
حافظ
غزل شمارهٔ ۹
۱
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
میرسد مژدهٔ گل بلبل خوشالحان را
۲
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
۳
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ بادهفروش
خاکروبِ درِ میخانه کنم مژگان را
۴
ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگان
مضطربحال مگردان، من سرگردان را
۵
ترسم این قوم که بر دُردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
۶
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
۷
برو از خانهٔ گردون به در و نان مطلب
کآن سیهکاسه در آخر بِکُشد مهمان را
۸
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
۹
ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
۱۰
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
تصاویر و صوت

















نظرات
نیما
نگین شکروی
احمد تدین
شادان کیوان
جمشید پیمان
عبدالرضافارسی
بیژن
رسته
امین کیخا
یاس
محمد
تاوتک
اردشیر
احسان زند
شهریار۷۰
دکتر ترابی
دکتر ترابی
چنگیز گهرویی
چنگیز گهرویی
رضوان
حسام
مجید سهیل
دکتر فریبا علومی یزدی Faribaolumi@gmail.com
آمیز
آرش
امین کیخا
آمیز
آمیز
S A
S A
یونس
مینا
قدمی
mehr
روفیا
ناشناس
سهراب
زهرا حکیمی بافقی
روفیا
زهرا حکیمی بافقی
زهرا حکیمی بافقی
مرضیه
Monir Samiee
علی عباسی
جرعه نوش
فیروز
ابراهیم
مهناز ، س
مهناز ، س
دوستدار شعر
دوستدار شعر
میر ذبیح الله تاتار
منصوره
نادر..
رضا
دلیرپور
حاجی سیسی
حاجی سیسی
۷
رضا
نیکومنش
مزدک
شبرو
امیر
فرشته
تماشاگه راز
فروغ-الف
شمس خراسانی
فرهاد
Behzad Behzadi
حسام بیگ مرادبیگ
حسام بیگ مرادبیگ
پدرام ملکی
میثم
دکتر صحافیان
فررانه
مجید
دکتر محمدداودی
کامیاب
مهران
علی
سروش سریانی
مسعودهوشمندی حاجی آبادغوری
علی
سبا
حسین بهشتی
محمد جواد (هترا) علیمردانی
مهدی مجتهدپور
محمد جواد (هترا) علیمردانی
قلندر
سجاد
مسکین
اییار
فاضل سوری
بابک بامداد مهر
در سکوت
احمدرضا امینی
برگ بی برگی
پاسخی گرفته با خود بیاوری، میبینیم که صبا نیز جدا افتادهٔ از آن بُستان است و حافظ مطمئن نیست که او را نیز به آن بُستان راهی باشد، پس با شرطِ امکانِ حضورش در بُستانِ بهشت از او می خواهد تا خواستهاش را برآورده کند. و خدمت یا عریضهٔ حافظ این است که؛ گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده فروش خاک روبِ درِ میخانه کنم مژگان را مغبچه را که می دانیم که پسرِ زیبا رویِ میکده ها و پیاله فروش است، پس عریضه و پیغام این است که اگر نوجوانِ مغبچه ای که در میخانه مشغولِ خدمت است اینچنین جلوه ای از آن جوانانِ ذکر شده در بُستانِ بهشت است که چون سرو راست قامت و متعالی باشد و همچون گُل زیبا روی و خندان و از ریح و نفحاتِ پروردگار نیز بهرمند باشد، پس حافظ با مژگانش خاکِ درِ میکده ای را که چنین نوجوانی بهشتی در آن مشغولِ خدمت است جارو می کند. خاکِ درِ میخانهٔ عشق را جارو کردن استعاره از باز کردنِ فضای درونی تا بینهایتِ خداوندی ست تا سرانجام چون مغبچه از ریح و ریحان بهرمند و همچون گُل شکوفا و زیبا شده و سرو گونه قائم به ذاتِ خود شود. ای که بر مَه کشی از عنبرِ سارا چوگان مضطرب حال مگردان منِ سرگردان را صبا پس از آنکه عریضه و پیغامِ حافظ را گوش می کند بر حافظ شوریده و خطاب به او می گوید ای کسی که قصد داری بر رخسارِ ماه از عنبرِ سارا چوگان کشی؛ من که بادِ صبا و به خودی خود سرگردان هستم و هر لحظه و هر ساعت در جایی، پس تو نیز با چنین سخنی مرا مضطرب حال نکن و بگذار به سرگشتگیِ خود بسوزم و بسازم. اما چرا صبای سرگردان از خدمت یا پیغامِ حافظ مضطرب حال شد؟ ماه در اینجا همان گُل و نوجوانی ست که در دگر بُستان است و جامها را پیشکشِ بهشتیان می کند و به خودیِ خود زیبا روست، پس اگر حافظ که گمان می کند آن جوان یا ماهِ بهشتی چیزی کم دارد و آن هم عطر و بوست و بخواهد بوسیلهٔ چوگان که در اینجا نمادِ ابزارِ ذهنی ست عنبرِ سارا که ماده ای سیاه رنگ و خوش بوست را بر رخسارِ زیبای آن ماه بکشد و به خیالِ خود او را معطر کند و به لطف و حُسنش بیفزاید، پس نتیجه این می شود که از انتشارِ نورِ آن ماه جلوگیری کند، بقولِ امروزی ها "میاد سرمه بکشه چشمش را هم کور می کنه" و این مطلبی ست که صبای سرگردان را مضطرب حال می کند. ترسم این قوم که بر دُرد کشان می خندند در سرِ کار، خرابات کنند ایمان را دُردکشان در اینجا یعنی کسانی که هم خود باده نوشی می کنند و هم به دیگران می نوشانند و درواقع نقشِ ساقی را نیز بر عهده دارد، در واقع همان نوجوانانِ ماه رویِ دگر بُستان که در مغبچگانِ میخانه در این بُستان جلوه کردند، پس صبای سرگردان و مضطرب حال که انتظارِ چنین سخنی را از حافظ ندارد آنرا تمسخری از جانبِ او تلقی کرده و ادامه می دهد پس ترسم از سرنوشتِ این قومی که چون تو بر دُرد کشان و مغبچگان یا همان غِلمان و جوانانِ دگر بُستان می خندند که در سرِ کارِ عاشقیِ خود ایمانِ خود را خراب و بر باد دهند. امروزه هم می بینیم کسانی که با تمسخر به غِلمان و نوجوانانِ توصیف شده در بهشت نگاهِ ذهنی و جنسی داشته و آنان را برای زنانِ با ایمان در بهشت در نظر می گیرند. در حقیقت حافظ با پیش بردنِ قصهٔ خود قصدِ پرداختن به مطالبِ مهمِ دیگری نیز دارد که در ادامه بیان می کند. یارِ مردانِ خدا باش که در کشتیِ نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را حافظ در اینجا یک معنیِ دیگر را نیز بر گُل، ماه، غلمان یا جوانان و مغبچگان و دُردکشان می افزاید و آن مردانِ خداست، پسصبا از زبانِ خداوند یا زندگی ادامه می دهد یارِ چنین دُرد کشان و ساقیانی باش که همچون نوح کشتیبانِ انسانها هستند می خواهند تا در دریایِ طوفان زدهٔ این جهان انسان و بشریت را بسلامت از آن عبور دهند و به سرمنزلِ مقصود برسانند، کشتی نوحی که حاملِ خاک یا سرشتِ اولیهٔ انسان است و آدم نمادِ اوست، سرشت و ذاتی که هشیاریِ اولیه است و ابتدا در جماد تجلی یافت، سپس به نبات و طیِ میلیاردها سال به حیوان و سپس انسان ارتقا یافت، و این هُشیاریِ آغازینِ خلقت به آبی هم این طوفان را نمی خرد، یعنی برایش اعتباری قائل نیست، مراد از طوفان هر چیزِ برآمده از ذهن است که شاملِ هر چیزِ بیرونی ست که انسان می تواند تصور کند و تقلیلِ غِلمان و نوجوانانِ بهشتی به خاک نیز از جمله طوفانهای ذهنی هستند، از دیگر طوفانها ستیزه گری و جنگهای خانوادگی و جهانی هستند که حافظ در بیتی دیگر می فرماید؛ " این حکایتها که از طوفان کنند پیشِ چشمم کمتر است از قطره ای" و مردانِ خدا اینگونه اند، یعنی فارغ از ذهن به جهان می نگرند و معنایِ حقیقی الفاظ و تمثیل های قرآنی را جستجو می کنند و نه تصویرِ مجازیِ آنها را. برو از خانهٔ گردون به در ونان مطَلب کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را خانهٔ گردون جهانِ فُرم و ذهن است، پس حافظ خود یاریِ مردانِ خدا را تعریف کرده و می فرماید از خانهٔ ذهن بیرون بیا که این کار یاری کردنِ آن دُرد نوشان است، و بوسیلهٔ ذهن از این گردون یا روزگارِ بی وفا طلبِ نان مکن، نان در اینجا فقط دارایی و اموال و همسر وفرزندان و کسبِ اعتبار نیست، بلکه توقعِ حور و غِلمان و بهشتِ توصیف شده نیز از جمله نان هایی ست که اگر انسان در خانهٔ گردون باشد از خداوند طلب می کند، حافظ می فرماید این چرخِ گردون با سیاه کاری کاسه ای سیاه در دست گرفته و وانمود می کند درونش چیزِ با ارزشی ست و در حقیقت خالی و هیچ و پوچ است، اما وعدهٔ خوشبختی از چیزهای موهومش را به انسان می دهد و سرانجام نیز انسان خود را از برای چنین کاسهٔ توهمی هلاک کرده و می کُشد. هرکه را خوابگاه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را پسحافظ ادامه می دهد هر انسانی خوابگاهش مشتی خاک است، او از خاک بر آمده و به خاک می رود، پس بگویش که چه نیازی ست تا ایوانِ خانه را به افلاک کشی و به طبقات و ارتفاعِ خانه ات مباهات کنی. اما بنظر می رسد معنای حقیقی این است که انسان با درخواست از گردونِ سیاه کار از چیزهای پیشنهایِ او و قولِ سعادتمندی که می دهد قصدِ آن دارد تا خود را بلند تر و با اعتبار تر و موفقتر از دیگران جلوه دهد، در حالیکه مردانِ خدا و مغبچگان آمده اند تا انسان را از این توهم رهانیده و به اصلِ خود یا هُشیاری آغازین و خداگونهٔ خویش باز گردانند که سعادتمندی حقیقی و جاودانه است. ماهِ کنعانیِ من مسندِ مصر آنِ تو شد وقتِ آن است که بدرود کنی زندان را ماهِ کنعانی استعاره از یوسف است و صبا که اینچنین نکات و مفاهیمِ عالیِ معرفتی را از حافظ می شنود پِی می برد قصدِ او خنده بر دُرد کشان و ماه رویان نبوده و فقط بیانِ این مطالبِ عرفانی منظورِ اصلی بوده است، پس حافظ را ماهِ کنعانیِ خود یا کسی که چون یوسف به زیبایی رسیده و به یوسفیتِ خود زنده شده است می بیند، یعنی تمثیلِ دیگری از نامهای ذکر شدهٔ پیشین، و ادامه می دهد اکنون که چون یوسف از چاهِ ذهن بیرون آمدی سزاوارِ مسندی و پادشاهیِ مصر شدی، پس وقتِ آن رسیده است که از زندانِ چیزهای توهمی آزاد شده و با آنها وداع کنی. می بینیم که حافظ بسیاری از استعاره و تمثیل های قرآنی را بمنظورِ تبیینِ حقیقتی که ورای ظاهرِ این داستانهاست بیان می کند تا بدانیم سرودهٔ؛ "هرچه کردم همه از دولتِ قرآن کردم" گزافه گویی نیست. حافظا مِی خور و رندی کن و خوش باش ولی دامِ تزویر مکن چون دگران قرآن را پسحافظ با فروتنیِ ملامتگرایانه خود را مخاطب قرار داده و ادامه می دهد ای حافظ رندانه شراب بنوش و خوش باش اما همچون دیگرانی که ریاکارانه قرآن را دستاویزی برای منظورهای ذهنی و کشیدنِ ایوان به افلاک قرار داده اند دامِ تزویر مکن. اما می بینیم که حافظ حقیقتِ داستانهای قرآن از آدم گرفته تا نوح و یوسف را بیان می کند و نه چون زاهد و واعظ تأویل های صوری و ذهنی را که ظاهر چنین قصهٔ هایی ست و در رسیدنِ ماه یا یوسفیتِ انسان به پادشاهیِ مصر بی تاثیر است. بر هوا تأویل قرآن می کنی / پست و کژ شد از تو معنی سنی (مولانا)
ح ارسنجانی
رضا تبار
Zahra Ghalilian
سعید راد
جاوید مدرس اول رافض
nabavar
راشد میرزاده
کیوان پارسائی
Mmd Mmd