
حافظ
شمارهٔ ۳۶
۱
بیار باده و بازم رهان ز مخموری
که هم به باده توان کرد دفع رنجوری
۲
به هیچ وجه نیابد چراغ مجلس انس
مگر به روی نگار و شراب انگوری
۳
به سحر غمزه فتان هیچ غره مباش
که آزمودم و سودی نداشت مغروری
۴
ادیب چند نصیحت کنی که عشق مباز
که هیچ نیست ادیب این سخن به دستوری
۵
به عشق زنده بود جان مرد صاحبدل
اگر تو عشق نداری برو که معذوری
۶
به یک فریب نهادم صلاح خویش از دست
دریغ آن همه زهد و صلاح مستوری
۷
رسید دولت وصل و گذشت محنت هجر
نهاد کشور دل باز رو به معموری
۸
به هر کسی نتوان گفت درد او حافظ
بدان بگو که کشیدهست محنت دوری
تصاویر و صوت


نظرات