حافظ

حافظ

شمارهٔ ۳۲

۱

عشقت نه سرسری‌ست که از دل به در شود

مهرت نه عارضی‌ست که جای دگر شود

۲

عشق تو در درونم و مهر تو در دلم

با شیر اندر آمد و با جان به در شود

۳

دردی‌ست درد عشق که اندر علاج آن

هرچند سعی بیش نمایی بَتَر شود

۴

اینک یکی منم که در این شهر هر شبی

فریاد من ز ذَروهٔ افلاک بر شود

۵

با آنکه گر سرشک فشانم به زنده‌رود

کشت عراق جمله به یک روز تر شود

۶

روزی به خرج غم نکند اشک من وفا

گر دستگیر دیده نه خون جگر شود

۷

تلخ است پاسخ تو ولیکن مرا چه غم

با دست، بگذرد به لبانت شکر شود

۸

مِنَّت خدایْ را که دل من نه زلف توست

تا هر نفس به بادی زیر و زبر شود

۹

نتوان شناخت موی میانت ز موی زلف

گاهی که همچو حلقه به گردت کمر شود

۱۰

یاد لب تو گر برود بر زبان کلک

گردد مدام شهد و قلم نیشکر شود

۱۱

گل مشک ریز باشد اگر بوی زلف تو

یک شب به لطف همره باد سحر شود

۱۲

دی در میان زلف بدیدم رخ نگار

بر هیئتی که عقده محیط قمر شود

۱۳

گفتم که ابتدا کنم از بوسه؟ گفت نه

بگذار تا که ماه ز عقرب به در شود

۱۴

گفتم که چند گونه به پیشت بیان کنم

گر میل خاطر تو به فضل و هنر شود

۱۵

گفت این چه عادت است که هرروز تا به شب

از هرزه گفتن تو مرا درد سر شود

۱۶

فضل و هنر به تحفهٔ معشوق می‌بری

خود مرد کی بود که بدین گونه خر شود

۱۷

زر باشد آنکه کار تو چون زر کند ولی

این هم به طالع تو همانا اگر شود

۱۸

احوال بی‌نوایی بنده بر این نسق

چندان بود که صدر جهان را خبر شود

۱۹

جان جهان جهانِ کرم میر عزّ دین

کز بندگیش کار فلک معتبر شود

تصاویر و صوت

دیوان حافظ دانشگاه پرینستون نوشته شده به تاریخ جمادی الثانی ۹۲۶ هجری قمری » تصویر 93
کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 202
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 182
محمدرضا مومن نژاد :

نظرات

user_image
مبین
۱۳۹۹/۰۸/۲۸ - ۲۲:۴۳:۲۳
عشقت نه سرسریست که از سر به در شود ... مهرت نه عارضی است که جای دگر شودعشق تـــو در درونم و مهر تو در دلم ... با شیر اندرون شد و با جــان به در شوددردیست درد عشــق که اندر علاج او ... هر چند ســـعی بیش نمایی بتر شوداول یکی منــم که درین شهر هر شبی ... فریاد مــن به گنبد افلاک بر شودگر زانکه من سرشک فشانم به زنده رود ... کشت عراق جمله به یکباره ،تر شوددی در میان زلف بدیدم رخ نگــــار ... بر هیئتی که ابر محیط قــمر شود گفتم که ابتدا بکنم بوســه گفت نی ... بگذار تا که مـــاه ز عقرب به در شودای دل بیاد لعلش اگـــر باده می خوری ... مگذار هان که مدعیان را خبر شودحــافظ سر از لحد بدر آرد بپای بوس ... گـر خاک او بپای شما پی سپر شود
user_image
Polestar
۱۴۰۰/۰۶/۲۵ - ۰۹:۳۸:۳۷
شاعرش خواجه سعیدالدین هروی است
user_image
محمد بیژن
۱۴۰۲/۰۷/۰۸ - ۰۱:۵۴:۳۳
کوروش یغمایی در کنسرتش ، در ترانه وطن ، این شعر را خوانده است.