . . . .داستان نوح و توفان و کشتی منتسب به او را همه میدانیم. در چنان توفانی که همه چیز و همه جا را بکام خود میکشد، این تنها کشتی نوح است که مقاومت کرده و غرق نمیشود. خواجه در این بیت علت این امر را نه استحکام کشتی نوح و نه مهارت نوح درکشتی بانی ، بلکه در "ایمانی" میداند که نوح بخداوند داشته و این ایمان را به خاکی تشبیه کرده که توفان را به آبی نمیخرد. اصطلاح "به چیزی نخریدن" هنوز مرسومست و ما آنرا بکار میبریم. اما این خاک ،توفان را به "آبی" نمیخرد. در این استعاره نکتهُ ظریفی نهفته است. شاید آب در دل صحرای خشک و سوزانی بسیار پر ارزش هم باشد (که هست) اما در دل توفانی که همه جا را آب گرفته دیگر آب ارزشی ندارد و بنظر من شاعر در این بیت خواسته عظمت ایمان را در مقابل واقعه ای حتی به عظمت توفان نوح بمایاند و این را بعد از دعوت مخاطبش به یاری مردان خدا (داشتن ایمان) آورده است.
user_image
جمشید پیمان
۱۳۹۰/۰۷/۲۸ - ۱۷:۰۳:۰۶
هرکه را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است؟ بر وزن فعلاتن،فعلاتن،فعلاتن، فعلن. دربیت مندرج در این غزل ( نه که) اسقاط شده و در نتیجه وزن هم تغییر کرده است .
user_image
عبدالرضافارسی
۱۳۹۰/۱۱/۰۲ - ۰۷:۰۴:۳۳
با عنایت و احترام به آنچه شادان کیوان نوشته اند این نکته در مورد بیت ششم ضروری میباشد که: این بیت اشاره به حکایت حمل جسد آدم (و حوا) از طرف نوح در کشتی و رساندن نوح آن دو قالب را به بیت المقدس دارد.در تفسیر طبری آمده است که: " پس چون وقت طوفان نوح بود خدای عز و جل وحی فرستاد به نوح و گفت: برو و قالب آدم و حوا را از آن گور بردار- نوح برفت و آن قالب های ایشان برداشت و با خود در کشتی نهاد و همچنان می داشت تا آن عذاب فرو کش کرد."پرتو علوی هم ضمن اشاره به نکته ای که آوردم بیان داشته است که مقصود خواجه شیراز از خاک، قالب آدم است.
user_image
بیژن
۱۳۹۰/۱۱/۲۷ - ۰۲:۴۴:۲۱
با سلا م . منظور از به کار گیری دگران در بیت آخر اشاره به مرغی به نام دگران است که با تولید صدایی شبیه صوت زیبای قران پرندگان را دور خود جمع می کند و با این دام در یک لحظه پرنده بیچاره را که محو صوت زیبای او شده است را شکار می کند می خورد . حکایت ...
user_image
رسته
۱۳۹۰/۱۱/۲۷ - ۰۳:۱۰:۱۴
آقای بیژن آیا مدرکی هم برای این حکایت لعت مرغ دگران دارید.لغت نامة دهخدا چنین لغتی ندارد.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۱/۲۱ - ۱۵:۲۹:۵۰
بستان را ابن بلخی از بوی ستان یعنی جایگاه بوی های خوش می داند در فارسنامه ابن بلخی
user_image
یاس
۱۳۹۲/۱۰/۱۸ - ۰۶:۰۰:۰۵
در بیت آخر :حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولیدام تزویر مکن چون "دگران" قرآن رادکرانواژه نامه آزاددَ - کَ = مرغی است زیبا و خوش‌الحان که به واسطه آواز خوشش پرندگان دیگر را جذب خود کرده (یا در خواب می‌کند) و سپس شکار می‌کند. ادعا شده که این بیت حافظ اشاره به این پرنده دارد: حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر مکن چون دکران قرآن را. که البته بین دکران و دگران (دیگران) اختلاف است.لینک منبع:(پیوند به وبگاه بیرونی)
user_image
محمد
۱۳۹۲/۱۰/۱۹ - ۰۳:۵۷:۳۴
با سلام.اگر میشه توضیحی درباره بیت 5 هم توضیحی بدید.ممنون.
user_image
تاوتک
۱۳۹۲/۱۰/۱۹ - ۰۶:۲۵:۲۹
محمد جان این بیت که ساده است میفرماید میترسم و بیم دارم که کسانی که بر دردی کشان میخندد عاقبت پایشان به خرابات کشیده شود و به حال و روز آنان دچار شوند .دردیکش هم کسی بوده که درد یا شراب ته مانده برای درد نوشان و درد سرکشان سرو میکرده است و بابت این شغل (دردی کشی)مزدی داده نمی شده است
user_image
اردشیر
۱۳۹۲/۱۱/۰۹ - ۰۹:۲۴:۲۲
مغبچه: پسری که در میکده در غیاب ساقی شراب میداده و مقامش در اشعار حافظ به اندازه ساقی است
user_image
احسان زند
۱۳۹۲/۱۲/۰۶ - ۰۴:۱۵:۲۱
مصرع "هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است" از نظر وزن مشکل داره و اصلا در شعر قابل خواندن نیست.من در یک نسخه به این صورت دیدم که به نظر درست هم میاد:"هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است" و به اون صورتی هم که بعضی دوستان گفتند "هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است" به نظر من با توجه به مصرع دوم اصلا معنای درستی نداره.اطلاعات نسخ مختلف به صورت زیر هست:قدسی: ز دو مشتی خاک // قزوینی: آخر مشتی خاک است// خانلری: نه که مشتی خاک است//فکر میکنم نسخه نیساری یا سایه: به دو مشتی خاک است
user_image
شهریار۷۰
۱۳۹۲/۱۲/۰۶ - ۰۴:۴۷:۴۸
احسان زند عزیز به نظر من بهتر است وقتی یه همچین اطلاعاتی رو از کسی نقل میکنیم ، دست کم اسمی از برنامه و شخص مجری یا اون منبعی که اطلاعات رو به ما داده ، بیان کنیم بعید میدونم شما خودت به همه این نسخ سر زده باشی و خودت به تنهایی به اشکال این بیت رسیده باشی حافظ گرامی راست : بی‌مزد بود و منّت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۲/۱۲/۱۹ - ۱۵:۳۱:۳۲
هر که را خوابگه آخر ، مشتی خاک است.....اگر با کسره خوابگه بخوانید مشکل وزنی ندارد و با مصرع دوم یاد این بیت زیبای شهنامه به یاد می آورد::سپر برین گر بود زین تو سر انجام خشت است بالین تو.در آخرین بیت معنا چنان روشن است که نیازی به آوردن معنی دیگری برای دگران جز دیگران نیست.
user_image
دکتر ترابی
۱۳۹۲/۱۲/۱۹ - ۱۵:۵۵:۴۶
سپهر درست است و سپهر بلند نیز دیده امسپهر بلند ار بود زین توسرانجام ، خشت است بالین تو
user_image
چنگیز گهرویی
۱۳۹۳/۰۲/۱۵ - ۱۰:۳۹:۳۶
چندین شرح بر مصرع اول بیت هشتم نوشته شده .به نظر اینجانب که شناختی نسبی به اشعار حافظ دارم.این حالت صحیح تر از همه حالات ارایه شده میتواند باشد...هر که را خوابگه اخر دو سه مشتی خاک است .چون هم به لحاظ وزن و معنی وروان خواندن .
user_image
چنگیز گهرویی
۱۳۹۳/۰۲/۱۵ - ۱۱:۲۶:۱۵
در بیت اخر این غزل .اشاره شاعر به جنگ صفین و ماجرای سر نیزه کردن قران توسط لشکر معاویه با مدیریت عمر وعاص میباشد و هیچ معنی جز دیگران برای دکران متصور نیست.
user_image
رضوان
۱۳۹۳/۰۳/۱۴ - ۰۶:۳۱:۳۷
ممنون از برنامه جالبتون
user_image
حسام
۱۳۹۳/۰۳/۱۹ - ۰۹:۳۶:۰۵
با درود لطفا تفسیر مصرع اول بیت اول را بنویسید ممنونم
user_image
مجید سهیل
۱۳۹۳/۰۶/۲۲ - ۰۰:۲۵:۴۵
در مصرع “هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است” حرف ربطی "نه که" در معنی "از آنجاکه"بکاررفته است و برخلاف نظردوست عزیز آقای احسان زن مصرع یادشده دراین صورت فاقد معنا نیست و با مصع بعدی مناسبت معنایی کاملی دارد.
user_image
دکتر فریبا علومی یزدی Faribaolumi@gmail.com
۱۳۹۳/۰۶/۲۷ - ۰۶:۵۹:۱۸
هر که را خوابگه آخر ز دو مشتی خاک استگو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان رابر افلاک صحیح است . بیت قبل از آخر :در سر زلف ندانم که چه سودا داریکه به هم بر زده ای گیسوی مشک افشان را
user_image
آمیز
۱۳۹۳/۰۷/۲۳ - ۰۶:۲۲:۴۷
پرسش دارمدوستان مصرع اول بیت چهارم "ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان" به چه معناست؟و در بیت نهم، "ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد" منظور از ماه کنعانی کیست یا چیست؟ممنون^_^
user_image
آرش
۱۳۹۳/۰۷/۲۷ - ۱۸:۱۰:۳۳
اضاف بر صحبتهای دوستان عزیز اقایان بیژن و یاس باید عرض کنم دکران نام مرغی است که با صوت زیبا باعث جمع شدن دیگر مرغان در اطرافش میشود که با گوش دادن به صدای او به خواب یا خلسه میروند و در این زمان شکار او میشوند، نام دیگر آین مرغ، موسیقار است.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۰۸/۰۹ - ۰۴:۴۲:۵۳
با سپاس از دوست مهربانمان آمیز یک واژه برایت هدیه دارم .چوگان را دکتر آریانپور در کتاب ریشه شناسی زبانهای آریایی کنار چکوش ( چکش ) آورده است یعنی شکاور است که ریشه ی چکوش و چوگان که هر دو در کار کوباندن هستند یکی هستند ولی روراست این را نگفته است . از این بگذریم .چکوش اوستایی است و از زبان اوستایی تا امروز دگرگون نشده است .
user_image
آمیز
۱۳۹۳/۰۸/۱۰ - ۱۵:۰۷:۳۰
آقای امین کیخای باعشقخوشا واژه بازیا که تو آغاز میکنی...آقا من خواهش دارم، استدعا دارم، تو هر شعری، کلمه هایی دیدین که قابل شکافتن هستن، بشکافینشون همینطور که الآن. نمیدونین من چه لذتی میبرم ^_^اون کتابی هم که گفتین الآن قابل تهیه باشه ایشالا ^_^پی نوشت: ما یه استاد ادبیاتی داشتیم، به ما نهایتاً ده داد از بیست. چرا که سر "جامد" و "مشتق" و "ساده" و "مرکب" بودن کلمات، آبمون در یک جوی نمیرفت :)) :Dخواستم بگم ریشۀ تاریخی داره این شرب مدام ما ^_^
user_image
آمیز
۱۳۹۳/۰۸/۱۱ - ۰۴:۴۱:۲۲
سلام دوستانچندی پیش پرسشی داشتم در رابطه با معنیِ "ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان"همین الآن کشفی کردم میخواستم نظر شما رو بدونم که درسته یا نهاز اونجا که حافظ، در اشعارش، مو (گیسو) رو به "سلسلۀ مُشکین" هم تشبیه کردهمیشه این مصرع رو اینطور ترزبان کرد:ای که بر مه (صورت زیبای یار رو به مه تشبیه کرده) کشی از عنبر سارا (همون سلسلۀ مُشکین، گیسویت) چوگان (صورت یار به مه تشبیه شده، مه هم همچون گویی ست میان آسمان، که با گیسویش که همانند چوگان است بر آن کشیده و آن را مستور کرده)ممنون^_^
user_image
S A
۱۳۹۳/۱۰/۲۷ - ۱۳:۵۲:۰۸
با سلام خدمت همه ی دوستان با ید اضافه کنم که واژه ی سارا به معنای خالص و ناب است و عنبر سارا به معنای عنبر خالص است(منبع لغت نامه ی دهخدا)
user_image
S A
۱۳۹۳/۱۰/۲۷ - ۱۳:۵۵:۳۲
با سلام خدمت همه ی دوستان عزیز باید اضافه کنم که سارا به معنای خالص و ناب است و منظور از عنبر سارا عنبر خالص است (منبع لغت نامه ی دهخدا)
user_image
یونس
۱۳۹۳/۱۱/۰۲ - ۱۱:۵۱:۴۲
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگانمضطرب حال مگردان احتمالن وجه خم بودن چوگان مد نظر است که عنبر را بر ابرو میمالیده اند و ابرو به چوگان تشبیه شده است. معنای زیبای این بیت در ارتباط چوگان با مصرع دوم است که ابروی یار مانند چوگان با دل بازی میکند.معنای ماه کنعانی نیز به نظر در زمان سرودن شعر قابل درک است و احتمالن اشاره به وزیر شاه شجاع دارد که بعد از تحمل زندان در عین بی کناهی آزاد میشو و به مسند وزارت باز می کردد.
user_image
مینا
۱۳۹۴/۰۱/۳۰ - ۱۵:۳۸:۵۵
ای کسی که بر چهره همچون ماه خود از عنبر ناب خط چوگانی می کشی ; من سرگشته و بی سامان را آشفته حال مکن ،کشیدن : به معنی نقاشی کردن یا دراز کردن یا حرکت دادن است ،عنبر: ماده ای چرب و خوشبو که از داخل معده و روده ماهی عنبر استخراج می شود معمولاً خاکستری رنگ است ، اما نوع عالی آن سیاهرنگ است ،سارا: خالص ، بی غش ،می گوید تو که از عنبر خالص بر صورت همچون ماهت ابرویی مثل هلال چوگان زیبا می کشی ، مرا مثل گوی در برابر این چوگان بی قرار و سرگردان مکن ، به بیان دیگر هر چه بر جمالت افزوده می شود بر بی قراری من نیز افزوده می شود،چوگان را می توان کنایه از زلف معشوق نیز دانست و دراین صورت کشیدن به معنای حرکت دادن یا کشیدن چوگان برای نواختن گوی است.
user_image
قدمی
۱۳۹۴/۰۲/۲۲ - ۱۲:۲۴:۴۰
باسلام استفاده کردم از مطالب دوستان.اما عرض میکنم که مطلب مینا نزدیکتراست به مقصو دشاعر ،ایکه بر مه کشی از عنبر سارا چوگان/مضطرب حال مگردان من سرگردان را.داشت تلویزیون نگاه میکرد،بچه اش مرتب حایل میشد واومجبور بودبرای دیدن تلویزیون ،سرش رابه چپ وراست بر در.یک دسته ازطره بلند ومجعد معشوقه -که آ نهم داستانی دارد _تا پهنای صورت ‌- چون ماه -معشوق کشیده شده ومانع دیده شدن کامل او از طرف عاشق میشود وبا چپ وراست رفتن طره ،سر عاشق مدام در این طرف وآنطرف رفتن است_ اصطلاحا سرگردان است.وچون میترسد که مبادا این بار هم روی معشوق را نبیند مضطرب هم هست.22\2\94
user_image
mehr
۱۳۹۴/۰۴/۱۸ - ۱۷:۵۱:۳۱
مرسده جان سلام دوست عزیزم جایت بسیار خالیستاز تمام کسانی که میخوانمشان فقط روفیای گرامی باقی مانده و جناب دکتر ترابی که گاهی مینویسندجای شما شاعر جوان و لیام گرامی که از گنجور برید خالیستبه پیامی مرا را شاد کنیدامید که در هر حال خوب باشیدمهری
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۴/۲۰ - ۱۹:۳۴:۲۶
خوب گفتید مهری بانوی گرامیکه دیدن نام یاران روشنی بخش دیدگان و گفتگویی هر چند کوتاه با این دانایان گرمابخش دل هایمان است .
user_image
ناشناس
۱۳۹۴/۰۴/۲۷ - ۱۰:۴۶:۳۹
دو دوست لطفا چت نفرمائید! این مکان جای بحث های خارج از مبحث نیست.
user_image
سهراب
۱۳۹۴/۰۵/۱۴ - ۱۸:۱۱:۵۳
درود بر شمابیت هشت را لفطا" بررسی فرمایید ( مصرع اول )هرکه را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است"حافظ به سعی سایه"
user_image
زهرا حکیمی بافقی
۱۳۹۴/۰۷/۰۱ - ۱۴:۴۱:۰۲
رونق عهد شباب است دگر بستان رامی‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان رافاعلاتن فعلاتن فعلنای صبا گر به جوانان چمن بازرسیخدمت ما برسان سرو و گل و ریحان راگر چنین جلوه کند مغبچه باده فروشخاکروب در میخانه کنم مژگان رامغبچه ی باده فروش: واسطه ی فیض./ خاکروب...: مرید میخانه می شوم.ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگانمضطرب حال مگردان من سرگردان رامه: استعاره از صورت./ سارا:خالص/ چوگان: استعاره از مو/ ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندنددر سر کار خرابات کنند ایمان رادردکشان: عاشقانیار مردان خدا باش که در کشتی نوحهست خاکی که به آبی نخرد طوفان راخاکی:نوح./ آبی: کوچکترین چیزیبرو از خانه گردون به در و نان مطلبکان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان راسیه کاسه: کنایه از آدم خسیس.هر که را خوابگه آخر مشتی خاک استگو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان راماه کنعانی من مسند مصر آن تو شدوقت آن است که بدرود کنی زندان راماه کنعانی من: جلال الدین تورانشاه./ مسند مصر: مقام وزارت./ (اشاره به یوسف و عزیز شدن او نیز دارد.)حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولیدام تزویر مکن چون دگران قرآن رارندی: در این جا بار منفی دارد. / دگران: امیر مبارزالدین و کسانی که ریا می کنند.نقل از جزوات دانشجویی.کلاس درس دکتر صادقیان. سال 70.دانشگاه یزد.
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۰۸/۰۲ - ۱۶:۱۰:۳۴
سپاسگزارم زهرا جانمن این را راستی نمی دانستم .بر من منت نهادید .
user_image
زهرا حکیمی بافقی
۱۳۹۴/۰۸/۰۸ - ۰۴:۵۱:۱۵
خواهش می کنم روفیای عزیز!
user_image
زهرا حکیمی بافقی
۱۳۹۵/۰۱/۲۵ - ۱۱:۴۹:۵۲
رونق عهد شباب است دگر بستان رامی‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان رامطابقه ها:سعدی:ای که انکار کنی عالم درویشان راتو چه دانی که چه سودا و سر است ایشان را؟عماد فقیه:گر درست است که او می شکند پیمان را،نبرد کس به در از ورطه ی عشقش جان راخواجوی کرمانی:آخر ای یار فراموش مکن یاران رادل سرگشته به دست آر جگرخواران را*منبع:دیوان خوا جه حافظ شیرازی. به اهتمام ابوالقاسم انجوی.
user_image
مرضیه
۱۳۹۵/۰۳/۱۸ - ۲۲:۲۳:۲۹
عنبر سارا = زلف معطر یار هست که به چوب چوگان تشبیه شده است صورت ماه گون یار نیز به گوی چوگان تشبیه شده است ای دلبری که زلف معطر تو مانند چوب چوگان به صورت تو کشیده می شود مرا آشفته و پریشان نکن
user_image
Monir Samiee
۱۳۹۵/۰۴/۲۶ - ۰۷:۱۵:۳۰
با درود ، بیت هشتم ، مصراع اول به تصحیح استاد جلالیان و سید عبدالرحیم خلخالی : هر که را خوابگه آخّر به دو مشتی خاک است ، آورده شده تشکر
user_image
علی عباسی
۱۳۹۵/۰۷/۲۶ - ۰۴:۰۹:۱۷
منظور از بیت :ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگانمضطرب حال مگردان من سرگردان رااینست:گاهی قسمتی از موی پیشانی را روی صورت میاندازند که انتهای مو مانند قسمت انتهای چوب چوگان کج و برگشت داده میشود. و نیز چهره ی اورا به ماه مانند کردست از جهت درخشندگی و زیبایی و برای زلف عنبر سارا درنظرگرفته از جهت عطر و رایحه ی أن (عنبر سارا یعنی ناب ترین عطر و بو،حال اینکه عنبر سیاه است و زلف یارهم سیاه...تقابل سیاهی زلف چون عنبر و صورت درخشان چون ماه هم کاراستادانه ایست) .ونیز سر خودرا(حافظ؛معشوق) مانند گوی چوگان که انرا با چوب چوگان به حرکت درمیاورند و اینطرف و انطرف پرتاب میکنند و نیز سرخود را برابر او مانند گویی نثار میکند و ناچیز میگیرد.و اینکه عمل معشوق موجب تشویش حال و أحوال عاشق میشود چونان که گوی در اثر چوب چوگان...در عوام هم داریم که ترانه ی معروفیست با چنین تصویری:عقرب زلف کجت با قمر قرینه تا قمر در عقربه کار ما چنینه...درواقع معنی چنین ابیاتی به زبان ساده چندان شدنی و جالب نیس ولی میتوان چنین معنی کرد که :همچنان که چوگان باز با چوب خم شده ی خود گوی را درمیدان به حرکت و سرگردانی درمیاورد تو نیز با أین عمل خود(اویختن قسمتی از طره ی خم شده معطرسیاهت روی پیشانی و چهره ی نورانی و درخشانت با )موجب تشویش و اضطراب حال عاشق و سرگردانی او میشویدرکل بیت زیباییست و تصویر زیبایی افریدستدرمورد بیت ششم هم که از بحث انگیزترین ابیات بودست برای متعارف ترین و کوتاه ترین توضیح میتوانید به کتاب اینه جام مرحوم زریاب خویی مراجعه کنید
user_image
جرعه نوش
۱۳۹۵/۰۹/۲۲ - ۰۷:۳۹:۵۷
سلام به فرهیختگان ارجمندشاید در بیت ششم اشاره ای به حدیث سفینه شده که پیامبر (ص) فرمودند مثل اهل بیتی کسفینه نوح...در میان اهل بیت پیامبر که کشتی نجاتند، هست خاکی که به آبی نخرد توفان را. لقب حضرت امیر(ع) نیز ابوتراب است. پس یکی از ذریه آن جناب منظور است. و احتمالا منظور سیدالشهداست که هل من ناصر ینصرنی سردادند و یار طلبیدند و امام صادق علیه السلام هم فرموده اند: همه ما کشتی نجاتیم اما کشتی حسین(ع) سریعترین است.دستگیری امام حسین از غریقان و گستره این دستگیری نیز بر اسرع بودن این کشتی صحه میگذارد و نیز اینکه این خاک همه آن توفان بلاها را به چیزی نگرفت، مویدی دیگر بر چنین تاویلی است.البته به طور جزمی معتقد نیستم که بیت به گونه دیگری قابل تفسیر نیست یا حافظ تنها به همین معنی با رمز اشاره کرده ولی به هرحال این تفسیر را متناسبتر و بدون ابهام تر یافتم. تفاسیر دیگر بخشی را درست می کنند و بخشی را مبهم باقی میگذارند و سر و ته بیت به طور سازوار جمع نمی شود. از شرح بیت عنبر سارا بسیار لذت بردمممنون از زحمت تمامی دوستان
user_image
فیروز
۱۳۹۵/۱۱/۲۴ - ۱۰:۳۰:۴۶
خانم زهرای عزیز، با سلام، شما وزن شعر را در خط سوم کامنت تان "فأعلاتن فعلاتن‌ فعلن" نوشته ایددر حالیکه گنجور وزن شعر را به صورت فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلننوشته است. می‌خواستم نظرر تان را بشنوم. با احترام فیروز
user_image
ابراهیم
۱۳۹۵/۱۲/۱۸ - ۰۷:۱۲:۵۲
درود،لطفا بیت هفتم " برو از خانه گردون بدر و نان مطلب * کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را " را به زعم خود یا منابع دیگر تفسیر نمایید.با سپاس فراوان
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۱۲/۱۸ - ۱۶:۲۹:۳۰
گرامی ابراهیمبرو از خانه گردون به در و نان مطلبکان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان راگویا می گوید : ازین دنیا بگذر و امیدی به احسانِ این چرخ گردون نداشته باش که آنقدر بخیل و ممسک است که عاقبت مهمان را ” که ما باشیم“ خواهد کشت به قول خیام :این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیفمی‌سازد و باز بر زمین میزندشمانا باشی
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۱۲/۱۸ - ۱۶:۳۳:۵۴
سیه کاسه = خسیس و ممسک
user_image
دوستدار شعر
۱۳۹۵/۱۲/۲۸ - ۰۹:۱۱:۵۷
علی معلم که روحشان شاد انشا الله در آخرین جلد مجله دنیای تصویر بعد از آرزوهای خوب در سال و بهار جدید این شعر زیبا را ضمیمه پیش گفتار کرده بودند.جا دارد بیشتر به عزیزان با سواد و کمالات توجه کنیم. هرکه را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است....یک جور وصیتنامه بود.!!!!!!
user_image
دوستدار شعر
۱۳۹۵/۱۲/۲۸ - ۱۰:۰۹:۳۷
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان؟به چه معناست.
user_image
میر ذبیح الله تاتار
۱۳۹۶/۰۱/۱۴ - ۰۲:۱۴:۲۵
سلامای که برمه کشی از عنبرسارا چوگانمضطرب حال مگردان من سرگردان راای محبوب من ای کسی که برچهرۀ ماه خود از عنبرناب خطی چوگانی میکشی ، من به اندازه کافی سرگشته هستم ، بیش ازاین باجلال خود سرگشته و مضطرب و آشفته حالم مگردان عنبر : مادۀ ست چرب وخوشبو که از داخل رودۀ ماهی عنبراستخراج میشود ، معمولا خاکستری رنگ است ، اما نوع عالی آن سیاهرنگ میباشد.سارا :خالص وصاف ،.چوگان : کنایه از زلف معشوق میباشد کشیدن : نقاشی کردن ویا حرکت دادن را گویند ،دراین صورت کشیدن چوگان یعنی حرکت دادن زلف .بیت مقطع حافظ پیام داردحافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولیدام تزویر مکن چون دیگران قرآن راحافظ می بنوش ، بی پروا باش ، زندگی را به خوشی بگذران ؛ اما مانند دیگران قرآن را وسیله فریب مردم قرارمده.
user_image
منصوره
۱۳۹۶/۰۲/۰۱ - ۰۸:۴۳:۰۵
کلمه ی دُرد در بیت پنجم به معنای رسوبات ته ظرف شراب است. یا به عبارتی شراب نامرغوب و ارزان قیمت ، که نباید با کلمه ی دَرد به معنای تالم اشتباه گرفته یا اشتباه تلفظ شود.برای اطلاعات بیشتر می توانید به لغت نامه ی دهخدا مراجعه کنید.پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۲/۰۴ - ۲۰:۴۵:۱۰
گویا زمانی که ساقی شراب را میگردانده و می در ساغر می خوران میریخته، آنها که زود تر مست میشدند از دور خارج شده، برای آنها که دیرتر مست میشدند ساقی به تدریج بخش ناصاف شراب که در ته سبو مانده را نیز در ساغرهاشان میریخته .. تا اینکه بالاخره مست میشدند.. دُردکشان
user_image
رضا
۱۳۹۶/۰۳/۰۶ - ۱۰:۲۶:۴۹
به نظر می رسد این 3 بیت قبل از بیت تخلص باید باشد:نشوی واقف یک نکته ز اسرار وجود تا نه سر گشته شوی دایره امکان رادر سر زلف ندانم که چه سودا داری تا به هم بر زده ای گیسوی مشک افشان راملک آزادگی و کنج قناعت گنجی است که به شمشیر میسّر نشود سلطان را
user_image
دلیرپور
۱۳۹۶/۰۴/۰۱ - ۱۵:۰۸:۳۷
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان...ای که با زلف عنبرینت صورتت را پوشانده ای همچو زلفت مرا پریشان نکندر مورد دکران نقل است که پرنده ای است با مار دوستی کند بر درختی نشیند و داد و فریاد کند پرندگان دیگر به گمان این که گرفتار شده دور او جمع شوند و ناگهان شکار مار شوند. این نقل از پیرمرد های قدیمی است درجنوب این پرنده را دکرون یا دکلون گویند
user_image
حاجی سیسی
۱۳۹۶/۰۴/۲۱ - ۱۵:۴۳:۰۹
بیت: ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان.. را چنین میفهمم که:مه همان صورت معشوق استعنبر سارا مو - یا ابروی - معشوق است. کمترین مو را موجه تر می داندبه دید می آید که سارا علاوه بر معنی لغوی چشمکی به سار در زبان عربی میزند. عنبری - بفرما مویی- که سکون نداند و همیشه در تاب استموی معشوق در ادبیات ما لخت نیست بلکه پیچ دار است؛ پریشان است. (و این پیچداری و پریشانی را حکمتی است در پی گوشودنش نیستم). موی حلقه به حلقه معشوق ما چه چوگان دلربایی است. البته اگر چوگان را ابرو بفهمیم وجهش روشن است.فهم چوگان به گیسو بهتر از ترجمه آن به ابرو است. چون دسته چوگان نسبت به انتهای خمیده آن که گوی را میزند بس دراز است و گیسو چنین است. خلاف ابرو که فقط انتهای خم چوگان را نمود استدیگر اینکه مو بسیار با بوی و مشک و عنبر می آیدسخنی در مصرع دوم دارم که از آن چشم میپوشم تا طولانی تر از این نشود.ایام به کام
user_image
حاجی سیسی
۱۳۹۶/۰۴/۲۱ - ۱۶:۰۶:۲۹
در پست قبل " گشود " ؛ "گوشود" افتاده. پوزش طلبم.موی عطر آگین و چوگان مانند معشوق که همواره در تاب است گویی با حرکتش به صورت او چوگان میکشد (میزند) البته کشیدن نیم نگاهی به مالیدن دارد. یعنی "کشی" با توجه به اینکه عنبر است به مانک عنبر کشیدن و مالیدن است و با توجه به اینکه چوگان است به مانک چوگان کشیدن (زدن) است. پس موی معشوق، او را می نوازد و بر او عنبر می کشد و قصد آزار ندارد. ولی همین عنبر کشی چون بر صورت معشوق است و صورت معشوق در غایت لطافت است [مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او*عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست]و معشوق به نهایت زود رنج [قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم*دوستان از راست می‌رنجد نگارم چون کنم] ؛ از این روی این عنبر سایی چوگان کشی است.
user_image
۷
۱۳۹۶/۰۴/۲۱ - ۱۹:۰۸:۵۳
بیت 4هر بار که چوگان گیسوان سیاه عنبرین آن ماهرخ به حرکت درمیآید گوی دلم لرزان و لرزانتر میشود.خمیدگی سر چوگان به خمیدگی زلف و سیاهی و خوشبویی اش را با عنبر مانند کرده است.
user_image
رضا
۱۳۹۶/۰۸/۲۵ - ۱۲:۴۶:۳۵
رونقِ عَهدِ شباب است دگر بُســتان رامی‌رسدمژده ی گل بلبل خوش اَلحان راعهد: روزگار، دورانشباب: جوانیبستان: باغ وبوستانخوش الحان: خوش آوار،خوش آهنگمعنی بیت: صحرا وباغ وبوستان را صفا وشادابیِ جوانی فراگرفته (ایّام بهاراست وهمه جا سرسبز وشکوفاشده است.)نویدومژده (ازطریق انتشاربوی گل)به بلبلِ خوش آواز(عاشق) می رسد که آماده باش، گل (معشوق) درحال ظهورو شکوفندگیست.ازلحن ِکلام پیداست که روزگار، باردیگرجوانی آغاز کرده واحتمالاً اتّفاق میمون ومبارکی برای شاعر عزیزما رقم خورده است.بانظرداشتِ بیتهای پیش رو، بنظرچنین می رسد، منظور فقط آمدن بهار نیست و اتّفاقِ مبارکی که رخ داده، همزمان بافرارسیدن بهار بوده وحافظ این دو رُخداد را باسرانگشتِ ظریفِ طبع ِ خویش بایکدیگرگِره زده است. ویاشایدحافظ باآمدن بهارفرصت راغنیمت شمرده تابه بهانه ی توصیفِ بهار،نکاتی ازباورهاو جهان بینیِ خویش رابیان کند.....شکفته شد گلِ حَمرا وگشت بلبل مست صَلای سرخوشی ای صوفیانِ باده پرستای صــبا گر به جــوانانِ چمن بازرسیخدمتِ ما برسان سرو و گل و ریحان رامنظوراز"جوانان چمن" همان گلها،جوانه ها یا شاخه های جوان درختان وگیاهان مانند سرو و گل و ریحان هستند که در مصراع دوم شرح داده شده است. باتوجّه به اینکه درمطلع غزل، روزگارحس وحال جوانی به خودگرفته، شاعرخوش فکرما نیز ازسرو وگل وریحان باعنوان "جوانان چمن" یاد کرده که بسی شاعرانه ودلنشین است. خدمت ما: ارادت ومحبّت مارا معنی بیت: ای باد صبا،اگربه بوستان گذرت افتاد ارادت واشتیاق ودرودِ مارابه جوانان چمن (سرو وگل وریحان) برسان.درچمن هرورقی دفترحالی دگراستحیف باشدکه زکارهمه غافل باشیگر چنین جلوه کندمُغبچه ی باده فروشخاکــروب درِ میــخانه کنم مُـــژگان راجلوه: ناز واَدا ازخودنشان دادنمُغبچه: بچه ی مُغ، پسرکی که در میکده ها خدمت می کرد،پیشخدمتِ میخانه،"مُغبچگان"پسرانی زیباروی بودند که درمیکده هابه عنوان ساقی به مستان خدمت می کردند. رندان ونظربازان گهگاه دل به این زیبارویان سپرده وشیدایی پیشه می کردند.البته اینگونه "نظربازی" ،شاید درنظرگاهِ بعضی ازآدمیان که جزبه شهوت رانی به چیزدیگری نمی توانند بیاندیشند،به معنای بی بند وباری وهوسرانی بودباشد!. امّاقطعن آنها دراشتباه هستند. تفاوت ِ جایگاهِ "نظربازی" با هوسرانی اززمین تاآسمان ونسبتِ این دو مثل نسبتِ دیدنِ مو باپیچش مو، یا نسبت ِ دیدن ِابرو بادریافت ِاشارتهای ابروست. حافظ که خود سرحلقه ی رندان ونظربازان بوده وهست،بی گمان گهگاه دل به مُغبچه ای می بسته ودرعوالم ِ عاشقی وشیدایی فرومی رفته وطبع شعری خویش را بااین حس وحالها شکوفنده ترمی نمود.نظربازی درمبحثِ عرفان بحثِ دامنه داریست وپرداختن به جنبه هایِ مختلفِ آن،دراین مقال نمی گنجد.نظربازی،ظرفیتِ بالایی دارد وبرای بازگوکردن ِکاملِ ژرفایِ معنیِ آن ومقابله ومقایسه یِ نظرگاهِ عرفا وصاحبنظران دراین مورد،هفتادمن کاغذنیاز دارد."نظربازی" درمبحثِ عشقی که حضرت حافظ مطرح فرموده،اوّلین گام ازعاشقیست. آخر،خرمنِ جانِ عاشق باید که به آتش کشیده شودتاشعله هایِ سوز وگدازِ عاشقی،مشهود وملموس گردد. عاشق باید ابتدا زیباییهایی درپیرامونِ خویش مشاهده کند،باچشم ِ دل نظراندازد،درگردابِ حیرت فرورود، زمینِ بایر ِ وجودش شخم زده شود، زیرو روشود،تا دانه یِ مِهر وبذر عشق روئیدن آغازکند.نظربازی نوعی خیره ماندن درجلوه هایِ خیال انگیز ِدشت ودَمن ودریا،سرمست شدن ازشمیمِ عطر ِگیاهان وگلها، کشفِ اعجاز ِنهفته دررفتارپرندگان و انگشت به دهان فروماندن،به وَجد آمدن ازنسیمِ سحرگاهیِ بهاری،رقصیدن وآوازخواندن در لبِ جویباران ومهمترازهمه،دل باختن به افسونِ زیباییهایِ هرچهره ای (فارغ ازسن وجنسیت) که تجلّیگاهِ تنهایک فروغ از سیمایِ محبوب حقیقی هست،می باشد.اغلبِ شاعران عارف واهل ادب ومعرفت،دستی برآتش ِ نظربازی داشته وازاین دریچه به دنیایِ روح افزایِ عشق نگریسته اند.بنابراین، نظرباختن از دیدگاهِ حکمای اندیشمند، حرکت از نقطه یِ عدم ِ آگاهی به سوی ِ بصیرت یافتن و آگاهی ِ درونی یافتن است . سعدی که خود را به صفتِ «مُفتیِ ملّتِ اصحاب نظر» می‌خواند،می گوید: "هر کسی را نتوان گفت که صاحبنظر استعشقبازی دگر و نفس‌پرستی دگر است"و به همین دلیل است که با رعایت شرایط این امر، آن را دینِ خود برمی‌شمرد:نظر کردن به خوبان دین سعدی است مباد آن روز کو برگردد از دین...!وعدول از این امر را مترادف با نابینایی و بی‌عقلی می‌شمارد: هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد، صورتی است لایعقل.اوحدالدین کرمانی دلیل نظربازی خود را چنین مطرح می کند : " زان می نگرم به چشم ِسر در صورت زیرا که ز معنیست اثر در صورت این عالم ِصورت است و ما در صُوَریم معنی نتوان دید مگر در صورت "استادشهریار پادشاه مُلکِ عشق وادب، خطاب به معشوقِ زمینی می گوید:رویِ توآئینه یِ جمالِ الهیستدرتوتماشایِ من گناه نداردبگذریم.......خاکروب: جارومعنی بیت:اگرمغبچه ی باده فروش اینگونه با ناز واَدا دلبری و دلستانی کند، من ازشوق ِ دیداراوسربرخاک آستانه ی میکده می نهم وبا مژگان ِ خویش،خاکِ در میکده را جارو می کنم.گرشوندآگه ازاندیشه ی ما مغبچگان بعدازاین خرقه ی صوفی به گرونستانند!ای که بر مَه کِشی از عَنبرِ سارا چوگانمُضطرب حال مَگردان منِ سرگردان راکشیدن:هم به معنی نقّاشی کردن هم به معنی دراز کردن وهم حرکت دادن است. دراینجا به لطفِ طبع لطیفِ شاعرهرسه معنی مطابقت دارد.عَنبر : ماده ای خوشبو که از شکم وال یا نهنگِ عنبرگرفته می شود. معمولاً خاکستری رنگ است، اما نوع ِعالی آن سیاهرنگ است.سارا: نام محلی در ساحل دریای عمان است که عنبری معروف دارد. سارابه معنای خالص وناب است. حافظ همیشه از زلفِ معشوق با واژه هایی مثل :عنبرین،مُشکبو وخوش بو یادمی کند،عنبر ناب وخالص نیزهمچون زلفِ معشوق سیاه است پس منظوراز"عنبرسارا"دراین بیت زلفِ معشوق است. چوگان: به چوبی سر کج اطلاق می شود که با آن گوی(توپ) رامی زنند. بخشی اززلفِ معشوق که سرکج وخمیده هست،ازسمتِ بناگوش آویزان شده وچوبِ چوگان رادرذهن شاعر تداعی کرده است.حافظ دراین بیتِ خیالپرور، هنرنمایی کرده وتصویربِکر وزیبایی آفریده است. صورتِ معشوق به ماه تشبیه شده،ماه تمامی که مثل گوی( توپ ِچوگان بازی)گِرداست ودرمیان زلفِ سرکج(چوب چوگان) قرارگرفته است. بااین توصیف، "کشیدن" به معنای نقاشی کردنِ چوبِ چوگان وگویِ چوگان توسط معشوق، وحرکت دادن یا کشیدنِ چوگان برای نواختن گوی است. معشوق با نواختنِ چوگان(زلفِ سرکج) به گوی(صورتِ ماهِ خود) عاشق یعنی حافظ را به بازی گرفته است.!معنی بیت:خطاب به معشوق: ای که اززلفِ سرکج خویش چوگانی کشیده و صورتِ ماهِ خودراچون گویِ درخَم چوگان نهاده ومرابه بازی گرفته ای، بیشترازاین بامن بازی مکن وبه سرگردانی من رحم کن. "سرگردانی" نیزبهترین واژه ایست که حافظ برای توصیفِ حال خویش آورده است. چراکه دربازی چوگان که درپس زمینه ی معنای این بیت جریان دارد، سرگردانی واینطرف وآنطرف دویدنِ حریف برای تصاحبِ توپ، بیشترازهمه چیزبه چشم می خورد. حافظ این دوندگی راباحال عاشقی درآمیخته است.درجایی دیگر ابروی سرکج معشوق، درنظرگاهِ شاعرانه ی حافظ ،به چوبِ چوگان وخودِ حافظ نیز به گوی(توپ چوگان)تشبیه شده است.شدم فسانه به سرگشتگیّ وابرویِ دوستکشید درخَم ِچوگانِ خویش چون گوی اَمترسم این قوم که بردُردکشان می‌خندنددر ســرکار ِ خـــرابات کنـند ایــمان راترسم:بنظرچنین می رسد، احتمالاً چنین خواهدشد."این قوم" :زاهدان وعابدان وهمانهایی هستند که بررندان وخراباتیان خُرده گرفته وبرآنان می خندیدند.دُرد کشان : دُرد نوشان، رندانِ باده نوش که به سببِ تهیدستی،نمی توانستند شراب ناب تهیّه کنند،شرابِ ناخالص وباقیمانده در تهِ خُم را که ارزانتر بود می خریدند ومی نوشیدند."خرابات" دراشعارحافظ مکانی درمقابل مسجد آمده است. درنظرگاهِ حافظ زاهدان وعابدان درمسجد ریاکاری می ورزند ورندان باده نوش درخرابات، بدون تظاهر وریابه عشقبازی مشغولند."برسرکارخرابات کنندایمان را": چنان خودشان خراباتی و آلوده شوند که ایمانشان بربادرود.ایمان آنهاکه خودبخود دروغین است ،پس پایدارنمی ماندوبه هوسی ازبین می رود. روی سخن باکسانیست که بافریب ودروغ ، خودرا منزّه وپاکدامن می پندارند واز ظاهردیگران قضاوت کرده، آنهارا گناهکاردانسته وبرسرنوشتشان ازروی ی استهزا می خندند. حافظ معتقد است که میل ِ درونی ِ این ریاکاران برباده نوشی وعیش وعشرت است، لیکن به سببِ اینکه منافع خودرا درمتشرّع بودن می بینند به دروغ خودرا پرهیزگارنشان می دهند.معنی بیت: می ترسم این عابدان و زاهدان که به رندانِ باده نوش خُرده گرفته وبرآنان می خندند، خودشان به همین زودی میل به باده خواری ورندی کرده ومثلِ خراباتیان گذرشان به خرابات افتد ودین وایمان کاذبشان راهمانجا ببازند!.زاهدِپشیمان راذوق باده خواهدکُشت!عاقلامکن کاری کآورد پشیمانییار مردانِ خدا باش که در کشتیِ نوحهست خاکی که به آبی نخرد طوفان را مردان خدا: رندان باده نوشکشتی نوح: حافظ چندین بار جام وپیاله ی شراب را به "کشتی" تشبیه کرده است:کشتی ِ باده بیاور که مرا بی رخ دوست.....یا: مرابه کشتی ِ باده درافکن ای ساقی......یا:بده کشتیّ ِ مِی تاخوش برانیم.......یکبار نیزکه به صراحت ازجام شراب،با عنوانِ "کشتی نوح" یادکرده است: حافظ ازدست مَده دولتِ این کشتیِ نوحورنه بنیادِ حوادث ببرد بنیادتبنابراین شکی باقی نمی ماند که منظورحافظ ازکشتی نوح دراین بیت دقیقاً جام شراب است. باچنین برداشتی حافظ می فرماید: دردرون این کشتی(جام شراب) هست خاکی که .......مگرنباید دردرون جام شراب باشد؟ پس این "خاک" چه معنایی دارد وچگونه می شود از"هست خاکی"معنای شراب استخراج کرد؟!می دانیم که "خاک" معنای زیادی دارد ویکی ازآنها معنی حقیر وبی مقداراست. دراینجا منظوشاعرازخاک،همین معنای "ناچیز وبی مقدار وحقیر وبی ارزش" است نه چیزدیگر. چراکه دربیتِ قبلی دیدیم که زاهدان باده نوشی ِ دُردکشان رابه چشم حقارت نگریسته وبرکارآنها خنده زده بودند.شراب ازنگاهِ زاهدان چیزی بی ارزش وحقیراست. این بیت درادامه ی بیت قبلیست. براین اساس، این حقیر بی ارزش(شراب) به آبی نمی خردطوفان را،یعنی طوفان رابه پشیزی نمی خرد، برایش اهمیّتی قائل نیست.معنی بیت ،می فرماید:(بررندان دُردنوش ریشخندمزن وبه چشم حقارت به آنان نگاه مکن) کمک حال ویاور رندان باش، دردرون پیاله ی شراب، چیزی بظاهربی مقدار وجود دارد که اتّفاقاً بسیار قدرتمند است! بطوریکه (هرکس ازآن بنوشد) طوفان های حوادث راناچیزمی شمارد وبرای طوفانها هیچ ارزش واهمیّتی قایل نمی گردد.ضمن آنکه حافظ عزیز تلمیح ِ لطیفی نیز به داستانِ کشتی نوح کرده وآن را درپس زمینه ی معنا بازسازی نموده ویادآوری کرده است. چنین گویند که درکشتی نوح،غیرازمسافران وحیوانات و....خاکِ جسدِ آدم وحوّا نیزبوده ونوح به فرمان خداوند آن را باخود می برده است تا ازبلایا محفوظ مانده باشد. دراینجا به لطفِ طبع لطیفِ شاعر،"خاک" هم اشاره به خاکِ آدم وحوّا داردکه به باده ی عشق تخمیرشده اند وهم به معنای "بی مقدار وبی ارزشیِ ظاهری شراب" که باقدرتی عظیم، عبورازطوفانها را میسّر می سازد.اگرنه عقل به مستی فروکشدلنگرچگونه کشتی ازاین ورطه ی بلا ببرد؟برو از خانه ی گردون به دَر و نان مطلبکان سـیه کاسـه در آخر بکـشد مهمان راگردون: کنایه ازدنیا ومادیّاتبه دَر: به بیروننان مطلب: توقّع وانتظاری نداشته باشسیه کاسه: خسیس،بَخیلمعنی بیت: ازاین دنیای دَنی وپَست (مادیّات)،انتظاری نداشته باش که همه ی خواسته هایت رابرآورده سازد وبااحترام باتوبرخورد کند، تَرکِ دنیاکن وازاودل بَرکَن که این خسیس ِ دَنی،فکرکشتن ونابودی تورا درسرمی پروراند.اشاره به پایانِ کارهر کس است که به مرگ ونابودی منتهی می گردد. بر دَر اربابِ بی مُروّتِ دنیاچندنشینی که کی خواجه درآید؟هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک استگو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان رابازدرادامه ی بیت قبلی:غیرازاین است که هرکسی رادرپایان کار مشتی خاک نصیب می شود؟ پس بگوبرآنان که کاخ وبُرج وباروهای سربه فلک کشیده می سازند،به چه دلیل اینگونه درکار دنیا تلاش می کنند و بارغبت واشتیاق بدان وابستگی پیداکرده اند؟ به آنهابگوکه اینقدر حرص وطمع نسبت به این دنیا نداشته باشند بدانند که سرانجام بیشترازمشتی خاک نصیبشان نخواهدشد!به مِی عمارت دل کن که این جهان ِ خراببر آن سر است که از خاکِ ما بسازدخشتماهِ کنعانی ِ من مَسندِ مصر آنِ تو شدوقت آن است که بدرود کنی زندان رامسند مصر دراینجا کنایه از عزّت وبزرگی واشاره به مقام عزیزی ِ مصر است که معادل نخست وزیری امروزیست.خطاب به مخاطبینی است که پند واندرز بیتهای پیشین راپذیرفته وخود رااززندان وابستگی به دنیا رهاکرده اند. درنظرگاه حافظ، هرکس می تواند یوسفی بوده باشد که درزندانِ خودِ ساخته ی ِ خویش گرفتار و زندانیست. برای هرکسی زندانی متفاوت وجود دارد. یکی درزندانِ تعلّق وعلایق، یکی درزندان تنگ نظریها، حسادت، خودبینی ها ودیگری درزندان ریاکاری وتزویرو........ضمن آنکه دراینجا نیزهمانندِ بیتِ پیشین تلمیحی به داستان یوسف کرده است. حافظ وقتی به داستانهای اینچنینی(یوسف ونوح وغیره اشاره می فرماید، قصد بیان ِدوباره یِ آنها راندارد بلکه با مضمون سازی واشاره ی لطیف به آنها،بستری مناسب می آفریند تا مسائل اجتماعی، سیاسی،اعتقادی و و دردهای روزبیان کند وبرای آنها راهکارودرمانی پیداکند.معنی بیت:ای عزیز، ای ماه کنعانی من، ای مخاطبین شعرکه هرکدام به نوبه ی خود یوسفی هستید: اگرتوانستید خودرا اززندان وابستگی وتعلّق ِخاطربه دنیا رها سازید برشما بشارت می دهم که چنانکه حضرت یوسف به وزارتِ مالیه ی مصر رسید وعزیزشد،شما نیزبه صدروزراتِ معنوی ارتقا پیداکرده وبه مناعتِ طبع می رسید وباعزّت وسربلندی زندگی ادامه می دهید. پس اگراندرزمرا شنیده وآن رابکاربندید دیگر وقتِ آن رسیده که همانندِ یوسف، زندانِ خودساخته ی خویش را ترک کنید.یارمفروش به دنیا که بسی سودنکردآنکه یوسف به زَرِ ناسره بفروخته بود.حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولیدام تــزویر مکن چـــون دگـــران قــرآن رادگران: دیگران شامل صوفی وزاهد وعابدِ ریاکارکه بادستاویزقراردادن قرآن به فریبکاری مردم می پردازند.بعضی براین عقیده هستند که "دکران یا دگران"، مرغی است زیبا و خوش‌الحان که به واسطه ی آواز خوشش، پرندگان دیگر را جذب خود کرده (یا در خواب می‌کند) و سپس شکار می‌کند. ادعا شده که این بیت حافظ اشاره به این پرنده نیز دارد. گرچه بعیدنیست که چنین بوده باشد لیکن درلغت نامه ی دهخداکه سابقه ای دراین مورد یافت نشد. البته بین دکران و دگران (دیگران) نیزاختلاف نظروجود دارد. رندی کن: به عیش وعشرت بپرداز،شراب بنوش،بی بندوبارولااُبالی باش هرچه می خواهی بکن. معنی بیت: ای حافظ هرچه دلت می خواهدشراب بنوش،لااُبالی باش و... خوش بگذران امّا همانندِ زاهد وعابد که باصدای خوشی قرآن می خوانند ومردم رامی فریبند تابه منافع شخصی برسندمباش.دراینجا حافظ می خواهدگناه وزشتی ِ ریاکاری وتزویر را بزرگتراز گناهانی مثل شرابخواری وقمار وعیّاشی معرّفی کند.به باورحافظ،آثارریاکاری وتبعاتِ تظاهر،همانندِ بیماری طاعون به تمام لایه های اجتماع شیوع پیداکرده وجامعه را ازدرون می پوساند. امّا گناهانی مثل شرابخواری وقماربازی فقط به خودفرد خسارت می زند وپیآمدهای آن به میزان ریاکاری سردمداران جامعه نیست.باده نوشی که دراو روی وریایی نبودبهتراززُهدفروشی که دراوروی ریاست
user_image
نیکومنش
۱۳۹۶/۰۹/۲۹ - ۰۸:۳۸:۲۷
با درود فراوان محضر اساتید و بزگواران و رضای بزرگوار در خصوص بیت (یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به ابی نخرد طوفان را خواستم با اجازه بزرگواران تعبیری رو تقدیم کنم مراد از مردان خدا همانانی هستند که در قران به (رجال لا تلهیهم تجاره ولا بیع از ذکر الله و...)یاد شده و مولانا به این صورت از انها یاد می کند اولیا را هست قدرت از اله تیرجسته باز گردانند ز راه حافظ موافقت و همراهی با انان را به خود و مخاطبان چون ایه قران (واصبر نفسک مع الذین یدعون ...)سفارش کرده و یاد اور می شود به تلمیحی از داستان قرانی که انان همانانی هستند که خاک وجودشان کبریایی شده و چون نوح کشتی مقاوم بر برابر بلایا و طوفانهای زندگی دارند و مصاحبت با انان تضمینی در مقابل شدائد بلایا و مصیبت ها خواهد بوددرود بر پویندگان و جویندگاه راه حقیقت
user_image
مزدک
۱۳۹۶/۱۰/۰۷ - ۱۸:۳۳:۰۲
... عنبر سارا چوگان: با پژوهش هرمنوتیک باید به شیوه ی آرایش و پیرایش گیسوان در آن روزگاران نگریست. برای نمونه این نگاره ی ریزگاشته ( مینیاتور) که تارنشانی اش را برای شما میگذارم٬ نشان میدهد که بخشی و زلفی از موها ( زلف/زُرف خودش در بیخ برابر حلقه است) در جلوی گوشها و در دو پهلوی چهره انداخته میشده که تابدار هم بوده. عنبر سارا هم همان کارکرد رنگ مو و روغن هندی + عطر را داشته که هراینه تنها توانگران از پس خرید آن برمیامدند. ماه هم که همان چهره و یا آن ادم خوشگل و بگفته ی هندویان « خوب‌صورت» است که در «ماه کنعان» هم میشود دید.پس میشود همان انداختن دسته موی تابدار بروی گونه های یک آدم خوشگل ( که ایدون به جنسینگی اش نمیپردازیم).پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
شبرو
۱۳۹۶/۱۱/۱۴ - ۰۲:۴۳:۱۸
قبلا در باره بیت چهارم (ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان - مضطرب حال مگردان من سرگردان را) صحبت کرده ایم. اما گفته نشد که یکی از معانی "حال"، "گوی" است و حافظ "مضطرب حال" و "سرگردان" را در ارتباط با "چوگان" آورده است. توضیحات بیشتر را ذیل غزل 255 داده ام.حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵/
user_image
امیر
۱۳۹۶/۱۲/۰۷ - ۰۸:۵۳:۲۹
میشه تا بیت 7 رو معنی کنید
user_image
فرشته
۱۳۹۷/۰۷/۰۲ - ۰۹:۴۹:۰۳
لطفا راجب بیت سوم و مغبچه هم توضیحاتی بدید
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۷/۰۷/۲۰ - ۰۵:۰۴:۵۶
معانی لغات غزل (9)رونق: رواج، حسن و جمال، زیبایی.الحان: آواز، نغمه.عهد شباب: دوره جوانی.باز، رسی: دوباره برسی.جوانان چمن: نورستگان چمن مانند سرو و گل و ریحان.مُغبچه: پسر بچه مُغ، مُغ در اول نام عام برای زرتشتیان بود (استعاره)، پسر بچه ساقی زیبا.خاکروب: روبندِه خاک چنانکه جاروب روبنده جای معنا می دهد و خاک روب وسیله ای مشابه بیل بوده است.مَه: ماه.عنبر: نوعی موم است که از عسل کوههای هندوچین به دست می آید و از آنجا که سیل محتویات کندوی طبیعی عسل آن کوهها را به دریا برده و حیوانات دریایی آن را می بلعند و به علت عدم هضم از دهان و شکم بیرون داده به دریا می سپارند بعضی گمان برده اند که سرگین ستور بحری است و آن ماده نرم معطری است.سارا: خالص و صاف.عنبرِ سارا: (استعاره) زلف معطر.مضطرب: پریشان، جُنبنده و لرزنده.دُرد: رسوب و ته نشین ته خم سرکه و شراب.دُردکشان: دُردنوشان، حاملین شرابهای ته مانده خم و شاربین آن. توضیحاً در قدیم میخانه ها دارای زیرزمین بود که خمهای شراب در آن جای داشت و مشتریان پولدار از شراب زلال و عقیقی رنگ روی خم پذیرایی می شدند. بر در هر میخانه همیشه عده یی معتاد به شراب و فقیر می ایستادند و از مشتریان پولدار تقاضا می کردند که به عمله شراب میخانه دستور دهید که پس از صاف کردن شراب شما آن بخش ته مانده کدر را به ما ارزانی بخشد و دور نریزد. به این عده معتادان دَرِ میخانه دُردکشان می گفتند که معنای دُردسرکشان و دُردنوشان می دهد. به عمله شراب که شراب را از سرداب از خم بیرون می آورده و صاف می کرده و از مشتریان پذیرایی می کرده و به هنگام توزیع دُرد به فقرای معتاد، دُردکش اطلاق می شده به این دلیل که صاحب میخانه هرگز کسی را برای این وظیفه استخدام نمی کرده و مزدی نمی پرداخته بلکه همیشه تعداد زیادی از معتادان بی بضاعت داوطلب این شغل بوده اند که به صورت رایگان خدمت کرده در عوض از دُردهای ته خم شراب رفع خماری کنند. بابافغانی شاعر شیرازی سالها به شغل دُردکشی در میخانه مشغول بوده است.در سِرِ کارِ: در هوای کارِ، در آرزوی کار کردن.خرابات: میخانه و روسپی خانه و محل فسق و فجور و بیت اللّطف نام دیگر آن است.خاکی: خاک در این بیت به معنای جسد حضرت آدم علیه السلام است که به موجب تفسیر طبری به هنگام توفان نوح خداوند به نوح وحی فرستاد که جسد آدم را از گور بردار و در کشتی گذار و نوح جسد آدم را از خاک مکّه یا از جزیره سرندیب (سریلانکای امروز) حمل کرده در کشتی نهاد و پس از فروکش کردن طوفان آن را در کوفه به خاک سپرد و به همین دلیل حضرت علی علیه السّلام را (ضجیع آدم) یعنی بر پهلو در کنار خفته آدم می گویند.بِدَر: به خارج، به بیرون.سیه کاسه: خسیس، میزبان مهمان کُش.خوابگَهِ آخر: آخرین خوابگاه.رندی کن: ظاهر خود را در ملامت و باطن خود را در سلامت بدار.دام تزویر: وسیله و ابزار نیرنگ و ریاکاری.معانی ابیات غزل (9)(1)بار دیگر هنگام رونق و رواج و دوره جوانی باغ و بوستان است و در این بهار به گوش بلبل خوش آواز مژده شکوفا شدن گل می رسد.(2)ای نسیم سحر بهاری، چون دوباره به نورستگان چمن بِوَزی، سلام ما را به سرو و گل و ریحان برسان.(3)اگر پسر بچه زیبای ساقی هم مانند جوانان چمن (سرو و گل و ریحان) جلوه گری کند، من خاک در میخانه را با مژگان خود خواهم رُفت.(4)ای دلبری که با زُلف معطر به گوی صورت ماه خود چوگان کشیده یی، بیش از این مرا که چون گوی در حال سرگردانی هستم به جنب و جوش مینداز.(5)بیم آن دارم که این دارودسته یی که حال دُردکشان را تحقیر کرده و پست می شمارند، عاقبت ایمان خود را در راه خرابات و باده گساری از دست بدهند.(6)با مردان خدا همراه و یار و یاور باش که در کشتی نوح خاکی (تربت جسد حضرت آدم) هست که در دیده او این طوفان مهیب به اندازه قطره آبی اهمیت و اعتبار نداشته و او را هراسناک نمی کند.(7)(خطاب به خود) از این مهمانسرای فلک گام بیرون نه و نان و کام مجوی که این میزبان مهمان کُش عاقبت تو را نابود خواهد کرد ...(8)(و از آنجایی که) خوابگاه آخرین هر کس خاک گور اوست، چه نیازی است که در سر، فکر تدارک ایوانهای سر به فلک برکشیده را داری.(9)ای یوسف ثانی و ماه کنعانی من، کرسی فرمانروایی مصر از آن تو شد. حالی زمان آن فرا رسیده که از زندان به درآیی.(10)ای حافظ می بخور و ادای رندان درآور و خوش و سرمست باش اما مانند دیگران، قرآن را دام تزویر و ریا و ملعبه قرار مده. شرح ابیات غزل (9)وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لنبحر غزل: مثمّن مخبون اصلم*سعدی (طیّبات) چه کند بنده که گردن ننهد فرمان راچه کند گوی که عاجز نشود چوگان را *سعدی (بدایع) ای که انکار کنی عالم درویشان را تو چه دانی که چه سود است سر ایشان را *ریاضی سمرقندی: هرگه آرم به نظر آن رخ نور افشان را پنجه در پنجه خورشید کنم مژگان را *عماد فقیه: گر درست است که او می شکند پیمان را نبرد کس به در از ورطه عشقش جان را *خواجو کرمانی: آخر ای یار فراموش مکن یاران را دل سرگشته به دست آر جگر خواران را *1-در رقابتی که بین رجال دوره شاه شجاع بود، رکن الدین حسن یزدی پسر معین الدین اشرف وزیر شاه شجاع برای برانداختن تورانشاه وزیر وقت حیلتی به کار برده و به کمک منشی مخصوص وزیر نامه یی جعل کرده و از قول تورانشاه برای شاه محمود می فرستد. شاه شجاع بر این امر واقف و تورانشاه وزیر را به زندان می اندازد. بر اثر تحقیقات بعدی مطلب روشن شده و رکن الدین حسن که به دروغ به قرآن سوگند خورده بود مفتضح و به وضع فجیع مقتول و تورانشاه از زندان خلاصی یافته و به مقام وزارت باز می گردد.این غزل پس از خلاصی تورانشاه از زندان سروده شده و در آن وضوحاً اشارات بدین رویداد دارد.2-شاعر در بیت هفتم به مضمون خاقانی عنایت دارد. خاقانی می گوید:دهر سیه کاسه یی است ما همه مهمان اوخوش نمکی تعبیه ست در نمک خوان او 3-شاعر در بیت: ترسم این قوم که بر دُردکشان می خندند ... به آیه 38 سوره هود عنایت داشته که نوح کشتی می ساخت و مردمان بر کار او می خندیدند و نوح گفت اگر شما امروز من را مسخره می کنید به زودی ما بر مسخره کنندگان می خندیم.4-همچنین در بیت: ماه کنعانی من مسند مصر آنِ تو شد، گوشه چشمی به آیه 54 سوره یوسف داشته که می فرماید: شاه گفت یوسف را از زندان پیش من آورید تا از خاصّان درگاه خود کنم.5-در بیت: یار مردان خدا باش، شاعر تلویحاً به تورانشاه وزیر پس از خلاصی از زندان و وزارت مجدّد گوشزد می کند که برخلاف کار پسر نوح که از همراهی و همکاری پدر امتناع ورزید، تو یار مردان خدا یعنی نسبت به شاه شجاع وفادار و صدیق باش.***شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان
user_image
فروغ-الف
۱۳۹۷/۰۸/۱۳ - ۱۷:۵۰:۴۳
با سلام و درود خدمت دوستان سالها پیش برای یافتن معنای تحت اللفظی بیت ؛ ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان ... به چند کتاب مرجع اساتید ادبیات و حافظ شناس مراجعه کردم و در مورد این بیت همگی بی توجه به وجود این بیت از ارائه معنا سر باز زده بودند تا اینکه سوال را به برادر عارف و حافظ شناسم محمد تقی که جزو دراویش گنابادی است و خود حافظ خوان و شناس خوبی بود بردم و کلید درب معنای تحت اللفظی را به بنده هدیه نمودند و بنده نیز اینجا به تمامی عزیزان تقدیم میکنم ، باشد که این گمشده هر جاست سلامت باشد و یوسف کنعانی با بوی پیراهن خود دیده یعقوب را نور بخشد . اصطلاحات مه : ماه ، در اینجا صورت معشوق به ماه تشبیه شده است عنبر : ماده خوشبوی مشکی رنگسارا:ناب ، خالص ، و عنبر سارا رویهم استعاره از موی سیاه و خوشبوی معشوق است چوگان : منظور چوب چوگان بوده که در انتهای آن خمدیدگی وجود دارد ، و حافظ موهاو زلف یار را با خمیدگی انتهایی آن به چوب چوگان تشبیه کرده است در مورد کاربرد قسمت های مختلف مو در ادبیات فارسی ،خصوصا سبک عراقی باید گفته شود که ، طره به موی جلوی پیشانی و زلف به موی طرفین صورت (همچنان درلرهای فارس به همین معناست و در پوشش لری زلف بر دو طرف صورت پیچیده میشود و در زبان قشقایی باغوله نامیده میشود) و گیسو به موی پشت سر اطلاق میشود هر چند گاه هر یک از این سه واژه در معنای مطلق مو نیز به کار برده میشود حافظ در مصرع اول بیت ، صورت همچون قرص ماه معشوق را به توپ چوگان نیز تشبیه کرده است و معنای تحت الفظی بدین صورت است : ای کسی که زلف های سیاه و خوشبوی عنبرگونه ی خود را بر دو طرف صورت چون ماه خود می ریزی و مانند این است که زلفان تو چون چوب چوگان که بر توپ زده میشود بر صورت ماه خود میزنی ، من خود سرگردان هستم ، با این توپ چوگان (صورت قرص ماه) بر من نزن و مرا مضطرب تر و سرگردان تر مکن . این عزیز را بعد از حادثه کوار فارس از شهریور نود تا کنون دیگر ندیدیم هر کس نشانی در زندان یا جلسات دراویش و یا خبر مرگ و ... از وی دارد با اجازه سایت در همین زیر ما را به گمگشته خود برساند .
user_image
شمس خراسانی
۱۳۹۷/۰۸/۱۹ - ۱۷:۲۲:۰۸
بیانات حضرات ادبا در "توضیح" ابیات خواجه شیراز ،بسیار زیباست.لذا "تفسیر" ابیات حضرت از حیطه معلومات ادیبان خارج است.جهت درک جهانبینی و تفکر حضرت حافظ باید عرفان حقیقی را شناخت و با ایدئولوژی سایر سران صوفیه آشنا شد.برای مثال مقصود ایشان از "ماه کنعانی" یا "عنبر سارا" یا القاب و اسامی از این دست، امام زمان(انسان کامل) دورهُ خویش است ؛ که همواره در کره خاکی یک انسان کامل حضور و وجود دارد و با مرگش امام زمان دیگری ظهور میکند و این ریسمان الهی همواره تسبیح وار برقرار است.جناب مولانا میفرماید: پس به هر دوری ولّی قائم استآزمایش تا قیامت دائم است.
user_image
فرهاد
۱۳۹۷/۰۸/۲۲ - ۱۱:۴۵:۰۹
سلامدوستان یه سوال داشتمتوی سایت های خارجی کتاب هایی از حافظ هست که بنده توی سایت های ایرانی پیدا نمیکنم! به عنوان مثال این سه کتاب:the subject tonight is lovethe gifti heard god laughingچرا همچین چیزی پیش اومده آیا تحریفه؟ یا چیز دیگه؟ اگر کسی از دوستان اطلاعی داره لطفا به بنده کمک کنه . ممنون
user_image
Behzad Behzadi
۱۳۹۷/۰۹/۱۳ - ۰۴:۴۴:۰۶
درودهمه تفاسیر عزیزان را تا اینجای کار با شوق و ذوق و دقت خواندم.تحصیلات و شغلم ضمخت و طاقت فرسا و هیچ سنخیتی با ادبیات و هنر و شعر و شاعری ندارد.اما به ادبیات و شعر و نویسندگی علاقه ای وافر دارم.مخمصه کلام اینکه همانند دوستان در معنانی و تفسیر عزلیات حافط کار بلد و متخصص و محصل و اهل فن نیستم.یلکه مبتدی و نوپا هستم.نظراتم شخصی و تراوش ذهن و استدلال حودم میباشد.اگر نابخردانه ،غلو ،اشتباه و حتی توهین آمیز و یا مضحک و خنده دار بنظر میرسد به بزرگواری خودتان ببخشید برمن جاهل.در باره این دو بیتبرو از خانه گردون به در و نان مطلبکان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان راهر که را خوابگه آخر مشتی خاک استگو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان راسفارش میکند که به این دنیای مادی که آخرش مرگ است دل نبندید. و ادامه میدهد که شما هاییکه سرانجام خودتان را خاک و فرسوده شدن میدانید چه نیازی به این همه برج و بارو دارید؟به عبارت دیگر اگر به دنیای روحانی و بعد از مرگ اعتفاد ندارید بیهود تلاش نکند.می خور و دم را غنیمت شمارنظر شما دوستان در این مورد چیست؟
user_image
حسام بیگ مرادبیگ
۱۳۹۷/۰۹/۲۶ - ۱۷:۳۵:۰۱
با عرض سلام و ارادتگویی این یک اصل است که ماهیت هر چیزی بعد از مدتی تغییر میکند و از نوعی به نوع دیگر در میآید.مثال عینی آن هم این صفحه است که قبل تر برای بیان آرا و اندیشه ها پیرامون غزلیات حافظ و توضیح و تفسیر آن استفاده میشد ولی کم کم به صفحه ی تعارفات و تعریف و تمجید از هم آنهم با شدت و حدت و غلظت بسیار ، تبدیل شده است.ابدا قصد جسارت به ساحت عزیزان مد نظر نیست.اما شخصی چون من که به قصد مطالعه شرح ابیات حافظ وقت میگذارم چرا باید مجبور شوم این همه تعارف و تعریف و تمجید از هم ، گاهی تعارف اظهار نادانی ! دیگران را ببینم و بخوانم.بعضی از مواقع چنان چیپ و سبک است که باعث شرمساری ام میشود.لااقل از حافظ همین یک مطلب را یاد بگیریم که این همه تعارف برای چه؟؟؟؟
user_image
حسام بیگ مرادبیگ
۱۳۹۷/۰۹/۲۶ - ۱۹:۱۲:۴۴
دوست محترم و نادیده.ابدا نیازی نیست این همه زحمت بکشید و وقت تلف کنید و هزینه کنید تا به دیگران با الفاظ پر طمطراق بگویی که : چیزی نمیدانی... نگفته پیداست که هیچ نمیدانی عزیز دل برادر.بساط این تکه پاره کردن تعارفات بی خرج را جمع کنید لطفا.واقعا در شان حافظ دوستان نیست که چنین رفتار جلف و بی پایه ایی داشته باشند.اگر حرفم اشتباه ست ، ملامتم کنید ولی قدری تفکر کنید ببینید انصافا چقدر کار بی اساسی ست.هر چیزی حد و اندازه ای دارد .تعارف هم در حد تعادلش خوب است اما نه دیگر اینقدر و این اندازه که .....
user_image
پدرام ملکی
۱۳۹۷/۱۰/۰۹ - ۰۱:۱۳:۱۴
درود بر دوستان فرهیختهبا جست و جو در دیوان حافظ در می بایم که واژه ی (دگران )شش بار به کار رفته است و در همه ی موارد معنی اغیار و سایرین از آن استنباط می گردد.بنابراین بعید به نظر می رسد که منظور حافظ از دگران نام پرنده یاد شده باشد.خصوصا آن که در بیت قرینه ای نیست که به این معنی هدایتگر باشد.
user_image
میثم
۱۳۹۸/۰۱/۱۳ - ۱۰:۰۵:۲۲
با سپاس ازهمه دوستان به ویژه اقای رضا گرامی به خاطر شرح و تفسیری که ارائه نمودند.
user_image
دکتر صحافیان
۱۳۹۸/۰۱/۲۷ - ۰۴:۲۱:۰۹
رونق عهد شباب است دگر بستان رامی رسد مژده گل بلبل خوش الحان رادوباره باغ به جوانی رسیده و بلبل شوق وصال گل را دریافت می کند (بازیافتن حال خوش و تمثیل خود به بلبل عاشق در قالب جوانی باغ یعنی بهار و گل )بیت2:به گلها که جوانان این باغ جوانی اند ارادت ما را برسان(ما پس از سرمستی هم سنخ خود را می جوییم)بیت3:اگر زیبایی پسر بچه باده فروش این گونه جلوه کند با مژه هایم خاک میخانه را جارو می کنم(توجه به پسران زیبا توجه به زیبایی بکر و پاک آنهاست -لزوما به غلام بارگی نمی انجامیده - برای مطابقت با پاکی حال خوش درونی و یا عمق و انتشار آن.همان که برای بهشتیان شراب می آورند(ولدان مخلدون .واقعه 17 انسان 19)بیت4:در ادامه وصف زیبایی:تو با چوگان ابروی سیاهت بر ماه عنبر خالص می کشی مرا در انتظار این حال خوش نگذار.بیت5:آنان که مستان می حضور را مسخره می کنند خود مشتاق این حال خوش اند و ایمانشان را برای دریافت آن در خرابات خواهند داد(از یک طرف باطن حال خوش آنها را جذب می کند و از طرف دیگر ظاهر دین آنها را به مسخره اهل حضور- مانند آنان که در قرآن مؤمنان حقیقی را مسخره می کردند مطففین 29- وامی دارد.)بیت6:یار این عارفان حقیقی باش که در کشتی نوح خاکی است (نوح که از جنس خاک است)که از طوفان هیچ هراسی ندارد.بیت8:ارامش و کامروایی را در ورای این جهان بجوی که این دنیا شوم و مهمان کش است.بیت 9:یوسف زیبای درونم،حال که به حال خوش(جوانی چمن،کشتی امن نوح،عبور از دنیای مادی ) رسیده ای وقت این است که از چاه خواهش هایت برای همیشه بیرون آیی و به پادشاهی ابدی بنشینی.بیت10:حافظ همیشه مست این شراب (که پادشاهی ابدی می آورد)باش و مانند بر کنار ماندگان این حال ،قرآن را برای تزویر به دست آوردن دنیا (یا بهشت دنیاگونه) قرار نده. دکتر مهدی صحافیان آرامش و پرواز روح  پیوند به وبگاه بیرونی اینستاگرام:drsahafian
user_image
فررانه
۱۳۹۸/۰۴/۰۱ - ۱۳:۲۲:۴۲
دوتا بیت جا افتاده:نشوی واقف یک نکته ز اسرار وجود... تا نه سرگشته شوی دایره امکان رادر سر زلف ندانم که چه سودا داری...که بهم برزده ایی گیسوی مشک افشان رادیوان خواجه حافظ شیرازی به اهتمام ابوالقاسم انجوی شیرازی
user_image
مجید
۱۳۹۸/۰۶/۱۶ - ۱۵:۲۶:۰۲
بیت یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان راگویا داستان حضرت نوح است که بخاطر طوفان شدید و تلاطم دریا دچار ترس شد و جبریل بر او وارد شده و مقداری از خاک کربلا و تربت امام حسین علیه السلام به او می رساند که موجب آرامشش می گردد.
user_image
دکتر محمدداودی
۱۳۹۸/۰۷/۰۶ - ۱۰:۵۸:۰۸
باذرود.ایکه برمه کشی .....دراین مصرع میتواند منظورشاعرازمه کمان ابروومنظوراازچوگان چوبمخصوص وسمه وسرمه کشی باشد که چیزی شبیه چوگان میباشد دراین موردنظراساتید محترم را خواستارم .باتشکر
user_image
کامیاب
۱۳۹۸/۱۰/۲۱ - ۰۴:۲۴:۱۷
تمامی نکات گفته شدهاما در بیت ششم درد موجود در ته خم به خاک تربت آدم و هوا در کشتی نوح تشبیه شدهکه ضامن مسافران(دردکشان) در این راه طولانیست
user_image
مهران
۱۳۹۸/۱۱/۰۲ - ۰۹:۴۸:۱۱
چرا در بیت پنج به جای "در سر کار خرابات کنند ایمان را" نفرمورد "در سر کار خرابات دهند ایمان را"؟
user_image
علی
۱۳۹۸/۱۱/۰۹ - ۱۰:۲۵:۱۱
شعرخوان گرامی؛هر که را خوابگه آخر گل و مشتی خاک است... صحیح تر می نماید مصرع استعمال شده ظاهراً غلط است.
user_image
سروش سریانی
۱۳۹۸/۱۱/۱۰ - ۰۷:۵۸:۱۶
در یکی از همین نسخ خطی این بیت به صورت ذیل نوشته شده استهر که را خوابگه آخر بدو مشتی خاک استجایی هم اینگونه استهر که را خوابگه آخر زدو مشتی خاک استو همچنینهر که را خوابگه آخرتی در خاک استکه به نظر حالت اول صحیح تر می نماید.
user_image
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری
۱۳۹۸/۱۲/۲۲ - ۰۶:۴۱:۱۶
بی خیال از حافظ شیراز بگوییم که در شعر وغزل هم شعرش عالی و هم غزلش بی همتاستمیگویند حافظ بشدت با خواجوی شیرازی در جنگ بود.شاه شجاع که اهل ادب و دل بود بشدت گرایشی به خواجو داشت و خواجو هم گربه ای داشت که وقتی خواجو به نماز می ایستاد همان گربه هم عینا رفتار خواجو را تقلید میکرد و به گربه ی عابد معروف بود که این گربه عابد با آن گربه ای که عابد شده بود ودر کلیه ودمنه است با گربه ای که در شعر حافظ متعلق به فردی عابد است اشتراک لفطی دارد و حافظ این عابد گربه دار را اغلب اشعارش مد نظر داشته و از بهر رسوایی او کوشیده است رونق عهد شباب است دگر بستان رادر نظرات دوستان گنجوری رونق عهد شباب را معانی گوناگون کرده اند ولی بوستان را هم همان بستان دانند و معنی خاصی برایش نیاورده اند غافل از اینکه حافظ گل وریحان و بلبل خوش الحان را همه و همه در اشعارش همنوایی با کائنات میداند و مثالی برای آدمی از اطراف وچیزهای قابل لمس و صداهای شنیدنی بلبل می آورد تا انسان را متوجه کند که آن فصلی که گذشت عمر بود باز هم رونق فصل بهاری رسید این ظاهر کاررا مبین فصل بهاری تکرار میشود برو از عمر و ثمره ی لحضاتی که دارد دربین این فصلها میگذرد بهره ببرمی‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان راهمانگونه که این مصرع کاملا نوید بخش است و میگوید غم گذشته را مخور دوباره آن شور و غوغا بپا میشود اما عمر میگذرد و حافظ در ضمیر شعر خود اشاره به گذر عمر و ظاهر بینی مردمی دارد که منتظر بهارندای صبا گر به جوانان چمن بازرسیصبا یا پیامبر طبیعت یا همان نسیم خشنواز مخاطب حافظ است و حافظ به صبا پیام میدهد که اگر به آنانکه بعد از ما می آیند خواه گل و سنبل باشد که بعید بنظر میرسد منظور حافظ از جوانان چمن این گلها باشد بلکه همان نوجوانانیست که در فصل بهار روی گل وچمن ها دست در دست هم به شکوفه و گل نظر میکنند پیام میدهد خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان راکه ما از روی خدمتگزاری به شما سرو قدان و گل رخان و ریحان بویان آنچه شرط بلاغ است میگوییم یعنی حافظ میگوید تجربه خود را بعنوان یک خدمت به شما ابلاغ میکنم گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروشکه اگر همین گونه ای که مغبچه باده فروش بنظر حقیر همان غنچه گل و کاسبرگ گل است که جلوه اش زیباستخاکروب در میخانه کنم مژگان راحافظ میگوید اگر این بهار ماندنی بود واین زیبایی ها ماندنی بود من با مژگان تا آخر عمر ره میخانه را جارو میزدم در حالیکه چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماندای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگاناین بیت واقعا شاه بیت یا بیت الغزل شعر است که مخاطب او آدمی است و حافظ به مخاطبش میگوید ای کسی که با خالص ترین نوع عنبر صورت مه را خوشبو کنی موی تو چون دسته چوگانی شده است که هر لحظه وکه باد آنرا تکان میدهد گویی با روی مه تو که آن قسمت پهن چوگان است بر دل من میخوردمضطرب حال مگردان من سرگردان راحافظ میگوید توهم سعی نکن دل مارا بلرزانی و به نحوی میگوید ما بیدی نیستیم که از این بادها بلرزیم زحمت بیهوده بخود ندهترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندندحافظ میگوید این حرفها را یک دردی کش و فردی چون من که چندان به وعظ و نصیحت بی عمل معتقد نیستم میگویم و ممکن است باعث خنده شوددر سر کار خرابات کنند ایمان رااما میترسم آنانکه مدعی ایمانند و منبر را پایگاه جلوه گری های خود میکنند در راه همین خرابات ایمان را بباد دهند وتاثیر حرف حافظ اینجاست که میگوید ما میبینیم و شما شهود نکرده اید یار مردان خدا باش که در کشتی نوححافظ اینجا مردان خدا مردانی را که بیم واهمه ای از گفتن حق ندارند میشناسد و نوح را مثل میزند که براساس این مثل عامیانه است که طرف میگوید آب هفت بحر تا قوزک پای من نمیرسد و اشاره است به شحاعتهست خاکی که به آبی نخرد طوفان رامیگوید این جسم خاکی آدم چه منظور حضرت آدم باشد چه تربت آدم باشد چه نوع بنی آدم مثل خود نوح باشد این گونه آدمها هم در دنیا کم نیستند که از هیچ بلایی نمیترسندبرو از خانه گردون به در و نان مطلبخیلی واضح میگوید که تو برای شکمت در این دنیا تلاش نکن که روزی مقدر استکان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان رااین سیه کاسه که همین دنیای پرفریب است همه را از اول تا حال کشته و خورده است پس امیدهای دور ودراز را هم از سر بدر کنیدهر که را خوابگه آخر مشتی خاک استحافظ میگوید خوابگاه همه ما خاک استگو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان رااین قدر برای محکم کردن خانه تلاش مکن که اشارتی است به آن داستان حواریون ایوب ع است که وقتی ایوب به آنان گفت انسانهای مابعد ما شصت الی هفتاد یا صد سال بیشتر عمر نمیکنند آنان از پیامبر پرسبدند آیا آنها برای خود خانه ای میسازند؟!!!یعنی آیا چنین عمری ارزش سکونت وبنا داردماه کنعانی من مسند مصر آن تو شدو اینجا میگوید یوسف را ببینید که از کجا به کجا رسید از ته چاه تا مسند مصروقت آن است که بدرود کنی زندان رابهتر است ما هم از این زندان تجملات خود را برهانیمحافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولیحافظ بخود میگوید حافظا زندگی معمولی ات را داشته باشدام تزویر مکن چون دگران قرآن رااما مانند دیگران که کنایه اش به خواجو و صوفی های زمانه خودش هست به خوارج هم میتواند باشد میگوید دین راسپر خرابکاری نکن که دراینجا هم حافظ دوباره به آن بیت اولش بازگشت میکند که حقیقت بین بودن حافظ را بهر دوروز عمر درنظر دارد و میگوید دور دنیا به این همه رنگ وریا نمی ارزد
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۲/۲۹ - ۰۲:۲۱:۱۰
سلامدر تمام صفحات خطی از این شعر کلمه "دکران" قید شده و نه "دگران"
user_image
سبا
۱۳۹۹/۰۳/۱۷ - ۰۹:۲۴:۳۱
از صحبت دوستان به این برداشت رسیدم.ایکه بر مه کشی از عنبرسارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را مه=صورت چون ماه یارچوگان =چوبی سرکج که شباهت به انحنای ابروی یار دارد.(میتوان وجه بازی چوگان و بازی کردن معشوق با دل شاعر را هم مدنظر داشت)عنبر سارا=ماده ای خوشبو که احتمالا در اینجا اشاره با این داشته که معشوق از این ماده برای پررنگ کردن ابروهای خود استفاده کرده و این چشم وابروهای سیاه تر از همیشه دل شاعر را برده.چشمان و ابروان سیاه در فرهنگ فارسی نماد زیبایی است .همانطور که اصلا در فرهنگ ما چشم و ابرو مشکی به صورت اصطلاحی درآمده که بیانگر میزان زیبایی های شخص و دارای بودن معیارهای زیبایی اوست.همانطور که مثلا در ادبیات روسیه قطعا به چشم آبی معشوق به عنوان یکی از معیارهای زیبایی او اشاره میکند.مقصود نهایی بیت میخواهد بیان کند که معشوق با دست بردن در صورت چون ماه خود باتیره تر کردن ابروان خود دل شاعر را بیش از پیش میبرد و او را مضطرب تر میکند.بنده نظر خود را بیان داشتم و تحصصی در این حوزه ندارم و تخصص بنده زبان و ادبیات روس است.
user_image
حسین بهشتی
۱۳۹۹/۰۴/۲۶ - ۰۵:۳۵:۲۶
چتر چوگان نام مدلی از مو بوده است که یک دسته مو را بر روی صورت می‌ریخته‌اند و همان چیزی است که امروزه به آن چتری می‌گویند. حافظ نیز به همین قضیه اشاره می‌کند و ضمن تشبیه صورت به ماه مدل موی یار را که خوشبو هم هست را توصیف می‌کند.
user_image
محمد جواد (هترا) علیمردانی
۱۳۹۹/۰۵/۰۷ - ۰۰:۳۳:۲۸
سلام به هنر دوستان و اهل حافظان گرامی، من از شعر بهره ای نبردام، اما مدتی است حافظ گرفتار حافظ عزیز شده ام، آیا کسی هست که بگوید شرح بیت پنجم را، ممنونترسم این قوم که بر درد کشان میخندندبر سر کار خرابات کنند ایمان را
user_image
مهدی مجتهدپور
۱۳۹۹/۰۵/۲۶ - ۰۸:۱۸:۳۸
هترای گرامی!البته دوستان در بخش های بالاتر این بیت را هم تفسیر کرده و توضیح داده اند، این هم توضیح من در یاسخ شما:«دُرد»، رسوب شراب در ته خم است و «دُردیکش» کسی بوده که این رسوب را از ته خم بیرون می کشیده. چنین اشخاصی درواقع ساقیان بی مزد بودند که ته خم را تمیز می کردند و چون یول کافی برای خرید شراب صاف و بی غش نداشتند، از همین «دُرد» یا «دردی» مو نوشیدند. یعنی از شراب ناصاف. حتفظ در اینجا می گوید: می ترسم از آنکه روزی، اینان که به دُردکشان می خندند، خودشان روزی ایمان را در راه میخانه از دست بدهند.پیروز باشید
user_image
محمد جواد (هترا) علیمردانی
۱۳۹۹/۰۵/۲۶ - ۰۸:۵۵:۲۲
آقای مهدی مجتهد پور عزیز، سلام و بسیار متشکرم از لطف شما
user_image
قلندر
۱۳۹۹/۱۲/۰۱ - ۱۸:۲۶:۴۳
با درود و مهر...هر سالکی در مسیر حقیقت همچون کشتی سرگردانی در تلاطم و حیرت و سرگردانی به دنبال نور فانوسی از ساحل دوست چشم دلی دارد و انتظاری برای رهایی از سرگشتگی ،، صبر و توکل و امید و ایمان در جان عاشق چراغ باوری روشن کرده و نیک میداند که در چاه صبر پختگی باید حاصل شود محصول این سلوک در مسیر معرفت مسند عارفی به ارمغان خواهد آورد کافیست بداند و بفهمد و باورش در خلوت شکل بگیرد آنگاه راه رهایی آشکار خواهد شد و عالم معنا هویدا ....با سپاس از ره جویان راه حق
user_image
سجاد
۱۳۹۹/۱۲/۲۶ - ۰۴:۱۲:۲۵
جدای از معنای کلمات ،فحوای گفتار حافظ یک آرمانشهری است که تماما فهم او از جهان است به معنای واقعی کلمه حافظ یک انسان کامل است از درک ها و دردهای بزرگ و پیچیدگی های غیرقابل فهم در تطور دردناک تصور او از ابتدای جهان تا بیان انها به سادگی ای به زیبایی در پیچیدگی فهم ان برای غیر خودشناکجاآباد حافظ اسارت های ما است که پیچیدگی های کلماتش دردهای زندگی بشری است که با ان مدام گرفتارندخوشحالی حافظ نادانی ما از ناراحتی خودمان است که از ان نرهیدیم ،و این بر اندوه متواتر و متراکم حافظ که ناشی از خاکی بودن این آدمیت است می افزایدبیان نورانی حافظ به سادگی گمان باطل ما از درک مصائبمان است گرفتاری حافظ هم رهایی از زندانی است که از ان ازاد شده ،و از این تناسخ مداوم در میان دیگران مدام در معراج نیروانای اندیشه خودش است
user_image
مسکین
۱۴۰۰/۰۱/۰۵ - ۱۴:۱۹:۴۲
با سلام.ممنون از سایت جامع و مفید شما و زحماتتون.در مورد Auto scroll سایت هنگامی که پخش صدا رو میزنیم. پیشنهاد دارم مقداری انعطافش رو بیشتر کنید.مثلا وقتی دکمه پخش رو بزنم دیگه قادر به بالا و پایین رفتن در صحفه نیستم. و مجبورم گوش به صوت ندم اگر قصد دارم بخوانم این شعر در کدام آهنگ آمده... و امثال این نیاز ها.ممنون میشم طراحی قالب رو ویراش کنید.
user_image
اییار
۱۴۰۰/۰۱/۱۳ - ۰۲:۴۳:۰۳
با سلام و خدا قوت وخسته نباشید به همهٔ مدیران و ادبا و حاشیه نویسان حقیر از کلیهٔ محتوای این مجموعه بهره مند شده حتی از تعارفات دو دوست استفاده بردم واگر موضوعی یا حاسیه ای را بیهوده و بی معنی ببینم خیلی راحت آنرا رد کرده و به حواشی دلخواهم میپردازم و بر دیگر عزیزان خرده گیری و احانت نمینمایمتمتع ز هر گوشه ای یافتمز هر خرمنی خوشه ای یافتم سپاسگزار
user_image
فاضل سوری
۱۴۰۰/۰۲/۰۲ - ۲۰:۲۴:۴۸
با سلام در مورد بیت آخر باید عرض کنم که :دگران اینجا ب معنای همان مرغ خوش‌الحان است که بواسطه صوت زیبایی که دارد، مرغان دیگر را صید میکند. املای درست آن دکران است (ب فتح دال و کاف)
user_image
بابک بامداد مهر
۱۴۰۰/۱۰/۲۶ - ۱۲:۴۱:۲۶
نشوی واقف یک نقطه ز اسرار وجود تا نه سرگشته شوی  دایره ی امکان را. این بیت وکنارهم گذاشتن نقطه ودایره زیباست،هرچند درهمه نسخ وجودندارد
user_image
در سکوت
۱۴۰۰/۱۲/۲۶ - ۱۵:۵۶:۰۶
این غزل را "در سکوت" بشنوید  
user_image
احمدرضا امینی
۱۴۰۱/۰۶/۲۱ - ۱۷:۱۸:۲۹
سلام سپاس از همه
user_image
برگ بی برگی
۱۴۰۱/۰۷/۱۱ - ۲۳:۰۶:۳۲
رونقِ عهدِ شباب است دگر بستان را می رسد مژدهٔ گل بلبلِ خوش الحان را مصراع اول تداعی کنندهٔ رونقِ دوبارهٔ عهدِ گُل و جوان شدنِ دگر بارهٔ بستان است یا فرا رسیدنِ فصلِ بهار، اما با خوانشی دیکر می توان دگر بُستان را به بُستانِ دیگری بجز آنچه می شناسیم و در آن هستیم، یعنی بُستانِ باغِ بهشت تعبیر کنیم، در اینصورت به حافظ که در باغ و گلستانِ این جهان است خبر می دهند که بُستانی دیگر و در سرایی دیگر است که در آنجا عهدِ شباب و جوانی رونقی دارد، می‌تواند اشاره باشد به آیه ۲۴ سورهٔ طور که می‌فرماید در بهشت غِلمان یا نوجوانانی هستند چون لوءلوی مکنون که با جامهای شراب در حالِ گردشند، پس‌ حافظ آن دگر بُستان ( بهشت) را بُستانی می بیند که شباب یا جوانان در آن به عهدِ خود وفا کرده و در نتیجه در رونق و شادی و شادکامی بسر می برند. در مصراع دوم بلبلِ خوش الحان شخصِ حافظ است و گُل استعاره از نوجوانِ نوشکفته است، پس‌ بلبلی چون حافظ که در عشقِ رویِ جوانان می سوزد و می بیند که جوانان در بُستانِ این جهان از رونقی برخوردار نبوده و برخی حتی در اوجِ شکوفایی و جوانی پژمرده و افسرده حالند با رسیدنِ چنین مژده ای که در بُستانِ دگر جوانانی با صفاتِ ذکر شده در قرآن حضور دارند به وجد آمده و از صبا می خواهد تا پیغامی برای آنان بفرستد. ای صبا گر به جوانانِ چمن باز رسی خدمتِ ما برسان سرو و گُل و ریحان را خدمت در اینجا یعنی عریضه، سرو نمادِ هُشیاریِ حضور و گُل همان جوانان ذکر شده در بهشت و بستانِ دیگر است و ریحان با سکونِ "ر" که جمعِ ریح و به معنیِ نفخهٔ خداوندی آمده است که غالبن به خطا با کسرهٔ رِ می‌خوانند، پس‌حافظ از صبا می خواهد تا اگر  بارِ دیگر به آن‌ جوانان برسی عریضه ای را از جانبِ حافظِ عاشق بسوی سرو و گُل و ریحان در آن بُستان برده و
پاسخی گرفته با خود بیاوری، می‌بینیم که صبا نیز جدا افتادهٔ از آن بُستان است و حافظ مطمئن نیست که او را نیز به آن بُستان راهی باشد، پس‌ با شرطِ امکانِ حضورش در بُستانِ بهشت از او می خواهد تا خواسته‌اش را برآورده کند. و خدمت یا عریضهٔ حافظ این است که؛ گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده فروش خاک روبِ درِ میخانه کنم مژگان را مغبچه را که می دانیم که پسرِ زیبا رویِ میکده ها و پیاله فروش است، پس عریضه و پیغام این است که اگر نوجوانِ مغبچه ای که در میخانه مشغولِ خدمت است اینچنین جلوه ای از آن جوانانِ ذکر شده در بُستانِ بهشت است که چون سرو راست قامت و متعالی باشد و همچون گُل زیبا روی و خندان و از ریح و نفحاتِ پروردگار نیز بهرمند باشد، پس‌ حافظ با مژگانش خاکِ درِ میکده ای را که چنین نوجوانی بهشتی در آن مشغولِ خدمت است جارو می کند. خاکِ درِ میخانهٔ عشق را جارو کردن استعاره از باز کردنِ فضای درونی تا بینهایتِ خداوندی ست تا سرانجام چون مغبچه از ریح و ریحان بهرمند و همچون گُل شکوفا و زیبا شده و سرو گونه قائم به ذاتِ خود شود. ای که بر مَه کشی از عنبرِ سارا چوگان مضطرب حال مگردان منِ سرگردان را صبا پس از آنکه عریضه و پیغامِ حافظ را گوش می کند بر حافظ شوریده و خطاب به او می گوید ای کسی که قصد داری بر رخسارِ ماه از عنبرِ سارا چوگان کشی؛ من که بادِ صبا و به خودی خود سرگردان هستم و هر لحظه و هر ساعت در جایی، پس تو نیز با چنین سخنی مرا مضطرب حال نکن و بگذار به سرگشتگیِ خود بسوزم و بسازم. اما چرا صبای سرگردان از خدمت یا پیغامِ حافظ مضطرب حال شد؟ ماه در اینجا همان گُل و نوجوانی ست که در دگر بُستان است و جامها را پیشکشِ بهشتیان می کند و به خودیِ خود زیبا روست، پس اگر حافظ که گمان می کند آن جوان یا ماهِ بهشتی چیزی کم دارد و آن هم عطر و بوست و بخواهد بوسیلهٔ چوگان که در اینجا نمادِ ابزارِ ذهنی ست عنبرِ سارا که ماده ای سیاه رنگ و خوش بوست را بر رخسارِ زیبای آن ماه بکشد و به خیالِ خود او را معطر کند و به لطف و حُسنش بیفزاید، پس نتیجه این می شود که از انتشارِ نورِ آن ماه جلوگیری کند، بقولِ امروزی ها "میاد سرمه بکشه چشمش را هم کور می کنه" و این مطلبی ست که صبای سرگردان را مضطرب حال می کند. ترسم این قوم که بر دُرد کشان می خندند در سرِ کار، خرابات کنند ایمان را دُردکشان در اینجا یعنی کسانی که هم خود باده نوشی می کنند و هم به دیگران می نوشانند و درواقع نقشِ ساقی را نیز بر عهده دارد، در واقع همان نوجوانانِ ماه رویِ دگر بُستان که در مغبچگانِ میخانه در این بُستان جلوه کردند، پس صبای سرگردان و مضطرب حال که انتظارِ چنین سخنی را از حافظ ندارد آنرا تمسخری از جانبِ او تلقی کرده و ادامه می دهد پس ترسم از سرنوشتِ این قومی که چون تو بر دُرد کشان و مغبچگان یا همان غِلمان و جوانانِ دگر بُستان می خندند که در سرِ کارِ عاشقیِ خود ایمانِ خود را خراب و بر باد دهند. امروزه هم می بینیم کسانی که با تمسخر به غِلمان و نوجوانانِ توصیف شده در بهشت  نگاهِ ذهنی و جنسی داشته و آنان را برای زنانِ با ایمان در بهشت در نظر می گیرند. در حقیقت حافظ با پیش بردنِ قصهٔ خود قصدِ  پرداختن به مطالبِ مهمِ دیگری نیز دارد که در ادامه بیان می کند. یارِ مردانِ خدا باش که در کشتیِ نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را حافظ در اینجا یک معنیِ دیگر را نیز بر گُل، ماه، غلمان یا جوانان و مغبچگان و دُردکشان می افزاید و آن مردانِ خداست، پس‌صبا از زبانِ خداوند یا زندگی ادامه می دهد یارِ چنین دُرد کشان و ساقیانی باش که همچون نوح کشتیبانِ انسانها هستند می خواهند تا در دریایِ طوفان زدهٔ این جهان انسان و بشریت را بسلامت از آن عبور دهند و به سرمنزلِ مقصود برسانند، کشتی نوحی که حاملِ خاک یا سرشتِ اولیهٔ انسان است و آدم نمادِ اوست، سرشت و ذاتی که هشیاریِ اولیه است و ابتدا در جماد تجلی یافت، سپس‌ به نبات و طیِ میلیاردها سال به حیوان و سپس انسان ارتقا  یافت، و این هُشیاریِ آغازینِ خلقت به آبی هم این طوفان را نمی خرد، یعنی برایش اعتباری قائل نیست، مراد از طوفان هر چیزِ برآمده از ذهن است که شاملِ هر چیزِ بیرونی ست که انسان می تواند تصور کند و تقلیلِ غِلمان و نوجوانانِ بهشتی به خاک نیز از جمله طوفانهای ذهنی هستند، از دیگر طوفانها ستیزه گری و جنگهای خانوادگی و جهانی هستند که حافظ در بیتی دیگر می فرماید؛ " این حکایت‌ها که از طوفان کنند    پیشِ چشمم کمتر است از قطره ای" و مردانِ خدا اینگونه اند، یعنی فارغ از ذهن به جهان می نگرند و معنایِ حقیقی الفاظ و تمثیل های قرآنی را جستجو می کنند و نه تصویرِ مجازیِ آنها را. برو از خانهٔ گردون به در ونان مطَلب کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را خانهٔ گردون جهانِ فُرم و ذهن است، پس حافظ خود یاریِ مردانِ خدا را تعریف کرده و می فرماید از خانهٔ ذهن بیرون بیا که این کار یاری کردنِ آن دُرد نوشان است، و بوسیلهٔ ذهن از این گردون یا روزگارِ بی وفا طلبِ نان مکن، نان در اینجا فقط دارایی و اموال و همسر  وفرزندان و کسبِ اعتبار نیست، بلکه توقعِ حور و غِلمان و بهشتِ توصیف شده نیز از جمله نان هایی ست که اگر انسان در خانهٔ گردون باشد از خداوند طلب می کند،‌ حافظ می فرماید این چرخِ گردون با سیاه کاری کاسه ای سیاه در دست گرفته و وانمود می کند درونش چیزِ با ارزشی ست و در حقیقت خالی و هیچ و پوچ است، اما وعدهٔ خوشبختی از چیزهای موهومش را به انسان می دهد و سرانجام نیز انسان خود را از برای چنین کاسهٔ توهمی هلاک کرده و می کُشد. هرکه را خوابگاه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را پس‌حافظ ادامه می دهد هر انسانی خوابگاهش مشتی خاک است، او از خاک بر آمده و به خاک می رود، پس بگویش که چه نیازی ست تا ایوانِ خانه را به افلاک کشی و به طبقات و ارتفاعِ خانه ات مباهات کنی. اما بنظر می رسد معنای حقیقی این است که انسان با درخواست از گردونِ سیاه کار از چیزهای پیشنهایِ او و قولِ سعادتمندی که می دهد قصدِ آن دارد تا خود را بلند تر و با اعتبار تر  و موفقتر از دیگران جلوه دهد، در حالیکه مردانِ خدا و مغبچگان آمده اند تا انسان را از این توهم رهانیده و به اصلِ خود یا هُشیاری آغازین و خداگونهٔ خویش باز گردانند که سعادتمندی حقیقی و جاودانه است. ماهِ کنعانیِ من مسندِ مصر آنِ تو شد وقتِ آن است که بدرود کنی زندان را ماهِ کنعانی استعاره از یوسف است و صبا که اینچنین نکات و مفاهیمِ عالیِ معرفتی را از حافظ می شنود پِی می برد قصدِ او خنده بر دُرد کشان و ماه رویان نبوده و فقط بیانِ این مطالبِ عرفانی منظورِ اصلی بوده است، پس‌ حافظ را ماهِ کنعانیِ خود یا کسی که چون یوسف به زیبایی رسیده و به یوسفیتِ خود زنده شده است می بیند، یعنی تمثیلِ دیگری از نامهای ذکر شدهٔ پیشین، و ادامه می دهد اکنون که چون یوسف از چاهِ ذهن بیرون آمدی سزاوارِ مسندی و پادشاهیِ مصر شدی، پس وقتِ آن رسیده است که از زندانِ چیزهای توهمی آزاد شده و با آنها وداع کنی. می بینیم که حافظ بسیاری از استعاره و تمثیل های قرآنی را بمنظورِ تبیینِ حقیقتی که ورای ظاهرِ این داستانهاست بیان می کند تا بدانیم سرودهٔ؛ "هرچه کردم همه از دولتِ قرآن کردم" گزافه گویی نیست. حافظا مِی خور و رندی کن و خوش باش ولی دامِ تزویر مکن چون دگران قرآن را پس‌حافظ با فروتنیِ ملامتگرایانه خود را مخاطب قرار داده و ادامه می دهد ای حافظ رندانه شراب بنوش و خوش باش اما همچون دیگرانی که ریاکارانه قرآن را دستاویزی برای منظورهای ذهنی و کشیدنِ ایوان به افلاک قرار داده اند دامِ تزویر مکن. اما می بینیم که حافظ حقیقتِ داستان‌های قرآن از آدم گرفته تا نوح و یوسف را بیان می کند و نه چون زاهد و واعظ تأویل های صوری و ذهنی را که ظاهر چنین قصهٔ هایی ست و در رسیدنِ ماه یا یوسفیتِ انسان به پادشاهیِ مصر بی تاثیر است. بر هوا  تأویل  قرآن می کنی /  پست و کژ شد از تو معنی سنی   (مولانا)  
user_image
ح ارسنجانی
۱۴۰۱/۰۹/۱۵ - ۰۳:۱۱:۵۲
دوستان به نظر من اگر حافظ میدانست، ایمان خداوند به کشتیبانی نوح و عمرو بن عاص و ... در رابطه با این شعر، اینجا به میان آورده میشد قلم میشکست. من در گنجور هربار شعری را میخوانم، به سرعت به قسمت نظرها میام، شاید آقای امین کیخا چیزی نوشته باشند. ای کاش امثال او بیشتر شوند. به امید آن روز.
user_image
رضا تبار
۱۴۰۱/۱۱/۱۲ - ۱۰:۲۹:۰۷
معنی ابیات   ۱- باغ(فضای گشوده دل) را صفا و شادابی فرا گرفته(ایام بهاری است)، - مژده بوی گل( معشوق/محبوب ازلی) به بلبل خوش آواز( شاعر شیرین سخن) می رسد.   ۲- ای باد صبا( پیک عاشقان) ، اگر درباغ (فضای خرم روحانی) ، گذرت به جوانان چمن (رهروان نوجوان عشق) افتاد، - ارادت ما را  به آنان برسان.   ۳- اگر مغبچه باده فروش( شراب دهنده نوجوان در میخانه/مترادف ساقی/ / ذات حق/ پیر ) مانند شکوفه ها بشکفند و از نو زنده شوند، - من با مژگان خود درب میخانه( مکان عرضه عشق) را خواهم روفت( من خاک پای چنین افرادی خواهم بود).   ۴- ای کسی که بر چهره ماه گونه خود  عنبر( ماده ای بسیار خوشبو) سارا( خالص) می کشی! - مرا مثل گوی چوگان بیقرار و سرگردان نکن.   ۵- می ترسم این مردم( زاهد و عابد) که به درد کشان  (کسانی که از ته خم عشق که ارزانتر است می نوشند/ رهروان جوان عشق که هنوز  طعم عشق خالص الهی را تجربه نکرده اند) می خندند.، - سر انجام خودشان آنچنان آلوده شوند که ایمانشان را خراب ( ویران، از دست دادن) کنند.   ۶- همراه مردان خدا باش که در کشتی نوح(کشتی نجات/ فضای گشوده دل)، - خاکی است که طوفان در برابر آن به اندازه اندکی آب ارزش ندارد((فقط با خاک حاوی عشق  میتوان از طوفانهای سهمگین( نفس سرکش / دنیا طلبی/ دلبستگیهای کاذب نفس/ خصوصیات ناپسند نفس)) عبور کرد. * گویند به غیر از حیوانات ، نوح بفرمان خداوند مقداری از خاک آدم و هوا را نیز با خود برد تا از بلایا محفوظ باشد. این خاک تخمیر شده باده عشق بود   ۷- از خانه گردون( دنیا) بیرون بیا و توقع  نان( توقع مادی/ پذیرایی) از او نداشته باش( دلبسته دنیا نباش) - زیرا دنیا مانند میزبانی سیه کاسه( بخیل) است که در آخر مهمان خود را خواهد کشت. .۸- سرانجام هر کسی بر مشتی خاک می آرامد، - پس بگو چه نیازی است که خانه ای با ایوان یلند بسازی؟! ( دنبال تجملات نباش)   ۹- زیبای کنعانی من! ( اشاره به زیبایی یوسف پیامیر/  در اینجا خطاب به همه انسانها)، مقام سلطنت مصر به تو تعلق دارد ،- زمان آنست که از زندان( وابستگیهای تن) بیرون بیایی! ( هر کسی که تن خود را از بند و زندان وابستگیهای دنیوی رها کند ، به مقام والای انسانیت خواهد رسید و با عزت و سربلندی زندگی خواهد کزد. مثل یوسف که از زندان خود خواسته خود رها شد و از ته چاه به  مقام صدارت مصر رسید.. حافظ معتقد است این همت در همه انسانها بالقوه است و همه استحقاق رسیدن به مقام والای انسانیت را دارند).   ۱۰- حافظ می( شراب عشق الهی) را بنوش و زیرک و خوش باش، - ولی مانند دیگران قرآن را وسیله فریب مردم قرار نده!    
user_image
Zahra Ghalilian
۱۴۰۲/۰۳/۲۴ - ۱۰:۴۶:۴۲
سلام و عرض ادب خدمت همه پاکدلان هنردوست هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است گوچه حاجت که به افلاک کنی ایوان را  به نظر من درست هستش  اشاره به بیت شعر حضرت همان تبریزی عزیز علیه رحمه میفرمایند، مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک/دوسه روزی قفسی ساخته اند از بدنم  و نیز بیت شعر حضرت حافظ علیه الرحمه; من ملک بودم و فردوس برین جایم بود/آدم آورد در این دیر خراب آبادم مصرع دوم گو چه حاجت که بر افلاک کنی ایوان را یعنی که ما افلاکی و آسمانی خواهیم شد در آخر و چه حاجت ارزشمندی میطلبد که از خاک بر افلاک کشاند ما را. تشکر ویژه از دوستان دست اندر کار سایت عالی و محبوب گنجور . دستبوس همه خوبان خدایی هستیم. حق حافظ و نگهدارمان باد. 🙏💐🙂  
user_image
سعید راد
۱۴۰۲/۰۵/۲۱ - ۱۷:۳۳:۵۱
سوال دارم در سر کار،خرابات کنند ایمان را یا در سر کارِ خرابات،کنند ایمان را همه خوانش ها به‌صورت‌مصرع دومی که نوشتم خوانده شده ولی این که تاکید رو کنند باشه  ظاهراً معنی نمی ده
user_image
جاوید مدرس اول رافض
۱۴۰۲/۰۸/۰۷ - ۱۶:۲۷:۱۳
تضمین غزل شماره ۹................۱. به ابروان کمان، نقد کنی چوگان را گویِ عیشی ببری از سَرِ ما میدان راشاه شوریده سران خوان من بی سامان را................رونق عهد شباب است دگر بُستان رامی‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را***********۲. ای که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی ترسم ار سعی نداری تو بجائی نرسیحیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی................ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسیخدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را***********۳. آن امانت زاَلستم چو نهادند بدوش زعالم غیب بدادم خبر مژده سروش که درین بندگی خویش صمیمانه بکوش...............گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروشخاک‌روبِ درِ میخانه کنم مژگان را***********۴. تا زند برق و آدم صفی کند عصیانمن که غرقم، گناه خود نمیکنم کتماندر ازل بسته ام چو عهد، نشکنم پیمان.................. ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگانمضطرب‌حال مگردان، من سرگردان را***********۵. آن دراویش که همواره خوش و خرسندندسود بازار جهان برده بهم پیوندندنفس طماع به زر بین که همه در بندند.‌‌.................ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندنددر سر کار خرابات کنند ایمان را*********** ۶ .کرده ام توبه نه آن توبه که باشد ز نصوحگر شود فوت سَحورم، چه غمم هست صبوحراحِ لعل لبت ای یار مرا بخشد روح............یار مردان خدا باش که در کشتی نوحهست خاکی که به آبی نخرد طوفان را***********۷.قیام پیش قدِ سروِ تو نبود ادب ز بیخودی که مرا دست داد بود سبب خساستی که زدور جهان رسد نه عجب...................برو ز خانهٔ گردون به در،  وَ نان مطلبکان سیه‌کاسه در آخر بِکُشد مهمان را***********۸. رَز که خون پرور و دردانهِ مامِ  تاکست لولیان را دل و سینه ز شرابش چاکست سینه سوته دلان مخزن عشق پاکست...............هر که را خوابگه آخر،، مشتی خاک استگو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را***********  ۹. تُرک من این دل سودا زده گر خوان تو شد چشم خونبار دلا خانه و ایوان تو شدغمزه و عشوه اگر منزلت و شان تو شد......‌‌..‌....‌‌..ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شدوقت آن است که بدرود کنی زندان را***********۱۰. بلبُلا بر نُک منقار تو برگی ز گُلیخوش بخوان تا شنود صوت تو آزرده دلیبگذر از سخت مزاجی که جهانست پلی..‌‌...‌....‌‌‌‌‌‌.حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولیدام تزویر مکن چون دگران قرآن را***********تضمین غزل شماره ۹جاوید مدرس رافض
user_image
nabavar
۱۴۰۲/۱۰/۲۲ - ۱۸:۴۵:۳۸
در فراق دوستهمه  پرسند  چه  آمد  گهر رخشا ن  را   که  نپرسد دگر احوال دل  نالا ن را      برلبم  هرغزلی زمزمه شد، نام تو بود    سر گرانی چه  کنی بلبل خوش الحان  رایاد تو نزهت جان است و زاذهان نرود        عطر تو مات کند بوی گل و ریحان را  ما کویریم  و به باران بهارت  تشنهکو یکی  قطره  ز  ابرت لب  تبداران  را؟سالها همدل و همسایه و همره   بودیمهیچ  یاد آوری آن قصه و آن دوران را؟ر فته ای  دیگر و یادی ز  عزیزان نکنیحیف  باشد که فراموش  کنی  یاران راخاکروب  در  میخانه ی  مهرت  گشتیمدر بدر از چه کنی این  سر بی سامان رادوستی  را نسزد عهد عز یزان شکنیشکن عهد  نزیبد صفت  خوبان  راچشم  امید من  و جمله ی  یاران برتوستمکن  آتش  به دل  مایل  ما حرمان راگل  بخندد  چو  شود باغ پُر از بوی بهاراین نه رسم ست که بر باد دهی  بستان راگر” نیا “ دست بدارد زهمه ملک جهانباز حرمت  بنهد جایگه  پیمان  را
user_image
راشد میرزاده
۱۴۰۲/۱۱/۰۲ - ۱۲:۰۳:۳۲
در نسخه متعلق به آقای سید عبدالرحیم خلخالی: خدمت ما برسان سرو و گل ریحان را بدون واو عاطفه (گل و ریحان)
user_image
کیوان پارسائی
۱۴۰۳/۰۲/۱۹ - ۰۸:۱۶:۲۹
"هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است" اگر به کسره خوابگه هم خوانده شود باز این مصرع کمی سکته دارد ولو اینکه اکثر نسخ قدیم هم همین طور نوشته شده باشد باز اشتباه به نظر می رسد! شاید قدیمی ترین نسخه اشتباه نوشتاری داشته و بقیه نسخ نیز از همان کپی برداری شده! چون چنین سکته هایی در شعر حافظ کمی بعید است. به هر حال من این مصرع را بدین گونه ترجیح می دهم حتی اگر بعد از حافظ تصحیح شده باشد: هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است یا هر که را خوابگه آخر ز دو مشتی خاک است  
user_image
Mmd Mmd
۱۴۰۳/۰۳/۱۵ - ۰۴:۲۲:۴۱
بیت ۴:با زلف معطر، به گوی صورت ماه خود چوگان کشیده‌یی (جلالی) زلفان خوشبوی کجت را به چهره می‌کشی (ذوالنور) بیت۵: در سر کاری کردن: در راهی از دست دادن (ذوالنور)  بیت۶: خاک: جسد آدم (جلالی) خود نوح و یا جسد آدم و حوا (ذوالنور از تفسیر طبری) خود نوح و همان مردان خدا در مصراع اول (زریاب) به آبی نخرد: ارج چندانی نگذارد (خرمشاهی) بیت۸ خانلری: هر که را خوابگه آخر نه که مشتی خاک است (احتمالا به معنای مگر نه) سایه: هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است فرزاد: هر که را خوابگه آخر چو به مشتی خاک است