حافظ

حافظ

شمارهٔ ۱۷

۱

روز عید است و من امروز در آن تدبیرم

که دهم حاصل سی‌روزه و ساغر گیرم

۲

چند روزیست که دورم ز رخ ساقی و جام

بس خجالت که به روی آمد ازین تقصیرم

۳

من به خلوت ننشینم پس از این، ور به مثل

زاهد صومعه بر پای نهد زنجیرم

۴

پند پیرانه دهد واعظ شهرم لیکن

من نه آنم که دگر پند کسی بپذیرم

۵

آن که بر خاک در میکده جان داد کجاست

تا نهم در قدم او سر و پیشش میرم

۶

می به زیر کش و سجادهٔ تقوی بر دوش

آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم

۷

خلق گویند که حافظ سخن پیر نیوش

سالخورده میی امروز به از صد پیرم

تصاویر و صوت

محمدرضا مومن نژاد :
محسن لیله‌کوهی :

نظرات

user_image
حمیدرضا
۱۳۸۸/۰۲/۱۱ - ۰۰:۲۰:۰۳
متن این غزل از اینجا نقل شده:پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
ره نشین
۱۳۸۸/۱۱/۱۹ - ۰۷:۰۳:۳۷
چقدر این غزل حافظانه است اگر اندکی دقیق شویم رهایی از زهد ریایی و رفتن به سوی مکتب عشق کاملا در غزل جلوه گر است .اگر غزل از حافظ هم نباشد و آن را بشنود آرزو می کند ای کاش سراینده من بودم .