
حافظ
شمارهٔ ۱۷
۱
روز عید است و من امروز در آن تدبیرم
که دهم حاصل سیروزه و ساغر گیرم
۲
چند روزیست که دورم ز رخ ساقی و جام
بس خجالت که به روی آمد ازین تقصیرم
۳
من به خلوت ننشینم پس از این، ور به مثل
زاهد صومعه بر پای نهد زنجیرم
۴
پند پیرانه دهد واعظ شهرم لیکن
من نه آنم که دگر پند کسی بپذیرم
۵
آن که بر خاک در میکده جان داد کجاست
تا نهم در قدم او سر و پیشش میرم
۶
می به زیر کش و سجادهٔ تقوی بر دوش
آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم
۷
خلق گویند که حافظ سخن پیر نیوش
سالخورده میی امروز به از صد پیرم
نظرات
حمیدرضا
ره نشین