
حافظ
قطعه شمارهٔ ۱۴
۱
دل مَنِه بر دُنیی و اسبابِ او
زآنکه از وی، کَس وفاداری ندید
۲
کَس عسل بینیش از این دُکّان نخورد
کَس رُطَب بیخار از این بُستان نچید
۳
هرکه ایّامی چراغی برفروخت
چون تمام افروخت، بادش دَردَمید
۴
بیتکلّف هرکه دل بر وِی نهاد
چون بِدیدی، خَصمِ خود میپَروَرید
۵
شاهِ غازی، خسروِ گیتیسِتان
آنکه از شمشیرِ او خون میچکید
۶
گَه به یک حمله، سپاهی میشکست
گَه به هویی، قلبهگاهی میدَرید
۷
از نَهیبَش، پنجه میافکند شیر
در بیابان، نامِ او چون میشنید
۸
سَروَران را بیسبب میکرد حَبس
گَردَنان را بیخطر سَر میبُرید
۹
عاقبت، شیراز و تبریز و عراق
چون مسخّر کرد، وقتش دَررسید
۱۰
آنکه روشن بُد جهانبینش بِدو
مِیل در چَشم جهانبینَش کشید
تصاویر و صوت













نظرات
سیاوش
روفیا
سمانه ، م
روفیا
سمانه ، م
بابک چندم
علی
احمدرضا نظری چروده