حافظ

حافظ

شمارهٔ ۵۰

۱

اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی

ساقی می گلرنگ طلب بر لب کشتی

۲

زنگ غمت از دل می خون‌رنگ برد پاک

بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی

۳

گر محتسبت بر کدوی باده زند سنگ

بشکن تو کدوی سر او نیز به خشتی

۴

آمرزش نقد است کسی را که در اینجا

یاریست چو حوری و سرایی چو بهشتی

۵

جهل من و علم تو فلک را چه تفاوت

آنجا که بصر نیست چه خوبی و چه زشتی

۶

بر خاک در خواجه که ایوان جلال‌است

گر بالش زر نیست بسازیم به خشتی

۷

ترسا بچه‌ای دوش همی‌گفت که حافظ

حیف است که هر دم کند آهنگ کنشتی

تصاویر و صوت

کتاب خواجه حافظ شیرازی به خط محمد ساوجی مورخ ۱۲۸۰ هجری قمری » تصویر 317
دیوان حافظ به خط محمدرضا ابن عبدالعزیز مورخ ۱۲۱۶ هجری قمری » تصویر 393
دیوان لسان الغیب سنهٔ ۹۲۰ هجری قمری دارای مقدمهٔ منثور » تصویر 313
محمدرضا مومن نژاد :

نظرات

user_image
علی
۱۳۹۹/۰۶/۲۱ - ۱۶:۲۲:۰۳
چقد شبیه شعر خیامه
user_image
محمدرضا مؤمن‌نژاد
۱۴۰۱/۰۸/۲۱ - ۱۶:۳۷:۱۱
درود، چند بیت در این غزل ایراد دارند که با توجه به نسخ خطی قابل تأمل است -بیت نخست بدین شکل صحیح‌تر می‌نماید: اکنون که ز گل باز چمن شد چو بهشتی ساقی، می گلرنگ طلب بر لبِ کِشتی   -بیت دوم "میِ خون‌رنگ" بجای "میِ گلرنگ" باید باشه.   -بعد از بیت سوم این بیت جاافتاده: کلکت که مریزاد زبان شَکرینش مهر از تو ندید اَرنه جوابی بنوشتی   -در بیت پنجم بجای "جهل من و ظلم تو" باید "جهل من و علم تو" درج میشد که تضاد جهل در مقابل علم به واقعیت نزدیک‌تر است تا جهل در برابر ظلم!   -بیت ششم "جلال‌است" در انتهای مصرع بجای "جلالت" باید نگاشته شود   -و در نهایت در مصرع آخر "هر دم" بجای "مردم" صحیح است