
حافظ
غزل شمارهٔ ۹۴
زان یارِ دلنوازم، شُکری است با شکایت
گر نکتهدانِ عشقی، بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و مِنَّت، هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را، مخدومِ بیعنایت
رندانِ تشنهلب را، آبی نمیدهد کس
گویی ولیشناسان، رفتند از این ولایت
در زلفِ چون کمندش، ای دل مپیچ کآنجا
سرها بریده بینی، بیجرم و بیجنایت
چشمت به غمزه ما را، خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد، خونریز را حمایت
در این شبِ سیاهم، گم گشت راهِ مقصود
از گوشهای برون آی، ای کوکبِ هدایت
از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نَیَفزود
زِنهار از این بیابان، وین راهِ بینهایت
ای آفتابِ خوبان، میجوشد اندرونم
یک ساعتم بِگُنجان، در سایهٔ عنایت
این راه را نهایت، صورت کجا توان بست؟
کِش صد هزار منزل، بیش است در بِدایت
هر چند بردی آبم، روی از دَرَت نَتابم
جور از حبیب خوشتر، کز مُدَّعی رعایت
عشقت رِسَد به فریاد، ار خود به سانِ حافظ
قرآن ز بَر بخوانی، در چاردَه روایت
تصاویر و صوت













نظرات
بهزاد علوی (باب)
پاسخ: مشکل خاصی روی این کلمات دیده نمیشود.
محمد
صفا از مولانا صفا
حوا
ابی
آرینا
محمود
کاف دال
حمید
مسعود
رند
مریم
رضا جعفری
امین کیخا
مهرداد
روزبه
نگین
ناشناس
محسن مومنی پور
علی
علی رضا فخارنژاد
محمد
فرهاد میریانی
رضا
مجید
بهروز
سینا
ناشناس
امین کیخا
فرهاد میریانی
زینب
علیرضا
سینا
فرهاد میریانی
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
فرهاد میریانی
نـــــــور
امین کیخا
امین کیخا
گیتی
ناشناس
کوروش
او
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
محمد
پاسخ به امیال درونی می خواند پس چگونه می گوید هر کار و دولتی که به دست آوردم همه از دولت و دستگاه قرآن بود2-چگونه آواز خوانی حکم سنگسار داشت که در دین ما فقط آهنگ هایی که به صورت غِنا باشند حرام هستند در حالتی که دستگاه های موسیقی ایرانی چون همایون و...اصلا غنا نیستند وضمنا از صدر اسلام تا کنون فقط احکامی چون قتل ارتداد تجاوز به عنف نعوذ بالله زنا با زن شوهر دار و...مشمول حکم قصاص می شده اند ودر هیچ کتاب فقه اهل تشیع یا اهل سنت برای آهنگ قصاص در نظر نگرفته شده استوالبته در دوره ی حاضر ما که زنا به عنف حکم اعدام دارد میشود یکی از زنا در اشعارش بگوید منظورم این است که اگر حکم قصاص داشته چگونه حافظ در اشعار خود از آهنگ و آلات موسیقی استفاده کرده مثلا می گوید سحر گاهان که مخمور شبانه گرفتم باده با چنگ وچغانهآیا در دوره ی امروز می شود یک نفر به نزد قاضی برود وچهار بار به گوید با زن شوهر دار نعوذ بالله زنا کرده ام واو را قصاص نکندشاید بگویید چون حافظ عضو فرقه ی ملامتیه بوده آری !!ولی فرض بگیرم حرف شما درست است و آواز حکم قصاص داشته ولی در این صورت حافظ در اشعار ملامتی باید فقط از کلماتی چون بوسه ی دختران و شراب و می انگوری صحبت میکرد نا آهنگی که حکم قصاص دارد حال که حافظ هم در دربار شاه شجاع که یک حاکم اسلامی بوده(((البته تاریخ دقیقی از ایشان در دسترس نیست ولی در ظاهر مسلمان بوده اند وشعر مشرب)))رفت و آمد داشته خدائیش شما چند بار قرآن را از رو بخوانی می توانی آن را در کودکی حفظ کنی حال که میگویند حاف در کودکی حافظ قرآن بوده استبا تقدیم احترام خدمت شما دوست عزیز
سینا
سیاوش
افسانه
شهرزاد
واقع خوان
اکبر
سروش
دوستدار
علیرضا محجوبیان لنگرودی
ناشناس
ناشناس
فربد
فرهاد
فرهاد
سعید
نوید
شاهرخ
مهرداد
هادی
مهدی
محمد
ناشناس
نگین سبز
ناشناس
طاهره
مجتبی قاسم زاده مقدم
آرش
محمد
مهدی
محمود
سعید
محمد
مهدی
عباس
فاطمه
عباس
کیوان
farzam
سمانه
سمانه
سمانه
حسین
علی عاشق
روفیا
علی
ﻛﻴﺎﻥ
سعید
خسرو ا
مسلم علینژاد طیبی
Leo
علی
ناشناس
آرمان
امیراصلان
محمد
حمیدرضا
مجید
شیرازی
پویا خاکی زاده
خمش
امیر
پارسا عبدی
رضا
فرهاد
امیر
پوریا pooria_dp@yahoo.com
پاسخ باشه چرا با ناسزا و سانسور طاقت شنیدن حرف مخالف ندارید.مگه قرآن نگفته حتی اگر منافقین هم خبر بدی آوردن اول گوش بدید بعد فکر کنید بعد جواب بدید.این همه در مقام reaction یا عکس العمل در رقرآن کریم و ادبیات صحبت شده شما باز هم تحمل ندارین سخن مخالف بشنوین.و در آخر به قول دکارت je pense donc je suis من فکر میکنم پس هستم.با آرزوی تفکر بیشتر یجای تعصب و پرحرفی.
علی علوی
فریبرز
یکی
سعید
هادی بزمی
مقدم
امین
مجتبی
حمیدرضا
عاصی
بی نام
میلاد
مسحور
Saman
امیر طلوعی
زینب
زنشاه
احسان
تماشاگه راز
sajjad sajjad.mmm.۱۵۰۰@gmail.com
arad
arad
امیرعباس
امیر حسین
پژمان
نوید
حمه برووو
نگار شرفی
رضا
پاسخ شمالبخند خواهد زد ویا خواهدگفت:روزگاریست که سودای بُتان دین من استغم اینکار نشاط دل غمگین من است.واگربپرسی چه مذهبی داری؟
پاسخ خواهی شنید:من نخواهم کردترک لعل یار وجام مِیزاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است.درست است که حافظ مثل همه ی کودکان آن دوران ،پرورش یافته ی مکتب اسلام وقرآن بود لیکن به استنادِ غزلیّاتی که ازاوبه ما رسیده است بنظرچنین می رسد که حافظِ بیقرار درراستای کشفِ حقیقت، پس ازتحقیق وتفحصّ وکسب تجربه درشریعت،طریقت ،صوفیگری وعرفان ومطالعه ی اشعارشاعران پیش ازخود وهم روزگارخویش، خیلی زود خودرا ازبندِ تعلّقات رهانیده و طریق خاصّ رندی وعشق را برگزیده وبه یک نوع آزاداندیشی رسیده است. جدایی او ازشریعت شامل تشیّع وتسنّن امری غیرقابل انکارو کاملاً بدیهیست که درتمام غزلیّات اوموج می زند.عیش وعشرت وشرابخواری،نظربازی، شاهد بازی وبوسه برلب شیرین پسران ومغبچگان، پشت پازدن به قوانین وتاکید بررهایی ازبندِ تعلّقات،تمسخر ،طعنه ی وبه زیرسئوال کشیدن باورهای زاهدانه، وصدها رفتارحافظانه ورندانه که نه تنها هیچکدام درچارچوب شریعت جایگاهی ندارند بلکه هریک مولّفه هایی هستند که درتقابل باشریعت می باشند وهرگز پیامبر اسلام(ص) وامامان معصوم (ع) دراین مسیرگامی برنداشته و پیروان خویش رانیزتشویق به واردشدن درچنین راهی نکرده اند.اگرمعنای همه ی شراب های رنگارنگ حافظ، مستی ِ حاصله ازعشق الهی بوده وعشقبازی باخداوند درامتدادِ شریعت قرارداشته، چرا پیامبر اسلام وامامان معصوم که ازهمه بیشتر دلداده وعاشق خدابوده اند هرگزیکبارنیز ازاین واژه ها استفاده نکرده اند؟! نه تنهاکه این واژه ها رادرکلام خویش بکارنگرفته اند اتّفاقاً بلعکس روایات واحادیثِ معتبرفراوانی ازهمه ی بزرگان دینی نیز درمنع "عشق" وجود داردکه همه به اتّفاق عشق رازایل کننده ی عقل دانسته اند! برای نمونه:حضرت علی(ع) :هرکه شیفته چیزی شود آن چیز دیده اش را کور و دلش را بیمار گرداند؛ چنین کسی با دیده ای ناسالم می نگرد و با گوشی ناشنوا می شنود؛ شهوتها خرد او را از هم گسیخته و دنیا دلش را میرانده است. و:«عشق بیماری است که نه اجر دارد و نه بدل .»"دلهایی از یاد خدا تهی می گردد و خداوند محبّت غیر خود را به آنها می چشاند."حضرت امام رضا(ع):" دوست داشتن آدمی را به کارهای مکروه و ناپسند وامیدارد."و.....وقطعاً حافظ که آگاه به همه ی روایات واحادیثِ اسلامی بوده باعلم به این احادیث است که می فرماید:گویندرمزعشق مگوئید ومشنویدمشکل حکایتیست که تقریرمی کنند! اینهاهمه دلایل روشنی هستند که مسلکِ رندی،عشقبازی وشاهد بازی در چارچوب شریعت نمی گنجد! به همین دلیل است که بسیاری ازعلما وفقهای شریعت(البته نه همه) اززمان حافظ تا دوره ی حاضر، حافظ وکسانی راکه مدام ازشراب وشاهدبازی حرف می زنندرابه کفرورزی وخروج ازشریعت متّهم کرده وآنهاراقبول نکرده اند. اغلب ِعلمای اسلام در مورد عشق مجازی که ازعلایق بی چون وچرای حافظِ عاشق پیشه هست نظرمنفی دارند و آنرا نوعی انحراف از عشق حقیقی، بلکه انحراف از دین برمیشمارند. و حتّا اطلاقِ واژه ی «معشوق» بر خداوندرا صحیح نمیدانند و کلّاً آثار اشعار ِعاشقانه درموردخدا را ناشی از تمایلاتِ جنسی یا شکست در عشقهای مادّی میدانند. دوستداران اسلام وارادتمندان امامان معصوم (ع) باید بدانند که حضرت امام حسین هیچ نیازی به تعریف وتمجید ومدح کسانی که درمسیری جداازشریعت گام برداشته اند ندارند،بنابراین نیازی نیست که باتعصّب وتعجیل، بدون داشتن استدلالهای قانع کننده، تلاش کنندهر چیزی را هر جوری که شده به امامان معصوم وشیعه مرتبط سازند!هیچ ضرورتی ندارد که حتماً برای احتمال شیعه بودنِ شاعرانِ بزرگ ونامداری همچون حافظ ومولوی وسعدی ودیگران ،دنبال بیتی یامصراعی بگردند وآن رامدام به عنوان دلیلی برای شیعه وسنّی بودن آنها ذکرکنند. خارج شدن یانشدن این سخنوران ازشریعت، نه به شریعت لطمه می زند نه باعث رونق آن می گردد. شریعت پبش ازاینها وپس ازاینهابوده ودرآینده نیزمسیرخود راخواهدرفت. بقول فرمایش حافظ:خدارامُحتسب مارابه فریاد دف ونی بخشکه سازشرع ازاین افسانه بی قانون نخواهدشد سخن دیگراینکه: اگرشما در عقیده ی وایمان خویش محکم وثابت قدم هستید چه نیازی دارید که باتوسّل به یک بیت ومصرع یا یک غزل، درپی اثباتِ این موضوع باشید ودیگران رابه هرنحوقانع کنید که ببینید حافظ یاسعدی هم به چیزی که مااعتقاد داریم معتقدهست! حالا اگر بر فرض برهمگان ثابت شودکه حافظ ازشریعت خارج شده بود آیا باورها واعتقادات شما متزلزل شده وفرومی ریزند؟ مسلّماً
پاسخ منفیست.بنابراین روشن است که تلاش برای چسباندن دیگران به ویژه افرادنامداری مثل حافظ به باورها واعتقادات خویش، ازسوی هرکسی باهرعقیده ای که بوده باشد دلیل بارزضعیف ایمان وعقیده هست که قصد دارد با همراه ساختن این بزرگان جبران نماید!حافظ اگر قصدغزلسرایی در مورد واقعه ی کربلا را داشت قطعاً غزلهای نغزتر ازاین غزلها می سرود وتعدادآنها نیزبیشترازاینها می بود.براساس شناختی که ازروحیّه ی اوسراغ داریم اوازهیچ کسی درهیچ دوره ای باکی نداشته وهرزمان که لازم می دیده هرچیزی را بدون بیم وهراس بیان می کرده است. شاید کسانی براین باورباشند که چون درروزگارحافظ متشرّعینِ سنّی مذهبِ متعصّب حاکمیّت داشتند حافظ نمی توانسته آشکارا ازامامان معصوم اسمی درغزلهای خودببرد وناچاراً مقصود خویش رادرلفّافه وباکنایه واشاره بیان نموده است. این ادّعا واین باوربدان دلیل پذیرفتنی نیست که می بینیم حافظ چنین شخصیّتی نداشته، اویک تنه درتمام دوره های زندگی باهمین متشرّعین متعصّب برسر شراب وشاهد وعشق درافتاده وتکفیر وتبعید وآزارها رابه جان خریده وهیچ تهدیدی نتوانسته اورا ازراهی که برگزیده منصرف سازد! آیا اونمی توانسته به جای اینکه برسر شراب وشاهد با متشرِعین درافتد برسردفاع ازباورهای تشیّع با متشرّعین سنّی مذهب درافتد؟جالب ترازهمه ی اینها این است که می بینیم اوبه رغم آنکه در حاکمیّتِ اسلامی می زیسته وکوچکترین محدودیّتی درمدح پیامبراسلام نداشته،لیکن حتّا یکبارنیز بصورت مشخّص اسمی ازپیامبراسلام درغزلهای خود نیاورده است واین در حالیست که درصدها غزل ازشاه شجاع وشاه یحیی وتورانشاه ودیگران اسم برده وارادت خالصانه ی خویش راابرازنموده است!. آیا اینها کافی نیست تابپذیریم که حافظ با آنکه پرورش یافته ی اسلام وقرآن بوده لیکن بنابه دلایلی بعدها راه دیگری(رندی) پیش گرفته وبه یک نوع آزاداندیشی علاقمند شده است؟ بنظرمی رسد اوخدارا دررهایی ازبندِهمه ی تعلّقات دنیوی ودینی ودرفضای آزاد اندیشی بهتر می دیده وروشن تر درک می کرده است که چنین راهی راپیش گرفته وسعی نموده در چارچوب هیچ مذهبی جزعشق قرار نگیرد وهیچ برچسبی جزرندی نپذیرد.نفاق وزرق نبخشد صفای دل حافظطریق ورندی وعشق اختیارخواهم کرد.
رضا
؟
دکتر محمد ادیب نیا
دکتر محمد ادیب نیا
پاسخ ما لبخند زند ویا بخواهدبگوید:روزگاریست که سودای بُتان دین من استغم اینکار نشاط دل غمگین من است.واگربپرسی چه مذهبی داری؟
پاسخ خواهی شنید:من نخواهم کردترک لعل یار وجام مِیزاهدان معذورداریدم که اینم مذهب است.درست است که حافظ مثل همه ی کودکان آن دوران ، پرورش یافته ی مکتب اسلام و قرآن بود لیکن به استنادِ غزلیّاتی که از او به ما رسیده است بنظرچنین می رسد که حافظِ بی قرار در راستای کشفِ حقیقت، پس ازتحقیق وتفحصّ وکسب تجربه درشریعت، طریقت ، صوفیگری و عرفان و مطالعه ی اشعار شاعران پیش از خود و هم روزگار خویش، خیلی زود خود را از بندِ تعلّقات رهانیده و طریق خاصّ رندی و عشق را برگزیده و به یک نوع آزاداندیشی انسانی و الهی رسیده است. همراهی او با شریعت، شامل تشیّع و تسنّن امری غیرقابل انکار و کاملاً بدیهیست که در تمام غزلیّات اوموج می زند.عیش و عشرت وشرابخواری، نظربازی، شاهد بازی و بوسه بر لب شیرین پسران و مغبچگان، پشت پازدن به قوانین وتاکید بر رهایی از بندِ تعلّقات، تمسخر ، طعنه ی و به زیر سئوال کشیدن باورهای زاهدانه، و صدها رفتار حافظانه و رندانه که نه تنها درچارچوب شریعت جایگاهی درخور توجه دارند بلکه هریک مولّفه هایی هستند که در تقابل با هیچ شریعتی نمی باشند و همواره پیامبر اسلام(ص) وامامان معصوم (ع) دراین مسیرگام برمیداشته و پیروان خویش را نیزتشویق به وارد شدن در چنین راهی که معرفت باطنی دین اسلام است، می کرده اند.معنای همه ی شراب های رنگارنگ حافظ، مستی ِ حاصله از عشق الهی بوده و عشقبازی باخداوند در امتدادِ شریعت قرارداشته، چرا که پیامبر اسلام و امامان معصوم که از همه بیشتر دلداده و عاشق خدا بوده اند همواره در دعاهایشان ازاین واژه ها استفاده کرده اند! و این واژه ها را درکلام خویش بکارگرفته اند. و اتّفاقاً روایات و احادیثِ معتبر فراوانی از همه ی بزرگان دینی نیز در ترغیب “عشق” و عبادات عاشقانه وجود داردکه همه به اتّفاق عشق راتقویت کننده ی عقل دانسته اند! برای نمونه:حضرت علی(ع) :هرکه عاشق شود و آن را کتمان نماید پاداش شهید دارد. و:«عشق عارضی است که نه اجر دارد و نه بدل .»و بر عکس “دلهایی از یاد خدا تهی می گردد و خداوند محبّت غیر خود را به آنها می چشاند.”و…..وقطعاً حافظ که آگاه به همه ی روایات واحادیثِ اسلامی بوده باعلم به این احادیث است که می فرماید:گویند رمز عشق مگوئید و مشنویدمشکل حکایتیست که تقریرمی کنند!اینهاهمه دلایل روشنی هستند که مسلکِ رندی، عشقبازی و شاهد بازی در چارچوب شریعت محدود نمی شود! و لذا به همین دلیل است که بسیاری از علما و فقهای عظام و بزرگ شریعت از زمان حافظ تا دوره ی حاضر، حافظ وکسانی را که مدام از شراب و شاهدبازی حرف می زنند را به کفر ورزی و خروج از شریعت متّهم نکرده وآنها را قبول کرده اند. اغلب ِعلمای اسلام در مورد عشق حقیقی و مجازی(اهل بیت علیهم السلام) که از علایق بی چون و چرای حافظِ عاشق پیشه هست نظر مثبت دارند و آن را نوعی انحراف از عشق حقیقی، بلکه انحراف از دین برنمیشمارند. و حتّی اطلاقِ واژه ی «معشوق» بر خداوند را صحیح میدانند و کلّاً آثار اشعار ِعاشقانه در مورد خدا و یاران الهی را ناشی از تمایلاتِ جنسی یا شکست در عشقهای مادّی نمیدانند.دوستداران اسلام و ارادتمندان امامان معصوم (ع) باید می دانند که تنها حضرت امام حسین است که باید تعریف و تمجید و مدح شود و نه کسانی که در مسیری جدا از شریعت گام برداشته اند، بنابراین همواره نیازی است که باتعصّب هدفمند و تعجیل عاقلانه، و با داشتن استدلالهای قانع کننده، تلاش کنند تا سخنان بزرگان علم و ادب را که مربوط به امامان معصوم وشیعه دوازده امامی می باشد آشکار نموده و عیان سازند!بنابراین همواره ضرورت دارد که حتماً برای احتمال شیعه بودنِ شاعرانِ بزرگ و نامداری همچون حافظ و مولوی و سعدی و دیگران ، دنبال بیتی یامصراعی بگردند وآن را مدام به عنوان دلیلی برای شیعه و سنّی بودن آنها ذکرکنند. البته خارج شدن یا نشدن این سخنوران از شریعت، نه به شریعت لطمه می زند نه از رونق آن می کاهد. شریعت پبش از اینها و پس از اینها هم خواهد بود و درآینده نیز مسیر خود را به تمام و کمال خواهد رفت. بقول فرمایش حافظ:خدا را مُحتسب ما را به فریاد دف و نی بخشکه ساز شرع از این افسانه بی قانون نخواهدشدسخن دیگراینکه: اگرما در عقیده ی و ایمان خویش محکم و ثابت قدم هستیم نیازی داریم که با توسّل به یک بیت و مصرع یا یک غزل، در پی اثباتِ این موضوع باشیم و دیگران را نیز قانع کنیم که بیایید ببینید حافظ یا سعدی هم به چیزی که ما اعتقاد داریم معتقد هست! و چه هنرمندانه این اعتقاد الهی اش را بیان کرده است. و حال اگر بر فرض بر همگان ثابت شودکه حافظ از شریعت خارج نشده بود آیا موجب تقویت باورها و اعتقادات ما و شما نمی شود؟ مسلّماً
پاسخ مثبت است. بنابراین روشن است که تلاش برای چسباندن دیگران به ویژه افراد نامداری مثل لسان الغیب شمس الدین محمد حافظ(رحمه الله) به باورها و اعتقادات حقه خویش، ازسوی هرکسی با هر عقیده ای که بوده باشد نه تنها دلیل بارز ضعف ایمان و عقیده نیست بلکه قصد با همراه ساختن این بزرگان و جبران جهلی است که ممکن است از این میراث فرهنگی تشیع بروز نماید!حافظ قصد غزلسرایی در مورد واقعه ی کربلا را نداشت و گرنه قطعاً غزلهای نغزتر ازاین غزلها می سرود و تعدادآنها نیز بیشتر از اینها می بود. براساس شناختی که از روحیّه ی او سراغ داریم او از هیچ کسی در هیچ دوره ای باکی نداشته و هر زمان که لازم می دیده هر چیزی را بدون بیم و هراس بیان می کرده است. شاید کسانی براین باور باشند که چون در روزگار حافظ متشرّعینِ سنّی مذهبِ متعصّب حاکمیّت داشتند حافظ نمی توانسته آشکارا از امامان معصوم اسمی در غزلهای خود ببرد و ناچاراً مقصود خویش را در لفّافه و با کنایه و اشاره بیان نموده است. این ادّعا و این باور بدان دلیل پذیرفتنی است که می بینیم، اویک تنه در تمام دوره های زندگی با همین متشرّعین متعصّب بر سر شراب و شاهد و عشق در افتاده و تکفیر و تبعید وآزارها را به جان خریده و هیچ تهدیدی نتوانسته او را از راهی که برگزیده منصرف سازد! آیا او چگونه نمی توانسته به جای اینکه برسر شراب و شاهد با متشرِعین درافتد بر سر دفاع از باورهای تشیّع با متشرّعین سنّی مذهب در افتد؟ اصلا کار عارف و شأن او اجازه درگیری و جدال با عقاید دیگران را نمی دهد. جالب تر از همه ی اینها این است که می بینیم او به رغم آنکه در حاکمیّتِ اسلامی می زیسته و کوچکترین محدودیّتی در مدح پیامبر اسلام نداشته، بار ها در غزلیات متعددی در صورت گل و گلاب نیز بصورت مشخّص از پیامبر اسلام در غزلهای خود آورده است واین در حالیست که در کمتر غزلی از شاه شجاع و شاه یحیی و تورانشاه و دیگران اسم برده و ارادت خالصانه ی خویش را بدان ظالمان ابراز نموده است!. آیا اینها کافی نیست تا بپذیریم که حافظ با آنکه پرورش یافته ی اسلام و قرآن بوده لیکن بنا به دلایلی بعدها راه دیگری(رندی) پیش گرفته و به یک نوع آزاداندیشی هنرمندانه علاقمند شده است؟ بنظرمی رسد او خدا را در رهایی از بندِ همه ی تعلّقات دنیوی و دینی و در فضای آزاد اندیشی بهتر می دیده و روشن تر درک می کرده است که چنین راهی را پیش گرفته و سعی نموده در چارچوب هیچ مذهبی جز مذهب عشق(تشیع) قرار نگیرد و هیچ بر چسبی جز طریق رندی(شیعه خالص بودن) را نپذیرد.نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظطریق و رندی و عشق اختیار خواهم کرد.
پیمان
بیگانه
محمد حسین علیرمضانی
محسن حسن وند
علی
محمد
کاظم توسلی
کاظم توسلی
ممد
منصور
داریوش
سعید نخستین
فروغ-الف
احسان
مجیدشرفزاد
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
علی
فرید
علی
آرا منتظری
تهمینه
آلما
آلما
پارسا
محب
غلامرضا انصاری
فر_۱
عارفی
وحید
علی dr.alisarabi@gmail.com
محمد
بهروز صفاییان حقیقی
امیر حسین
ندا
رضا
فرهاد
فرهاد
فرهاد
فرهاد
فرهاد
فانی
رضا جلیلی
مصطفی خدایگان
سانیو
رسو لزاده
علی
علی
شیلان
مصدق درخشان
پاسخ می گوید.غرض از این نوشته این است که بگویم انسانها در هر عصری که زندگی می کنند، به نوعی در اسارت قالب فکری زمانه ی خود هستند و هر چیزی را از دریچه نگاه فکری و ذهنی خود می بینند و تعبیر و تفسیر می کنند.. از جمله اشعار شعرایی مانند حافظ.که ما مردم مبتلا به اسارت فکر در روزگار خود این چنین می کنیم.قبل از حمله صفویان به ایران، عموم مردم ایران و حکام بر مذهب اهل سنت بودند که به واسطه یورش صفویان حکومتهای سنی برچیده شدند و کشتاری سترگ در گرفت و نواحی مرکزی ایران مجبور به پذیرش آیین تشیع شدند... آنچنانکه امروز نیز هست و تراکم اهل سنت ایران عموما در نواحی مرزی کشور می باشد.دین اسلام پس از خلفای راشدین، دچار تکثر مذهبی و مکتبی گردید و کلمه واحد اسلام، به مذاهب و مکاتب بی شماری شاخه شاخه گردید و هر گروهی با اعتراف به مسلمان بودن خویش قائل به مذهب و مکتب و مشربی گردید.. مکاتب مختلف کلامی رواج پیدا کرد و بستر دین اسلام در سطحی دیگر تبدیل به بسترهای اساسی مذاهبی مانند اهل سنت و اهل تشیع گردید.. که برای تفکیک باورهای شرعی و اعتقادی، نامهای جداگانه ای پیدا کردند.. در آنزمان و تا قبل از صفویان، بستر اساسی مسلمانی، اهل سنت و جماعت بود که خود شامل مذاهب فقهی غالبی همچون حنفی، شافعی، حنبلی و مالکی و ... بود که بعدها به همین چهار مذهب متوقف و البته در قرون اخیر مذهب اهل حدیث (سلفی یا بع تعبیر برخی: وهابی) نیز شایع شده است و شیعیان نیز بر مذاهبی چون زیدی، اسماعیلی، اثناعشری و ... که امروز قاطبه جمعیتی آنها بر مذهب اثناعشری است.اما تصوف یا عرفان بستر دینی یا مذهبی نیست بلکه یک مشرب معرفتی است که در هر دو مذهب و علی الخصوص در مذهب اهل سنت مشهود بوده و هست و شاخه ها و طریقت های مختلفی همچون نقشبندی، مولویه، چشتی، قادری، سهروردی و ... داشته که با توجه به قالب زمانی هر عصر و رواج و توسعه آن بسیاری از مسلمانان در بستر اهل سنت (و گاهی اهل تشیع) در سیر و سلوک معنوی از این طریقتها پیروی کرده و بر آن منهج ها قدم می گذاشته اند و در واقع مذهبهای فقهی برای نحوه انجام شریعیات بوده و طریقت های عرفانی و تصوف، برای نحوه انجام تزکیه بوده است و می باشد.این مقدمه را عرض کردم تا با نگاهی اجمالی به گذشته، کمی خود را از حصار ذهنی این عصر آزاد کنیم و با یک ذائقه آزاد به اطرافمان نگاه کنیم .. از جمله به حافظ شیرازی...ایشان در زمان سلاطینی زندگی می کرد که همه از نظر فقهی بر مذهب اهل سنت بوده اند... و آنچنانکه حکما گویند: الناس علی دین ملوکهم... حکومت این زمان شیعه است و قاطبه مردم نیز بر دین حکومتشان شیعه هستند. حافظ نیز با حاکمان شیراز حشر و نشر داشت و بر مذهب ایشان یعنی اهل سنت بود. و در کنار آن بر مشرب عرفان بود..فراگیر شدن عرفان و تصوف در میان مسلمانان به سبب ضرورتی بود که در آنزمان احساس می شد و همچنان این احساس نیاز وجود دارد.. و آن طریقی برای تزکیه نفس. چرا که با وجود دستورات و اوامر و نواهی شرعی مردم همچنان مبتلا به رذایل نفسانی بودند و انگار باید روحی در شرعیات دمیده می شد تا آن را در درون آدمی زنده نگاه دارد و یک مسلمان بصورت پویا و دینامیک مسلمان باشد... آنچنانی که قرآن گفته: أُدخلوا فی السِّلمِ کافَّه..حافظ نیز بر مقتضای آنکه در جامعه اهل سنت و یکی از آنان بود، سنی مذهب بود و همچون بسیاری از اهل معرفت آن زمان که جویای دریافت حقیقت و کمال دین اسلام در پرتو معنویت آن بودند، عارف مسلک بود..بسیار ضروری است که از اسارت قالبهای فکریِ محصور در برهه های تاریخی، آزاد شویم تا بتوانیم با نگاهی آزاد به پیرامون خود بنگریم...دعایی از رسول مکرم اسلام (ص) نقل شده است که:اللهم أرِنی الأشیاءَ کما هی.. (خدایا حقیقت اشیا را به من بنمایان)ما به نحو اندوهباری در اسارت فکر هستیم که از آثار آن تعصب، تعبیر و تفسیر، زندگی در پندارهای ذهنی و نگاه از دریچه نفس است.لازم است تا این حجاب نفس کنار گذارده شود تا حقایق به دور ازحجابها و پوششهای تعبیری و بطور عریان و خالص دیده شوند..بقول مولوی:دو سر انگشت بر دو چشم نِههیچ بینی از جهان؟، انصاف دهگر نبینی، این جهان معدوم نیستعیب، جز زانگشت نفس شوم نیستتو ز چشم، انگشت را بردار، هین!وانگهانی هر چه می خواهی ببین.نکته ظریفی که باید بعنوان توجه به قالب ذهنی اثنا عشری امروز ایران بدان اشاره کرد این است که:بر خلاف باور عموم مردم امروز شیعه، اهل سنت ارادت خالصانه ای نسبت به آل بیت رسول خدا و نوادگان او علی الخصوص حسن مجتبی و حسین و فاطمه زهرا و ... دارند.. و حب آل بیت را از ایمان می شمارند و تفکیک شیعه از سنی از این طریق امکان پذیر نیست... چون هر دو قائل به محبت آل رسول هستند.دیوان حافظ و سایر بزرگان شعر و عرفان ایران مانند مولانا، سعذی، عطار، سنائی و ... سرشار از معارفی است که انسان را به سوی دید کلی فرا می خواند و از جزئی نگری نهی می کند.این نوع نگرش، نگرشی است از بالادست و مانند چراغیست که از بالا که نور آن بر روی زمین می افتد و به هیچ کس تعلق ندارد. نه به مسلمان و نه غیر مسلمان..مثالی عرض کنم: نور یک چراغ روشن باعث می شود هم یک گلستان و مرغزار به خوبی و روشنی دیده شود و هم یک باتلاق و شوره زار... این نو.ر منتسب به هیچکدام از آنان نیست اما اگر نگاه از منظر این نور باشد هر کدام که در هر جای باشند، مکان خود را بهتر و روشن تر می بینند.عرفان به مثابه یک چراغ است که مسلمان و غیر مسلمان از آن استفاده می کنند... و نباید با عارف بودن یک کس او را منتسب به این یا آن مذهب یا دین کرد... بلکه مقوله ایست کلی و جداگانه و در عین حال مشرف بر همه.امیدوارم توانسته باشم با این توضیحات چراغی بر مباحث مطرح شده بر حاشیه این شعر وزین لسان الغیب حافظ شیراز رحمه الله، افکنده باشم.قدم دریغ مدار از جنازه ی حافظکه گرچه غرق گناه است، می رود به بهشت درود خداوند بر همه شما باد.
ناصر
عطار
علی کاحسینی
منوچهر تقوی بیات
عمار
سید حسین
عرفان
یوسف
علی
پاسخ و تفسیر فال اکتفا نکنید اما به نظر حقیر رندی تشنه لب تر از حسین ابن علی یافت نمیشود
علی
مهرداد
ارمیا
امیر
اسد
روفیا
Eli Yari
زهرا
Reyhaneh
مهدی
شیرین
دکتر صحافیان
Amir Hashemi
سجاد
علی
مگونیک
ملیکا رضایی
ملیکا رضایی
ملیکا رضایی
ملیکا رضایی
daruish kh
مست خیال
در سکوت
Hamideh Mahdian
پاسخ به این پرسش عاجز ماندند و تصمیم بر آن شد که نامه ای به وصال شیرازی – متوفی به سال ۱۲۶۲ ه.ق – فرستاده و از او درباره ی این شعر پرسش شود. وصال پس از دریافت نامه در حالی که در غم از دست دادن فرزندش به سوگ نشسته بود با بررسی معانی تمام واژگان شعر و توجه به حروف ابجد،پی به راز این شعر برد و غزلی به همین مناسبت سرود و آن را برای ناصرالدین شاه فرستاد.آن غزل،این است : خسروا در حالتی کین سینه غم بسیار داشت یادم آمد داستانی کانجناب اظهار داشت در خصوص شعر حافظ آنکه پرسیدی ز من ” بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت… ” نیمه شب غواص گشتم من به بحر ابجدی تا ببینم ایـن صدف آیا چه در دربار داشـت بلبلی برگ گلی شـد سیصد و پنجاه و شش با علی و با حسین و با حسن معیار داشت برگ گل سبز است دارد او نشانی از حسن چون که در وقت شهادت،سبزی رخسار داشت رنگ گل سرخ است،دارد او نشانی از حسین چون که هنگـام شهادت عارضی گلنار داشت یادم آمد از حسین و اصغرش در کربلا برگ گل گویی که اصغر بود در منقار داشت بلبلی باشد علی کز حسرت این هر دو گل وندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت شعر حافظ را تو آخر خوش بسنجیدی “وصال ” تا ببینند کی توان در این سخن انکار داشت همانگونه که از شعر پیداست،وصال شیرازی،منظور از بلبل را حضرت علی (ع) ، برگ گل را امام حسن (ع) و رنگ گل را امام حسین (ع) می داند،با توجه به حروف ابجد،نام این سه امام بزرگوار (علی حسن حسین )علیهم السلام ،عدد ۳۵۶ می شود و عبارت ” بلبلی برگ گلی ” نیز باز همان عدد ۳۵۶ می شود.به عبارتی روان تر می توان به شرح زیر محاسبه کرد : عبارت ” علی حسن حسین ” بر طبق حروف ابجد اینگونه محاسبه می شود : ع = ۷۰ ، ل = ۳۰ ، ی = ۱۰ ، ح = ۸ ، س = ۶۰ ، ن = ۵۰ ، ح = ۸ ، س = ۶۰ ، ی = ۱۰ ، ن = ۵۰ در صورت جمع اعداد بالا،حاصل عدد ۳۵۶ می شود . عبارت ” بلبلی برگ گلی ” بر طبق حروف ابجد،بدین گونه محاسبه می شود. ب = ۲ ، ل = ۳۰ ، ب = ۲ ، ل = ۳۰ ، ی = ۱۰ ، ب = ۲ ، ر = ۲۰۰ ، گ = ۲۰ ، گ = ۲۰ ، ل = ۳۰ ، ی = ۱۰ در صورت جمع اعداد بالا،حاصل عدد ۳۵۶ می شود. لازم به ذکر است که ارزش عددی چهار حرف ” گ چ پ ژ ” به دلیل این که در متون گذشته به صورت ” ک ج ب ز ” نوشته می شد،برابر با این چهار حرف است.دلیل آن نیز،عدم وجود این حروف – گ چ پ ژ – در الفبای فارسی میباشد از جمله اشعار دیگه ای از حافظ که میشه با دقت در اون ها به اندیشه های شیعی حافظ پی برد یا به تفکر شیعی احتمالیش ربط داد؛ دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راه نشین باده مستانه زدند آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعهٔ کار به نام من دیوانه زدند جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زدند کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند و؛ زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان وین راه بینهایت ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت اشاره کرد، در این اشعار میتونین رد پای تفکر شیعی رو ببینین البته اگه با این دید بهشون نگاه کنید، خوبی ایهام در شعر همینه که میشه از چند منظر به شعر نگاه کرد و معانی متفاوتی رو ازش برداشت کرد اشعار حافظ به گونه ای هستند که میتونین مخاطبش رو خدا،معشوق زمینی و یا حتی حاکمی که شعر بهش تقدیم شده در نظر بگیرید و همش به نظر درست بیاد و اینطوری کسی نمیتونسته پی به اعتقاد اصلیش ببره و این در دوره ای که حافظ در اون زندگی میکرده واقعا مفید بوده که البته این خودش اطمینان حاصل کردن از اینکه تفکر شیعی در اشعار حافظ وجود داره رو سخت میکنه ولی میشه با کمی بررسی دید که این احتمال چندانم بعید نیست برای مثال ما میتونیم در بیت جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند اشاره به تعداد شهدای کربلا رو ببینیم و یا اشاره به سوزوندن خیمگاه امام در بیت آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زدند و همینطور در بیت پایانی انگار حافظ داره اعتراف میکنه که از اعتقاد خودش در این شعر پرده برداشته کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند همچنین در شعر بعدی با وجود اینکه کل شعر رو هم میتونیم به عنوان روایت رخداد های کربلا و بردن اسرا به شام در نظر بگیریم ولی اگه بخوایم قسمت هایی که واضح تر هستند مورد توجه قرار بدیم میتونیم این بیت رو که درباره تشنگی اصحاب امام هست رو ببینیم رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت و یا در بیت دیگه که به سرنوشت امام و یارانشون اشاره میشه در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت و همینطور در بیت آخر که انگار حافظ داره به وضوح از اعتقاد خودش حرف میزنه عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت اگه بخوایم از این کمی بیشتر بریم و سعی کنیم شعر دوم رو باز تر کنیم میتونیم به چیزای جالبی برسیم که شاید حقیقت معنی ابیاتش باشه مثلا در بیت رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت ممکنه قبلا شنیده باشید که رند در معنای واقعی خودش معنی خوبی نداشته اما در عرفان به معنی عارف واقعی و کسی که راه حق رو شناخته گفته میشه که از این نظر یاران امام و خود امام از رندان حساب میشن حالا به این رندان تشنه کسی آب نمیده به نظر که ولی شناسی در این سرزمین وجود نداره، ولی هم به معنی دوست هست هم به معنی سرپرست و در دین به سرپرست دینی گفته میشه و ائمه اولیا مردم هستند پس مصرع دوم به عدم تشخیص امام و سرپرست دینی از طرف کوفیان اشاره میکنه در بیت دیگه در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت زلف در عرفان به تجلی جلال الهی معنی شده و میشه اینطور برداشت کرد که منظور حافظ اینه که سرنوشت امام و یارانشون در کربلا برای نشان دادن نهایت جلال خداوند بوده چرا که عملا امام حسین (ع) و یارانشون برای حفظ حقیقت اسلام و پروردگار جنگیدند و نماد اصیل اسلام حقیقی بودن این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت برای درک بهتر این بیت نیاز به جایگذاری داریم اما قبل از اون باید بگم که منظور از منزل کاروانسرا هست و کاروان سرا ها معمولا با فاصله معینی (چیزی حدود ۲۰ کیلومتر) از هم ساخته میشدن و میشد برای بیان یا محاسبه مسافت تعداد اون ها رو در نظر گرفت و بدایت هم یعنی ابتدای راه و منظور مصراع دوم از "کش صد هزار منزل بیش است در بدایت"راه بسیار طولانیه اما چرا این راه انقدر طولانیه؟ اگه بتونین خودتونو جای اسرای کربلا بذارین میبینین که برای گروهی زن و بچه که بدترین تراژدی زندگیشونو از سر گذروندن و مرگ عزیزانشونو جلوی چشماشون دیدن حتی طی کردن یه مسیر یک کیلومتری هم بسیار طولانیه چه برسه به راه کربلا تا شام که همین الانشم کسی به زور میتونه بدون امکانات اون رو طی کنه اون هم در شرایطی که نه تنها هیچ التیامی برای درد این افراد وجود نداشته بلکه هر قدم رو باید با تازیانه و توهین و همینطور پای برهنه برمیداشتنن هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت در این بیت انگار ما داریم مکالمه امام و یا بازماندگان واقعه کربلا از جمله حضرت زینب(س) با خداوند رو میخونیم چرا که افراد حاضر در گروه امام حسین(ع) همه به مصیبتی که در پیش داشتن آگاه بودن و اون رو پذیرفته بودن چراکه این رو یک نشانه برای ابراز ارادت به خداوند میدونستن قبل و بعد از واقعه کربلا تبلیغات زیادی علیه امام شد تا جایی که مردم شام با سنگ به استقبال اسرا رفتن و اونها رو خارجی به معنی خارج شده از دین میدونستن و منظور آب در مصرع اول همون آبرو هست همچنین حافظ دلیل این صبر رو هم به زیبایی بیان میکنه و میگه زیبایی تحمل بلا از سمت معشوق توسط مدعی عشق سکوت و بردباری بی شکایت اون مدعیه؛ جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت در این بیت حافظ گویا هم مذهبان خودش رو میخونه قرآن ز بر خواندن هم اشاره به حافظ قرآن بودن حافظ داره و هم میتونه نشانه از مسلمان بودن باشه چون کتاب مسلمانان قرآنه و اگه اهل سنت به قرآن و سنت عمل میکنن، شیعیان به قرآن و سیره چهارده معصوم عمل میکنن یا بهتر بگم درک قرآن به تفسیر چهارده معصوم و اینکه عشقت رسد به فریاد میتونه منظور به همون عزاداری باشه که شیعیان برای واقعه کربلا انجام میدن
احسان سلطانی
Ali M
برگ بی برگی
پاسخ این است که تا محو شدن کامل باورهای پوسیده و غلط از ذهن تو از این خونریز حمایت میکنم و مولانا می فرماید : گفت اگر در سر تو شور من است / از تو من یک سر مو نگذارم . در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت در اینجای حکایت است که حافظ از زبان انسانی که اکنون سری عاری از هرگونه ستیزه و باور پرستی دارد و یا اصطلاحن بدون سرِ ذهنی شده است از حضرت حق عذر خواهی نموده و دلیل این باورپرستی ها را بسر بردن در سیاهی شب ذهن خود عنوان کرده ، قبول می کند که شب تاریک بوده و او راه حقیقت را گم کرده بود ، پس موسی گونه از حضرت معشوق که کوکب و ستاره هدایت است تقاضا میکند تا از گوشه ای بیرون آمده ، رخسار نمایاند و خود هدایتش را بر عهده گیرد و اگر
پاسخ لن ترانی ست، انسان کاملی را که با خدا به وحدت رسیده و یکی شده است به او بنمایاند تا در این تاریکی شب چراغ راهش گردد . از هر طرف که رفتم ، جز وحشتم نیفزود زنهار از این بیابان ، وین راه بی نهایت حافظ از زبان سالک بدون سر ادامه می دهد که پیش از این مدعیان راهنمایی و پیر طریقت نمایان بسیاری او را که سرگشته این بیابان بوده است به هر سویی می کشیدند و هر یک مدعی بودند راهی که آنان نشان می دهند به صواب و سرمنزل مقصود نزدیکتر است ، اما دریغ که صوفیان ، دراویش و پیروان باورهای دینی گوناگونی که او را به هر طرف می کشیدند خود از گمشدگان لب دریا بودند و تشنه لب ، پس او به هر طرف که آنان نشان می دادند رفته است ، اما بجز اینکه در این راه بر وحشتش می افزودند سود و نتیجه دیگری برایش در بر نداشت ، پس ای پوینده راه عاشقی، زنهار از این بیابان که بدون پیر خردمندی مانند مولانا و حافظ که با خدا به وحدت رسیده اند پای در آن نگذاری ، راهی که نهایتی نداشته و حتی پس از زندگی جسمانی در این جهان تا ابدیت ادامه دارد .مولانا در رابطه با راهنمایانی که خود گمگشته راه هستند می فرماید : هر طرف غولی همی خواند تو را / کای برادر راه خواهی هین بیا ره نمایم ، همرهت باشم رفیق / من قلاوزم در این راه دقیق نی قلاووز است و نی راه داند او / یوسفا کم رو سوی آن گرگ خو ای آفتاب خوبان می جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت اکنون که سالکِ عاشق ، پیر و راهنمای حقیقی خود را یافته که ستاره هدایت است در بیابان های تاریک ، پس عشقی حقیقی در اندرونش می جوشد و مصمم به طی طریق است ، به توشه راه دیگری نیازمند است و آن ساعت و لحظه ی عنایت حضرت دوست است که وی را زیر سایه و کنف حمایت خود قرار داده و پیوسته از الطافش او را بهرمند کند ، چرا که بدون عنایت او راه بجایی نخواهد برد . حافظ آفتاب را برای توصیف آن زیبا روی بکار برده است تا بگوید جوشش عشقی که اندرون عشاق بوجود می آید نیز بواسطه گرما و نور آن یگانه خورشید است یعنی انسان از خود چیزی ندارد . این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت حافظ به علت نیازمندی سالک عاشق به چنین توشه ارزشمندی اشاره کرده، میفرماید راه بسیار دشوار بوده و نهایتی برای آن متصور نیست ، راهی که از همان ابتدا بیش از صد هزار منزل بوده است ، بدایت یعنی از ابتدای آفرینش هستی که هشیاری هرچند بسیار ضعیف ابتدا در جسم و خاک بوده است ، میلیارد ها سال بطول انجامید تا گیاهان پدید آمده و هشیاری در گیاه جلوه کند ، پس از آن خرد و هشیاری ، خود را در حیوان و سپس بسیار کاملترش را در انسان به ظهور رساند ، و این راه همچنان تا بینهایت ادامه دارد تا سرانجام انسان با آن هشیاری و خرد کل ، یعنی خداوند و اصل خود یکی شود . مولانا در غزل ۳۲۲ دیوان شمس این مفهوم را بصورت دیگری سروده است : از حد خاک تا بشر چند هزار منزل است /شهر به شهر بردمت ، بر سر ره نمانمت * یا این ابیات معروف : از جمادی مردم و نامی شدم/از نما مردم به حیوان بر زدم * مردم از حیوانی و آدم شدم/ پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم هرچند بردی آبم ، روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت مراد از آب ذکر شده در اینجا آب حیات نبوده بلکه سرابی ست توهمی و ذهنی که انسان گمان می برد بوسیله دانش و یا باورها و حس برتری طلبی خود و امثال آن میتواند به آب زندگانی و نیکبختی دست یابد و اکنون سالک عاشق با دیدن سر بریده متوهمش در می یابد که رهایی از خیالات نه تنها جور و ستمی نبوده ، بلکه عین لطف و رحمت حضرت دوست بوده است و بسیار خوشتر از مدعی یا خویشتن ذهنی می باشد که پیوسته او را تشویق به انباشت چیزها و طلب خوشبختی و سعادت از تایید و اعتبار های ساختگی و مجازی می نمود و تاکید او بر چسبیدن به اعتقادات خرافی و رها نکردن باورهای پوسیده بود ، پس اکنون که از آنهمه توهم رها گشته و حقیقت عشق و دین داری حقیقی بر او آشکار شده نه تنها شکایتی نیست ، بلکه شکر این نعمت ، عدم بازگشت دوباره به ذهن و بازسازی سر متوهم خود است ، یعنی هرگز تمایلی به بازگشت آن دوران تاریک و گذشته خود نداشته ، روی از درگاه بینهایت و گسترده حضرتش نمی گرداند .روی نتابیدن از درگاهش یعنی به فضای درونی خود وسعت داده و از شرح صدر دست نمی دارد . عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت بنظر می رسد چهارده در اینجا نماد کثرت باشد که تأویل و تفسیر های متعدد از آیات قرآن مورد نظر بوده است و مدعیان که خود سرگردان بیابان تاریک ذهن هستند غالبن به لایه های سطحی و ظاهری آن استناد نموده ، خداوند جبار و قهار و منتقم را معرفی کرده ، پیروان خود را در بیابان ها سرگردان و آشفته حال و ترسان بدنبال خویشتن به ناکجا آباد می برند ، اما حافظ و عارفان به لایه های مختلف و پنهان آن دسترسی داشته ، آنها را از بر بوده ، تعالیم و آموزه های خود را بر آن مبنا ارائه میکنند، حافظ میفرماید حتی اگر همچون او به همه این تأویل و تفسیرها عالم باشیم ، باز هم در راه خواهیم ماند و تنها عشق است که در آن ظلمت شب و راه بی نهایت به فریاد انسان خواهد رسید پس دانش معنوی و کتابی یا درک این مفاهیم به تنهایی کمکی به حال ما نمی کند و باید عاشق شد .
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
بهزاد رستمی
سفید
هانی اسدی
رضا از کرمان
الف رارا
مهدی
بیقرار
امید برشان
مازیار azadi
مازیار azadi
فرهود
محمد مقدم
محمد مقدم
محمد مقدم
سرباز عشق
امیرحسن خدادادی
صبّار