
حافظ
قطعه شمارهٔ ۵
۱
قوت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت
۲
نقش خوارزم و خیال لب جیحون میبست
با هزاران گله از ملک سلیمان میرفت
۳
میشد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همیدیدم و از کالبدم جان میرفت
۴
چون همیگفتمش ای مونس دیرینهٔ من
سخت میگفت و دلآزرده و گریان میرفت
۵
گفتم: اکنون، سخنِ خوش، که بگوید با من؟
کـآن شکرلَهجهی خوشخوانِ خوشالحان میرَفت
۶
لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان میرفت
۷
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غایت حرمان میرفت
تصاویر و صوت










نظرات
نادر..
علی
علی
علی
علی
صادق