
حافظ
شمارهٔ ۵۰
۱
اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی
ساقی می گلرنگ طلب بر لب کشتی
۲
زنگ غمت از دل می خونرنگ برد پاک
بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی
۳
گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ
بشکن تو کدوی سر او نیز به خشتی
۴
آمرزش نقد است کسی را که در اینجا
یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی
۵
جهل من و علم تو فلک را چه تفاوت
آنجا که بصر نیست چه خوبی و چه زشتی
۶
بر خاک در خواجه که ایوان جلالاست
گر بالش زر نیست بسازیم به خشتی
۷
ترسا بچهای دوش همیگفت که حافظ
حیف است که هر دم کند آهنگ کنشتی
تصاویر و صوت



نظرات
علی
محمدرضا مؤمننژاد